چکیده
در مورد زمینههای حسد نظرات مختلفی وجود دارد؛ اما مشهور علما تمام زمینههای حسد را در این هفت مورد خلاصه کرده و ما بقی را ناشی از این موارد میدانند: 1) خباثت نفس 2) عداوت و کینه توزی 3) حب ریاست و طلب جاه و مال 4) خوف از فوت مقاصد 5) تعزر 6) تکبر 7) تعجب.
زمینههای حسد عقلا منحصر در این هفت مورد نبوده و این تعداد از عوامل و زمینهها تنها به روش استقراء بدست آمدهاند. دلیل بر این معنی وجود زمینههای دیگری است مانند 1) حرص 2) حقد 3) تنبلی و عدم تلاش مناسب 4) احساس کمبود 5) وراثت و نیز ثابت شده است که منشا تمامی این عوامل رویت ذُلّ نفس است. لکن همانگونه که در اخبار است «حبّ الدنیا راس کل خطیئه» حب دنیا اعم از رویت ذل نفس بوده و اصلیترین عامل در مورد تمامی گناهان به حساب میآید.
علاوه بر آن تلاش شده است تا اثبات شود که وراثت نیز یکی از معدّات مهم در این مورد است؛ توضیح آنکه، چنانچه معروف و مشهور است تربیت فرزند پیش از تولد باید آغاز شود، به این معنی که رفتار و کردار پدر و مادر به سادگی بر نطفه تاثیر گذاشته و باعث به وجود آمدن خصوصیاتی در آن میشوند، که این خود مویّدی بر ادعای ما است. حسادت ورزیدن نیز مانند دیگر حالات درونی پدر و مادر میتواند بر کودک قبل از تولدش تاثیر منفی گذاشته و مثلا مقاومت او را در مقابل این حس کاهش دهد و یا واکنش او را در این مورد شدّت بخشد.
برای اثبات این مساله که غرض عمده و اصلی این مقاله است دلایلی را در سه مرحله ذکر شده است که عبارت هستند از:
1) اثبات ارتباط متقابل نفس با بدن 2) اثبات تاثیرگذاری بدن والدین بر نطفه 3) اثبات اثرپذیری روح دمیده شده در بدن کودک از نطفه.
کلید واژه
حسد، وراثت، علت معدّه.
مقدمه:
انسان همیشه در تلاش است، تلاشی که به نظر میرسد هرگز پایانی ندارد.اما نیروی درونی و پشتیبان لازم برای این تلاش چگونه تامین می شود؟ شاید به نظر برسد انگیزه های مختلفی ممکن است از آن پشتیبانی کنند. اما در واقع تمام این انگیزه ها فقط یک منشا و ریشه دارند که همان حس نیاز به کامل و بی نیاز شدن است، اما این که همیشه دیده می شود انسانها در راههای مختلفی گام برداشته و روشهای متفاوت تفکری را برای خود بر گزیده اند و چه بسا در جهت خلاف منافع یکدیگر گام بر می دارند، به این مطلب بازگشت داردکه هر کس حس درونی خود را به گونه ای تفسیر میکند و نیل به آن را از راهی جداگانه قابل تحقق می داند. اما می دانیم آرای تمامی مکاتب نمی تواند مطابق با حقیقت باشد و مطمئنا حقیقت تنها یک چیز واحد است. اما هر مکتبی از مکاتب تفکری، خود را صاحب و معطی این حقیقت میداند و برای خود دلایلی دارد، که البته ما در این میان تنها به دامان اسلام چنگ زده و معارف و آموزه های شریعت مقدس اسلام را ملاک شناخت صحیح حقایق قرار می دهیم.اما صرف نظر از اینکه هر مکتبی کمال را به نوعی تفسیر می کند، باید نکته ای را در نظر داشت، که تمام این مکاتب به نحوی در صدد تربیت افراد به گونه ای که مورد تایید و همّ آن مکتب است بر آمده اند.
و نیز در تمام این مکاتب نکاتی مشترک وجود دارد که تمامی آن ها آن را مثبت و مطلوب و یا منفی و منفور می دانند.
