عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: بررسی صفات نوع انسان در قرآن ::.
چکیده
در قرآن کریم برای انسان­​ها به گونه​­های مختلف خصوصیاتی بیان شده است، تا انسان خود را بشناسد. در این مقاله، به سه صفت از این صفات پرداخته شده است:
ضعف: این صفت ذاتی انسان است و نسبی. یعنی انسان در برابر خداوند ضعیف است. ولی باید در برابر دیگر مخلوقات، مخصوصاً کفار و دشمنان، خود را به قوت برساند؛
یأس: این صفت بر اثر عدم توکل به خداوند، در انسان ایجاد می­شود و باید با آن مبارزه کرد و راه مبارزه نیز آن است که اولاً اسباب را مؤثر ندانیم و ثانیاً نگاهمان را به شر عوض کنیم و بدانیم اگر شری به او رسیده، مصلحت آن بیشتر بوده است؛
کفران: این صفت به علت غفلت از الطاف الهی، در انسان به وجود می­آید و باید با سلاح ایمان و عمل صالح با آن مبارزه کنیم و خود را به مقام شکور برسانیم.

کلید واژه­: انسان، صفات، شر، کمال

واژگان کلیدی تحقیق
انسان:
اشرف مخلوقات خدا و دارای قوه­ی اختیار که منشأ بسیاری از نقص­​های اوست؛
صفات: قوای و خصوصیات انسان که موجب کمال یا شقاوت او می­شود؛.
شر:شر عدم است؛
کمال: غایت وجودی انسان که در آن حال، از هر شری به دور است.

مقدمه
ما برآنیم که به یاری خداوند و با عنایت امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)­ در این پژوهش، صفاتی را که خداوند به جنس انسان در قرآن کریم، این کتاب که وجود کتبی یک انسان کامل است، نسبت داده را بررسی کنیم و این امر بر هیچ‌کس پوشیده نیست که معرفت نفس برای طی طریق، چقدر لازم و ضروری است و چه معرفی از خالق این انسان بهتر و بالاتر است؟ پس ما از بحث درباره­​ی لزوم معرفت نفس، مفروغ هستیم و با پاسخ به چند سوأل، بخشی از این معرفت نفس را در قرآن جست‌و‌جو می­​کنیم:
این صفات در انسان ذاتی­اند یا غیرذاتی؟
باید درصدد رفع این صفات باشیم یا لازم است که آن­​ها را بارز و آشکار کنیم؟
علت وجود این صفات در انسان چیست؟
برای پاسخ به این سوألات، از تفاسیر شیعه و سنی استفاده شده است.

الف) ضعف
* یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْكُمْ، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً*1
در کتب تفسیری، نظرات درباره​ی­ ضعف در این آیه متفاوت است که ما به بررسی این نظرات می‌پردازیم:

المیزان
ضعیف بودن انسان از این بابت است كه خداى سبحان در او، قواى شهویه را تركیب كرده است. قوایى كه دائماً بر سر متعلقات خود با انسان ستیزه مى‏كند و وادارش مى‏سازد به این­كه آن متعلقات را، مرتكب شود. خداى عزّوجل بر او منت نهاد و شهواتى را بر او حلال كرد تا به این وسیله، شهوتش را بشكند. نكاح را به مقدارى كه عسر و حرج او را برطرف سازد، تجویز كرده و فرمود: «وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ» و این «ماوراء» عبارت است از همان دو طریق. یعنی ازدواج و خریدن كنیز و نیز به این وسیله، آنان را به سوى سنن اقوامى كه قبل از ایشان بودند، هدایت فرمود و تخفیف بیشترى به آن​­ها داد و آن این است كه نكاح موقت- متعه- را هم برایشان تجویز و تشریع كرد. چون با تجویز متعه، دیگر دشوارى ‏هاى نكاح دائم و مشقت لوازم آن یعنى صداق و نفقه و غیره را ندارد... .
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» و انسان ضعیف خلق شده و نمى‏ تواند در مقابل شهوت مقاومت و صبر كند تا جائى كه ممكن است در زنا كه مضرّ به حال اوست، داخل شود. لذا براى او متعه و نكاح كنیزان را در مواقع ترس از وقوع در رنج و زحمت ترخیص نمود. ضمناً ترجیح داد كه حتّى‌الامكان، از نكاح با كنیزان خوددارى كند تا این­كه با هم‌خوابى از جهت ضعیف بودنش، به جنس و صفت كنیزان درنیاید.2
نتیجه: این صفت در انسان وجود دارد و علت این حکم شرعی است.

المبین
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» و من أجل هذا تتفق شریعه اللّه فی سهولتها و سماحتها موافقه تامه مع فطره الإنسان و طبیعته.3
نتیجه: این صفت علت است برای تمام احکام اسلامی.

