فلسفـــه در انسان اخـــلاق به وجود میآورد!
فلسفه مهجور است
فلسفه هم اگرچه در حوزهها رایج است، اما در حقیقت باید گفت كه مهجور است. فلسفه باید در حوزهها رواج پیدا كند. فلسفه فقط این نیست كه ما كتاب منظومه یا اسفار را بگیریم و از اول تا آخر بخوانیم؛ نه، تبحر در فلسفه به این معناست كه ما بتوانیم از تمام افكار فلسفى موجود دنیا كه به شكل ساعتنگارى پیش مىرود و ساعت به ساعت فكر فلسفى مطرح مىشود و از مادّهى فلسفهى موجود خودمان مطلع باشیم و در مقابل فلسفههاى غلط و انحرافى، خودمان را در حال آمادهباش نگهداریم و احیاناً اگر نقطه مثبتى در آنها هست، از آن نقطه مثبت استفاده بكنیم. فلسفه ما اینطورى پیشرفت مىكند؛ و الا در حد شناخت افكار و كلامات بزرگان به این اندازه ارزشى ندارد. فلسفه باید ما را به معرفت كامل برساند. باید دید در وادى معرفت در سطح بشرى، چهكار دارد مىشود. بایستى پىدرپى كارهاى جدید، افكار جدید، روشها و متدهاى جدید در حوزه مطرح بشود.
توجه به کلام جدید در حوزه
كلام جدید هم به همین ترتیب است. امروز مباحث كلامى كه براى دفاع از عقاید دینى مطرح است، غیر از مباحثِ آن وقتهاست. چه كسى حالا شبهه «ابن كمونه» را مطرح مىكند؟ امروز شبهات فراوانى در عالم ذهنیات و معارف بشرى هست. حوزههاى علمیه باید این شبهات و راه مقابله با آنها را بدانند و در مقابل فلسفهها و گرایشها و مذهبها، همیشه یك حالت بُرندگى و تهاجمى داشته باشند. پس، این رشتهها باید در حوزهها مورد توجه قرار بگیرد و متخصصانى در این علوم تربیت بشوند و حوزه به چشم بىاعتنایى به اینها نگاه نكند.
در گذشته اگر كسى مىخواست در حوزه مقام علمى پیدا كند، بایستى به تفسیر نمىپرداخت! یك آقاى ملاى محترم عالمى فرضاً اهل تفسیر باشد و مردم از تفسیر او استفاده كنند، بعد براى خاطر آنكه این درس موجب مىگردد او به بىسوادى شهره بشود، این درس را ترك كند! شما را به خدا این فاجعه نیست؟! باید عكس این باشد؛ یعنى بگویند آقاى فلانى، متخصص و استاد بزرگ تفسیر است؛ ایشان متخصص در فلسفه است؛ ایشان متخصص در كلام است؛ ایشان متخصص در تاریخ است؛ یعنى باید عنوانى در حوزه باشد. اینطور چیزها باید در حوزه ارزش پیدا بكند؛ كما اینكه در گذشته هم از این چیزها بوده است.
همه نباید فقیه شوند!
در همین زمان خود ما، مرحوم علامه طباطبایى (رضوان اللّه علیه) در حدى بود كه اگر منحصر به فقاهت مىشد، یقیناً به مرجعیت تقلید مىرسید. ایشان از علماى زمان خودش، اگر بیشتر نبود، كمتر نبود؛ اما فقاهت را به كسانى سپرد كه مشغول فقاهت بودند. آن زمان در قم مرحوم آیتاللّه بروجردى با آن عظمت، و اساتید بعد از آن بزرگوار، مشغول كار فقاهت بودند؛ اما ایشان آمد مشغول فلسفه گردید و ركنى شد، و بعد از آنكه در قم هیچ نشان قابل توجهى از فلسفه نبود، آن را احیا كرد؛ شاگردانى تربیت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البته قبل از ایشان امام فلسفه مىگفتند، لیكن در دایره محدودى و با شاگردان مخصوصى؛ اما ایشان گسترش داد، درس را وسیع كرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود. حوزهها باید اینطور باشند. اینگونه نباشد كه همه باید رشته فقاهت را بگیرند؛ نخیر، طلبه باید بداند كه اگر رشته تاریخ یا تفسیر یا فلسفه یا كلام یا علوم قرآن یا بقیه علوم اسلامى را پیمود، ارزشى در انتظار اوست و ارزشگذارى مناسبى مىشود.