از جمله خلقیاتی که در میان تقریبا تمامی مکاتب مورد نفرت و نفی قرار دارد مساله ی حسد است، که می تواند در تمام زمینه های زندگی فردی و اجتماعی افراد، تاثیر گذار بوده و آنان را دچار مشکلات روحی، جسمی و اجتماعی کند. از جمله این زمینه ها میتوان به مقوله ی روابط خانوادگی میان خویشان، آشنایان و حتی والدین با فرزندان اشاره کرد، که آثار سوء آن می تواند برای کل اجتماع مضر و آزار دهنده باشد. و همچنین است در روابط شغلی، فعالیت های اقتصادی، سیاسی و تربیتی، که فرد دارای این دست مشکلات روحی می تواند در این زمینه ها نیز مشکلاتی را برای خود و دیگران به وجود آورد.
لغتشناسی حسد:
درباره معنی واژه حسد سه نظر عمده وجود دارد:
«تمنی زوال نعمت از غیر»1 (ابنمنظور، 1414: 3/ 149)
«طلب زوال نعمت از غیر» (مصطفوی، 1402: 2/ 214)
«کراهت از برخورداری دیگران از نعمت»(المدنی، 1428: 319)
ریشههای حسد
بخش اول:نظرات مشهور
برخی از علما زمینههای حسد را در هفت مورد آوردهاند:
1- خباثت نفس و بخل نسبت به خیر بندگان خدا: بعضی افراد از خوشی دیگران ناخوش و از ناخوشی آنان خوشحال میشوند، بدون آنکه حال آنها بر اوضاعشان تاثیری داشته باشد. آیا اگر کسی از برخورداری دیگران از نعمت، یعنی صرف این که نعمتی به کسی رسیده ناراحت شود و در دل محرومیت او را از این نعمت را خواستار باشد، بدون اینکه آن برخورداری یا محرومیت کوچکترین تاثیری بر وضع معیشت یا موقعیت او داشته باشد، به این حالت خباثت نفس و بخل است.
2- دشمنی و کینه توزی: اکثر انسانها جز افراد خود ساخته و اهل مجاهده و تفکر، از رسیدن صدمه به دشمنان خود خوشحال میشوند. اگر بلا یا گرفتاری متوجه دشمن آنان شود میپندارند که خداوند به سبب عداوت او از آن شخص انتقام جسته و اگر نعمتی به آن شخص رسد میپندارند که نزد حضرت حق ارج و منزلتی ندارند، که به دشمنشان خیری رسیده یا از نعمتی بهره برده است.
3- حب ریاست و حب مال و جاه: افرادی میان ما هستند که خودبینی و تکبر مرض لاعلاجشان گشته، نفس چنین اشخاصی میطلبد مدام از طرف دیگران مورد مدح قرار گیرند و در علم، عبادت، جمال یا صناعت یا... یگانه زمان دانسته شوند و اگر بشنوند که در جایی دیگر کسی همتا یا برتر از آنها است شدیداً ناخرسند شده و در دل زوال این نعمت از او را میطلبند، چرا که بر آن جاه و منزلت دل بسته شده و ارکان زندگی و شخصیت خویش را بر آن استوار کردهاند.
4- ترس از بازماندن از مقصود: در مواردی نه چندان اندک، تجربه شده که دو نفر بر سر مقصودی با هم در رقابت هستند و هر دو بیم آن دارند که دیگری به هدف مشترک برسد و او باز ماند و همین باعث میشود در دل همواره عقب ماندن رقیب خود را بخواهد، درحالی که در رقابت سالم این پیش افتادن خود انسان است که باید خواست قلبی باشد نه عقب ماندن رقیب.
5- تعزز: در این مورد شخص، خود خواهان فخر فروشی بر دیگران نیست، بلکه ترس از آن دارد که شخص مورد نظرش به مقامی برسد و بر وی تفاخر و بزرگی کند و او را کوچک شمارد، لذا این فرد خواهان نرسیدن او به این مقام است، نه به این خاطر که از او برتر باشد - چه به تساوی با او راضی است- بلکه به خاطر این که از او تکبر و تفاخر نبیند.
6- تکبر: بدین معنی است که فرد بترسد زیر دست او به نعمتی دست یابد و خود را بزرگتر از او ببیند و از او فرمان نبرد و خدمتش نکند، و این سبب میشود تا بر زیردست تنگ گیرد و وی را تحقیر نموده و خوار شمارد وخواهان این باشد که نعمتی به وی نرسد.