3)بیان السعاده
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» فلا یمكنه مقاومه الشّهوه و الصّبر عنها حتّى یدخل فیما یضرّه من الزّنا و لذا رخّص له المتعه و نكاح الإماء وقت خوف العنت و رجّح له التّعفّف عن الإماء مع الإمكان حتّى لا یجانسهنّ بالمضاجعه لضعفه.4
نتیجه:این صفت در انسان موجود و علت این حکم شرعی است.

4)البهرالمدید
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» فى كل شى‏ء، لأنه خلق من ضعف، و یؤول إلى ضعف، أسیر جوعه، صریع شبعه، و خصوصا عن شهوه النساء، فإنه لا یصبر عن الجماع، و لا یكون فى شى‏ء أضعف منه فى أمر النساء، و عن عباده ابن الصامت رضی اللّه عنه أنه قال: (ألا ترونى أنى لا أقوم إلا رفدا، و لا آكل إلا ما لیّن لى، و قد مات صاحبى- یعنى ذكره- منذ زمان، و ما یسرنى أنى خلوت بامرأه لا تحل لى، و أن لى ما تطلع علیه الشمس، مخافه أن یأتینى الشیطان فیحركه، على أنه لا سمع له و لا بصر.5
نتیجه: این صفت در انسان وجود دارد و علت احکام به­​صورت کلی و علت این حکم شرعی به​­صورت خاص است.
در پایان جا دارد بیان شود که ضعف در این آیه، به صورتی آمده که علت حکم ماقبل، از آن برداشت می​­شود. ولی این ضعف مطلق است و از خلقت نشأت گرفته است و در تمامی شئون انسان، جاری و ساری است؛ از اصل وجود گرفته تا در معیشت و مرگ و حشر و نشر.

ضعف در آیات دیگر
خداوند تعالی در آیه‌ی 54 سوره‌ی روم می‌فرماید:
*اللَّهُ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَهً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ*6
در بررسی تفاسیر مختلف درباره​­ی این آیه، نظرات برروی لفظ «مِن» است که آیا برای ابتداءاست که معنای ضعف دوران کودکی انسان می­​شود و یا معنای جنس دارد که ضعف به معنای منی و نطفه می​­شود. ولی در تفسیر «لطایف‌الاشاره»، نظری خارج از این مقولات بیان شده است:
أظهرهم على ضعف الصغر و الطفولیه ثم بعده قوه الشباب ثم ضعف الشیب ثم آخر الأمر ما ترى القبر و اللحد و الثرى كذلك فی ابتداء أمرهم یظهرهم على وصف ضعف البدایه فی نعت التردد و الحیره فی الطلب، ثم بعد قوه الوصل فی ضعف التوحید.
و یقال أولا ضعف العقل لأنه بشرط البرهان و تأمله، ثم قوه البیان فی حال العرفان لأنه بسطوه الوجود ثم بعده ضعف الخمود لأن الخمود یتلو الوجود و لا یبقى معه أثر.
و یقال «خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ»: أی حال ضعف من حیث الحاجه ثم بعده قوه الوجود ثم بعده ضعف المسكنه، قال صلى اللّه علیه و سلم: «أحینى مسكینا و أمتنى مسكینا و احشرنى فى زمره المساكین»7
نتیجه: این ضعف به سه معنا تفسیر می­شود: 1)طفولیت، 2) ابتداء و شروع انسان برای رسیدن به توحید از تردد و حیرت و 3) ضعف عقل.

آیا این صفت، صفت کمال است؟
درباره­ ی این موضوع فقط در تفسیر «روح‌البیان» مطالبی بیان شده است:
فى قوله تعالى *وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً* اشاره الى ان الإنسان لا یصبر عن اللّه لحظه لضعفه مهما یكون على الفطره الانسانیه فطره اللّه التی فطر الناس علیها فانه یحبهم و یحبونه و هو ممدوح بهذا الضعف فان من عداه یصبرون عن اللّه لعدم اضطرارهم فى المحبه و الإنسان مخصوص بالمحبه. و اعلم ان هذا الضعف سبب لكمال الإنسان و سعادته و سبب لنقصانه و شقاوته لانه یتغیر لضعفه من حال الى حال و من صفه الى اخرى فیكون ساعه بصفه بهیمه یأكل و یشرب و یجامع و یكون ساعه اخرى بصفه ملك یسبح بحمد ربه و یقدس له و یفعل ما یؤمر و لا یعصى فیما نهاه عنه و هذه التغیرات من نتائج ضعفه و لیس هذا الاستعداد لغیره حتى الملك لا یقدر ان یتصف بصفات البهیمه و البهیمه لا تقدر ان تتصف بصفه الملك لعدم ضعف الانسانیه و انما خص الإنسان بهذا الضعف لاستكماله بالتخلق بأخلاق اللّه و اتصافه بصفات اللّه كما جاء فى الحدیث الربانی (انا ملك حى لا أموت ابدا عبدى أطعنی أجعلك ملكا حیا لا یموت ابدا) فعند هذا الكمال یكون خیر البریه و عند اتصافه بالصفات البهیمیه یصیر شر البریه.

