« سید محمد سعید قاسمی - طلبه سطح یک »
چكیده:
غلو در اینجا به معنی زیاده روی در امور دینی، به خصوص اهل بیت علیهم السلام است، که عده ای در مورد ایشان و صفاتشان روا داشتند که به غالیان معروف شدند.
سخنان و اعمال غالیان تا حدی شدت یافت که عده بسیاری را جذب نموده به طوری که برای خود فرقه تشکیل دادند.
از جمله این فرق، که توسط عبدالله راوندی در قرن اول پدید آمد، راوندیه است. آنها عقاید خاصی در مورد توحید، امامت، معاد، تناسخ و... داشتند.
معمریه، اصحاب معمربن عباد السلمی از فرق معتزله هستند. عقایدی چون تجسیم، عدم قول به قدیم بودن خدا، عدم علم خدا به خویش را داشته اند .
اتباع سلیمان بن جریر زندی را سلیمانیه گویند که از فرقه زیدیه اند. ایشان قائلند که امامت، شوری است و تقدیم مفضول بر فاضل اشکال ندارد.
پیروان مغیربن سعید عجلی، عقیده داشتند خداوند متعال مردی از جنس نور است و حضرت علی علیه السلام، مقام الوهیت دارند و در امامت به بیراهه رفتند، اینان مغیریه بودند.
کلید واژه:
غلو در شیعه، معمریه، مغیریه و مغیره بن سعید، سلیمانیه، راوندیه
مقدمه
الحمد لله رب العالمین والصلوه والسلام علی سیدنا ونبینا محمد وآله الطاهرین.
غالیان و غلوکاران در گذشته نقش مهمی در به وجود آمدن فرقههای مختلف داشتهاند. بعضی از آنان آنقدر تأثیرگذار بودهاند که فرقههایی معتقد و پایدار ساختهاند و تا کنون شعباتی از آن فرق دیده میشود.
شناختن بعضی از فرقهها و سران آنها موجب جلوگیری از به وجود آمدن غلو در ذهن و عمل و مقابله و مبارزه با کسانی است که امروزه نیز غلو میکنند. ممکن است گروهی، شیعیان را نیز به غلو در دین نسبت دهند، اما برای دفاع صحیح از مکتب حقه شیعه، ضرورت دارد که ابتدا بدانیم غلو چیست؟، غالی کیست؟،و چه کسانی و با چه شرایطی در تاریخ غلو کردهاند؟.
نکته: این نوشتار در راستای نقد و بررسی کتاب"مکتب در فرآیند تکامل"می باشد که تحت عنایت استاد حمیدیه در اردوی مشهد مقدس انجام شد. ناگفته نماند که هر یک از طلاب با همکاری منظمی گوشه ای از این کار بزرگ را بر دوش گرفتند.
امید است مورد توجه امام عصر (عج) قرار گیرد.
غلو در لغت:
همان تجاوز از حد و اندازه است. در لسان العرب صفحه 329 مادهی غلات داریم:
«وقتی کسی غلو میکند از حد تجاوزر میکند و در آن افراط می کند.»
در قرآن نیز خدا چنین میفرماید: «قل یا اهل الکتاب لاتغلوفی دینکم غیر الحق» مائده: 77 پس غلو ارتفاع و تجاوز از حد است که در هر کاری نسبت به همان کار در نظر گرفته میشود.
غلو در اصطلاح:
تجاوز بشر از مقامش در حد عبودیت تا ربوبیت، مانند بعضی از اهل کتاب که دربارهی انبیاءشان غلو کردند. غالی در اسلام به کسی میگویند که دربارهی محمد و آلمحمد و شخصیت های اسلامی و غیراسلامی چیزی بگوید که آنها نگفتهاند و برای آنها نبوت و الوهیت قائل شود (عزیزی، 1382: 17).