7- تعجب: این در جایی است که محسود در نزد حاسد حقیر بوده و نعمتی که به وی رسیده بسیار بزرگ باشد، و از رسیدن مثل وی به چنان نعمتی در شگفت شود و حالتی در وی پدید آید که زوال نعمت را از او طلب کند. (نراقی، بیتا: 2/205-208)، (فیض کاشانی، 1417: 6/335-338)
نکته قابل ذکر آن که ممکن است گاهی تمام این موارد یا برخی از آن ها با هم در مورد شخصی صادق باشد و این میتواند حس حسادت بسیار نیرومندی در شخص به وجود آورده و درمان او را بسیار مشکل سازد. در مواردی هم ممکن است شخص در حسادت ورزیدن به جایی برسد که تحمل خوشی دیگران را به هیچ وجه نداشته باشد و هر نعمتی را به دست هر کس ببیند ناخود آگاه طالب زوال آن است و این جاهلانه ترین نوع حسادت ورزیدن است؛ چرا که هرگز ممکن نیست آمال قلبی او بدین شکل محقق شود و تمامی انسانها از هر نعمتی که او نمیپسندد محروم گردند.
نکته دیگر این که برخی از این عوامل علاوه بر حسد عامل به وجود آمدن رذایل دیگری نیز هستند؛ مثلا عداوت و کینه توزی علاوه بر اینکه خود از خلقیات ناپسند به شمار میروند، میتوانند باعث شوند شخصی که نعمت قابل توجهی هم ندارد موجب بد دلی و دشمنی شخص دیگری قرار گیرد که آن شخص در این صورت حسود نیست؛ ولی مبتلا به بیماریهای روحی دیگری میباشد.
عدم انحصار عوامل حسد
در این جا به این پرسش پاسخ داده میشود که آیا علل حسد همین هفت عامل هستند؟
عامل بودن این هفت مورد نزد علما متفق علیه است، برای نمونه:
عالمان بزرگوار، جنابان
ملا محسن فیض کاشانی در المحجه البیضاء(1417: 6/335)؛
ملا احمد نراقی در جامعالسعادات (بیتا: 2/ 207- 206)؛
ملا مهدی نراقی در معراج السعاده (بیتا: 2/ 462- 461)؛
سید عبدالله شبر در الاخلاق (1374: 152)؛
ابو حامد غزالی در احیاء علومالدین(بیتا: 9/ 137)؛
و نیز علامه مجلسی در مراهالعقول(1404 ق: 10/ 159)؛
این هفت عامل را ذکر کردهاند؛ البته افرادی مانند: ملامحسن فیض، غزالی و علامه مجلسی از تعبیر حصر برای این هفت مورد استفاده کردهاند. این تعبیر به معنی انحصار عقلی عوامل در این هفت مورد نیست، بلکه منظور آن است که تمام عوامل حسد در یکی از این موارد میگنجد و زیر مجموعه یکی از آنها است؛ از طرفی منافات ندارد که یکی از این هفت مورد تحت قسیم دیگر خود در آید؛ زیرا در میان آنها حصر عقلی و تقسیم ثنایی حاکم نیست؛ مثلا عامل تکبر خود میتواند به عنوان یکی از زیر مجموعههای حب جاه و مقام قرار گیرد. ضمن این که طبق گفته خود حضرات علمای اخلاق این هفت عامل به شکل استقراء بدست آمدهاند لذا هیچ لزومی نیست که در بررسی عوامل به همین تعداد بسنده شود. به علاوه این که به نظر میرسد عوامل دیگری هم وجود داشته باشند که کسانی به جز این علما به آن اشاره نمودهاند، برخی از آنها واقعا قابل قبول هستند که به شرح زیر است:
1- حرص: حسی است که در اثر آن انسان، در یک یا چند موضوع، مثلا مقامات ورزشی، ثروت مادی، یا از این دست مواضع، هرچه به دست میآورد باز احساس کمبود میکند و میپندارد هنوز به آن مقدار که او را اشباع کند نرسیده، لذا باز بیشتر و بیشتر میخواهد و این خود مستقیما باعث حسد نمیشود، بلکه این حس باعث میشود هر نعمتی از قبیل آن موضوع که به دست کسی باشد چون در دست این شخص نیست برای وی آزار دهنده باشد و در نتیجه شخص در دل میخواهد که آن شخص این نعمت را از دست بدهد تا امکان بدست آوردنش برای وی باشد و اینجا است که حسد به وجود میآید. (تهرانی، 1362 :57)
2- حقد: به معنی همان دشمنی است با این تفاوت که در دل مخفی شده و انکار میشود، لذا اگر ابراز شود در جمله عداوت در میآید، لذا جدای از عداوت است.2
3- تنبلی و عدم تلاش مناسب: این عامل هم میتواند زمینه مناسبی برای پیدایش و پرورش حسادت باشد، به این شکل که شخص در زمانی که وقت تلاش برای جلب روزی و نعم مادی و معنوی خداوند است تلاش لازم را نکرده و بسیاری از آن نعم را از دست میدهد در حالی که عده دیگری ولو تلاش فوقالعادهای نکردهاند؛ اما نعمتهای بیشتری نسبت به وی به دست آوردهاند، در این حال او خود را فاقد نعمت و سایرین را دارای نعمت میبیند که این به شکلی کاملا روشن میتواند باعث بروز حسد شود (مهدویکنی، بیتا: 303).
