عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: نگاهی گذرا به دو فرقه خطابیه و مخمّسه ::.
« مرتضی میناوندچال - طلبه سطح یک »
چکیده
تبیین مفهوم غلو و چگونگی پیدایش فرق غالی در مباحث اعتقادی و کلامی جایگاه مهمی دارد. فرقه غالیه ی خَطّـابیـّه از جمله همین فرق انحرافی است که توسط یکی از اصحاب منحرف امام صادق (ع) تشکیل شد. غلو درباره امام صادق (ع)، رساندن آل البیت علیهم السلام به مقام الوهیت، داشتن ادعاهای باطلی چون قیمومت از طرف امام صادق (ع)، تفسیر به رأی، اظهار نظرهای غیر واقع در مورد عبادات، اعمال، حلال و حرام، ادعای دانستن اسم اعظم و نبوت و... از جمله عفاید انحرافی وی بود. عدّه ای پیرو او شدند. از پایه گذاران اسماعیلیه و مورد لعن ائمه علیهم السّلام بود.
مخمِّسه، یكی از انشعابات این فرقه است كه توسط قاسم كرخی در قرن دوم هجری بوجود آمد، عقاید غلو آمیزی همچون الوهیتِ پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام، نبوّتِ اصحابِ رسول، تناسخ و... داشتند.
فرقه نصیریه در امتداد فرقه مخمِّسه است که توسط محمدبن نُصَیر نُمَیری از اصحاب امام حسن عسگری (ع)، ایجاد شد. الوهیت، ربوبیت و حلول در مورد پنج تن آل عبا علیهم السلام، الوهیت امام هادی (ع)، نبوّت و ربوبیّت محمّدبن نصیر، تجسیم خداوند، تناسخ و إباحه محرّمات از جمله اعتقاداتشان بود.
پس از مرگ محمّدبن نُصَیر، پیروانش سه دسته شدند.خاندان بنی فرات نیز از آنها می باشند.

کلید واژه:
غلو در شیعه، فرق غالیان، رهبران غالی، فرقه خَطّـابیه، مُخَمِّسه، نُصَیریه، اسماعیلیه
مقدمه

اصول عقاید و فروع آن یکی از جنبه​های مهم دین اسلام است که عدم پایبندی به آن و احیاناً افراط و یا تفریط در آن موجب انحراف از خطوط و مرزهای دین که موجب سعادت است می​شود و شقاوت و بد بختی را در پی دارد .
این مقاله و تحقیق در صدد بیان عقاید سه فرقه‌‌‌‌‌‌‌‌ خَطّابیّه، نُصَیریّه و مخمسه می​باشد تا با توجّه به آنها، عقاید غلو شده و تغییر داده شده از عقاید اصیل تشیّع تمییز داده شود و عقاید خرافی به تشیّع نسبت داده نشود. البتّه این بخش از عقاید فرقه​های غالی می​باشد. اما چون این سه فرقه از فِرَق بزرگی نشات می​گیرند و پایه واساس فرقه​های بزرگ دیگری نیز می​باشند اهمّیت این کار بیشتر احساس می​شود.
البتّه قبل از نوشتن این مقاله، مقالات و تحقیقات بسیاری در زمینه‌‌ی عقاید فرق و مذاهب اسلامی نوشته شده است که برای روشن شدن این مطلب می​توان نگاهی به خیل کثیر کتب و تحقیقات نوشته شده در مورد این موضوع انداخت.
هدف این مقاله بیان ارتباط و پیوستگی سه فرقه مهم از فرق تشیع می​باشد که در این زمینه کمتر کار شده و یا اصلا کار نشده است. یکی از ویژگی​های این مقاله این است که در زمینه ی بیان عقاید این سه فرقه یکی از جامع ترین مقالات و نوشته​ها می​باشد که با توجه به کم و کاستی​های منابع مختلف این مطلب بیشتر روشن می شود.
از دیگر نکاتی که در مورد این تحقیق می​توان به آن اشاره کرد این می​باشدکه سعی شده است صادقانه مطالب منابع مختلف بدون کم و کاستی و یا زیادت و اضافه در اختیار مخاطب قرارگیرد.
فرقه غالیه‌ خَـطّـابیـّه:
«کلمه خطابی»
تحلیل صَرفی کلمه‌ خطّابیه:
صیغه مبالغه بر وزن فعّال+ یاء نسبت+ تاء تأنیث می​باشد. تلفظ صحیح خطابیه به صورت (خَ ط طا بی یَ) می‌باشد (دهخدا، 1337: 627/11).