غلات افراط کنندگان در تشیع و برخی از مذاهب اسلاماند و خود شیعه نیز به برخی از فرق خود این لقب را دادهاند، آنان در حق پیغمبر صلیالله علیهوآله و علی علیهالسلام و یا ائمه علیهمالسلام، غلو میکردند. حضرت علی در یکی از خطب خود میفرماید: «هلک فی أثنتان محب غال و مبغض غال» (اشعری، 1369: 1/ 294).
راوندیه:
اسم دیگر شیعه آل عباس یا عباسیه است که از بقایای کیسانیه هستند (اقبال، 1345: 65-258؛ فیاض، 1970م: 112؛ دهخدا 1337: 14/153).
باید دانست که این فرقه به هیچ وجه به این راوندی مشهور ارتباطی ندارد. (اقبال، 1345: 256؛ دهخدا 1337: 14/153) اینان اصحاب عبدالله راوندی هستند که در ایام قیام زید بن علی بن ابیطالب بعد از فوت ابوهاشم عبدالله بن محمد حنیفه در سال 98 با محمد بن علی بن عبدالله بیعت کردند (نوبختی، 1310: 35؛ اقبال 1345: 256-64).
فرقهی امامیه را از تاریخ ظهور شیعه آل عباس (راوندیه) برای تمییز از ایشان شیعهی علوی نامیدند (اقبال، 1345: 51).
شکلگیری و گسترش:
گروهی معتقدند که ابوهاشم عبدالله بن محمد وصیت كرد كه پس از وی محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب جانشین وی میشود. چون ابوهاشم در سرزمین شام درگذشت و در هنگام مرگ وی محمد بن علی کودک بود این وصیت را با پدرش علی بن عبدالله بن عباس در میان نهاد. تا هرگاه پسرش به بلوغ رسید به او بگوید. چون محمد برومند شد، پدرش ابوهاشم را به وی سپرد. یاران عبدالله بن معاویه و پیروان محمد بن علی دربارهی وصیت ابوهاشم با یکدیگر به ستیز افتادند. آنها به داوری مردی به نام ابوریاح که از سران و دانشمندان مدینه بود تن دردادند.
ابوریاح به درستی وصیت ابوهاشم دربارهی محمد بن علی بن عباس گواهی داد. پس از این ماجرا بیشتر پیروان عبدالله بن معاویه برگشتند به امامت محمد بن علی و راوندیه از پیوستن ایشان نیرو یافت. (نوبختی، 1310: 35).
همین جماعت هستند که بالاخره بنی عباس یعنی فرزندان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را به خلافت رساندند (اقبال، 1345: 51).
راوندیه در بلاد مختلف مخصوصاً در شهرهای شرق اسلامی نفوذ بسیار کردند (اقبال، 1345: 64؛ دهخدا، 1337: 14/153)؛ مبلغان راوندی همهجا مخصوصاً در عراق و خراسان به فعالیت ضد اموی پرداختند.
پس از مرگ محمد بن علی امام، جامه های خود را سیاه کرده و به اسم «سوده» معروف شدند. که بیشتر این جماعت از دهقانان خراسان و نجیبزادگان ایرانی بودند (دهخدا، 1337: 14/153).
عقائد و فرقهها:
فرقهی بوسلمیه که به امامت ابومسلم خراسانی بودند، شعبهای از راوندیه هستند و همچنین برکوکیه، سلیمیه یا خلالیه، مقنعیه و هاشمیه (اقبال، 1345: 65-64، 263؛ دهخدا 1337: 14/153). فرقهای از آنها معتقدند که ابوهاشم به محمد بن علی وصیت کرده و او امام است و او خداست و او عالم به همه چیز است، هر کس او را بشناسد، پس هر کار بخواهد میتواند انجام دهد (فیاض م 1972: 112).
از راوندیه عدهای هم به ابوهیت منصور خلیفه عقیده داشتند (نوبختی، 1310: 35، اقبال 1345: 256: حسنی رازی 1364: 423).
