« رضا فلاح حسین آبادی - طلبه سطح یک »
چکیده:
در این نوشتار مسألۀ تشکیکی بودن حیات ونیز سریان داشتن آن در سرتاسر عالم وجود و نیز نسبیت موت مورد بحث واقع شده است.دلیل عقلی گواه براین مطلب، مساوق بودن مفهوم وجود و حیات است وجود مقدم بر حیات است، تقدمی که به نحو مفهومی است نه زمانی؛ پس هر جایی که حضرت وجود قدم گذارد، جنود او که عبارتنداز حیات، علم وقدرت، همراه او میباشند. - و آیۀ شریفۀ { إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ} دلیل نقلی شاهد براین مطلب است.زیرا آیۀ شریفه مشعربه ثبوت تسبیح اختیاری در تمامی موجودات است.اختیاری که یکی از لوازم وصف حیات است؛ چرا که اختیار ناشی از قدرت است و قادر بودن مانند علم، یکی از لوازم حیات است.
همچنین بابیان رابطۀ محیط ومحاط، سریان داشتن حیات در ماسوای عالم ماده ثابت میشود. - و با استناد به این اصل فلسفی که شیء موجود دیگر تا ابد معدوم نمی شود، نسبیت موت به معنای إنما تنتقلون من دار إلی دار برای روح به اثبات میرسد. و نیز ثابت میشود، آنچه که موت و حیات برآن عارض میشود، روح آدمی است نه جسم مادی. چراکه روح امری ذاتی وجسم امری عرضی است. و منتهای هر عرضی به امری ذاتی است. به عبارتی شیئیت هر شیءای به صورت آن است.
کلیدواژه
حیات، مشکک بودن، قوس نزول وصعود، کون جامع، متعلق حیات وموت، محیط و محاط، نسبیت موت.
مقدمه
مسألۀ حیات ازجمله مسایلی است که به گونه ای پایۀ علمی محققان در عرصۀ مربوط به مخلوقات وامور عارض برآنها می باشد.اما این مسأله به طور پراکنده وغیر متمرکز،ذیل مسایل گوناگونی از جمله بحث معاد وتفاسیر قرآنی مطرح شده است.وآنچنان که ما تحقیق کردیم،رساله ای متمرکز حول محور آن نیافتیم.
هدف نگارنده در ابتدای امر،تحقیق درمورد تکامل برزخی وبه طور کلی تکامل در ماورای عالم ماده بود،اما لازمۀ ورود درچنین مطلبی،ثبوت مباحثی از قبیل حیات وحرکت می باشد.پس به مقدمات بحث وارد شدیم.اما زمانیکه با پراکندگی مباحث حیات برخورد کردیم،تصمیم گرفتیم آن را به طور مستقل مورد فحص وبررسی قرار داده ومجموعهای را در این باب تألیف کنیم.در مبحث حرکتتألیفات متمرکز ودقیقی صورت گرفته بود که ما را ازتحقیق درمورد آن منصرف کرد،چرا که برطرف کنندۀ نیاز ما دربحث تکامل بود.کتاب گران سنگ«گشتی درحرکت»،تألیف علامۀ ذوالفنون حسن زادۀ آملی(حفظه الله)وهمچنین مباحثی که شهید مطهری در بخش حرکت شرح منظومه بدان پرداخته بودند،از جملۀ این آثارمی باشد.
در این نوشتار،مفهوم حیات و مرز آن با موت وهمچنین سریان درموجودات به اعتبار عالم ماده وهمچنین درماورای ماده با محوریت انسان،از دو دیدگاه عقل ونقل موردبررسی قرار گرفته است.سیر بحث با رویکردی منطقی از نزول آغاز وبه صعود ختم می شود. فرودی که با{نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی }(ص/72) قرین وبا صعود{ أَلَا إِلَى اللَّـهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ } (شوری/53) عجین است.
حیات ازدیدگاه لغت
علامه مصطفوی در كتاب التحقیق مینویسد :
« و التحقیق، أنّ الاصل الواحد فی هذه الماده هو ما یقابل الممات و فی آثاره التحرك و التحسس و الحیاه اعمّ من أن تكون فی النباتات (یحیی الارض بعد موتها) فأنّها حیاه نباتیه؛
أو فی الحیوان : {ربّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَى} .