ریشه‌ پیدایش فرقه‌ خطابیه:
أبوالخَطّاب محمدبن أبی زینب أَجدَع اَسدی که محمد بن مقلاص نیز نام داشت در ابتدا از اصحاب امام صادق (ع) بود و به دلیل انحراف عقاید خود و همچنین حب مقام و ریاست، درباره امام صادق (ع) و پدرگرامی ایشان غلو کرده و در مورد خود نیز ادعاهای باطلی همچون ادعای قیمومت از طرف امام صادق (ع) و یادگیری اسم اعظم و نبوت و... را بیان داشته و اشخاصی گرد او جمع شده و از عقاید باطل او پیروی کردند.
حب جاه، شهرت طلبی، انحراف عقاید و ... ادعاهای باطل را به دنبال آورد که می‌تواند سبب ایجاد فرقه‌ خطابیه باشد (نوبختی، ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 42؛ مشکور، 1976 میلادی: 191؛ اشعری قمّی، 1963 میلادی: 51 و50؛ حسینی، 1379: 145؛ بغدادی، 1333: 180؛ شهرستانی، 1361: 240/1؛ وَجدی، 1971 میلادی: 720/3؛ فیّاض، 1395: 118؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ مارجولیوث، بیتا: 369و 364/8).

زندگینامه:
نام رئیس و مؤسس فرقه خطّابیه، محمد بن أبی زینب (نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، 1381: 42؛ مشکور، 1976 میلادی: 194؛ أعلمی حائری، 1413 هجری قمری: 115/9؛ محمدی الَموتی، 1383: 432/5؛ حسینی، 1379: 145/5؛ اشعری قمّی، 1963 میلادی: 50؛ وَجدی، 1971 میلادی: 721/3؛ شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 19/1؛ کشّی، 1382: 321؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ اشعری/ ترجمه از محسن مویدی، 1362: 15، فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ نمازی شاهرودی، 1415 هجری قمری: 382/6؛ اشکوری، 1383: 452/1؛ اقبال آشتیانی، 1345: 51) یا همان محمدبن مِقلاص است (نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، 1381: 42، شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 19/1) نام او محمدبن مقلاص بن أبی زینب آمده است (مارجولیوث، بیتا: 368/8؛ غریری، 1382: 166).
کنیه وی ابوالخطاب می‌باشد (نوبختی/ به ترجمه‌ محمدجواد مشکور، 1381: 42؛ شهرستانی/ به ترجمه‌ مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 240/1و 19/1؛ أشعری قمی، 1963 میلادی: 50؛ وجدی، 1971 میلادی: 721/3؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ حسینی، 1379: 145/5؛ اشعری/ به ترجمه‌ محسن مؤیدی، 1362: 15؛ اعلمی حائری، 1413 هجری قمری: 115/9) که در برخی منابع برای او دو کینه‌ی ابوالخطاب و ابواسماعیل شمرده‌اند (کشّی، 1382: 321؛ مشکور، 1976 میلادی: 194). و در برخی دیگر ابوالظّبیان نیز از کینه‌های او به شمار می‌آید (شهرستانی/ به ترجمه‌ی مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 19/1؛ غریری، 1382: 166؛ مارجولیوث، بیتا: 368/8). سبب اینکه او را ابواسماعیل خوانند برای آنست که ابوالخطاب مربی و پدر روحانی اسماعیل بن جعفر بود. در نسخ مختلف عربی کنیه‌ دقیق پدر او ابی ربیب، ابی رنیب، ابی رهب و ابی زینب آمده و بیان شده که ظاهراً صحیح آن ابی زینب است (شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 19/1).
القاب ابوالخطاب در منابع بدین صورت آمده است اجدع، اسدی (نوبختی/به ترجمه محمدجواد مشکور، 1381 :42؛ حسینی، 1379 :145/5؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ دهخدا ،1337: 571/28؛ شهرستانی/به ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361 : 19/1 ؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ اسفندیار، 1362 : 92/2 ؛ وجدی، 1971 میلادی: 720 /3 ؛ اشعری قمی، 1963 میلادی:50)، برّاء (محمدی الموتی، 1383 :432 /5؛ غریری، 1382 :166؛ مارجولیوث، بیتا: 369 و 368 /8)، کوفیّ، زرّاد، بزّاز (غریری،1382 : 166؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361 : 19/ 1؛ مارجولیوث، بیتا: 368 /8) مولی بنی اسد، عبد بنی اسد (غریری، 1382 : 166؛ شهرستانی / ترجمه‌مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 240 /1؛ مارجولیوث، بیتا: 369 و 368 / 8).