آنان به تناسخ ارواح اعتقاد داشتند. میگفتند که روح حضرت آدم در عثمان بن نهیک حلول کرد و پروردگار روزیدهندهی آنها منصور است. ایشان سرانجام الوهیت منصور را بهانه کردند و خروج کردند و به دست معنا بن زائده شیبانی به قتل رسیدند (نوبختی، 1310: 35).
معمریه:
ایشان اصحاب معمربن عباد السلمی هستند که از فرقههای معتزله است (بغدادی، 1333: 154؛ شهرستانی، 1361: 90؛ دشبتی، 1369: 60؛ حائری، 1371: 17/262؛ دهخدا، 1377: 26/756).
او از مردم بصره بود و در بغداد میزیست و مکنّی به ابوعمر بود و در روزگار رشید میزیست (بغدادی 1333: 154).
اعتقادات:
اینان معتقدند که خدا جز اجسام چیزی نیافریده و گویند که عرضها از اجسام پیدا میشوند که یا مثل گرمی به آتش غیر ذاتی و اختیاری و یا مثل رنگ به حیوان اختیاری است. میگویند که خدا را نباید به صفت قدیم بودن ستود. چه قدیم به معنای زمانی چون خدا زمان ندارد و نه مکانی (شهرستانی 1361: 83-84؛ بغدادی 1333: 157؛ حائری، 1371: 17/265؛ دهخدا، 1377: 26/758).
آنان میگویند که خدا به خود علم ندارد چون در این صورت اتحاد بین عالم و معلوم لازم میآید (شهرستانی، 1361: 92؛ حائری 1371: 17/262، دهخدا 1377: 26/579).
رد بعضی از عقائد:
عبدالکریم شهرستانی در توضیح الملل و النحل، 1361: 90، دربارهی معمریه میگوید: «چگونه میگویند که همه چیز از افعال اجسام است؟ چگونه عرض از افعال اجسام است در حالی که هنوز جسم موجود نشده باشد؟ ازین سخن لازم آید که خدا هیچ کاری نتواند بکند و بر قاعدهی (فاسد) این فرد، کلام خدا یا عرض و یا جسم است و اگر بگوییم عرض است، خدا عرض پیدا کرده و این شایستهی خدا نیست، و اگر گوییم که جسم است باطل باشد سخن او که گوید کلام را در محلی پیدا کرده؛ زیرا که جسم قائم نشود مگر به جسم و چون صاحب این مکتب به صفات قدیمی الهی قائل نیست؛ پس در مکتب او خدا را کلام نباشد و وقتی خدا کلام نداشته باشد. امر و نهی نباشد و چون امر و نهی نباشد، شریعت نباشد و ناچار این مذهب به رسوایی عظیم کشد».
در صفحات بعدی کتاب می افزاید : «امکان این هست که در رساندن سخنان از معمر، خلل باشد، چون هیچ عاقلی اینگونه سخن نمیگوید».
معمر در سال 220 یا 215 هجری در گذشت (بغدادی، 1333: 154 و...).
سلیمانیه:
ایشان اتباع سلیمان بن جریر زندی هستند از فرقهی زیدیه، که آنها را جریریه نیز خوانند (اقبال، 1345: 257). شیخ طوسی (ره) سلیمانیه را از زیدیه که از فرق شیعه است خارج کرده، چون نص را قبول ندارند (فیاض، 1360: 33).
عقائد:
اصحاب سلیمان جریر معتقدند که امامت شوری است و همین كه دو نفر از خوبان امت بر آن اتفاق بکنند شرعی است. و اشکالی ندارد که فردی مفضول با وجود افضل به امامت برسد گرچه گزینش افضل همه جا بهتر است. آنها معتقدند که مردم در زمان امیرالمؤمنین علی (ع) ترک اصلح کردند. پس امامت عمر و ابوبکر را قبول دارند (بغدادی 1333: 17؛ اقبال: 1345: 257، فیاض، 1360: 33؛ ابن حجر، 1360: 6/57؛ شهرستانی، 1361: 1/209؛ حائری، 712: 10/469؛ حسنی رازی، 1364: 186-187؛ جوادی، 1375: 5/348).