أوفی الانسان : {ما هِىَ حَیاتُنَا الدُّنیا}،{ هُوَ الَّذِی أَحْیَاكُمْ} .
أو فی مطلق الحیاه :{ والله یُحْیِی وَ یُمِیتُ}، {یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ }.
أو فی الحیاه المعنویه :{ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً}، { إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ.}
أو فی الدار الاخره :{إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ}، { لا یَمُوت فِیهَا وَ لا یحْیی} .
أو فی الله المتعال : {هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ}،{ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ}. (2009م: 393- 394)
براساس تحقیق ایشان حیات و ممات دو وصف متقابلند و حیات نیز وصفی است كه اقتضاكننده حس و حركت است.
تقابل حیات و ممات از دو منظر منطق و عرفان قابل بررسی است .
پارادایم منطق
علامه طباطبائی (ره) ذیل آیه شریفه {الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًاً} (ملک/2)میفرماید:
«الحیاه كون الشی بحیث یشعر و یرید و الموت عدم ذلك، فلا مانع من تعلق الخلق بالموت كالحیاه، علی إنه لو أخذ عدمیاً کما عند العرف فهو عدم ملكه الحیاه وله حظّ من الوجود، یصحح تعلق الخلق به كالعمی من البصر و الظلمه من النور» (1384: 2/4)
از دیدگاه منطقی تقابل حیات وممات از نوع ملكه و عدم ملكه میباشد، چرا كه از دیدگاه ظاهری منطقی همهاشیاء شأنیت اتصاف به حیات و ممات را ندارند و تنها اشیائی که حس و حرکت آنها با حواس ظاهری قابل درک است، شانیت چنین اتصافی را دارا هستند.
پارادایم عرفان
عارف جامع بین عقل و نقل است . پس در دید او{ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ}(اسراء44)حاكی از سریان حیات در تمام موجودات است. در چنین منظری تقابل حیات و ممات از نوع متضایفین میباشد .
چرا كه هر دو امری وجودیاند و تمامی اشیاء شأنیت چنین اتصافی را دارا هستند. وجه تمایز تقابل ضدین ومتضایفین از این جهت است كه دو وصف متضایف از یك جهت در یك موضوع واحد جمع نمیشود؛ همچنین نقیض یکدیگر نمیباشند، چرا که دریک موضوع واحد جمع نمیشوند: (حیات وصف روح و موت وصف بدن است)
حیات از حیث مفهوم
«حی» اسمی از اسماء ثبوتی خداوند متعال میباشد.1{ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ}(بقره/255)«اسم یعنی آنچه دلالت میكند بر ذاتی با صفتی از صفات آن» ؛پس اسم حی دلالت كننده بر ذات باری تعالی است با صفت حیات.
حیات وصفی از صفات ثبوتی باری تعالی است و از آنجا كه خداوند متعال علتالعلل است. این صفت را به نحو اتم و اكمل دارا میباشد.
حیات سرمنشاء اثر میباشد و چون خداوند متعال حی است پس دارای اثر است كه از آن تعبیر به علم و قدرت میشود . علامه طباطبائی (ره) در تعریف حیات میفرمایند: « فالحیوه نحو وجود یترشح عنه العلم و القدره» (1384: 2 / 346) همچنین ایشان در ذیل آیه 2 سوره مباركه ملك میفرمایند: «الحیاه كون الشیء بحیث یشعر ویرید» (همان: 4). بر این اساس چون عالم است ذیشعور است و چون قادر متعال است اراده میكند.
ملاصدرا نیز در باب حیات چنین میفرمایند:
«الحیاه فی حقّنا تتم بأدراكٍ هو الاحساس و فعل هو التحریك منبعثین عن قوتین و لمّا ورد فی الشریعه و اطلاقه علیه تعالی (الحی) فی حقّه هو الدراك الفعّال» (1380: 243)
ایشان نیز اشاره به شعور و اراده ای دارند كه منبعث از دو قوه علم و قدرت است. علم و قدرتی كه تام و تمام كننده مفهوم حیات است. مرحوم طبرسی و شیخ طوسی(رحمهما الله)حیات را تعریف به لازم آن میكنند و این چنین میفرمایند: حی صفتی است كه واجد آن باید دارای علم و قدرت باشد.