كى شوى انسان كامل اى دل ناقص عقل8
نتیجه: این صفت موجب کمال انسانی می​­شود.
این مطلب که ضعف، موجب کمال انسان می​­شود، صحیح است و مخصوص این صفت هم نیست. زیرا انسان موجودی مختار است و تمام قوا و صفاتی که در او وجود دارد نیز، مطابق این صفت اوست و موجبات کمال و سعادت انسان را فراهم می­​کند.
ضعف از عدم نشأت دارد. پس نمی​­تواند صفت کمال باشد و از سوی دیگر هم از او انفکاک‌پذیر نیست. پس بی­​ثمر است که درصدد رفع آن باشیم. البته وظیفه‌ی ما اطاعت از فرمان قادر متعال است و اراده کرده است با اسبابی، قوه​­ای را به انسان عطا کند. پس باید این قوت را به​­دست آورد و البته که خدا محتاج به اسباب نیست والحمدلله‌رب‌العالمین.

ضعف نسبی است
انسان ضعیف است و در این مطلب نمی​­شود مناقشه کرد. ولی این ضعف او، نسبت به خالق او است و نسبت به سایرین، این‌گونه نیست. بلکه انسان با قوه​­ی ایمانی که خداوند در او قرار داده، می­​تواند از ضعف به قوت برسد و شاهد این مدعا، وعده‌ی قوت به مؤمنین است. مانند آیه​­ی 52 سوره­ی هود که می­​فرماید:
*وَ یَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْكُم مِّدْرَارًا وَ یَزِدْكُمْ قُوَّهً إِلىَ‏ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مجُْرِمِین*9
در جمع‌بندی نظرات پیرامون نوع ضعف در این آیه این مطلب بیان شده:
بعضى10 از مفسرین گفته‏ اند: مراد از این زیاد كردن قوت، زیادتى در نیروى ایمان بر نیروى بدن­​ها است. یعنى اگر چنین كنید، ما نیروى شما را دوچندان مى ‏كنیم. یكى نیروى بدن و یكى هم نیروى ایمانتان را. چون مردم قوم هود، نیروى بدنى‏ داشتند و بدن​­هایشان قوى و محكم بود. اگر ایمان مى‏ آوردند، نیروى ایمانشان نیز به نیروى­ بدن​­هایشان اضافه مى ‏شد.
بعضى دیگر11 گفته‏ اند: مراد همان نیروى بدنیشان است. هم‌چنان كه مى ‏بینیم نوح(علیه‌السلام) آنجا كه همین وعده را به قوم خود مى ‏دهد، مى‏فرماید:
*اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْكُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ*12
ولى بعید نیست، بگوییم که هر دوجور زیادتى را شامل شود، بهتر است.
در تفسیر روشن در توضیح قوت بیان می­​دارد: قوّت به معنى مطلق نیرو است كه در مقابل ضعف باشد و از آثار قوّت است و آن مبداء و وسیله‌ی حركت و عمل و تمكّن باشد.
براى یك كشاورز، آب مایه​­ی نیرومند بودنش است و به­​وسیله‌ی آب و باران، باغ و مزرعه رشد و نیرو گرفته و صاحب آن­​ها را نیرومندتر و سرمایه‌دارتر خواهد کرد و این معنى از جهت امور مادى و ظاهرى است و از جهت معنوى و روحى نیز، نیروگرفتن ظاهرى، مقدّمه‌ مى­ شود براى تقویت روحى.13
پس این ضعف در برابر خالق خوب است. ولی در برابر مخلوقات دیگر و غیرمؤمنین، صفتی ناپسند است و قوت در برابر آن­ ها، مورد امر الهی قرار گرفته است. مانند آیه­​ی 60 انفال که می­فرماید:
*وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُون*14

ذاتی بودن ضعف
در بیان ذاتی‌بودن این صفت در انسان باید به این نکته توجه کرد که این ضعف، از کجا نشأت گرفته است. ضعف از مخلوق‌بودن انسان نشأت گرفته است و ممکن‌الوجود بودن انسان هم، از او زوال‌پذیر نیست. پس ضعف ذاتی اوست.

سیری از ضعف به قوت
این مطلب که انسان می​­تواند به سمت کمال برود و از ضعف به قوت برسد، منافات با ذاتی بودنش ندارد. زیرا بیان شد که ضعف و قوت، هردو نسبی‌اند و چگونگی این سیر نیز، از بیانات گذشته روشن شد که باید از طریق ایمان باشد و اطاعت آن قادر بی​­مثال است که مغنی انسان است؛ نه از طرق دیگر که جز گمراهی و ضعف بیشتر حاصلی ندارد.

