مروری بر آرای امام خامنه‌ای پیرامون ضرورت علوم عقلی برای حوزه‌ها

فلسفـــه در انسان اخـــلاق به وجود می‌آورد!
فلسفه مهجور است

فلسفه‏ هم اگرچه در حوزه‌ها رايج است، اما در حقيقت بايد گفت كه مهجور است. فلسفه‏ بايد در حوزه‌ها رواج پيدا كند. فلسفه‏ فقط اين نيست كه ما كتاب منظومه يا اسفار را بگيريم و از اول تا آخر بخوانيم؛ نه، تبحر در فلسفه‏ به اين معناست كه ما بتوانيم از تمام افكار فلسفى موجود دنيا كه به شكل ساعت‏نگارى پيش مى‏‌رود و ساعت ‏به ‏ساعت فكر فلسفى مطرح مى‏‌شود و از مادّه‌‏ى فلسفه‏‌ى موجود خودمان مطلع باشيم و در مقابل فلسفه‌‏هاى غلط و انحرافى، خودمان را در حال آماده‌‏باش نگهداريم و احياناً اگر نقطه‏ مثبتى در آن‏ها هست، از آن نقطه‏ مثبت استفاده بكنيم. فلسفه‏ ما اين‏طورى پيشرفت مى‏‌كند؛ و الا در حد شناخت افكار و كلامات بزرگان به اين اندازه ارزشى ندارد. فلسفه‏ بايد ما را به معرفت كامل برساند. بايد ديد در وادى معرفت در سطح بشرى، چه‏‌كار دارد مى‏‌شود. بايستى پى‏درپى كارهاى جديد، افكار جديد، روشها و متدهاى جديد در حوزه مطرح بشود.

توجه به کلام جدید در حوزه
كلام جديد هم به همين ترتيب است. امروز مباحث كلامى كه براى دفاع از عقايد دينى مطرح است، غير از مباحثِ آن وقت‌هاست. چه كسى حالا شبهه‏ «ابن كمونه» را مطرح مى‏كند؟ امروز شبهات فراوانى در عالم ذهنيات و معارف بشرى هست. حوزه‌هاى علميه بايد اين شبهات و راه مقابله‏ با آن‏ها را بدانند و در مقابل فلسفه‌‏ها و گرايش‌ها و مذهب‌ها، هميشه يك حالت بُرندگى و تهاجمى داشته باشند. پس، اين رشته‌‏ها بايد در حوزه‌ها مورد توجه قرار بگيرد و متخصصانى در اين علوم تربيت بشوند و حوزه به چشم بى‏اعتنايى به اينها نگاه نكند.
در گذشته اگر كسى مى‏خواست در حوزه مقام علمى پيدا كند، بايستى به تفسير نمى‏پرداخت! يك آقاى ملاى محترم عالمى فرضاً اهل تفسير باشد و مردم از تفسير او استفاده كنند، بعد براى خاطر آنكه اين درس موجب مى‏گردد او به بى‏سوادى شهره بشود، اين درس را ترك كند! شما را به خدا اين فاجعه نيست؟! بايد عكس اين باشد؛ يعنى بگويند آقاى فلانى، متخصص و استاد بزرگ تفسير است؛ ايشان متخصص در فلسفه است؛ ايشان متخصص در كلام است؛ ايشان متخصص در تاريخ است؛ يعنى بايد عنوانى در حوزه باشد. اين‏طور چيزها بايد در حوزه ارزش پيدا بكند؛ كما اينكه در گذشته هم از اين چيزها بوده است.

همه نباید فقیه شوند!
در همين زمان خود ما، مرحوم علامه‏ طباطبايى (رضوان اللّه عليه) در حدى بود كه اگر منحصر به فقاهت مى‏‌شد، يقيناً به مرجعيت تقليد مى‌‏رسيد. ايشان از علماى زمان خودش، اگر بيشتر نبود، كمتر نبود؛ اما فقاهت را به كسانى سپرد كه مشغول فقاهت بودند. آن زمان در قم مرحوم آيت‏اللّه بروجردى با آن عظمت، و اساتيد بعد از آن بزرگوار، مشغول كار فقاهت بودند؛ اما ايشان آمد مشغول فلسفه گرديد و ركنى شد، و بعد از آنكه در قم هيچ نشان قابل توجهى از فلسفه نبود، آن را احيا كرد؛ شاگردانى تربيت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البته قبل از ايشان امام فلسفه مى‏‌گفتند، ليكن در دايره‏ محدودى و با شاگردان مخصوصى؛ اما ايشان گسترش داد، درس را وسيع كرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود. حوزه‌ها بايد اين‏طور باشند. اين‏گونه نباشد كه همه بايد رشته‏ فقاهت را بگيرند؛ نخير، طلبه بايد بداند كه اگر رشته‏ تاريخ يا تفسير يا فلسفه يا كلام يا علوم قرآن يا بقيه‏ علوم اسلامى را پيمود، ارزشى در انتظار اوست و ارزش‏گذارى مناسبى مى‌‏شود.
(آغاز درس خارج فقه 1370,06,31)