آنان میپندارند که امامت فقط برای برپا داشتن حدها، حکم میان دو مدعی، ولایت کار یتیمان و با برپاداشتن جنگ با دشمن و از برای این که کار دین به مردم عوام مفوّض نباشد است. پس با این فرض شرط نیست که امام افضل امت باشد چون با داشتن مفضول نیز نیاز از برپاداشتن امام بر میآید. آنها در این مسأله آنقدر پیش رفتند که روا داشتند که امام غیر مجتهد باشد و ناآگاه از مسائل جامعه ولی لازم است که همراه او مجتهدی باشد که در حکم کردن به او مراجعه کند و باید در حادثه ها صاحبنظری و صاحب بصیرتی نافذ حضور داشته باشد (شهرستانی، 1361: 1/209).
سلیمان بن جریر عثمان را به خاطر کارهایی که موجب کینه توزی دشمنان میشد کافر میدانست (بغدادی، 1333: 17) و اهل سنت هم به خاطر همین او را کافر میدانستند (ابن حجر، 1360: 6/75؛ حسنی رازی، 1364: 187).
سلیمان بن جریر بر زبیر و طلحه و صاحبه الجمل (عایشه) خرده میگرفت و هر سه را نیز به خاطر جنگ با علی بن ابیطالب کافر میشمرد (شهرستانی، 1361: 1/209؛ حسنی رازی، 1364: 186؛ خرمشاهی 1375: 5/348).
سلیمان بن جریر بر شیعه امامی در دو مسأله ایراد و انتقاد روا میداشت: بداء و تقیه (اشکوری، جوادی، 1375: 5/348).
مغیریه و مغیره بن سعید:
مغیره اللعین بن سعید لکذب ذاق حشرالحدید(بحجه آلامال، 1367: 7/62)
فرقهای از غلات شیعه که پیرو مغیره بن سعید عجلی بودند. وی ملقب به کثیرالنواء یا أبتر (بریده دست) کثیرالنواء بود (بغدادی، 1333: 338؛ (علمی حائری، 1371: 17/278؛ شهرستانی، 1361: 1/273؛ اشعری، 1963: 134-140؛ دهخدا، 1337: 824-825؛ مشکور 1366: 184؛ دشتی 1361: 6/59-9/518). بعضی این فرقه را بتریه نیز خوانند (اشعری، 1963 ه: 134؛ حسنیرازی، 1364: 187...). گویند که وی آزاد شدهی بجیله بود (ما مقانی، 1253 ه: 3/236؛ دشتی 1369: 6/59: عزیزی 1382: 182).
اعتقادات:
ایشان با پیشوایی مغیره بن سعید و صالح بن حیّ، ولایت علی علیهالسلام را قبول کردند و تا امام محمد باقر علیه السلام، را قبول داشتند. اما بعد از آن مغیره را امام میپنداشتند و انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن را به عنوان مهدی عجلالله فرجه داشتند (بغدادی، 1333: اشعری 1993: 74؛ دشتی، 1369: 6/59؛ غازی شاهرودی، 1415ه: 7/470؛ مشکور، 1377: 184) . و میپنداشتند که وی زنده است و نمرده (نمازی شاهرودی، 1415ه: 7/470؛ حسینی دشتی، 1369: 9/519).
آنها معتقدند که خدا جسمی است به صورت مردی از نور که بر سرش تاج نور بوده و قلبش منبع حکمت است (مدرس، 5/355: دهخدا، 1337: 26/824: (علمی حائری 1371: 17/278: نافع، 1385: 276).و بعضی گویند که اعضای خدا به تعداد حروف هجاست (دهخدا، 1337: 26/824؛ نافع 1385: 276؛ حسینی دشتی: 1369: 9/518). برخی گویند که مغیره تنایج را نیز قبول داشته (خوئی و...).