«الحی من كان علی صفه ٍ لا یستحیل معها أن یكون قادراً عالماً و إن شئت قلت هو من كان علی صفهٍ یجب لاجلها أن یدرك المدركات إذا وجدت» (1430ق: 144)(بیتا: 307). علامه حلیe صفات ثبوتی را به صفات سلبیه ارجاع میدهند و بر این اساس میفرمایند:
«و التحقیق: أن صفاته تعالی إن قلنا بزیادتها علی ذاته، فالحیوه صفه ثبوتیه زائدهعلی الذات و الاّ فالمرجع بها إلی صفه سلبیه و هو الحق أنه تعالی قادر عالم فیكون بالضروره حیاً، لانّ ثبوت صفته فرع عدم استحالتها.» (1430 ق: 287).ایشان وصف حی را به صفات سلبی برمیگردانند و میگویند : خداوند متعال قادر است ، چون عاجز نیست و عالم است، چون جاهل نیست و بهدلیل آنكه قادر و عالم است: بالضروره باید حیّ باشد. (لأن ثبوت صفته فرع عدم استحالتها)
علامه جوادی آملی (حفظه الله) در نقد این بیان میفرمایند:
«علامه حلی (ره) نیز نظر شیخ صدوق در ارجاع صفات ثبوتی به سلبی را تأكید كرده است و برخلاف رأی استادخود محقق طوسی رحمهالله میفرماید: تحقیق این است كه اگر بگوئیم صفات خدا زائد بر ذات اوست، حیات از صفات ثبوتی است و گرنه بازگشت آن به صفت سلبی است و حق هم همین است. لیكن هرگز رهایی از زیادت اوصاف بر ذات به انكار صفات ثبوتی نیست و هرگز صفات ثبوتی حق به صفات سلبی بر نمیگردد. آنچه از خدا سلب میشود نقص و عجز و فقدان است و سلب نقص یعنی سلب عدم و سلب عدم یعنی سلب السلب؛ پس بازگشت سلب نقص به ثبوت كمال است. چون موجود غنی بالذات كه عین وجود و كمال است، فقدان و نقص در او راه ندارد. از طرفی در برخی روایات، صفات ثبوتی به گونهای برای خدا ذكرشده است كه ارجاع آن به صفات سلبی صحیح نیست.
مانند این روایت امام صادق (ع) «والله نورلاظلام فیه، و حی لاموت له، و عالم لا جهل فیه و صمدٌ لا مدخل فیه» در این روایت اگر اوصاف ثبوتی به سلبی برگردد، تكرارلازم میآید.» (1383: 255)
به عبارتی سلب زائیده ازدواج بین صفت ثبوتی (حیثیت) و شی مورد نظر است. چرا كه در زمان سلب، حیثیتی برای شی متصور میشود كه در انطباق آن حیثیت با شی مورد نظر سلب متولد میشود. مفهومی كه از عدم وجود آن كمال در شی، انتزاع میشود، صفت سلبی موردنظر میباشد. به عنوان مثال زمانی سلب هرگونه عجز و نقصی از خداوند متعال معنا پیدا میكند كه حیثیتی به نام كمال مطلق منطبق بر ذات باری تعالی باشد. و یا سلب عمل منافی با عصمت از معصوم، زمانی متولد میشود كه حیثیتی به نام عصمت را برای ایشان ثابت كنیم. پس سلب صفتی از یك شی ابتدا به معنای اثبات صفتی برای آن شی میباشد.
مخلص
حیات نحوهای از وجود است كه سرمنشأ اثر در موجودات میباشد. اثری كه از آن تعبیر به علم و قدرت میشود.
انواع حیات
حیات در موجودات به اعتبار لحاظ آن در عالم مادی به چهارصورت قابل تصور است.