سابقه‌ او قبل از غلو:
ابوالخطاب محمد بن ابی زینب الاجدع الاسدی که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقه خطابیه یاد شده است؛ می‌بایست او را در زمره‌ انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایه‌گذاران اسماعیلیه - چون در به امامت رسیدن اسماعیل بن جعفر دست داشته است - و نیز در شمار مرتبه‌ «ابواب» در سلسله‌ی مراتب مقدس نُصَیریه نام برده‌اند (محمدی الموتی، 1383: 432/5؛ مشکور، 1976 میلادی: 191).
گویا وی از بزرگترین و بارزترین زعمای شیعه در کوفه به شمار می‌رفته است (غریری، 1382: 166؛ مارجولیوث، بیتا: 369 و368/8).
وی در ابتدا از اصحاب امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) بود (مشکور، 1976م: 191؛ اشعری قمی، 1963 میلادی: 56-50؛ وجدی، 1971 میلادی: 720/3؛ نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، 1381: 42؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ حسینی، 1379: 145/5؛ شهرستانی ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 240/1؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ محمدی الموتی، 383: 432/5). ابوالخطاب در زمان امام صادق (ع) سؤالات اصحاب را بر حضرت علیه السلام عرضه و پاسخ را ارسال می‌‌داشت و از جمله اصحاب بزرگ امام صادق (ع) بود. شاید این امر از دلایل ادعای او مبنی‌ بر قیمومیت و... از طرف امام (ع) باشد.
غالی گری او در حدود سال 135 هجری قمری بوده است (محمدی الموتی، 1383: 432/5).

سخن ائمه علیهم‌السلام در مورد ابوالخطاب
ابوالخطاب در روایات بسیاری ملعون و مذموم است (نمازی شاهرودی، 1415 هجری قمری: 382/6). زمانی که عقاید و سخنان غلوآمیز ابوالخطاب و گروه خطابیه نزد امام (ع) رسید، امام (ع) ابوالخطاب و آنان را لعنت کردند و از آنان بسیار تبرّی جستند و به اصحاب خویش دستور دادند که از وی بیزاری جویند (اشعری قمی، 1963 میلادی: 51؛ بغدادی، 1333: 180؛ وجدی، 1971 میلادی: 721/3؛ شهرستانی/ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، 1361: 240/1؛ نوبختی/ به ترجمه‌ محمد جوادمشکور، 1381: 42؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ مشکور، 1976 میلادی: 191؛ حسینی، 1379: 145/5).
ابوالخطاب و پیروانش در روایات بسیاری لعن شدند، که در ادامه به برخی از آنها اشاره می​شود:
امام جعفرصادق (ع) در نامه‌ای به ابولخطاب نگاشتند: «بلغنی أنّک تزعم أنّ الزنا رجل وأنّ الخمر رجل وأنّ الصلاه رجل والصّیام رجل والفواحش رجل. و کیف یُطاع من لایُعرف وکیف یعرف من لایطاع؟» (خوئی، 1398 هجری قمری: 144/14؛ غریری، 1382: 171؛ مشکور، 1976 میلادی: 193).
عنبسه بن مصعب روایت کرده است که امام جعفر صادق (ع) به او فرمودند: «چه چیز از ابوالخطاب شنیدی؟ گفت: از او شنیدم که می‌گفت امام صادق(ع) دستش را بر سینه‌ام گذاشته است و به من گفته آگاه باش و فراموش مکن که من علم غیب می‌دانم، و تو صندوقچه‌ علم ما و جایگاه راز ما هستی، و بر مرده و زنده‌ ما امین هستی». امام (ع) فرمودند: به خدا سوگند چیزی از بدن من جز با دست او تماس پیدا نکرد. اما اینکه می‌گویی که من به وی گفته‌ام که علم غیب می‌دانم به خدا سوگند که من غیب نمی‌دانم (مشکور، 1976 میلادی: 193).
حنّان بن سدیر می‌گوید: در نزد امام صادق (ع) بودم که سخن از ابوالخطاب و یارانش شد. امام صادق (ع) انگشت مبارکشان را به سمت آسمان بلند کردند و فرمودند: (مضمون حدیث) لعنت خداوند و ملائکه‌ او و همه‌ مردم بر ابوالخطاب، به خداوند متعادل سوگند شهادت می‌دهم که همانا او کافر و فاسق و مشرک بود و با فرعون در هر حال در بدترین عذاب محشور می‌شود (کشّی، 1382: 364، 363).
امام مهدی عجل‌الله تعالی فرجه الشریف در نامه‌ای به احمد بن اسحاق می‌‌نویسند:
«و امّا ابوالخطاب محمدبن ابی زینب الاجدع ملعون است و اصحابش نیز ملاعین و مأیوس از رحمت رب العالمین و محروم از شفاعت سیدالمرسلین و ائمه معصومین‌اند. هرگز با آنها همنشینی نکنید، زیرا من از آن جماعت برائت می‌جویم و آبای عظام و اجداد کرامم نیز از امثال این طایفه بد عاقبت برائت و بیزاری می‌جویند.» (طبرسی/ ترجمه از احمد غفاری مازندرانی، بیتا: 291/4).