4- وراثت: فردی که مادر و پدرش در هنگام انعقاد نطفه وی مبتلا به این مرض روحی بودهاند، بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به این بلا قرار دارد و این به خاطر شدت ارتباط نفس با جسم و تاثیر و تاثرات متقابل آنها است.
منشا حسد
میان علمای اخلاق دو نظریه در باب منشا زمینههای حسد وجود دارد:
1- نظر حضرت امام خمینی (ره): ایشان یک منشا را برای تمام موارد ذکر شده بیان فرمودهاند و آن رؤیت ذُل نفس در مقابل دیگران است؛ یعنی وقتی مرد در برابر دیگران احساس ذلت کرد و خود را مقابل آنان خوار دید زمینه آن مهیا میشود که حسد در وی رشد یابد.
البته ایشان قائلند رؤیت ذُل نفس، تعریف حسد است، لکن بنابر تعریف مشهور (تمنای زوال نعمت از غیر) منشأ برای حسد محسوب میشود. عبارت ایشان بدین شرح است:
«میتوان گفت حسد همان حال انقباض و ذل نفس است كه اثر آن میل زوال نعمت و كمال است از غیر.... به عقیده نویسنده چنانچه اشاره به آن شده، غالب اینها (عوامل حسد)، بلكه تمام اینها، برگشت مىكند به رؤیت ذلّ نفس، و سبب بلا واسطه حسد - به آن معنى كه مشهور حسد را معنى كنند - آن است. و امّا بنا بر آنچه كه ما در معنى حسد گفتیم، كه خود این حالت حسد باشد، مضایقه نیست در صحت آنچه ذكر شده است. (امام خمینی، 1378: 107)
مثال ملموس این مورد که برای تقریب به ذهن مناسب است، مثال فرزندانی است که پدر و مادر در محبت کردن و دوست داشتن میان آنان فرق بگذارند، در این صورت فرزند غالبا احساس حقارت و کمبود نسبت به فرزند دیگر میکند، و این به راحتی میتواند مولّد حسد باشد.
مثال دوم در میان مردم به عنوان چشم و هم چشمی شناخته شده است. در این گونه موارد افرادی که در این به ظاهر رقابت -که میتواند بر هر موضوع مادی یا معنوی جریان یابد- بازنده میشوند، احساس حقارت و خواری میکنند، و این حس، ناخود آگاه او را وادار به طلب زوال نعمت از طرف مقابل میکند.
مثالی هم در چهل حدیث حضرت امام آمده که مرتبط با این موضوع است:
«شیطان از امام جماعت كم جمعیت نمىگذرد. پیش او رفته به او مىگوید به مردم بفهمان كه من از دنیا گذشتهام و در مسجد كوچك محلّه با فقرا و ضعفا مىگذرانم این هم مثل آن (فرد ریا کار) یا بدتر [از آن] است، زیرا كه رذیله حسد را هم در قلب او بارور مىكند. از دنیا كه بهرهاى ندارد، مایه آخرت را از او مىگیرد، ورشكست در دنیا و آخرت مىشود.» (همان: 50)
البته این مثال را امام در باب ریا ذکر میکنند، ولی شرایط این امام جماعت، مناسب با بحث ما است، چراکه کوچک یا بزرگ بودن دایره ی نفوذ آن روحانی میتواند زمینه را برای حسادت به روحانی دیگر در وی مهیا کند.
2- نظر مشهور علما: از نظر ایشان منشا این اسباب به حب دنیا بر میگردانند؛ مبنای این سخن حدیث بلیغ «حب الدنیا رأس کل خطیئه»(کلینی، 1368: 2/130)، (عاملی،1409ق: 9/ 16) میباشد.