الف) حیات جمادی ب) حیات نباتی
ج) حیات حیوانی د) حیات انسانی
حیات جمادی
آدمی در عالم ماده، محبوس در حواس پنجگانه خود است و محكوم است كه بر اشیاء با درنظر گرفتن این حواس، حكم كند؛ پس در دید انسانی كه رنگ و بوئی مادی دارد، یك سنگ نمیتواند ذیحیات باشد؛ چرا كه نگاه عجول2 او، علم، قدرت و رشدی را نمیتواند در سنگ ببیند . آدمی با غفلت عجین است.3 مسكّنی كه به مثابه خاكستری بر روی آتش است. با توجه به حدیث نبوی « الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا »، این موت است كه همچون طوفانی، این خاكستر را در خود مضمحل میكند و آدمی را در شعلههای آن میسوزاند و آن انسان است كه نالۀ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتًُ را سر میدهد.
در نگاه توحیدی انسانی كه عینكی با شیشههای الله نورالسموات و الارض بر روی چشم او قرارگرفته است، همه چیز رنگ و بویی دگر میدهد. نگاهی كه خبر از{إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ}(اسرا/ 44) میدهد. در دید او هرآن چیزی كه در آسمانها و زمین جلوه نمایی میكند، وجود و جنود او هستند. سنگ ریزهای كنار دریا تا ملائك مبهوت در ذات حضرت وجود، سرتاسر عالم، ظهور وجود و جنود اوست.
به دریا بنگرم دریا تو بینم / به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم، كوه و درو دشت / نشان از قامت رعنا تو بینم
در نگاه چنین انسانی، جمادات نیز مانند سایر موجودات حیّ هستند، چرا كه گوش جان او، ندای اشهد ان لااله الاّ الله سنگ ریزهای در دست مبارك پیغمبر را میشنود. سنگ ریزههایی كه اگرچه حیاتی را در أدنی مرتبه خود دارا میباشند؛ ولی عامل به علم اندك خود میباشند و بانگ توحید را سر میدهند.
علامه حسنزاده (حفظه الله) در مورد جنبش و حركت در جمادات این چنین میفرمایند:
«در اینجا نمیتوانیم زود نظر دهیم؛ چه شاید در جنبش نباشند و شاید باشند و ما بدان دست نیافتیم، زیرا كه ممكن است و میشود در حركتشان كند باشند و انسان به ظاهر گمان كند كه جنبش ندارند و آرامند. میبینید كه یك بوته كدو در چند روزی از چنار كهن سال میگذرد، آیا باید گفت كه بوتۀ كدو در جنبش است و درخت چنار در جنبش نیست . بهتر این است كه راه كاوش و پرسش در پیش بگیریم. آیا كانیها، چون پیروزه و الماس و زرو سیم در زهدان كوهها به بار نمیآیند؟ و مگر این گوهرها و كانیهای دیگر، چون نطفه در زهدان جفت جانداران به گذشتن روزگاری، كم كم و به تدریج پرورده نشدند؟ و نه این است كه هرخاكی و هركوهی كان هرگوهر و جزء آن نمیگردد؟ . مگر این كانیها در آغاز، سنگ و خاك ساده نبودند، تا كم كم در زهدان كان، با دست دركار بودن هزاران چیزها بر سر آنها چنان گوهرها شدهاند؟ باور دارید كه آن سنگ ساده اگر در جنبش نمیبود و غذا نمیگرفت، رنگ وی بر نمیگشت و سرشت وی دگرگون نمیشد و گوهری گرانبها نمیگردد. (حسنزاده آملی؛ 1381: 61 )همچنین علامه طباطبائی e در ذیل آیات مشعر به شهادت اعضاء و جوارح انسان میفرمایند:
از آیات 65 یس و 19 تا 25سوره فصلت، چنین استفاده میشود كه حیات و زندگی یك حقیقت ساری و جاری در تمام موجودات است، زیرا كه در غیر این صورت، به سخن درآوردن اعضاء و جوارح نمیتوانست شهادت باشد، چون سخن گفتن درباره كسی، زمانی شهادت به حساب میآید كه سخن حقیقتاً از آن سخنگو باشد. و این جزء با حیات میسور نیست . از سوئی دیگر با صرف افاضه حیات به شهود در روز قیامت و خبردادن آنها از وقایعی كه در دنیا اتفاق افتاده، بدون آنكه هنگام وقوع آن وقایع حیاتی را دارا باشند، شهادت محقق نمی شود، چه آنكه شهادت متقدم به تحمل و حضور است. پس ناچاراً هرآنچه كه در روز قیامت شهادت میدهد، مانند سمع، بصر و جلود و زمان و مكان همه و همه در دنیا دارای حیات هستند و از این بیان بلافاصله معنای این آیه شریفه روشن میشود كه میفرماید: { وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِینَ}(احقاف/5، 6) (طباطبایی، 1387: 154) و همچنین این آیه كه در وصف كفار میگوید:{أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ}(نحل/21)
حیات نباتی
دستهای از موجودات در عالم، علاوه بر آنچه كه برای جمادات از جنبش و حركت ذكر شد - البته به نحو تمام و كاملتر- دارای قوه غاذیه و مولّد میباشند كه در نتیجه آن، دارای رشد و نموّاند. این چنین موجوداتی دارای حیات نباتی اند كه مبدأ آن نفس نامیّه است.