(آغاز درس خارج فقه 1370,06,31)
در فلسفه استاد غربیم
... در داخل كشور ما مثلًا «فیاض لاهیجى» را كه یك فیلسوف است، چه كسى مىشناسد؟ اصلاً نمىخواهم او را با «كانت» و «دكارت» و امثال اینها مقایسه كنم. «ملّا صدرا» را هم كه معروف است، به قدر «كانت» نمىشناسند؛ چه برسد به «فیاض لاهیجى»! ما كه در فلسفه از آنها عقب تر نیستیم؛ ما كه در فلسفه استاد غربیم. همه قبول دارند كه در فلسفه، شرق استاد غرب است و ایران جزو پیشروان فلسفه در دنیاست؛ كسى كه دیگر در این بحث ندارد. ... درعینحال فلان فیلسوفِ نصفهكاره ناقصِ غربى، با شرح حالش، تماماً در همه مراحل معرفت عمومى در اینجا حضور دارد؛ در حالى كه یك فیلسوف ایرانى، یك شاعر بزرگ ایرانى، یك عارف ایرانى، اصلًا شناختهشده نیست؛ حالا فقیه كه هیچ!
(شروع درس خارج فقه 1373,06,20)
مجله فلسفی و افکار نو در حوزه
مجلّهاى مخصوص فلسفه باشد. یك مجلّه كلامى بحمد اللّه هست؛ منتها با تیراژ كم و غیر معروف. شاید خیلى از شما هم اسمش را نشنیده و آن را ندیده باشید؛ اما بنده بحمد اللّه دیدهام و از كسانى كه مسئول این كار هستند تشكّر مىكنم. اینطور باید باشد تا افكار نو در علوم اسلامى، روز به روز در حوزه علمیه مطرح شوند؛ و اهمّ از همه و مقدّم بر همه، فقه است.
(دیدار با جمعى از نخبگان حوزه علمیه قم 1374,09,13)
چطور میخواهید مقابله کنید؟
چقدر در زمینه فلسفه و كلام و كلامِ جدید و فلسفه دین و مباحث دینشناسى و سایر زمینهها، مطلب نوشتهاند و چقدر كار كردهاند! ممكن است همه اینها هم غلط باشد؛ اما بالاخره یك متاع فكر و موج فكرى است كه بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد كرد. شما در حال حاضر كجایید؟ چطور مىخواهید با اینها مقابله كنید؟ كجاست آن «عبدالجلیل رازى قزوینى» كه «النقضِ» مناسب این زمان را هم بنویسد و نه یك كتاب، بلكه دههزار كتاب در این زمینهها نوشته شود.
امروز دنیا، دنیاى امواج است. با امواج و رایانه، همه مفاهیم از این طرف به آن طرفِ دنیا منتقل مىشود. الآن دورترین كتابخانههاى دنیا مىتوانند در ظرف مدّت پنج دقیقه، مطالب كتابى را كه در كتابخانه كنگره امریكاست، روى صفحه كاغذ خود چاپ كنند! اینگونه، مطالب منتقل مىشود. ما از این دنیا عقبیم؛ دیگر چرا این را منكر شویم!؟ این یك عیب قطعى است كه حوزهى امروز ما، آن را دارد.