به عنوان نمونه نظر جناب ملا محسن فیض در کتاب المحجه البیضاء نقل میشود:
«منشأ جمیع ذلك حبّ الدّنیا فإنّ الدّنیا هی الّتی تضیق علىالمتزاحمین، أمّا الآخره فلا ضیق فیها، وإنّما مثال الآخره نعمه العلم، فلا جرم من یحبّ معرفه اللّه تعالى و معرفه صفات هو ملائكته و أنبیائ هو ملكوت أرض هو سمائ هلم یحسد غیره إذا عرف ذلك أیضا لأنّ المعرفه لاتضیق عن العارفین بل المعلوم الواحدیعرفه ألف ألف عالم ویفرح بمعرفته ویلتذّبه ولاتنقص لذّه واحد بسبب غیره» (1417 ق:64 )
بیان تفاوت این دو نظریه
در مقام بیان تفاوت این دو نظریه باید گفت دایره شمول نظریه دوم تنها محدود به باب حسد نیست، بلکه با توجه به روایت شریفه «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلّ خطیئهٍ»، حب دنیا منشأ تمام رذایل اخلاقی است، اما رویت ذل نفس اخص از حب دنیا است، چرا که برخی خطاها همچون عجب، کبر، و.... برخاسته از حب دنیا هستند و در عین حال به رویت ذل نفس مربوط نمیشوند. لذا به نظر میرسد مطرح کردن رویت ذل نفس به عنوان منشا اصلی حسد به حق نزدیکتر است. لکن همانطور که بیان شد حضرت امام این عبارت را به عنوان تعریف خود حسد ذکر کرده اند. اما اگر نظر مشهور را ملاک بدانیم این تعبیر، عنوان منشا را دریافت میکند.
نکته: عوامل مذکور برای حسد معدّند نه علّت.
هنگامی که از این عوامل سخن به میان میآید و از آنها تعبیر به علت میشود، باید دقت شود که این تعبیر حقیقی نیست، یعنی اینها علت فلسفی به حساب نمیآیند. بلکه مُعدّ هستند و تسامحاً به آنها علت گفته میشود.
دلایل ما بر این مدعی:
اولاً: این موارد علت تامه نیستند، زیرا:
1- اگر مجموع آنها علت تامه را تشکیل دهند، باید تمام آنها موجود باشند تا حسد محقّق شود. در صورتی که بسیاری از مواقع بدون اینکه برخی از این موارد موجود باشند حسد به وجود میآید.
2- اگر هر یک به تنهایی علت تامه باشد، باید با به وجود آمدن هریک از آنها حسد محقق میشد، در حالی که میبینیم گاهی یکی از این عوامل موجود هستند ولی حسد وجود ندارد.
3- با اضافه شدن هر یک از این موارد به مورد دیگر، حسد شدت مییابد و با از بین رفتن هر کدام ضعیف میشود، در صورتی که بین علت و معلول چنین رابطهای نیست و وجود علت، تنها وجود معلول را، و عدم آن، تنها عدم معلول را سبب میشود و هیچ علتی باعث شدت و ضعف تاثیر علتی بر معلولش نمیشود.
ثانیا: علت ناقصه هم نیستند، زیرا:
«الناقصه ما لها مدخلٌ فی وجود الشیء یمتنع بعدمها و لا یجب بوجودها وحدها» (شهرزوری، 1377 ش: 174)؛ علّت ناقصه چیزی است که در موجود شدن شیء دخیل است با نبودش معلول ممتنع میشود و با وجودش به تنهایی، معلول واجب نمیشود. با وجود تنها یک علت ناقصه معلول موجود نمیشود، ولی تنها با عدم یک علت ناقصه معلول معدوم میشود و واضح است که این رابطه میان حسد و این موارد نیست.
بنابراین تمام موارد مذکور، تنها زمینه ساز به وجود آمدن حسد هستند و ممکن است با وجود آنها یا بدون آنها حسد بوجود بیاید.