مغیره بن سعید به الوهیت علی بن ابیطالب قائل بود. وی میگفت: همانا علی زنده میکند و میمیراند، اگر بخواهد عاد و ثمود را زنده کند میتواند (دهخدا 1337: 26/824؛ عزیزی 1382: 182) و ابوبکر و عمر را تکفیر میکرد (دهخدا 1337: 26/824: نافع، 1385: 7/276). ولی بعضی گفتهاند که وی ابوبکر و عمر را قبول داشته است (طوسی 1282: 306؛ اشعری 1963: 134-14: حسینی دشتی، 1369: 6/59).
مغیره و غلو:
مغیره غلو را از راهی جدید وارد کرد به این که امام باقر علیهالسلام را قبول داشت ولی امام از او تبری میجست.
مغیره از قول امام میگوید: ابا جعفر چگونه صبح کردی؟ گفت: صبح کردم در حالی که به رسول خدا صلیالله وعلیه وآله ایمان ضعیفی داشتم ولی مردم کاملاً به او ایمان داشتند. اعمش میگوید: او در اوایل از «دو شیخ» تبری میجست و آنها را لعنت میکرد. مغیره به روش خاصی تفسیر قرآن می کرد (عزیزی، 1382: 182).
میگویند که وی سحر و جادو نیز آموخته بوده و به احکام دو خلیفه نیز معتقد بوده و خوردن شراب و... را جائز میدانسته (اشعری 1963: 14).
پس از امام:
مغیره پس از شهادت امام باقر علیهالسلام مردم را به محمد بن عبدالله بن حسن دعوت میکرد و او را مهدی میخواند و خودش را نائب مهدی میدانست تا ظهور.
اما مهدی یعنی محمد بن عبدالله ظهور کرد و کشته شد ولی اصحاب مغیره به کشته شدن او اعتقاد ندارند (عزیزی 1382: 182).
احادیث دربارهی او:
محمدبن قولویه مغیره بن سعید از ابوالحسن الرضا علیهالسلام نقل میکند: او به ابیجعفر علیه السلام دروغ میبست پس خدا گرمای آتش را به او چشاند.
سعد از امام صادق علیهالسلام نقل میکند: خدا لعنت کند مغیره بن سعید را، همانا او به پدرم دروغ میبست. پس خدا لعنت کند کسی را که دربارهی ما چیزی بگوید که در ما نیست و خدا لعنت کند کسی را که ما را از عبودیت خداوندی که ما را آفرید، بیندازد...
از هشام بن حکم از امام صادق علیهالسلام نقل شده: مغیره بن سعید بر پدرم از روی عمد دروغ میبست. آنها روایات پدرم را می گرفتند و به سوی مغیره میبردند، پس به آنها کفر و بدی وارد میکرد. پس آنها را به پدرم اسناد میداد و سپس آنها را به اصحابش میداد.
از حبیب بن خشعی از امام صادقعلیهالسلام می گوید: برای حسن و حسین دروغ گوهایی بودند که به آنها دروغ می بستند و اسم آنها را نگفت، مختار بر علی بن حسین دروغ میبست و مغیره بن سعید بر پدرم دروغ میبست.
حمدویه می گوید که امام صادق علیهالسلام گفت: آیا میدانی مثل مغیره چیست؟ گفتم نه، گفت: مثال او مثال بلعم باعورا است. گفتم بلعم باعورا کیست؟ کسی که خدای متعال دربارهی او گفت: «او کسی است كه آیاتمان را به او نشان دادیم پس به بعضی از آنها دست برد پس از شیطان تبعیت کرد و از غاوین بود.»
روایات زیاد دیگری نیز هستند که دلالت بر لعن و ذم مغیره دارد. مثل ترجمه ی جابربن یزید الجعفی و محمدبن بشیر (طوسی، 1282: 296؛ کشی، قرنها: 194-198؛ علیاری تبریزی 1367: 62؛ خوئی 1398 ه: 18/275؛ ماتعانی 1352: 236).