(آغاز درس خارج فقه 1378,06,28)
فلسفه جزء لوازم حوزههاست
امروز اهمیت حوزههاى علمى فقط در این نیست كه مىتوانند و مىباید تبلیغ دین بكنند كه البته این یكى از وظایف مهم و عمده است بلكه اهمیت بیشتر از آن، یا لااقل معادل اهمیت تبلیغ، اهمیت آموزش علمى و فنّى و مبانى و معارف دینى است؛ اعم از فقهش، یا كلامش، یا فلسفهاش، یا بقیه علومى كه احتیاج دارد در درجه بعد قرار گیرد. لذا اهمیت حوزهها و اهمیت علماى دین و مدرّسین علوم دینى و اهمیت كار و تلاشى كه طلبه علوم دینى مىكند، روزافزون است. البته در این زمینه كه چه مباحثى را باید در حوزهها اصل دانست، ما بارها مطالبى عرض كردهایم؛ حالا هم عرض مىكنیم: رشتههاى اصلى در حوزههاى علمیه، به ترتیب، اوّل فقه است؛ دوم كلام است؛ و سپس فلسفه است. فقه، ستون فقرات حوزههاى علمیه است؛ علم كلام، جزو پایههاى حوزههاى علمیه است؛ فلسفه، جزو لوازم حتمى حوزههاى علمیه است. بایستى مدرّسینِ خوب و كارآمد و طلّاب علاقهمند و جوینده، این سه علم را بیاموزند و حوزهها در این زمینه، گرم و پوینده و فعّال و بانشاط حركت كنند. در عین حال به اینها نمىشود اكتفا كرد؛ اینها فنون اصلى است؛ در كنار اینها علوم دیگرى هست كه باید با آنها آشنا شد...
جریان فلسفی باید گسترش یابد!
در گذشته در حوزه قم با فلسفه و وجود مرحوم آقاى «طباطبایى» مخالفت مىشد. مىدانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس كند. در دوره اخیر، قم مركز حوزه فلسفى ما بوده است؛ آقاى طباطبایى هم انسان كاملًا متشرّع، مواظب، دائمالذّكر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ از آن قلندرمآبهاى آنطورى نبوده است- البته جلسات خصوصى را كارى نداریم- مراتب علمى و فقه و اصولش هم طورى نبوده كه كسى بتواند آنها را انكار كند؛ در عینحال كسى مثل آقاى طباطبایى كه جرأت كرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، اینطور مورد تهاجم قرار گرفت. نتیجه چیست؟ نتیجه این است كه امروز سطح تفكّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بین علماى دین محدود است. با بودنِ استادى مثل آقاى طباطبایى، جا داشت امروز تعداد زیادى استاد درجه یك از تلامذه ایشان در قم و دیگر شهرستانها داشته باشیم. آقاى طباطبایى فرد فعّالى بود؛ بنابراین جریان فلسفىاى كه به وسیله ایشان پایهگذارى شد، باید به شكل وسیعى گسترش پیدا مىكرد، كه نكرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقاى «بروجردى» بودیم و الآن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه مىكنیم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتیجهاش این شد. این نباید تكرار شود.
فلسفه اسلامی فقه اکبر است
فلسفه اسلامى... فقه اكبر است؛ پایه دین است؛ مبناى همه معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحكام پیدا كند و برویَد و این به كار و تلاش احتیاج دارد.
مركز فلسفه هم باید حوزه علمیه باشد. یكى از بزرگترین خسارتهایى كه ما كردیم، این بوده كه مركز فلسفه اسلامى از حوزهى علمیه به مناطق مختلف منتقل شده است. بعضى از آقایانِ اساتید فلسفه، ماه رمضان پیش من بودند؛ مىگفتند برخى از آقایانى كه اصلاً اهلیّت ندارند، در مساجد فلسفه تدریس مىكنند و ناقص و سطحى و به عمق نرسیده و جویده جویده مطالبى را دست افراد مىدهند. اینها خسارت است؛ ما نباید بگذاریم این كار ادامه پیدا كند.
قم باید قطب اصلی فلسفه باشد
من خدمت آقاى «جوادى» و آقاى «مصباح» هم به تفاریق مكرّراً گفتهام باید كارى كنیم كه قم از مركزیّت و مرجعیّتِ فلسفه نیفتد و قطب اصلىِ فلسفه اسلامى همچنان باقى بماند. بنابراین در این زمینه هرچه شما تلاش كنید، بجا و بحق خواهد بود. همه باید تلاش كنند؛ مدیریّت حوزه و اساتید فلسفه هم باید تلاش كنند. طلّابِ فلسفه را باید تشویق كرد.