ب) یأس
یَأس در دوجای قرآن به انسان نسبت داده شده است:
*وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ یَؤُسا*15
*وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ*16

علت یأس در انسان
در علت یأس می­​توان به­ مقام ضعف انسان اشاره کرد كه هرگز صبر و استقامت و تحمّل در مقابل پیش‌آمدهاى مخالف نداشته و با مختصر پیش‌آمد ناملائمى، متزلزل شده و از راه حقّ و صواب، منحرف مى ‏شود.
آرى انسان نه طاقت نعمت و وسعت را دارد و نه تحمّل در مقابل حوادث و پیش‌آمدهاى زندگى را. پس احتیاج دارد به واداشتن خود به استقامت و صبر دائمى تا بتواند موفّق در به​­دست‌آوردن مقصود گردد.17
چنان‌چه برحسب نظام اسباب، حادثه​­ی ناگوارى بر او روآورد، ازنظر این­كه همه نعمت​­ها را براساس اسباب مى ‏پندارد، ناگزیر ناامید خواهد گشت. زیرا اسباب از دست رفته و نعمت از او سلب شده، هرگز به او بازنخواهد گشت و آیه و مرام توحید افعالى و برنامه‌ی مكتب قرآن آن است كه بشر، نعمت­​هاى بی‌شمارى كه او را از هرسو فراگرفته، از پروردگار بداند. با توجه به این­​كه نظام جهان بر اسباب استوار است و هرچه را پروردگار اجراء فرماید، از طریق اسباب خواهد بود و هرگز علل و اسباب را نیز، به​­طور مستقل مؤثر نداند. زیرا تأثیر هریك، عبارت از حد وجودى و بهره هستى است كه به آن سبب موهبت شده است و در آیه، هرگونه نقمت كه بر بشر روآورد، امر عدمى و مستند به پروردگار نخواهد بود. بلكه پیش‌آمدى است كه سبب یأس و ناامیدى او گردیده است. به­​عبارت دیگر، چنان‌چه نعمت و یا خیرى از او سلب شود و یا اندك ضررى بر او متوجه گردد، با این­​كه نعمت از هرجهت دیگر او را فراگرفته باشد، پروردگار را فراموش نموده و در اثر سلب خیر از او، به­​طور حتم مأیوس و ناامید از بازگشت آن خیر می­​گردد.
این­كه آن خیر را مستند به­ اسباب می­داند كه از دست رفته است و هیچ‌گاه خبر را مستند به پروردگار نمى‏ داند تا این­كه اعتماد نماید كه ممكن است پروردگار، بار دیگر همان خیر را نصیب او فرماید و این­​گونه یأس و ناامیدى، به خاطر ضعف ایمان و بیمارى قلب است و چنان‌چه به تعلیمات و اندرزهاى آیات قرآنى توجه كند، بیمارى فكرى و روانى او شفاء خواهد یافت.
از جمله شرك افعالى پروردگار آن است ­كه چنان‌چه نعمت كسى را فرابگیرد، سرگرم گردد و از قیام به سپاس آن نعمت، غفلت نماید و چنان‌چه شر و ضررى به او متوجه شود، مأیوس و ناامید از بازگشت نعمت گردد و كفران و ناسپاسى نماید. چرا­كه وجود نعمت را فقط مستند به اسباب طبیعى پندارد و نیز به ساحت پروردگار اعتماد ننماید، شاید كه به­ فضل خود، نعمت را به ­او باز گرداند.18
نتیجه: اگر کسی ناامید می​­شود، منشأ این ناامیدی آن است که اسباب را مؤثر می​­داند و وقتی اسباب از او منقطع می​­شود، ناامیدی را می­​پذیرد.
این آیه حال انسان­​هاى عادى را توصیف مى ‏كند كه در محیط زندگى قرار گرفته كه حاكم در آن، عرف و عادت است. وقتى نعمت​­هاى الهى- از مال و جاه و فرزندان و چیزهاى دیگر- به سویش سرازیر است و اسباب ظاهرى هم سرسازگارى دارند، همه‌ی امید و دلگرمیش متوجه آن اسباب شده و دل به آن­ها مى ‏دهد و در دلش، دیگر جایى براى یاد خدا نمى ‏ماند تا او را شكر بگذارد و به همین جهت وقتى شرى به او مى ‏رسد و بعضى از نعمت​­هاى الهى از او سلب مى‏ شود، به كلى از خیر مأیوس مى ‏گردد. چون جاى دیگرى را سراغ ندارد و همه​­ی امیدش، اسباب ظاهرى بود كه آن هم روى ترش كرده و پشت كرده است.19