با توجه به آیه شریفه:
{وَآیَهٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَهُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یأكلون}(یس/33)
خداوند متعال در این آیه شریفه، ارض را میته خطاب میدهد و به صورت دانه و حبوبات در آوردن، آن را أحیا مینامد . إحیایی كه به واسطه نزول باران حاصل میشود. {وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا }(بقره/169).
حیات حیوانی
دستهای دیگر از موجودات علاوه بر صفات خاصه جمادات و نباتات، دارای شعور و علم هستند. در چنین موجوداتی، قوه واهمه ممیِّز از سایر موجودات است. قوهای كه حكمكننده است اما به نحو جزئی.
حیات انسانی
انسان نیز، علاوه برآنچه كه برای سایر موجودات ذكر شد - چه به نحو اخف یا اشدّ - دارای قوه عاقله است. قوهای حكمكننده به نحو كلّی. علامه جوادی آملی (حفظه الله ) در تبیین چگونگی خلقت انسان و تشریح كالبد او با بیانی راسخ، میفرمایند:
انسان تلفیقی از دو جنبه طبیعی و فراطبیعی است . یعنی انسان ها نه روح صرف اند همچون فرشته ها و نه جسم محض مانند حیوانات و گیاهان؛ بلكه مجمعی از طبیعت و فراطبیعت و نمود كاملی از ملك و ملكوت در وجود انسان جلوهگر است. از نظر ایشان این موضوع به شرح زیر تقسیم میشود:
ألف: جسم انسانی (طبیعی ): طبیعت انسان در آفرینش، نخست از خاك و گل آغاز شد . پس به شكل حماء مسنون و صلصال درآمد و سرانجام با پیكری مستوی و كاملاً پرداخته، پا به هستی گذاشت .
{ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ }؛ { انِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ}؛ { فإذا سویته...}(حجر/ 28- 29).
سیر وجودی در فرزندان آدم، گرچه از خاك آغاز شد، لیكن در ادامه از آبی سرچشمه میگیرد كه قرارگاه آن، میانه «صلب» و «ترائب» است. {خُلِقَ مِن مَّاءدَافِقٍ*یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ} (طارق/ 6 -7). پس خدای سبحان آفرینش انسان را از خاك آغاز كرد و سپس ادامه نسل او را از آب قرار داد: { وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ*ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَهٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِینٍ } (سجده 7- 8 ) .
این نسل نیز از نطفه به علقه آمد و علقه به مضغه و مضغه به استخوان تبدیل شد. و استخوان هم به پیراهنی از گوشت آراسته گردید.{ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا }(مومنون/ 14) .
ب : روح انسان (فراطبیعی): در قرآن كریم آفرینش انسان به گونه ای گسترده تشریح شده است . پس از آفرینش طبیعت انسان از گل و خاك، سخن از آفرینش دیگر است كه گاهی از آن به « كن فیكون» تعبیر شده است. {خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَیَكون} (آل عمران/59). قرآن كریم درباره دمیدن روح و جانی در كالبد انسان كه سبب شرافت وجودی اوست، میفرماید: { فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی} (حجر/ 29). در حقیقت انشاء خلقی دیگر در آیه شریفه ثم أنشأناه خلقا آخر نیز به همین نفخ روح الهی در انسان اشاره دارد، چنان كه خدای سبحان به دلیل انشای آن به خود تبریك میگوید :{ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ} (مومنون/ 14).