اینكه گفته مىشود امتیازات آخوندى و روحانى مال فقهاست، نه مال فلاسفه و عرفا و متكلّمین، امروز خیلى مثل سابق نیست. سابقاً «ملّا اسماعیل خواجویى» در اصفهان- كه جزو تلامذه به واسطهى ملّاصدرا بوده- با آن مقام علمى و عظمت، جرأت نمىكرده فلسفه تدریس كند. سرنوشت بعضى از اقران ایشان- مثل مرحوم «بیدآبادى» و دیگران- طورى براى اینها تجربههاى تلخ درست كرده بود كه جرأت نمىكردند فلسفه تدریس كنند. ملّا اسماعیل خواجویى، هم رجالى است، هم فقیه است، هم اصولى است و هم از بزرگان فلاسفه ماست. متأسفانه اینها شناختهشده هم نیستند.
فلسفه یک افتخار است
یكى از كارهایى كه باید صورت گیرد، معرفى فلاسفه شیعه در دورههاى مختلف است. متعلّمین فلسفه ما هم اینها را نمىشناسند؛ چند نفر معروف را مىشناسند. عرض مىكردم این افراد از ترس جرأت نمىكردند اظهار فلسفه كنند. امروز اینطور نیست؛ فلسفه یك امتیاز و یك افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزوىها، بلكه در چشم مردم هم همینطور است. بعضیها كه حتى اهل فلسفه هم نیستند، براى همین امتیازات ظاهرى، ادّعاى استادىِ فلسفه مىكنند. بنابراین، اینطور هم فضا را مأیوسكننده نبینید كه حالا مثلا باید خود را فدا كنیم و وارد عرصه فلسفه شویم؛ نه، امروز فلسفه امتیاز دارد. با توسعه فضاهاى دانشگاهى و با گسترش علم و معرفت در بین جوانان، امروز وقتى یك طلبه فاضلِ فلسفهخوان یا فلسفهدان در جامعه مطرح مىشود، امتیاز احترام كسب مىكند. به نظر من همین جریان را باید تقویت كرد. نگذارید حوزه از مركزیّت فلسفه بیفتد. در این زمینه هر كارى مىشود كرد، باید انجام داد. شما كه جوان هستید و نیرو و حوصله و نشاط دارید، امروز این بار بر عهدهتان است.
نقص فلسفه ما
دو سه نكته در خصوص آموزش فلسفه و پژوهش فلسفى عرض مىكنم،... یكى مسألهى امتداد سیاسى- اجتماعى فلسفه است كه من مكرّر به دوستان گفتهام و الآن هم در تأیید فرمایش بعضى از آقایان عرض مىكنم؛ منتها نه با تعبیر رنسانس فلسفى؛ نباید به این معنا مطرح شود. ما به رنسانس فلسفى. نقص فلسفه ما این نیست كه ذهنى است- فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروكار دارد- نقص فلسفه ما این است كه این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد. فلسفههاى غربى براى همه مسائل زندگى مردم، كموبیش تكلیفى معیّن مىكند: سیستم اجتماعى را معیّن مىكند، سیستم سیاسى را معیّن مىكند، وضع حكومت را معیّن مىكند، كیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مىكند؛ اما فلسفه ى ما بهطور كلّى در زمینهى ذهنیّاتِ مجرّد باقى مىماند و امتداد پیدا نمىكند. شما بیایید این امتداد را تأمین كنید، و این ممكن است؛ كما اینكه خود توحید یك مبناى فلسفى و یك اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یك امتداد اجتماعى و سیاسى دارد. «لا إله إلا اللّه» فقط در تصوّرات و فروض فلسفى و عقلى منحصر و زندانى نمىماند؛ وارد جامعه مىشود و تكلیف حاكم را معیّن مىكند، تكلیف محكوم را معیّن مىكند، تكلیف مردم را معیّن مىكند. مىتوان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا كرد كه اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به وجود مىآورد و تكلیف جامعه و حكومت و اقتصاد را معیّن مىكند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان كار كنید؛ آنگاه یك دستگاه فلسفى درست كنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقه كلّ الاشیاء»، از مبانى ملّا صدرا،- اگر نگوییم از همهى اینها، از بسیارى از اینها- مىشود یك دستگاه فلسفىِ اجتماعى، سیاسى و اقتصادى درست كرد؛ فضلاً از آن، فلسفههاى مضاف، فلسفه اخلاق، فلسفه اقتصاد و .... ، (این) یكى از كارهاى اساسى است.