چه کسانی ناامید نمی­​شوند؟
ناامیدی غیر از حال یك انسان فطرى است كه ذهنش به عادت و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت در دلش، هیچ نقشى را بازى نكرده و دخل و تصرفى ندارد.
آرى، انسانى كه با تأیید الهى و یا به­​خاطر پیش‌آمدى، اسباب ظاهرى را فراموش كرده و به فطرت ساده خود برگشته است، همواره چشم امید به خداى خود دوخته و رفع گرفتاری­​ها را از او مى ‏خواهد، نه از اسباب.20
البته اگر انسان نگاه صحیحی نسبت به شر داشته باشد، بهتر می­​تواند با وسوسه‌های شیطان مبارزه کند و دچار ناامیدی نشود.
درباره​­ی شر در تفسیر شریف «المیزان» می­ خوانیم:
حكما گفته ‏اند كه شرور، بالعرض داخل در قضاى الهى هستند. از افلاطون نقل شده كه گفته است: «شر عدم است» و این دعوى خود را، با چند مثل توضیح داده و گفته است: «مثلاً یكى از شرها، آدم‏كشى است و حال آن­كه مى ‏بینیم آدم‏كشى، كار قاتل نیست تا بگوئیم شرى ایجاد كرد. آن‌چه كار قاتل است این است كه بتواند دست خود را بالا و پائین كند. كار جرأت و شجاعت او هم نیست و هم‌چنین كار شمشیر و تیزى آن هم نیست. زیرا همه‌ی این­ها در جاى خود، خوب و كمال و خیرند و نیز از ناحیه‌ی قبول پاره‌شدن رگ­​ها و گوشت​­ها هم، به​­وسیله‌ی شمشیر نیست. زیرا كمال بدن مقتول این است كه نرم باشد. پس باقى نمى‏ ماند براى شر، مگر مسأله‌ی بى‌جان‌شدن مقتول و بطلان حیات او كه آن هم امرى است عدمى و هم‌چنین هر شر دیگرى كه به این طریق، تجزیه‌و‌تحلیل كنیم، خواهیم دید شربودنش از یك امر عدمى است نه امور وجودى.
چیزى كه باید دانست این است كه شرورى كه در عالم به چشم مى‏ خورد، از آنجایى كه با حوادث موجود در این عالم ارتباط دارند و با آن­ها پیچیده و درهم هستند، از این رو عدم​­هاى مطلق نیستند. بلكه عدم​­هاى نسبى ‏اند كه خود بهره ‏اى از وجود و واقعیت را دارند. مانند انواع فقدان­ها و نقص‏ها و مرگ و فسادهایى كه در داخل و خارج نظام عالمى پدید مى ‏آید كه همه­ی این­ها، اعدامى نسبى بوده و مساسى با قضاى الهى- كه حاكم در عالم است- دارند. البته داخل در قضاى الهى نیستند؛ نه بالعرض نه بالذات.
توضیح این­​كه آن‌چه ما از عدم در ذهن خود تصور مى ‏كنیم یا عدم مطلق است كه همان نقیض و نقطه​­ی مقابل وجود مطلق است و یا عدم مضاف و منسوب به ملكه است كه عبارت است از عدم كمال وجودى كه جا دارد آن كمال را، داشته باشد. مانند نابینایى، كه عبارت است از عدم بصر از كسى كه جا داشت بصر داشته باشد: «و لذا به دیوار نمى‏ گوئیم نابینا»
قسم اول هم چندجور تصور مى ‏شود. یكى این­​كه عدم را به ماهیت چیزى بزنیم نه به وجود آن. مثل این­​كه عدم زید را تصور كنیم و خود آن را معدوم فرض كنیم؛ نه او را بعد از آن­​كه موجود بود. این قسم، صرف یك تصور عقلى است كه هیچ شرى در آن متصور نیست، چون موضوع را كه مشترك میان «بود» و «نبود» باشد، تصور نكرده ‏ایم تا نبودش شرى باشد.
بله ممكن است انسان، عدم چیزى را مقید به آن چیز كند. مثلاً عدم زید موجود را تصور كند و او را بعد از آن­​كه موجود شده، معدوم فرض نماید. چنین عدمى شر است و لیكن این قسم عدم، همان عدم ملكه ‏اى است كه توضیحش خواهد آمد.
تصور دوم این­​كه عدم چیزى را، بالنسبه به چیز دیگرى اعتبار كنیم. مانند نبود وجود واجبى براى موجودات امكانى و نبود وجود انسانیت. مثلاً براى ماهیت دیگرى مانند اسب و یا نداشتن نبات، وجود حیوان و نداشتن گاو، وجود اسب را كه این قسم عدم، از لوازم ماهیات است و امرى است اعتبارى، نه مجعول و محقق.
قسم دوم از عدم، همان عدم ملكه ‏اى است كه در بالا بدان اشاره شد و آن عبارت است از فقدان و نبود كمال براى چیزى كه شأن آن، داشتن آن كمال است. نظیر انواع فسادها و نواقص و عیب­​ها و آفات و امراض و دردها و ناگواری­​هایى كه عارض بر چیزى مى ‏شود كه شأن آن، نداشتن این نواقص و داشتن كمال مقابل آن است.
این قسم از عدم، شر است و در امور مادى پیدا مى ‏شود. منشأ آن هم قصورى است كه در استعدادهاى مادیات است كه البته این قصور، در همه به یك پایه نیست. بلكه مراتب مختلفى دارد. منظور این است كه منشأ این­​گونه عدم‏ها كه شرند، منبع قبض وجود، یعنى ذات بارى‌تعالى نیست و نمى‏ شود آن­ها را به ساحت او نسبت داد. چون علت عدم، چیزى است مانند خود آن عدم. هم‌چنان كه علت وجود، وجودى دیگر است، نه عدم.
پس آن چیزى كه در این­​گونه امور توأم با شر مورد تعلق كلمه ایجاد اراده الهى قرار مى ‏گیرد و قضاى الهى هم بالذات شامل آن مى ‏شود، آن مقدارى است كه وجود به خود گرفته و به عبارت دیگر استعداد و قابلیت گرفتن وجود را داشته و همان است كه مى ‏توان گفت خدا خلق كرده، اراده الهى ایجادش نموده و قضاى الهى بر آن رانده شده.
و اما عدم­​هایى كه همراه آن است، مستند به خدا نیست. بلكه مستند به نداشتن قابلیت بیشتر خود او و قصور استعداد اوست. پس چرا همان عدم­​ها را، هم مخلوق دانسته، نسبت جعل و اضافه به آن­ها مى ‏دهیم، از این جهت است كه آمیخته و متحد به آن مقدار وجود مى ‏باشند.
به بیانى روشن‏تر، امور پنج قسم­ اند:
1-آن­ها كه خیرِ محضند، 2- آن­​ها كه خیرشان بیشتر از شرشان است، 3- آن­​ها كه خیر و شرشان یكسان است، 4- آن­ها كه شرشان بر خیرشان مى ‏چربد، 5- آن­ها كه شر محض­​اند.
از این پنج قسم امور، سه قسم آخرى آن­​ها معقول نیست كه هستى به خود بگیرند. زیرا هست‌شدن آن­​ها، مستلزم ترجیح بلامرجح است و یا ترجیح مرجوح بر راجح و اگر حكمت الهى را كه از قدرت و علم واجبى او سرچشمه مى‏ گیرد و هم‌چنین جود خدایى را كه هرگز، آمیخته با بخل نمى ‏شود درنظر بگیریم، حكم خواهیم كرد بر این­​كه بر چنین خدایى واجب مى ‏آید كه فیض خود را، به وجهى مصروف كند كه اصلح و شایسته‏ تر براى نظام اتم است و از امور پنج‌گانه گذشته، دو مورد اولى را كه ایجاد كند كه عبارت بود از خیر محض و آن دیگرى كه خیرش بیش از شرش مى ‏باشد. زیرا اگر اولى را خلق نكند، مرتكب شر محض شده و اگر دومى را خلق نكند، شر بیشتر را خلق كرده است.
بنابراین آن‌چه از شرور كه به‌نظر ما مى ‏رسد، نسبت به آن‌چه كه از خیرات به چشم مى ‏خورد، نادر و قلیل است و شر قلیل به­​خاطر خیر كثیر، تحقق یافته و ممكن نبود تحقق نیابد.21
آری، اگر انسان این­گونه به شر بنگرد، البته شری را نخواهد دید و شاید به همین علت، حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) بعد از واقعه‌ی کربلا در جواب آن ملعون می‌فرمایند: «ما رأیت الا جمیلا»