در فلسفه استاد غربیم
... در داخل كشور ما مثلًا «فياض لاهيجى» را كه يك فيلسوف است، چه كسى مى‏‌شناسد؟ اصلاً نمى‏خواهم او را با «كانت» و «دكارت» و امثال اين‏ها مقايسه كنم. «ملّا صدرا»‌ را هم كه معروف است، به قدر «كانت» نمى‏‌شناسند؛ چه برسد به «فياض لاهيجى»! ما كه در فلسفه‏ از آن‏ها عقب تر نيستيم؛ ما كه در فلسفه‏ استاد غربيم. همه قبول دارند كه در فلسفه‏، شرق استاد غرب است و ايران جزو پيشروان فلسفه‏ در دنياست؛ كسى كه ديگر در اين بحث ندارد. ... درعين‏حال فلان فيلسوفِ نصفه‏‌كاره‏ ناقصِ غربى، با شرح حالش، تماماً در همه‏ مراحل معرفت عمومى در اينجا حضور دارد؛ در حالى كه يك فيلسوف ايرانى، يك شاعر بزرگ ايرانى، يك عارف ايرانى، اصلًا شناخته‌‏شده نيست؛ حالا فقيه كه هيچ!
(شروع درس خارج فقه 1373,06,20)

مجله فلسفی و افکار نو در حوزه
مجلّه‏اى مخصوص فلسفه‏ باشد. يك مجلّه‏ كلامى بحمد اللّه هست؛ منتها با تيراژ كم و غير معروف. شايد خيلى از شما هم اسمش را نشنيده و آن را نديده باشيد؛ اما بنده بحمد اللّه ديده‏‌ام و از كسانى كه مسئول اين كار هستند تشكّر مى‏‌كنم. اين‏طور بايد باشد تا افكار نو در علوم اسلامى، روز به روز در حوزه علميه مطرح شوند؛ و اهمّ از همه و مقدّم بر همه، فقه است.
(ديدار با جمعى از نخبگان حوزه علميه قم 1374,09,13)

چطور می‌خواهید مقابله کنید؟
چقدر در زمينه‏ فلسفه‏ و كلام و كلامِ جديد و فلسفه‏ دين و مباحث دين‏‌شناسى و ساير زمينه‌‏ها، مطلب نوشته‌‏اند و چقدر كار كرده‏‌اند! ممكن است همه‏ اين‏ها هم غلط باشد؛ اما بالاخره يك متاع فكر و موج فكرى است كه بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد كرد. شما در حال حاضر كجاييد؟ چطور مى‏‌خواهيد با اين‏ها مقابله كنيد؟ كجاست آن «عبدالجليل رازى قزوينى» كه «النقضِ» مناسب اين زمان را هم بنويسد و نه يك كتاب، بلكه ده‌‏هزار كتاب در اين زمينه‌‏ها نوشته شود.
امروز دنيا، دنياى امواج است. با امواج و رايانه، همه‏ مفاهيم از اين طرف به آن طرفِ دنيا منتقل مى‏‌شود. الآن دورترين كتابخانه‌‏هاى دنيا مى‌‏توانند در ظرف مدّت پنج دقيقه، مطالب كتابى را كه در كتابخانه‏ كنگره‏ امريكاست، روى صفحه‏ كاغذ خود چاپ كنند! اين‏گونه، مطالب منتقل مى‏‌شود. ما از اين دنيا عقبيم؛ ديگر چرا اين را منكر شويم!؟ اين يك عيب قطعى است كه حوزه‏ى امروز ما، آن را دارد.
(آغاز درس خارج فقه 1378,06,28)

فلسفه جزء لوازم حوزه‌هاست
امروز اهميت حوزه‌هاى علمى فقط در اين نيست كه مى‏‌توانند و مى‏بايد تبليغ دين بكنند كه البته اين يكى از وظايف مهم و عمده است بلكه اهميت بيشتر از آن، يا لااقل معادل اهميت تبليغ، اهميت آموزش علمى و فنّى و مبانى و معارف دينى است؛ اعم از فقهش، يا كلامش، يا فلسفه‌‏اش، يا بقيه علومى كه احتياج دارد در درجه بعد قرار گيرد. لذا اهميت حوزه‌ها و اهميت علماى دين و مدرّسين علوم دينى و اهميت كار و تلاشى كه طلبه علوم دينى مى‏‌كند، روزافزون است. البته در اين زمينه كه چه مباحثى را بايد در حوزه‌ها اصل دانست، ما بارها مطالبى عرض كرده‌‏ايم؛ حالا هم عرض مى‏كنيم: رشته‏‌هاى اصلى در حوزه‌هاى علميه، به ترتيب، اوّل فقه است؛ دوم كلام است؛ و سپس فلسفه‏ است. فقه، ستون فقرات حوزه‌هاى علميه است؛ علم كلام، جزو پايه‏‌هاى حوزه‌هاى علميه است؛ فلسفه‏، جزو لوازم حتمى حوزه‌هاى علميه است. بايستى مدرّسينِ خوب و كارآمد و طلّاب علاقه‌‏مند و جوينده، اين سه علم را بياموزند و حوزه‌ها در اين زمينه، گرم و پوينده و فعّال و بانشاط حركت كنند. در عين حال به اين‏ها نمى‌‏شود اكتفا كرد؛ اين‏ها فنون اصلى است؛ در كنار اين‏ها علوم ديگرى هست كه بايد با آن‏ها آشنا شد...