فلسفه و قرب الهی
فلسفه اسلامى، پایه و دستگاهى بوده كه انسان را به دین، خدا و معرفت دینى نزدیك مىكرده است. فلسفه براى نزدیك شدن به خدا و پیدا كردن یك معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفه ما -مثل ابن سینا و ملّا صدرا- عارف هم بودهاند. اصلا آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه جدید- یعنى فلسفه ملّا صدرا- بهخاطر این است كه فلسفه وسیله و نردبانى است كه انسان را به معرفت الهى و خدا مىرساند؛ پالایش مىكند و در انسان اخلاق به وجود مىآورد. ما نباید بگذاریم فلسفه به یك سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه ملاصدراست؛ یعنى راهى كه ملّا صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است كه انسان را وادار مىكند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه زخارف دنیوى بىاعتنایى كند. البته نمىخواهیم بگوییم هركس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه، اما این راه خوبى است. راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین كتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه- همین كه به آن اشاره شد- رعایت كرد. اهل فلسفهاى كه ما قبلا دیده بودیم، همه همینطور بودند؛ كسانى بودند كه از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقیه افرادى كه در زمینههاى علمىِ حوزه كار مىكردند، بهتر و زبدهتر و شفّافتر بودند.
رقیبسازی برای فلسفه اسلامی
به اعتقاد بنده، قرائن و شواهد نشان مىدهد فلسفههایى كه در ایران رایج شد- و الآن هم اوج آن است- عادّى نبود. خواستند براى فلسفه اسلامى رقیب درست كنند؛ لذا فلسفههاى غربى را آوردند و ترجمه و ترویج كردند. با غفلت حوزههاى علمیهى ما تدریجاً كار به جایى رسید كه هر وقت در محیطهاى دانشگاهى اسم فلسفه برده مىشد- الآن هم تقریباً همینطور است- ذهن به سمت «كانت» و «هگل» و امثال اینها مىرفت و تصوّر مىشد اصلًا فلسفه محصول تفكّر اینهاست. زمانى كه تفكّرات ماركسیستى در ایران خیلى رواج داشت، یكى از قلمهاى عمدهى تبلیغاتىِ كمونیستها كوبیدن منطق ارسطویى و منطق شكلى بود كه در مقابلِ منطق دیالكتیك فحش محسوب مىشد؛ مىگفتند اینها طرفدار منطق ارسطویىاند! تا این حد فلسفه اسلامى و مبانى فلسفه اسلامى و از جمله منطق را ضدّ ارزش كرده بودند. این كار، حساب شده صورت گرفته است. البته نمىگوییم هر دانشجو یا استادى وارد فلسفه جدید شد، لابد با «سى. آى. اى» ارتباط دارد؛ نه، اما این یك فكرِ اساسى شد. كسانى كه پیشروان این كار بودند- امثال فروغى و دیگران- ارتباطات سیاسى و خارجى و تلاشهایشان مشخص است. امروز هم آدم قرائن و شواهدى را مشاهده مىكند كه كسانى مىخواهند درست نقطه مقابل ما- كه فلسفه را یك امر كاملًا خواصى قرار دادهایم- حجمهاى قوىِ فلسفى را بیاورند. برخلاف یك فقیه كه مثلا مىنشیند مسئله مىگوید، اصلًا بروز و ترشّح فلسفه از درون انسان به بیرون است؛ این تربیتِ حوزههاى علمیهى ما بوده؛ اما آنها بعكس، فلسفه را در سطوح مختلف ترویج كردند.