ج) کفر
*وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً*22
*وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ*23
*فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً إِنْ عَلَیْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ*24

معنای کفر
کفر به معنای پوشاندن است و وقتی به خداوند نسبت داده می­ شود، به معنای این است که خداوند، غافر خطاها است. مانند این آیه از قرآن کریم که می​­فرماید:
*لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ یُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظیماً*25
و اگر به شخصی یا گروهی نسبت داده شود، همان معنای مشهور که انکار خداوند است، می­​شود. مانند این آیه که می­​فرماید:
*إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ*26
ولی این کفر را نمی­​توان به این معنی گرفت. زیرا به جنس انسان نسبت داده شده و نمی­​شود تمام انسان‌ها را محکوم به کفر کرد.
كفران نعمت یعنی این­كه مستند به­ غیرخدا بداند یا صرف در غیر منظور الهى كند یا وسیله​­ی طغیان و معاصى قرار دهد یا به ­غفلت بگذراند و مضارّ دیگر.27
منظور کفر در اینجا، عدم قدردانی انسان نسبت به رحمت خداوندی است. بهترین دلیل بر این مدعا، همان آیاتی است که در آن به انسان، نسبت کفران داده شده است. چون در آن آیات، کفر بعد از اعطای نعمتی و رحمتی بر انسان به او نسبت داده شده است.