جریان فلسفی باید گسترش یابد!
در گذشته در حوزه‏ قم با فلسفه‏ و وجود مرحوم آقاى «طباطبايى» مخالفت مى‏‌شد. مى‏‌دانيد درس اسفار ايشان به دستور تعطيل گرديد و ايشان مجبور شد شفا تدريس كند. در دوره‏ اخير، قم مركز حوزه‏ فلسفى ما بوده است؛ آقاى طباطبايى هم انسان‏ كاملًا متشرّع، مواظب، دائم‏الذّكر، متعبّد، اهل تفسير و اهل حديث بوده؛ از آن قلندرمآبهاى آن‏طورى نبوده است- البته جلسات خصوصى را كارى نداريم- مراتب علمى و فقه و اصولش هم طورى نبوده كه كسى بتواند آن‏ها را انكار كند؛ در عين‏‌حال كسى مثل آقاى طباطبايى كه جرأت كرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، اين‏طور مورد تهاجم قرار گرفت. نتيجه چيست؟ نتيجه اين است كه امروز سطح تفكّرات و معرفت فلسفى ما در جامعه و بين علماى دين محدود است. با بودنِ استادى مثل آقاى طباطبايى، جا داشت امروز تعداد زيادى استاد درجه‏ يك از تلامذه‏ ايشان در قم و ديگر شهرستانها داشته باشيم. آقاى طباطبايى فرد فعّالى بود؛ بنابراين جريان فلسفى‏‌اى كه به وسيله‏ ايشان پايه‏گذارى شد، بايد به شكل وسيعى گسترش پيدا مى‏كرد، كه نكرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقاى «بروجردى» بوديم و الآن هم با چشم تجليل و تعظيم به ايشان نگاه مى‏‌كنيم؛ اما بالاخره هرچه بود، نتيجه‏‌اش اين شد. اين نبايد تكرار شود.

فلسفه اسلامی فقه اکبر است
فلسفه‏ اسلامى... فقه اكبر است؛ پايه‏ دين است؛ مبناى همه‏ معارف دينى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا اين بايد گسترش و استحكام پيدا كند و برويَد و اين به كار و تلاش احتياج دارد.
مركز فلسفه هم بايد حوزه‏ علميه باشد. يكى از بزرگترين خسارت‌هايى كه ما كرديم، اين بوده كه مركز فلسفه‏ اسلامى از حوزه‏ى علميه به مناطق مختلف منتقل شده است. بعضى از آقايانِ اساتيد فلسفه، ماه رمضان پيش من بودند؛ مى‏‌گفتند برخى از آقايانى كه اصلاً اهليّت ندارند، در مساجد فلسفه تدريس مى‏‌كنند و ناقص و سطحى و به عمق نرسيده و جويده جويده مطالبى را دست افراد مى‌‏دهند. اين‏ها خسارت است؛ ما نبايد بگذاريم اين كار ادامه پيدا كند.

قم باید قطب اصلی فلسفه باشد
من خدمت آقاى «جوادى» و آقاى «مصباح» هم به تفاريق مكرّراً گفته‏‌ام بايد كارى كنيم كه قم از مركزيّت و مرجعيّتِ فلسفه نيفتد و قطب اصلىِ فلسفه‏ اسلامى همچنان باقى بماند. بنابراين در اين زمينه هرچه شما تلاش كنيد، بجا و بحق خواهد بود. همه بايد تلاش كنند؛ مديريّت حوزه و اساتيد فلسفه هم بايد تلاش كنند. طلّابِ فلسفه را بايد تشويق كرد.
اينكه گفته مى‏شود امتيازات آخوندى و روحانى مال فقهاست، نه مال فلاسفه و عرفا و متكلّمين، امروز خيلى مثل سابق نيست. سابقاً «ملّا اسماعيل خواجويى» در اصفهان- كه جزو تلامذه‏ به واسطه‌‏ى ملّاصدرا بوده- با آن مقام علمى و عظمت، جرأت نمى‏‌كرده فلسفه تدريس كند. سرنوشت بعضى از اقران ايشان- مثل مرحوم «بيدآبادى» و ديگران- طورى براى اين‏ها تجربه‏‌هاى تلخ درست كرده بود كه جرأت نمى‏كردند فلسفه تدريس كنند. ملّا اسماعيل خواجويى، هم رجالى است، هم فقيه است، هم اصولى است و هم از بزرگان فلاسفه‏ ماست. متأسفانه اين‏ها شناخته‏‌شده هم نيستند.