عاقبت مغیره:
بعضی گویند که وی در آخر ادعای نبوت کرد (نوبختی 1310: 42).
وی توسط عبدالله بن القسری در سال 1192 کشته شد (دهخدا 1337: 824 و...).
پینوشت
.ابوجعفر منصور،دومین خلیفهی عباسی است. در حمیمه تولد یافت و پس از مرگ برادرش به خلافت نشست. او را از جهت سختگیری و شدت عمل به سفاح (یعنی خونریز) لقب دادهاند؛ زیرا خون بسیاری از بنیامیه را بریخت. و در نهایت از بیماری آبله فوت کرد(اعلام زرکلیع نافع، 1986 م: 1/54).
.ابوعبدالله مغیره بن سعید بجلی کوفی که بعضی به جای بجلی او را عجلی نامیده اند(نوبختی 1310: 42).
.در کتاب المقالات والفرق، ابوخلف اشعری، (1963)، ص 74، علت ابتر نامیده شدن مغیره و مغیریه این ذکر شده که آنها ولایت علی (ع) و اولاد او را قبول داشتند ولی ولایت حضرت زهرا(س) را قبول نداشتند. این لقب اولینبار توسط زیدبن علی به آنها داده شد.
منابع تحقیق
ابن حجر، (1390ه)، لسان المیزان، بیروت، مطبوعات
اشعری، (1963)، المقالات و الفراق، تهران، عطائی
اعلمی حائری، محمدحسین (1371)، دائره المعارف الشیعیه العامه، بیروت، مطبوعات
اقبال، عباس (1345)، خاندان نوبختی: تهران، طهوری
اکعشی، ابوعمر و محمدبن عمر، رجال کشی، کربلا، مطبوعات
بغدادی، ابونصر عبدالقاهر (1333)، ترجمهای الفرق بین الفررق (تاریخ مناسب اسلام، تهران، اشراقی تفرشی، سیدمصطفی (1218)، نقدالرجال، قم، ستاره
جوادی بهاءالدین (1375)، دائرهالمعارف تشیع، شهید سعید یحیی
حبیب مظاهری، مسعود (1382)، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
حسنی رازی، سیدمرتضی بن داعی به تصحیح عباس اقبال (1364)، تبصره العوام، تهران، اساطیر
حسینی دشتی، سیدمرتضی (1369)، معارف و معاریف، تهران، آرابه
خوئی، ابوالقاسم (1398ه)، معجم رجال حدیث، قم، مدینهالعلم
دهخدا، علیاکبر (1337)، لغت نامهی دهخدا، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران
شهرستانی، محمدبن عبدالکریم (1361)، توضیح الملل و الخل، اقبال
طوسی، ابی جعفربن حسن (1282)، رجال کشی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
عسکری، سیدمرتضی (1392ه). عبدالله بن سبا و اساطیر اخری، بیروت، دارالغدیر
علیاری تبریزی، ملاعلی، به تصحیح جعفر حائری (1367)، بهجه الآمال، قم، المطبعه العلمیه
عزیزی، سامی (1382)، الجذور التاریخیه و النفسیه للغلو و الغلات، دلیل ما
فیاض، عبدالله (1970 ه)، تاریخ الامامیه، بیروت، مطبوعات
مامقانی، جلیل (1351 ه)، تقیح المقال فی علمی الرجال، نجف، مرتضویه
مدرس، محمدعلی (بیسال)، ریحانهالارب (رکنی و الالقاب)، تبریز، مشفق
مشکور محمدجواد (1366)، شیعه و فرقههای اسلام، تهران، اشراقی
نافع، محمد (1986)، اعلام زرکلی، بیروت، لنبان، دارالعلم یلملائین
نمازی شامبرودی، علی (1415ه)، مستدرکات علم رجال، ابن مولف
نوبختی، حسن بن موسی (1310 ق)، فرق الشیعه (فارسی)، انتشارات علمی و فرهنگی