نقش وراثت در عوامل حسد
از زمانهای گذشته دیده شده است که خصوصیات هر فرد از نظر جسمی و روحی بسیار شبیه به پدر و مادر است. دانشمندان پیوسته به مطالعه در چرایی آن پرداختهاند امروزه دریافتهاند که این تاثیر به واسطه ژن موجود در DNA هر پدر و مادری به فرزندش منتقل میشود که البته همیشه اینطور نیست، اما معمولاً افراد ویژگیهای بسیاری را از پدر و مادر خود به ارث میبرند. این صفات تنها محدود به صفات ظاهری نمیشوند، بلکه بسیاری از اخلاق و روحیات پدر و مادر نیز به همین واسطه منتقل میشوند.
در روایات بسیاری از فرزند به سرّ ابیه (اربلی، 1381 ه ق: 2/65) یا ثمره فواده (بحار، مجلسی دوم، 1404: 79/119) تعبیر شده4، و این تعابیر اشاره به این مهم دارند که فرزند آنچه در نهاد پدر و مادر است و آنچه در وجود آنها بوده را با تغییرات و کم و زیاد در خود دارد، چونان میوهای که صفات ظاهری مانند رنگ و فرم، و صفات درونی از بو و مزه را ازدرخت خود میگیرد.
باید توجه داشت، این سخن به این معنی نیست که کودک به هنگام تولد دارای رذایل و فضایلی است که به صورت مادرزاد از والدین خود به ارث برده است. بلکه بنا بر آنچه در مصحف شریف آمده، انسان با فطرت و ضمیری پاک، متولد میشود و آن فطرت توحید و انتظار رجوع به اصل است.
{فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ }(روم/30) لکن وجود این رذیله در پدر و مادر باعث ایجاد زمینه ی مناسب برای مبتلا شدن او به این بیماری میشود.
برای اثبات این مطلب لازم است بحث را در سه بخش پیگیری شود:
1- رابطه نفس با بدن که چگونه نفس و روح بر بدن تأثیر میگذارد.
2- اینکه چگونه نطفه از روح پدر و مادر تاثیر میپذیرد.
3- و در آخر اینکه روح کودک چگونه از نطفه تأثیر میگیرد.
مراحل انتقال خلق و خو به فرزند
مرحله اول: رابطه نفس با بدن
جناب علامه حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی) در کتاب سرح العیون فی شرح العیون در رابطه با تأثیر نفس از بدن و بالعکس، در بخش جداگانهای بحث کردهاند «عین فی تأثّر کلّ واحد من النفس و البدن عن الآخر»5(1379 ه ش: 263)، و در رابطه با رابطه نفس با بدن نیز چنین میفرمایند:
«أنّ البدن مرتبهٌ نازله للنفس والنفس تمام البدن و البدن تجسّد الروح و تجسّمه وصورته و مظهره و مظهر کمالاته قواه فی عالم الشهاده بلا تجافٍ من الطرفین. .... فالبدن إن کانت نفسه حیوانیهً فجمیع أفعاله و آثاره حیوانیه. .... فإن کانت إنسانیه فرئیسها النطق فجمیع أفعال قواه عقلانیه» (همان: 257) (بدن مرتبه نازله نفس میباشد و نفس تمام بدن است و بدن، تجسّد و تجسّم روح و صورتش و مظهرش و مظهر کمالات و قوای آن است در عالم، بدون اینکه طرفین نسبت به هم تجافی داشته باشند. پس اگر نفسِ بدن حیوانی باشد، جمیع افعال و آثارش نیز حیوانی خواهد بود. و اگر انسانی باشد پس رئیس آن نطق، و جمیع افعال قوای او عقلانی خواهد بود). (احمدیان، بابایی، 1386 ه ق: 301- 310)
در بیان ایشان آمده که بدن مظهر نفس است و به نوعی نفس هرچه دارد در بدن ظهور میکند و شاید بتوان به حدیث شریف هم اشارهای داشت که
«مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه »؛ زیرا وقتی انسان به رابطه نفس و بدن در وجود خود پی ببرد به رابطه خداوند با مخلوقاتش نیز پی خواهد برد.
برای تقریب به ذهن میتوان از مثال ظرف و مظروف استفاده کرد، چرا که بدن به منزله ظرفی است که روح در آن جای گرفته، و اگر آن مظروف ناپاک شود ظرف نیز بالتبع به آن آلودگی آغشته میگردد. از سوی دیگر جسم نیز قدرت تأثیرگذاری بر روح را دارد و این مطلب دور از ذهنی نیست. دلیل این سخن را میتوان مصرف داروهای آرامبخش یا داروهایی که برای افراد روان پریش تجویز میشود جست و جو کرد، برخی افراد که دارای مشکلاتی در تمرکز یا مرور حافظه خود هستند به واسطه این داروها به صورت موقت و بعضاً دائمی قابل درمان هستند. و این ثابت میکند که با دخالت عوامل انسانی یا طبیعی در بدن، حالاتی مناسب با آن در روان یا به تعبیری در روح انسان پدید میآید.