فلسفه یک افتخار است
يكى از كارهايى كه بايد صورت گيرد، معرفى فلاسفه‏ شيعه در دوره‌‏هاى مختلف است. متعلّمين فلسفه‏ ما هم اين‏ها را نمى‌‏شناسند؛ چند نفر معروف را مى‏‌شناسند. عرض مى‏‌كردم اين افراد از ترس جرأت نمى‏‌كردند اظهار فلسفه كنند. امروز اين‏طور نيست؛ فلسفه يك امتياز و يك افتخار است؛ نه فقط در چشم حوزوى‌‏ها، بلكه در چشم مردم هم همين‏طور است. بعضي‌ها كه حتى اهل فلسفه هم نيستند، براى همين امتيازات ظاهرى، ادّعاى استادىِ فلسفه مى‏‌كنند. بنابراين، اين‏طور هم فضا را مأيوس‏‌كننده نبينيد كه حالا مثلا بايد خود را فدا كنيم و وارد عرصه‏ فلسفه شويم؛ نه، امروز فلسفه امتياز دارد. با توسعه‏ فضاهاى دانشگاهى و با گسترش علم و معرفت در بين جوانان، امروز وقتى يك طلبه‏ فاضلِ فلسفه‌‏خوان يا فلسفه‏‌دان در جامعه مطرح مى‏‌شود، امتياز احترام كسب مى‌‏كند. به نظر من همين جريان را بايد تقويت كرد. نگذاريد حوزه از مركزيّت فلسفه بيفتد. در اين زمينه هر كارى مى‏‌شود كرد، بايد انجام داد. شما كه جوان هستيد و نيرو و حوصله و نشاط داريد، امروز اين بار بر عهده‏تان است.

نقص فلسفه ما
دو سه نكته در خصوص آموزش فلسفه و پژوهش فلسفى عرض مى‏‌كنم،... يكى مسأله‏ى امتداد سياسى- اجتماعى فلسفه است كه من مكرّر به دوستان گفته‏ام و الآن هم در تأييد فرمايش بعضى از آقايان عرض مى‌‏كنم؛ منتها نه با تعبير رنسانس فلسفى؛ نبايد به اين معنا مطرح شود. ما به رنسانس فلسفى. نقص فلسفه ما اين نيست كه ذهنى است- فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروكار دارد- نقص فلسفه‏ ما اين است كه اين ذهنيّت امتداد سياسى و اجتماعى ندارد. فلسفه‏‌هاى غربى براى همه‏ مسائل زندگى مردم، كم‏‌وبيش تكليفى معيّن مى‏‌كند: سيستم اجتماعى را معيّن مى‌‏كند، سيستم سياسى را معيّن مى‏كند، وضع حكومت را معيّن مى‌‏كند، كيفيت تعامل‏ مردم با همديگر را معيّن مى‏‌كند؛ اما فلسفه ‏ى ما به‏‌طور كلّى در زمينه‏ى ذهنيّاتِ مجرّد باقى مى‏‌ماند و امتداد پيدا نمى‌‏كند. شما بياييد اين امتداد را تأمين كنيد، و اين ممكن است؛ كما اينكه خود توحيد يك مبناى فلسفى و يك انديشه است؛ اما شما ببينيد اين توحيد يك امتداد اجتماعى و سياسى دارد. «لا إله إلا اللّه» فقط در تصوّرات و فروض فلسفى و عقلى منحصر و زندانى نمى‌ماند؛ وارد جامعه مى‏‌شود و تكليف حاكم را معيّن مى‏‌كند، تكليف محكوم را معيّن مى‏كند، تكليف مردم را معيّن مى‌‏كند. مى‏‌توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پيدا كرد كه اگر گسترش داده شود و تعميق گردد، جريان‌هاى بسيار فيّاضى را در خارج از محيط ذهنيّت به وجود مى‌‏آورد و تكليف جامعه و حكومت و اقتصاد را معيّن مى‏كند. دنبال اين‏ها بگرديد، اين نقاط را مشخّص و رويشان كار كنيد؛ آن‏گاه يك دستگاه فلسفى درست كنيد. از وحدت وجود، از «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء»، از مبانى ملّا صدرا،- اگر نگوييم از همه‏ى اين‏ها، از بسيارى از اين‏ها- مى‏‌شود يك دستگاه فلسفىِ اجتماعى، سياسى و اقتصادى درست كرد؛ فضلاً از آن، فلسفه‏‌هاى مضاف، فلسفه‏ اخلاق، فلسفه‏ اقتصاد و .... ، (اين) يكى از كارهاى اساسى است.