علت کفر انسان
انسان كفركیش و ناسپاس است. زیرا كه در سرشت انسان، نفس است كه جز كفران نعمت‏ها، كارى ندارد.28
*وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً* یعنى كفران نعمت عادت انسان است و از این جهت است كه داراى طبیعت انسانى است كه همه‌ی سروكارش، با اسباب مادى و طبیعى است و در اثر عادت و خوكردن با اسباب مادى و طبیعى، مسبب‌الاسباب را فراموش مى ‏كند. با این­كه در هر آنى در نعمت­​هاى او غوطه‏ ور است.29
وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً لانّ فی جبلّته النّفس الّتى لا شأن لها الّا كفران النّعم. 30
شاید بهترین دلیل برای کفر انسان، همان یأس انسان است. زیرا وقتی از رحمت الهی ناامید باشد، رکون؟ می­​یابد و این رکون خود کفران و ضایع‌کردن تمام نعمت​­ها است: *نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ*
علاوه بر­این، دو دلیل دیگر هم می­​تواند مؤثر باشد. یکی احساس عدم حاجت به خداوند *فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ* و دیگری بی‌طاقتی نسبت به مشکلات است *إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ*

راه گریز از کفران
از مطالب بعضی از تفاسیر، گونه​­ای برداشت می​­شود که انگار، فرار از کفران امکان ندارد و کفران، ذاتی انسان است. ولی این مطلب نمی​­تواند صحیح باشد. زیرا خداوند چرا آن را گلایه می­​کند؟ و آیا این گلایه جز برای رفع این کفران است؟ البته شاید این تفکر از آنجا نشأت گرفته باشد که چون انسان قادر به شکر تمام نعم نیست، پس کافر آن است. برای جواب از این تفکر به روایتی از امام صادق(علیه‌السلام) اشاره می­کنیم: «عن أبی بصیر، قال: قلت لأبی‌ عبدالله (علیه‌السلام): هل للشكر حد إذا فعله العبد كان شاكرا؟ قال: نعم قلت: و ما هو؟ قال: یحمدالله علی كل نعمه علیه فی أهل و مال، و ان كان فیما أنعم الله علیه فی ماله حق أداه، ومنه قوله عزوجل: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ 31 و منه قوله تعالى: رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ32 و قوله: رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِیراً33.34
این روایت و روایات دیگری از این قبیل، خود دلیل روشنی است از آن­که انسان با اطاعت از فرامین الهی و با نسخه­ های اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، می­ تواند به مقام شاکر، بلکه شکور که مخالف کفور است، برسد. سند این ادعا این آیه از قرآن کریم است که می ­فرماید:
*ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً*35
رهایى انسان از آن دو طبیعت مذموم، تنها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند و صفت نیك و خویشتن‏داریشان، نگذارد در برابر مصائب، جزع و فزع نموده، دچار نومیدى و كفر شوند و وادار سازد تا هنگام زوال شداید و رسیدن نعمت­​ها، از خداى تعالى، ولى نعمتشان غافل نگشته، در مقام شكرگزارى برآیند و او را ثنائى گویند كه مایه‌ی خوشنودیش باشد و نعمت او را در جایى مصرف كنند كه او راضى باشد و خلق خداى را از فرح و فخر خود آسوده بدارند و استغناء، وادار به این عكس‌العمل‏هاى نكوهیده‏شان نكند.
و این طایفه استثنایى، تنها افرادى هستند كه از آن دو حالت زشت رهایى دارند و خدا آنان را مى ‏آمرزد. یعنى آثار آن دو طبیعت مذموم را، از دل­​هایشان محو نموده و به جاى آن، خصال ستوده را جایگزین مى ‏كند. آرى این طایفه نزد پروردگار خود، مغفرت و اجرى بزرگ دارند.
در این آیه دلالتى است بر این­كه صبر با عمل صالح، منفك از ایمان نیست و ممكن نیست فرد بى ­ایمان، صابر و داراى اعمال صالح باشد. آرى، در این آیه به صابران صالح، وعده‌ی مغفرت و اجر بزرگ داده و معلوم است كه مغفرت، شامل مشركین نمى ‏شود. زیرا خود خداى تعالى فرموده: *إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ*36
و باز به دلیل این­كه عین این وعده كه در این آیه آمده، یعنى وعده‌ی مغفرت و اجر كبیر را در آیات زیر، به مؤمنین داده و فرموده: *وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ كَبِیرٌ*37 و نیز فرموده: *إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ كَبِیرٌ*38
و اتصال آیات سه‏ گانه‏ اى كه در اول آن­ها كلمه‌ی «لئن» آمده به ماقبل، روشن است. براى این­كه گفتار در آیات قبل، در زمینه​­ی كفر كافران و سحر خواندن وعده‌ی معاد بود و نیز این را تذكر مى ‏داد كه كفار در مقابل تهدید به عذاب، آن را استهزاء كردند و در این سه آیه فرمود كه كفار با آن وضع طبیعى كه دارند، نعمت خدا را زوال‏پذیر نمى ‏دانند و هم‌چنین اگر گرفتارند، گرفتارى خود را نیز زوال­پذیر نمى ‏دانند. هرچند خداى تعالى وعده‌ی زوال آن و تبدیلش به یك زندگى خوب را داده باشد. هم‌چنان كه در اول سوره، این وعده را داده بود.39
حال که درصدد رفع کفران هستیم، از همین حالا چهار عمل را شروع کنیم که بیش از این ضرر نکنیم. آن چهار عمل را هم از محضر سوره​­ی عصر بیاموزیم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏
*وَ الْعَصْرِ*
*إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ*
*إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ*