توجه به کلام و فلسفه و عرفان
به نظر من بین فلسفه و كلام هم نباید دعوا قائل شد. مهمترین كتاب كلامى ما را یك فیلسوف -یعنى خواجه نصیر- نوشته؛ اما در واقع فلسفه است. ما باید اینها را به همدیگر نزدیك كنیم؛ هیچ مانعى ندارد. فلسفه و كلام و عرفان وجوه تفارقى دارند، وجوه اشتراكى هم دارند؛ ما باید اینها را به عنوان علوم عقلى - همین تعبیرى كه آقایان داشتند و كاملاً تعبیر خوبى است- یا به یك معنا حكمت، كه شامل همه اینها بشود، مورد توجّه قرار دهیم و دنبال كنیم.
تشکیل باشگاه فلسفی
انجمن فلسفهاى هم كه جناب آقاى «فیّاضى» گفتند، فكر بسیار خوب و درستى است. البته چند سال قبل من شبیه این حرف را با بعضى از دوستان در قم مطرح كردم و گفتم یك باشگاه فلسفى یا باشگاه فلسفهگرایان تشكیل شود؛ الآن هم عرض مىكنم كه خوب است انجمن فلسفه اسلامى یا انجمن حكمت اسلامى تشكیل شود. این جزو طرحهاى بسیار مفید است. بناى خوبى به وجود آید یا از بناهایى كه وجود دارد، تصرّف شود و براى این كار تجهیز گردد. سالن سخنرانى ایجاد كنند، محلّ درس بگذارند و میزگرد تشكیل دهند. نهضت آزاداندیشىاى كه مطرح شد و بعضى از آقایان هم استقبال كردند، یكى از بهترین جاهایش همینجاست. افراد بنشینند نظرات و حرفها و استدلالهاى خود را بگویند؛ اساتید فرصت پیدا كنند و بیایند شاگردان فلسفى خود را ببینند؛ ببینند اینهایى كه طبقه دوم آنها هستند، چه كسانىاند. ... نكته دیگرى كه مطرح شد و درست بود، مسأله جذب امكانات كشورى براى فلسفه حوزه است.
فلسفه برای کودکان
یكى از رشتههاى تألیف و كار فلسفى، نوشتن فلسفه براى كودكان است. كتابهاى فلسفىِ متعدّدى براى كودكان نوشتهاند و ذهن آنان را از اوّل با مبانى فلسفىاى كه امروز موردپسند لیبرال دمكراسى است، آشنا مىكنند. یقیناً در نظام شوروى سابق و دیگر نظامهاى ماركسیستى اگر دستگاه فلسفه براى كودكان و جوانان بود، چیزى بود كه مثلا به فلسفهى علمى «ماركس» منتهى شود. ما از این كار غفلت داریم. من به دوستانى كه در بنیاد ملاصدرا مشغول كار هستند، سفارش كردم، گفتم بنشینید براى جوانان و كودكان كتاب بنویسید. این كارى است كه قم مىتواند بر آن همّت بگمارد. بنابراین از جمله كارهاى بسیار لازم، بسط فلسفه است؛ البته با مبانى مستحكم و ادبیات خوب و جذّاب.
(در جمع گروهى از فضلاى حوزه علمیه قم 1382,10,29)
فلسفه از دبستان
امروز در دنیا به زبان كودكى به كودكان فلسفه مىآموزند؛ یعنى چیزى كه از نظر بعضى از طراحان كشور ما بىمعنى است؛ فكر مىكنند فلسفه مخصوص آدمهاى ریش و سبیلدار و كسانى است كه یك سنى از آنها گذشته باشد. نگاه مدرن به مسائل حیات، امروز پیشروان علمى دنیا را به اینجا رسانده كه باید فلسفه را از دوره دبستان به كودكان تعلیم داد.