فلسفه و قرب الهی
فلسفه‏ اسلامى، پايه و دستگاهى بوده كه انسان را به دين، خدا و معرفت دينى نزديك مى‏كرده است. فلسفه براى نزديك شدن به خدا و پيدا كردن يك معرفتِ درست از حقايق عالم وجود است؛ لذا بهترين فلاسفه‏ ما -مثل ابن سينا و ملّا صدرا- عارف هم بوده‌‏اند. اصلا آميزش عرفان با فلسفه در فلسفه‏ جديد- يعنى فلسفه‏ ملّا صدرا- به‏خاطر اين است كه فلسفه وسيله و نردبانى است كه انسان را به معرفت الهى و خدا مى‏‌رساند؛ پالايش مى‏‌كند و در انسان اخلاق به وجود مى‌‏آورد. ما نبايد بگذاريم فلسفه به يك سلسله ذهنيّات مجرّد از معنويت و خدا و عرفان تبديل شود. راهش هم تقويت فلسفه‏ ملاصدراست؛ يعنى راهى كه ملّا صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است كه انسان را وادار مى‏كند هفت سفر پياده به حج برود و به همه‏ زخارف دنيوى بى‏‌اعتنايى كند. البته نمى‏‌خواهيم بگوييم هركس در اين دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنياست؛ نه، اما اين راه خوبى است. راه فلسفه بايد راه تديّن و افزايش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ اين را بايد در آموزش فلسفه، در تدوين كتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه- همين كه به آن اشاره شد- رعايت كرد. اهل فلسفه‌‏اى كه ما قبلا ديده بوديم، همه همين‌‏طور بودند؛ كسانى بودند كه از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقيه‏ افرادى كه در زمينه‏‌هاى علمىِ حوزه كار مى‏‌كردند، بهتر و زبده‌‏تر و شفّاف‌تر بودند.

رقیب‌سازی برای فلسفه اسلامی
به اعتقاد بنده، قرائن و شواهد نشان مى‏‌دهد فلسفه‏‌هايى كه در ايران رايج شد- و الآن هم اوج آن است- عادّى نبود. خواستند براى فلسفه‏ اسلامى رقيب درست كنند؛ لذا فلسفه‏‌هاى غربى را آوردند و ترجمه و ترويج كردند. با غفلت حوزه‌هاى علميه‏‌ى ما تدريجاً كار به جايى رسيد كه هر وقت در محيط‌‌هاى دانشگاهى اسم فلسفه برده مى‏‌شد- الآن هم تقريباً همين‏طور است- ذهن به سمت «كانت» و «هگل» و امثال اين‏ها مى‌‏ر‌فت و تصوّر مى‌‏شد اصلًا فلسفه محصول تفكّر اين‏هاست. زمانى كه تفكّرات ماركسيستى در ايران خيلى رواج داشت، يكى از قلم‌هاى عمده‏ى تبليغاتىِ كمونيست‌ها كوبيدن منطق ارسطويى و منطق شكلى بود كه در مقابلِ منطق ديالكتيك فحش محسوب مى‏‌شد؛ مى‏‌گفتند اين‏ها طرف‏دار منطق ارسطويى‌‏اند! تا اين حد فلسفه‏ اسلامى و مبانى فلسفه‏ اسلامى و از جمله منطق را ضدّ ارزش كرده بودند. اين كار، حساب شده صورت گرفته است. البته نمى‏‌گوييم هر دانشجو يا استادى وارد فلسفه‏ جديد شد، لابد با «سى. آى. اى» ارتباط دارد؛ نه، اما اين يك فكرِ اساسى شد. كسانى كه پيشروان اين كار بودند- امثال فروغى و ديگران- ارتباطات سياسى و خارجى و تلاشهايشان مشخص است. امروز هم آدم قرائن و شواهدى را مشاهده مى‏‌كند كه كسانى مى‏‌خواهند درست نقطه‏ مقابل ما- كه فلسفه را يك امر كاملًا خواصى قرار داده‏ايم- حجم‌هاى قوىِ فلسفى را بياورند. برخلاف يك فقيه كه مثلا مى‌‏نشيند مسئله مى‏‌گويد، اصلًا بروز و ترشّح فلسفه از درون انسان به بيرون است؛ اين تربيتِ حوزه‌هاى علميه‏ى ما بوده؛ اما آن‏ها بعكس، فلسفه را در سطوح مختلف ترويج كردند.

توجه به کلام و فلسفه و عرفان
به نظر من بين فلسفه و كلام هم نبايد دعوا قائل شد. مهم‏ترين كتاب كلامى ما را يك فيلسوف -يعنى خواجه نصير- نوشته؛ اما در واقع فلسفه است. ما بايد اين‏ها را به همديگر نزديك كنيم؛ هيچ مانعى ندارد. فلسفه و كلام و عرفان وجوه تفارقى دارند، وجوه اشتراكى هم دارند؛ ما بايد اين‏ها را به عنوان علوم عقلى - همين تعبيرى كه آقايان داشتند و كاملاً تعبير خوبى است- يا به يك معنا حكمت، كه شامل همه‏ اين‏ها بشود، مورد توجّه قرار دهيم و دنبال كنيم.