و البته آن است که باید امید و احساس نیاز به خداوند و صبوری را حتماً درنظر داشته باشیم که خداوند، جبران‌کننده‌ی اعمال ماست والحمدلله‌رب‌العالمین.
اثر کفران و چگونگی شکران نعمت
*لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ*41
شكر نعم پروردگار اقسام و مراتبى دارد: اول شكر قلبى، كه بداند این نعمت از جانب پروردگار است، نه مثل كسانى كه مستند به شانس و خوشبختى می­​كنند یا مستند به اقدام و عملیات خود یا به طبیعت یا به رؤساء و فرمان فرمانروایان یا به اسباب ظاهریه وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ. 42
دوم- شكر لسانى الحمدللَّه كه اخبار زیادى داریم كه تمام شكر است و شرحش در سوره­​ی حمد، مجلد اول بیان شده.
سوم- سجده‌ی شكر كه در چهار مورد وارد شده. هر موقع كه نعمتى افاضه شد یا موفق به عبادتى و عمل خیرى شد یا متذكر نعم الهى شد یا دفع بلائى از او شد.
چهارم- صَرف نعمت است در آن‌چه خداوند فرموده و در رضاى الهى.
پنجم-در مقابل نعمت، یك عمل خیرى و یك عبادتى به جا آورد و نعمت​­هاى الهى بسیار است كه إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها و می­ فرماید:
*وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ*‏43
نکته ای در آیه­​ی 7 سوره‌ی ابراهیم است که باید به آن توجه کرد. خداوند در این آیه، ازدیاد نعمت را پاداش شاکران قرار می­ دهد. ولی جواب شرط کفران را، عذاب قرار می­دهد نه نقصان نعمت. شاید این مطلب به‌خاطر آن باشد که با کفر نعمت، امکان دارد نعمت الهی ازدیاد یابد. ولی این ازدیاد، از سر عذاب است، نه لطف و مرحمت.

پی‌نوشت‌ها
نساء:28.
ترجمه‌ی‌المیزان، ج‏4، ص: 450.
التفسیر المبین، ص: 105.
تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده، ج‏2، ص: 12.
البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج‏1، ص: 493.
الروم : 54.
لطایف الإشارات، ج‏1، ص: 327.
تفسیر روح البیان، ج‏2، ص: 195.
هود : 52.
تفسیر روح المعانى، ج 12، ص 81..
تفسیر فخر رازى، ج 18، ص 81.
نوح:10 و11و12.
تفسیر روشن، ج‏11، ص: 222.
الأنفال : 60.
اسراء :53.
هود : 9.
تفسیر روشن، ج‏13، ص: 232.
انوار درخشان، ج‏10، ص: 141و142.
ترجمه‌ی المیزان، ج‏13، ص: 258.
ترجمه‌ی المیزان، ج‏13، ص: 258.
ترجمه‌ی المیزان، ج‏13، ص: 259.
الإسراء : 67 .
هود : 9.
الشورى : 48.
الفتح : 5.
البقره : 161.
أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏7، ص: 365.
ترجمه‌ی‌ بیان السعاده، ج‏8، ص: 311.
غافل ترجمه‌ی المیزان، ج‏13، ص: 213.
تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده، ج‏2، ص: 449.
الزخرف: 13.
المؤمنون: 29.
الإسراء: 80.
البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص: 290.
الإسراء : 3.
نساء، : 116.
فاطر: 7.
ملک:12.
ترجمه‌ی‌ المیزان، ج‏10، ص: 236.
ابراهیم: 7.
نحل: 55.
جاثیه:29.
منابع:
ترجمه‌ی تفسیر المیزان
تفسیر روح البیان
تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن
تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده
أطیب البیان فی تفسیر القرآن
ترجمه‌ی تفسیر بیان السعاده
تفسیر روشن
البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید
تفسیر فخر رازى
تفسیر روح المعانى
ابراهیم رضا زاده - طلبه سطح یک

نقشه سایت :: sitemap