این روح الهی منشأ حیاتی است كه فصل الفصول حقیقت انسان است.
چهاردهمین آیه مباركه مومنون نشان میدهد كه روح از نشئه طبیعت برخاسته است؛ زیرا خدا فرمود كه من همین جنین را به خلق دیگر درآورده و صورتی دیگر برآن دادم؛ یعنی روح از همین نشئه طبیعت و بدن برمیخیزد؛ یعنی موجود مادی ادوار و اطواری را پشت سرمی گذارد و به مرحله روح میرسد. این دسته آیات جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن روح را تأكید میكند ؛ یعنی در ابتدا جسمانیت، سپس اضافه شدن روحانیت و باقی ماندن در آن.
تفاوت طبیعت و فراطبیعت: خداوند متعال درقرآن كریم، كارخود را به دو بخش تقسیم کرده و هر دو را زیر پوشش و احاطه علم و قدرت خویش معرفی فرموده است . بر اساس این تقسیم، بخشی از كارها را كه به طبیعت مربوط است به صورت زمانمند انجام میدهد ؛ برای مثال ارزاق بشر را در فصلهای چهارگانه تأمین میكند .{وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ } (فصلت/ 10) .
اگر این زمان بندی نبود و تمام ایام سال، یكسره پاییز یا بهار یا تابستان یا زمستان بود، مواد غذایی بشر تأمین نمیشد. همچنین است آفرینش نظام كیهانی كه قرآن درباره زمان آن سخن از شش روز - البته نه روز به معنای دوازده ساعت یا به معنای شبانه روز - دارد و میفرماید: {اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ } (سجده/ 4). آفرینش بدن انسان نیز از اینگونه كارهای زمانمند و مربوط به «عالم خلق» است؛ چه در آدم (ع) كه مسیر تراب، طین، حماء مسنون و صلصال را پیموده است و چه در بنی آدم كه سلسله نطفه، علقه، مضغه، عظام و ... را پشت سرگذاشته است.
بخش دوم از كارهای خدا، اموری است مجرد از زمان كه به «عالم امر» بازمیگردد و به اصطلاح با «كن فیكون» تحقق مییابد{.إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ } (یس/ 82). خلفت روح الهی انسان، به همین عالم امر مربوط و جدای از زمان است.
حیات در ماورای عالم ماده
علامه جوادی آملی (حفظهالله) ذیل آیات شریفه 169- 170 سوره مبارکه آل عمران در اثبات حیات در ماورای عالم ماده چنین میفرمایند:
{وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ }.
منافقان یا افراد سست ایمان به سبب عدم اعتقاد به زندگی پس از مرگ، حضور در جنگ را إلقای خود در تهلکه پنداشته و گمان میکردند با کشته شدن زندگی خود را از دست میدهند و چیزی آن را جبران نمیکند و بر اثر همین خیال، شهیدان را مرده، یعنی بیاثر میانگاشتند. از این رو خداوند سبحان در این آیات، حقانیت پس از مرگ و زنده بودن شهیدان راه خدا و حیات ویژه برزخی آن را مطرح و هم توهم نابودی شهیدان و هم پندار بیاثر بودن شهادت آنان را دفع میکند و حیات برزخی را که برای مسلمانان معتقد به اصل معاد نیز روشن نبوده برای آنان تبیین میفرماید. حیات پس از مرگ برای همگان قطعی است، اما شهیدان و هرکه در حد و مقام او باشد، زندگی برزخی ویژهای دارد. شهید مقتول است نسبت به دنیا و حیّ به لحاظ برزخ، چون قتل و حیات متقابلند و جمع دو متقابل با وحدت تمام جهت، محال است. از این رو سازگاریشان با تعدد نشئه امکانپذیر است. چون حیات و رزق او عندالله است، زوالپذیر نیست { مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّـهِ بَاقٍ}(نحل /96)، میتوان گفت قدر متیقن از حیات، همان حیات برزخی است؛ زیرا کلمه (احیاء ) مشتق است و استعمال مشتق نسبت به متلبس در حال، حقیقت است و نسبت به غیرآن یا مجازی است یا اختلافی. آیات مورد بحث عاماند و هم کشتهشدگان در راه خدا را شامل میشوند و مورد نزول یعنی شهدای احد، سبب تخصیص نیست.(جوادی آملی1382: 15/280) .