تشکیل باشگاه فلسفی
انجمن فلسفه‏‌اى هم كه جناب آقاى «فيّاضى» گفتند، فكر بسيار خوب و درستى است. البته چند سال قبل من شبيه اين حرف را با بعضى از دوستان در قم مطرح كردم و گفتم يك باشگاه فلسفى يا باشگاه فلسفه‏‌گرايان تشكيل شود؛ الآن هم عرض مى‏‌كنم كه خوب است انجمن فلسفه‏ اسلامى يا انجمن حكمت اسلامى تشكيل شود. اين جزو طرح‌هاى بسيار مفيد است. بناى خوبى به وجود آيد يا از بناهايى كه وجود دارد، تصرّف شود و براى اين كار تجهيز گردد. سالن سخنرانى ايجاد كنند، محلّ درس بگذارند و ميزگرد تشكيل دهند. نهضت آزادانديشى‏اى كه مطرح شد و بعضى از آقايان هم استقبال كردند، يكى از بهترين جاهايش همين‏‌جاست. افراد بنشينند نظرات و حرفها و استدلال‌هاى خود را بگويند؛ اساتيد فرصت پيدا كنند و بيايند شاگردان فلسفى خود را ببينند؛ ببينند اينهايى كه طبقه‏ دوم آنها هستند، چه كسانى‏‌اند. ... نكته‏ ديگرى كه مطرح شد و درست بود، مسأله‏ جذب امكانات كشورى براى فلسفه‏ حوزه است.

فلسفه برای کودکان
يكى از رشته‏‌هاى تأليف و كار فلسفى، نوشتن فلسفه براى كودكان است. كتابهاى فلسفىِ متعدّدى براى كودكان نوشته‏اند و ذهن آنان را از اوّل با مبانى فلسفى‏اى كه امروز موردپسند ليبرال دمكراسى است، آشنا مى‏كنند. يقيناً در نظام شوروى سابق و ديگر نظام‌هاى ماركسيستى اگر دستگاه فلسفه براى كودكان و جوانان بود، چيزى‏ بود كه مثلا به فلسفه‏‌ى علمى «ماركس» منتهى شود. ما از اين كار غفلت داريم. من به دوستانى كه در بنياد ملاصدرا مشغول كار هستند، سفارش كردم، گفتم بنشينيد براى جوانان و كودكان كتاب بنويسيد. اين كارى است كه قم مى‏تواند بر آن همّت بگمارد. بنابراين از جمله كارهاى بسيار لازم، بسط فلسفه است؛ البته با مبانى مستحكم و ادبيات خوب و جذّاب.
(در جمع گروهى از فضلاى حوزه‏ علميه‏ قم 1382,10,29)

فلسفه از دبستان
امروز در دنيا به زبان كودكى به كودكان فلسفه‏ مى‏‌آموزند؛ يعنى چيزى كه از نظر بعضى از طراحان كشور ما بى‏معنى است؛ فكر مى‏‌كنند فلسفه‏ مخصوص آدم‏هاى ريش و سبيل‏دار و كسانى است كه يك سنى از آن‏ها گذشته باشد. نگاه مدرن به مسائل حيات، امروز پيشروان علمى دنيا را به اينجا رسانده كه بايد فلسفه‏ را از دوره‏ دبستان به كودكان تعليم داد.
(ديدار با معلمان سراسر كشور 1385,02,12)

ما فکر به میدان آوردیم
چه فقه، چه فلسفه‏، را بايد ياد گرفت. بايد انسان بتواند در ميدان چالش‌هاى فكرى امروزِ دنيا سينه سپر كند. امروز دنيا، دنياى تعارض فلسفه‏‌ها و فكرهاست. يكى از دلايلى كه انقلاب اسلامى توانسته است در مقابل كارشكني‌هاى غرب ايستادگى كند... همين است؛ ما فكر به ميدان آورديم؛ ما مثل يك كودتا عمل نكرديم. امروز تفكرات اجتماعى و سياسى جمهورى اسلامى، تفكرات سياسى و اجتماعى غرب را به طور جد به چالش كشيده است.
(ديدار با روحانيون‏1385,08,17)