(دیدار با معلمان سراسر كشور 1385,02,12)
ما فکر به میدان آوردیم
چه فقه، چه فلسفه، را باید یاد گرفت. باید انسان بتواند در میدان چالشهاى فكرى امروزِ دنیا سینه سپر كند. امروز دنیا، دنیاى تعارض فلسفهها و فكرهاست. یكى از دلایلى كه انقلاب اسلامى توانسته است در مقابل كارشكنیهاى غرب ایستادگى كند... همین است؛ ما فكر به میدان آوردیم؛ ما مثل یك كودتا عمل نكردیم. امروز تفكرات اجتماعى و سیاسى جمهورى اسلامى، تفكرات سیاسى و اجتماعى غرب را به طور جد به چالش كشیده است.
(دیدار با روحانیون1385,08,17)
فلسفه نباشد، علم هم نیست!
پایه علم هم بر فلسفه است؛ فلسفه نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفى نباشد، اصلاً علم میشود بىمعنا. تولید فكر خیلى مهم است. البته تولید فكر از تولید علم دشوارتر است. متفكرین و نخبگان فكرى در معرض آسیبهایى هستند كه نخبگان علمى كمتر در معرض آن آسیبها قرار میگیرند. بنابراین كار، كار دشوارى است؛ اما بسیار مهم است.
خوب، فلسفه مال ماست؛ مهد فلسفه، كشور ماست. آنچه كه در كشور ما به نام فلسفه وجود دارد، به عنوان فلسفه و به معناى فلسفه بسیار نزدیكتر است تا آنچه كه در اختیار غربىهاست، كه امروز فلسفه آنها سر و صدایش دنیا را پر كرده. خوب، كار كنند. حوزههاى ما مركز فلسفه است؛ پرورشیافتگان حوزهها، اساتید بزرگ فلسفه هستند؛ در دانشگاهها هم خوشبختانه این معنا رسوخ پیدا كرده؛ بنابراین در زمینهى تولید فكر -كه منبعث از نگاه فلسفى است- باید كار شود.
اجتهاد مخصوص فقه نیست
این اجتهاد باید در حوزه تقویت شود. اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در كلام، اجتهاد كسانى كه فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راكد.
امروز حوزه نباید در صحنههاى متعدد فلسفى و فقهى و كلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فكر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبهنو لازم است كه دارد مثل سیل در دنیا مطرح می شود؛ باید شما برایش جواب فراهم كنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهایى كه مكاتب و فرقههاى گوناگون میدهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمیتواند كار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع كننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم- همان طور كه عرض كردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام- پمپاژ بشود. امروز خوشبختانه وسائل ارتباطىِ سریع در اختیار همه هست. شما می توانید اینجا اقدامى بكنید، در آن طرف دنیا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده كنند.
پرچم فلسفه در دست حوزه باشد
یك مسئله، مسئله درس فلسفه و رشته فلسفه است. توجه بكنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل كند از اهمیت درس فلسفه و رشته فلسفه و علم فلسفه؛ هر كدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته فقه مسئولیتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه اسلامى دست حوزههاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى كه احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مىافتد دست كسانى كه شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعهى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفههاى وارداتى مختلف، لخت و بىدفاع خواهد ماند. آن چیزى كه میتواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و كلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشتههاى مهمى است. رشتهى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشتههاى بسیار باارزشى است.
(دیدار با طلاب، فضلا و اساتید حوزه علمیه قم 29,07, 1389)
تشکیل مدارس تخصصی
دیگر علوم اسلامى مانند تفسیر و حدیث و فلسفه و كلام و رجال و غیرها، باید مورد اهتمامى كامل و در متن اصلى برنامههاى حوزه باشد و براى آنها مدارس تخصصى تشكیل گردد، تا این علوم كه حوزه علمیه زادگاه و پرورشگاه آن است، از مهد خود بیگانه نگردد و در آنها، حوزه به بیرون از خود نیازمند نشود.
(پیام به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم 1371,08,24)
تجلیل از حکمت متعالیه و ملاصدرا
از تشكیل این مجمع بزرگ علمى و فكرى كه بر گرد اندیشه و شخصیّت فیلسوف نامدار ایرانى، حكیم صدرالمتألّهین شیرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرّت مىكنم و خداى سبحان را سپاس مىگویم.