حیات برزخی مختص به شهیدان نیست و شامل همگان میشود، بلکه شامل کفار نیز میشود، چنانکه خداوند متعال میفرماید : {أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ }(ابراهیم/28) «خدای سبحان مرگ کافران را انتقال از دنیا به دار البوار (خانه هلاکت) میداند . اما انتقال شهیدان را از این عالم به نشئه دیگر را حیات طیبه میداند. پس حیات برزخی امری عام و همگانی است، چرا که اثبات شیء - اثبات حیات برزخی برای شهیدان - نفی ما عداء نمیکند و خصوص آیه سبب تخصیص نمیشود. و از آنجایی که رابطه بین عوالم بهنحو علّی و معلولی است و علت، صورت کاملتر و وسیعتر معلول است؛ پس حیات در عوالم بالاتر از ماده و برزخ به شکلی تمام و کاملتر موجود است. چنان که خداوند متعال میفرماید:
{وَمَا هَـذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ }. (عنکبوت/64)
نتیجه:
از مباحثی که گذشت نتیجه میگیریم که حیات امری مقول به تشکیک است و در سرتاسر عالم وجود جریان دارد . تمام اشیاء از جمودات و نباتات تا بالاترین مراتب وجود ، هریک به قدر ظرفیت خود بهره از حیات دارند.
پینوشت
1- اسماء خداوند، به دو قسم ثبوتی و تنزیهی تقسیم میشود.
منابع
* قرآن کریم.
1- امین الاسلام ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، (1430ه ق)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دارالقارئ (بیروت) و دارالکتاب العربی (بغداد): الطبعه الاول.
2- حسنزاده آملی، حسن، (1380)، عیون مسائل نفس، قم: انتشارات قیام، چ اول.
3- ـــــــــــــــــــــ ، (1381)، دروس معرفت نفس،انتشارات الف لام میم، چ اول.
4- حلی، جمال الدین حسن (1430ه ق) کشف المرادفی شرح تجرید الاعتقاد، بقم المشرفه، موسسه النشر الاسلامی، الطبعهالثانی.
5- جوادی آملی، عبدالله، (1383)، توحید در قرآن، قم: مرکز نشر إسرا، چ اول.
6- ـــــــــــــــــــ ، (1382)، معاد در قرآن، قم: مرکز نشرإسرا، چ دوم.
7- ـــــــــــــــــــ ، (1382)، تسنیم، قم:مرکز نشرإسرا، چ اول.
8-ـــــــــــــــــــ ، (1382)، رحیق مختوم، قم: مرکز نشرإسرا، چ دوم.
9-ـــــــــــــــــــ ، (1389)، انسان از آغاز تا سرانجام، قم: مرکز نشرإسرا، چ دوم.
10- شجاعی، محمد، (1362)، معاد،تهران: شرکت سهامی انتشار، چ اول.
11- شیخ الطائفه ابی جعفربن محمدبن الحسن الطوسی، التبیان فی تفسیرالقرآن، (بیجا):دار إحیاءالتراث العربی.
12- طباطبائی، محمدحسین، (1384)، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چ اول.
13- ـــــــــــــــــــــــ، (1387)، انسان از آغاز تا سرانجام، قم: بوستان کتاب، چ1.
14- مصطفوی،حسن (2009م)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،قم: مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، الطبعه الثالث.
15- مظفر، محمدرضا، (1428ه ق)، المنطق، قم: موسسه النشرالاسلامی، چ هفتم.
16- ملاصدرا، محمدبن ابراهیم، (1380)،المبدأ و المعاد، قم: دفتر تبلیغات حوزۀ علمیۀ قم؛ مرکز انتشارات.