فلسفه نباشد، علم هم نیست!
پايه‏ علم هم بر فلسفه‏ است؛ فلسفه‏ نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفى نباشد، اصلاً علم مي‌شود بى‏معنا. توليد فكر خيلى مهم است. البته توليد فكر از توليد علم دشوارتر است. متفكرين و نخبگان فكرى در معرض آسيب‌هایى هستند كه نخبگان علمى كمتر در معرض آن آسيب‌ها قرار مي‌گيرند. بنابراين كار، كار دشوارى است؛ اما بسيار مهم است.
خوب، فلسفه مال ماست؛ مهد فلسفه، كشور ماست. آنچه كه در كشور ما به نام فلسفه وجود دارد، به عنوان فلسفه و به معناى فلسفه بسيار نزديكتر است تا آنچه كه در اختيار غربى‏‌هاست، كه امروز فلسفه‏ آنها سر و صدايش دنيا را پر كرده. خوب، كار كنند. حوزه‌هاى ما مركز فلسفه است؛ پرورش‌‏يافتگان حوزه‌ها، اساتيد بزرگ فلسفه هستند؛ در دانشگاه‏‌ها هم خوشبختانه اين معنا رسوخ پيدا كرده؛ بنابراين در زمينه‌‏ى توليد فكر -كه منبعث از نگاه فلسفى است- بايد كار شود.

اجتهاد مخصوص فقه نیست
اين اجتهاد بايد در حوزه تقويت شود. اجتهاد مخصوص فقه هم نيست؛ در علوم عقلى، در فلسفه‏، در كلام، اجتهاد كسانى كه فنان اين فنون هستند، امر لازمى است. اگر اين اجتهاد نباشد، خواهيم شد آب راكد.
امروز حوزه نبايد در صحنه‏‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و كلامى در دنيا غائب باشد. اين همه سؤال در دنيا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چيست؟ نه بايد غائب باشد، نه بايد منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فكر نو لازم است، پاسخ به نيازهاى نوبه‌‏نو لازم است كه دارد مثل سيل در دنيا مطرح مي شود؛ بايد شما برايش جواب فراهم كنيد. جواب شما بايد ناظر باشد به اين نياز، و نيز ناظر باشد به پاسخ‌هایى كه مكاتب و فرقه‏‌هاى گوناگون مي‌دهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشيد، پاسخ شما نمي‌تواند كار خودش را انجام دهد. بايد پاسخ قوى، منطقى و قانع كننده بياوريد وسط. بايد پاسخها در دنيا مطرح شود. دائم بايستى صادرات قم- همان طور كه عرض كرديم، اين قلب معرفتى دنياى اسلام- پمپاژ بشود. امروز خوشبختانه وسائل ارتباطىِ سريع در اختيار همه هست. شما مي توانيد اينجا اقدامى بكنيد، در آن طرف دنيا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده كنند.

پرچم فلسفه در دست حوزه باشد
يك مسئله، مسئله‏ درس فلسفه‏ و رشته‏ فلسفه‏ است. توجه بكنيد؛ اهميت فقه و عظمت فقه نبايد ما را غافل كند از اهميت درس فلسفه‏ و رشته‏ فلسفه‏ و علم فلسفه‏؛ هر كدام از اينها مسئوليتى دارند. رشته‏ فقه مسئوليتى دارد، فلسفه‏ هم مسئوليت‌هاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‏ اسلامى دست حوزه‌هاى علميه بوده است و بايد باشد و بماند. اگر شما اين پرچم را زمين بگذاريد، ديگرانى كه احياناً صلاحيت لازم را ندارند، اين پرچم را برمي دارند؛ تدريس فلسفه و دانش فلسفه مى‏افتد دست كسانى كه شايد صلاحيته‌اى لازم را برايش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‏ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل اين شبهات گوناگون، اين فلسفه‌‏هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‏دفاع خواهد ماند. آن چيزى كه مي‌تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نيست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و كلام. اينها لازم است. در حوزه، اينها رشته‏‌هاى مهمى است. رشته‏‌ى مهم ديگر، تفسير است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نبايد از تفسير محروم بمانيم. درس تفسير مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اينها رشته‌‏هاى بسيار باارزشى است.
(ديدار با طلاب، فضلا و اساتيد حوزه علميه قم ‏29,07, 1389)

تشکیل مدارس تخصصی
ديگر علوم اسلامى مانند تفسير و حديث و فلسفه‏ و كلام و رجال و غيرها، بايد مورد اهتمامى كامل و در متن اصلى برنامه‏‌هاى حوزه باشد و براى آن‏ها مدارس تخصصى تشكيل گردد، تا اين علوم كه حوزه‏ علميه زادگاه و پرورشگاه آن است، از مهد خود بيگانه نگردد و در آن‏ها، حوزه به بيرون از خود نيازمند نشود.
(پيام به جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم ‏1371,08,24)