به تعبیر جناب علامه حسنزاده، بدن مظهر نفس است و هر حالتی که در روح به وجود آید در بدن ظهور میکند و بالعکس، لذا میتوان گفت خلق و خوی انسان به سادگی بر بدن وی تأثیراتی عمیق میگذارد و این تأثیرات مسلماً به شکل تبعی نطفه را نیز دچار تغییراتی خواهند کرد.
مرحله دوم: همراهی خلق و خو با نطفه
ثابت شد که روحیات والدین بر بدن خود آنها تاثیرگذار است و واضح است که اجزای تشکیلدهنده نطفه (تخمک که مؤنّث است و اسپرم که مذکر) نیز از این قاعده مستثنی نیستند. حال هنگامی که اجزای تشکیلدهنده نطفه از بدن پدر و مادر جدا میشوند چه اتفاقی برایشان رخ میدهد؟ آیا در دسته جمادات قرار میگیرند؟ مسلما اینطور نیست، و همه میدانیم که اسپرم بعد از جدا شدن از بدن حتی در شرایط نا مساعد نیز بین سی دقیقه تا چهار ساعت زنده میمانند.6 و قابلیت بارورشدن و بارور ساختن خود را از دست نمیدهند. اما زمانی که در شرایط مناسب مانند رحم جنس مؤنث و یا دستگاههایی که امروزه برای تلقیح مصنوعی از آنها استفاده میشوند، قرار گیرند و لقاح موفقیتآمیزی داشته باشند، زنده خواهند ماند تا زمانی که یا امکان تغذیه کردن از آنها سلب شود و یا امکان تنفس، و این وضع تا تکامل و دمیده شدن روح در کالبد نوزاد و به دنیا آمدن وی ادامه مییابد.
بنابراین نطفه در یک لقاح موفق، هرگز در حالت جماد و مرگ حتی به شکل موقت فرو نمیرود. بلکه تا مدتی حیات وابسته به غیر دارد و از زمان معینی به بعد دارای روح و حیات مستقل میشود و تنها نیازمند شرایطی مناسب برای رشد و رسیدن به مرحله ی تولد خواهد بود.
بر این اساس میتوان ادعا کرد، آن دسته از تأثیرات که بدن پدر و مادر از روانشان پذیرفته، همچنان در اجزای نطفه که جزء وجود آنان است و علیرغم جدا شدن از منشا خود همچنان زنده است، وجود دارند. و همین نطفه است که کالبد نوزاد را تشکیل داده و خصوصیات بدن مولدان نطفه را به بدن جدید منتقل میکند.
مرحله سوم: تاثیر پذیری روح دمیده شده از نطفه
بیان این مرحله در مرحله اول گذشت؛ آنجا که ثابت شد روح بر بدن و بدن بر روح تاثیرگذار است. با توجه به همین مساله میتوان توضیح داد، نطفهای که از بدن والدین به وجود آمده دارای خصوصیاتی است که بدن آنان از خلق و روحیاتشان دریافت کرده و همین خصوصیات در بدن جدید وجود دارد، حال این بدن به همان صورت (که در مرحله اول آمد) بر روح تازه دمیده شده نوزاد تاثیرگذار است، و در نتیجه میتواند خصوصیات روحی پدر و مادر را به واسطه بدن به روح و خلق نوزاد انتقال دهد. برای تاکید بیشتر و به عنوان حسن ختام روایتی از حضرت محمد بن علی بن الحسین، امام باقر علیهم السلام نقل میکنیم که به دلالت التزام و طریق اولویت دلیلی است بر مدعای ما:
«تخیّروا للرّضاع کما تَتَخَیَّرون للنّکاح فإنّ الرّضاع یُغیّر الطّباع» (مجلسی دوم،1404: 100/323) (برای شیر دادن [دایه] انتخاب کنید همانطور که برای ازدواج [زن مناسب] انتخاب میکنید زیرا شیر دادن طبع را تغییر میدهد.)