اگرچه دانستههاى دنیاى غرب و حتى بخشهایى از دنیاى اسلام از این شخصیّت كمنظیر چندان وسیع نیست، ولى حوزههاى فلسفى ایران لااقل در سه قرن اخیر یعنى تقریباً از صد سال پس از تألیف كتاب اسفار تاكنون یكسره از آراء فلسفى صدر المتألّهین تغذیه شده و كتابها و آراء مهمّ او كه بسیارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانىاش از ابتكارات اوست محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است. از طرفههاى زمانه این است كه صدر المتألّهین، هم بیشترین پیروان و منتحلان فلسفى و هم بیشترین منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته است. در این مدت بیشترین مشعلداران فلسفه الهى در ایران، دنباله روان و شارحان فلسفهاى بشمار مىروند كه او با نبوغ و ابتكار خود همچون ناسخ شیوههاى معروف مشایى و اشراقى، و مشتمل بر همه برجستگىهاى آن، بنیان نهاد و مبانى آن را در هزاران صفحه با تقریر رسا و پرجاذبهى خویش، تبیین كرد. و باز در همین مدّت كسان زیادى از منتحلان عقاید او در ابواب وجود و الهیات خاص و معاد و غیره، به همان سرنوشتى دچار شدند كه وى در دوران زندگىاش آن را به تلخى آزموده و موطن مألوف را بخاطر آن ترك كرد. ...
فاخرترین عناصر معرفت در حکمت صدرا
مكتب فلسفى صدر المتألّهین همچون شخصیت و زندگى خود او، مجموعه در هم تنیده و به وحدت رسیده چند عنصر گرانبها است. در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شده، و در تركیب شخصیّت او تحقیق و تأمّل برهانى، و ذوق و مكاشفه عرفانى، و تعبّد و تدیّن و زهد و انس با كتاب و سنّت، همه باهم دخیل گشته، و در عمر علمىِ پنجاهساله او رحلههاى تحصیلى به مراكز علمى روزگار، با مهاجرت به كهك قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پیاده احرامىِ حج شدن، همراه گردیده است. همانگونه كه فلسفه صدرایى كه خود او به حق آن را حكمت متعالیه نامیده در هنگام پیدایش خود، نقطه اوج فلسفه اسلامى تا زمان او و ضربهاى قاطع بر حملات تخریبى مشكّكان و فلسفهستیزان دورانهاى میانهى اسلامى بوده است، امروزه پس از بهرهگیرى چهار صدساله از تنقیح و تحقیق برجستگان علوم عقلى، و نقد و تبیین و تكمیل در حوزههاى فلسفه، و وَرز یافتن با دست تواناى فلاسفه نامدار حوزههاى علمى بهویژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحكام بلكه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و مىتواند در جایگاه شایسته خود در بناى فرهنگ و تمدن، بایستد و چون خورشیدى در ذهن انسانها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناك سازد.
مكتب فلسفى صدر المتألّهین همچون همه فلسفهها در محدوده ملیت و جغرافیا نمىگنجد و متعلق به همه انسانها و جامعهها است. همواره همه بشریت به یك چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلانى براى فهم و تفسیر هستى نیازمندند. هیچ فرهنگ و تمدنى بدون چنین پایه مستحكم و قابل قبولى نمىتواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینه روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد. و چنین است كه به گمان ما فلسفه اسلامى بهویژه در اسلوب و محتواى حكمت صدرایى، جاى خالى خویش را در اندیشه انسان این روزگار مىجوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.
دوره با برکت فلسفه اسلامی
ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفه الهى وامدار و بیش از همه در برابر آن مكلّفیم. دوران ما با دمیدن خورشیدى چون امام خمینى كه یگانه دین و فلسفه و سیاست و خود یكى از صاحبنظران برجسته در حكمت متعالیه بود، و نیز با حوزه درسى و تحقیقى پربركت حكیم علامه طباطبایى كه استاد یگانه مبانى ملّاصدرا در طول سى سال در حوزه قم به شمار مىرفت، و تلاش تلامذه و همدوره هاى آنان، بىشك دوره بابركتى براى فلسفه الهى است.
(پیام به كنگره بزرگداشت صدر المتألّهین 1378,03,01)