تجلیل از حکمت متعالیه و ملاصدرا
از تشكيل اين مجمع بزرگ علمى و فكرى كه بر گرد انديشه و شخصيّت فيلسوف نامدار ايرانى، حكيم صدر‌المتألّهين شيرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرّت مى‏كنم و خداى سبحان را سپاس مى‏‌گويم.
اگرچه دانسته‏‌هاى دنياى غرب و حتى بخش‌هايى از دنياى اسلام از اين شخصيّت كم‏نظير چندان وسيع نيست، ولى حوزه‌هاى فلسفى ايران لااقل در سه قرن اخير يعنى تقريباً از صد سال پس از تأليف كتاب اسفار تاكنون يكسره از آراء فلسفى صدر المتألّهين تغذيه شده و كتابها و آراء مهمّ او كه بسيارى از آن‏ها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى‏اش از ابتكارات اوست محور درس و تحقيق و شرح و تنقيح بوده است. از طرفه‏‌هاى زمانه اين است كه صدر المتألّهين، هم بيشترين پيروان و منتحلان فلسفى و هم بيشترين منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته است. در اين مدت بيشترين مشعلداران فلسفه‏ الهى در ايران، دنباله روان و شارحان فلسفه‌‏اى بشمار مى‏روند كه او با نبوغ و ابتكار خود همچون ناسخ شيوه‌‏هاى معروف مشايى و اشراقى، و مشتمل بر همه‏ برجستگى‌‏هاى آن، بنيان نهاد و مبانى آن را در هزاران صفحه با تقرير رسا و پرجاذبه‌‏ى خويش، تبيين كرد. و باز در همين مدّت كسان زيادى از منتحلان عقايد او در ابواب وجود و الهيات خاص و معاد و غيره، به همان سرنوشتى دچار شدند كه وى در دوران زندگى‏اش آن را به تلخى آزموده و موطن مألوف را بخاطر آن ترك كرد. ...

فاخرترین عناصر معرفت در حکمت صدرا
مكتب فلسفى صدر المتألّهين همچون شخصيت و زندگى خود او، مجموعه‏ در هم تنيده و به وحدت رسيده‏ چند عنصر گرانبها است. در فلسفه‏ او از فاخرترين عناصر معرفت يعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شده، و در تركيب شخصيّت او تحقيق و تأمّل برهانى، و ذوق و مكاشفه عرفانى، و تعبّد و تديّن و زهد و انس با كتاب و سنّت، همه باهم دخيل گشته، و در عمر علمىِ پنجاه‌‏ساله او رحله‏هاى تحصيلى به مراكز علمى روزگار، با مهاجرت به كهك قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پياده احرامىِ حج شدن، همراه گرديده است. همان‏گونه كه فلسفه‏ صدرايى كه خود او به حق آن را حكمت متعاليه ناميده در هنگام پيدايش خود، نقطه‏ اوج فلسفه‏ اسلامى تا زمان او و ضربه‏اى قاطع بر حملات تخريبى مشكّكان و فلسفه‏‌ستيزان دورانهاى ميانه‌‏ى اسلامى بوده است، امروزه پس از بهره‌‏گيرى چهار صدساله از تنقيح و تحقيق برجستگان علوم عقلى، و نقد و تبيين و تكميل در حوزه‌هاى فلسفه‏، و وَرز يافتن با دست تواناى فلاسفه‏ نامدار حوزه‌هاى علمى به‌‏ويژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحكام بلكه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و مى‌‏تواند در جايگاه شايسته‏ خود در بناى فرهنگ و تمدن، بايستد و چون خورشيدى در ذهن انسانها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناك سازد.
مكتب فلسفى صدر المتألّهين همچون همه‏ فلسفه‏‌ها در محدوده‏ مليت و جغرافيا نمى‏گنجد و متعلق به همه‏ انسانها و جامعه‏ها است. همواره همه‏ بشريت به يك چهارچوب و استخوان‏بندى متقن عقلانى براى فهم و تفسير هستى نيازمندند. هيچ فرهنگ و تمدنى بدون چنين پايه‏ مستحكم و قابل قبولى نمى‌‏تواند بشريت را به فلاح و استقامت و طمأنينه‏ روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد. و چنين است كه به گمان ما فلسفه‏ اسلامى به‏‌ويژه در اسلوب و محتواى حكمت صدرايى، جاى خالى خويش را در انديشه‏ انسان اين روزگار مى‏‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت و در آن پابرجا خواهد گشت.

دوره با برکت فلسفه اسلامی
ما ايرانيان بيش از همه به اين فلسفه الهى وامدار و بيش از همه در برابر آن مكلّفيم. دوران ما با دميدن خورشيدى چون امام خمينى كه يگانه‏ دين و فلسفه و سياست و خود يكى از صاحبنظران برجسته در حكمت متعاليه بود، و نيز با حوزه‏ درسى و تحقيقى پربركت حكيم علامه طباطبايى كه استاد يگانه‏ مبانى ملّاصدرا در طول سى سال در حوزه‏ قم به شمار مى‏رفت، و تلاش تلامذه و هم‏دوره هاى آنان، بى‏شك دوره‏ بابركتى براى فلسفه الهى است.
(پيام به كنگره‏ بزرگداشت صدر المتألّهين 1378,03,01)