نتیجه
هرچند برای حسد ،زمینه های مختلفی در کتب اخلاق ذکر شده است ، ولی قطعاًیکی از مهمترین زمینه ها و معدات آن ،وراثت می باشد . خلق و خوی پدر و مادر ،در روحیات آینده فرزند بسیار مؤثر است؛ لذا لازم است که والدین در این زمینه مراقبت ویژه داشته باشند.
پینوشت:
1- برای مطالعه بیشتر ر.ک: فیروز آبادی، مجد الدین محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیروت- لبنان، 1424ه ق: 265، راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن (مفردات الفاظ القرآن)، طریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، : 3 / 37.
2- «لکن یحصر جملتها سبعه ابواب» همچنین المحجّه البیضاء : 6/335 ، احیاء علوم الدّین : 9 /137 ، مرآه العقول : 10 / 159.
3- چند تن از علماء در کتبشان در باب حقد تصریحاً به این مطلب اشاره کردند برای مطالعه ر.ک : «و الحقد یثمر ثمانیه امور ٍ (الاول) الحسد و ... ، احیاء علومالدین: 9/117، ملا محسن در المحجه البیضاء: 5/318 و عبدالله شُبّر در الاخلاق: 147.
4- همچنین ر.ک: ارشاد القلوب: 2/280؛ الفضائل 1363: 1/80.
5- عینی در تأثیرپذیری هر یک از نفس و بدن از یکدیگر.
6- ر.ک: بخش بهداشت جنسی، تارنمای تخصصی (آخرین بازنگری 18 مردادماه: 1390) (www.bata.ir http://)
منابع
* قرآن کریم.
1- ابنمنظور، محمدبن مكرم، (1414ق)، لسان العرب، بیروت: لبنان، دارصادر، چ 3.
2- احمدیان، ابراهیم و بابایی، سیّد مصطفی (مترجمان)، (1386)، (ترجمه) سرح العیون فی شرح العیون، قم: انتشارات بُکا، چ 1.
3- إربلى، على بن عیسى، (1381 ق)، كشف الغمّه، تبریز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، ج2.
4-امام خمینى، روح الله، (1378)، شرح چهل حدیث،(بیجا): مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ20.
5- تهرانی، مجتبی، (1362)، بیجا : بینا.
6- حسنزاده آملی، حسن، (1379)، سرح العیون فی شرح العیون، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چ2 .
7- راغب اصفهانى، حسین بن محمّد، (1412ق)، المفردات فی غریب القرآن (محقّق و مصحّح: صفوان عدنان داودى)، بیروت: دارالعلم، الدارالشامیه ، چ1 .
8- شاذان بن جبرئیل قمی، ابوالفضل، (1363)، الفضائل، قم: ج1، انتشارات رضى، چ2 .
9- شُبّر، سیّد عبدالله، (1374)، الأخلاق، قم: چاپ مكتبه العزیزی .
10- الشهرزورى، شمسالدّین، (1372)، شرح حكمه الاشراق (الشهرزورى)، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چ1.
11- طریحى، فخرالدّین، (1416ق)، مجمعالبحرین، محقّق و مصحّح سیّداحمد حسینى، تهران: نشرمرتضوى، چ3.
12- غزالی، ابو حامد، (بیتا)، احیاء علوم الدّین، بیروت : دارالکتب العربی.
13- فیروزآبادی، مجدالدّین محمّدبن یعقوب، (1424ق)، القاموس المحیط، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چ 2.
14- فیض كاشانى، ملامحسن، (1417ق)، المحجّه البیضاء،(بیجا): دفتر انتشارات اسلامى، چ 4 .
15- کلینی، محمّدبن یعقوب، (1386)، اصول الکافی (ترجمه و شرح محمّد باقر کمرهای)، تهران: انتشارات اسوه، چ9.
16- مصطفوى، سیدحسن، (1402ق)، التحقیق فیكلمات القرآن الكریم، تهران : مركز الكتاب للترجمه والنشر، چ 1 .
17- مجلسى دوّم، مولى محمّد باقر بن مولى محمّد تقى، (1404ق)، مرآه العقول فی شرح أخبار آلالرّسول، تهران: دار الكتب الإسلامیه، چ2.
18- نراقى، ملااحمد، (1377)، معراج السعاده،(بیجا): انتشارات هجرت، چ 5.
19- نراقى، ملامهدى،(بیتا)، جامعالسعادات، بیروت: مؤسّسه الأعلمی للمطبوعات، چ 4.