جریان قتل و قاتل او:
هنگامی که امام جعفرصادق (ع) از ابوالخطاب تبرّی جستند و خبر عقاید ابوالخطاب و یارانش به گوش والی شهرکوفه، عیسی بن موسی صاحب المنصور رسید، ابوالخطاب و یارانش در کُناسه (محلی در کوفه) چادر زده بودند و در آن نشسته بودند. او یارانش را به پرستش امام جعفر صادق (ع) می‌خواند و در زمان منصور خلیفه‌ دوم عباسی بر عیسی‌بن موسی والی شهرکوفه شورش کرد. ابوجعفر منصور، عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را برای جنگ با او به مسجد کوفه با سپاهی انبوه گسیل کرد. ابوالخطاب با هفتاد تن از یاران خویش در مسجد کوفه با سپاه عیسی بن موسی روبرو شدند و چون ابزار جنگی نداشتند با سنگ و کارد و چوب‌دستی با سربازان عیسی بن موسی ‌جنگیدند و بالاخره به دلیل نداشتن تجهیزات جنگی و کمی تعداد، در این جنگ شکست خوردند. ابوالخطاب دستگیر شد و او را به نزد عیسی بن موسی آوردند، و به دستور وی به همراه جمعی از پیروانش بر بالای دار رفت.
سپس عیسی بن موسی والی کوفه پیکر آنها را سوزاند و سرهایشان را نزد منصور فرستاد (نوبختی/ ترجمه‌ محمد جواد مشکور، 1381: 42و 62؛ وجدی، 1971 میلادی: 721/3؛ بغدادی، 1333: 393؛ شهرستانی/ ترجمه‌ی مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 19/1؛ حسینی، 1379: 146/5؛ مشکور، 1976 میلادی: 192).
در مورد محل کشته شدن وی در منابع کمی اختلاف وجود دارد. مقتل یارانش گویا همان مسجد کوفه بوده است ولی وی دستگیر شده و به گفته‌ برخی منابع وی در دارالرّزق که جایی در کنار کوفه بود بردار رفت (نوبختی/ترجمه محمد جوادمشکور، 1381: 62؛ بغدادی، 1333: 393). این سخن به نظرصحیح تر می رسد و به گفته برخی منابع وی درکناسه (محلی در کوفه) بردار رفته است (بغدادی، 1333: 182 و 181) و به گفته‌ برخی دیگر والی کوفه وی را در شوره‌زار کوفه بردار کرده است (وَجدی، 1971 میلادی: 721/3؛ شهرستانی/ ترجمه‌مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1).
وی در حدود سال 138 هجری قمری کشته شد (محمدی الموتی، 1383: 432/5؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ مشکور، 1976 میلادی: 192). در برخی منابع تاریخ کشته شدن وی سال 143 هجری قمری آمده است (حسینی، 1379: 146/5).

ادعای ابوالخطاب در مورد خویش:
وی در ابتدا ادعا می‌کرد که امام جعفر صادق (ع) او را قیّم و وصی خود قرار داده است (اشعری قمی، 1963 میلادی: 51؛ غریری، 1382: 166؛ نوبختی/ ترجمه‌ محمد جواد مشکور، 1381: 43 و 42؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ مشکور، 1976 میلادی: 192؛ اسفندیار، 1362: 92) و همچنین ادعا می‌کرد که امام صادق (ع) به او اسم اعظم را یاد داده است (اشعری قمی، 1963 میلادی: 51؛ غریری، 1382: 166؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ نوبختی/ ترجمه‌ محمدجواد مشکور، 1381: 43 و 42). وقتی امام صادق (ع) از وی برائت جستند خودش ادعای امامت کرد و اعتقاد بر این داشت که امامان پیامبرند و خود یکی از آنها است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ حسینی، 1379: 145/5) و به مردم القا می​کرد که پیامبران فرمانبرداری از ابوالخطاب را بر همگی واجب شمرده‌اند (حسینی، 1379: 145/5) و همچنین ادعا می‌کرد که خود، امام صادق (ع) است و به هر صورتی که بخواهد در می‌آید و بعضی از خطابیه ادعا می‌کنند که مردی از امام صادق (ع) سؤالی را در مدینه پرسید و امام (ع) جواب او را دادند سپس به کوفه بازگشت و همان سوال را از ابوالخطاب پرسید و ابوالخطاب جواب داد مگر این سؤال را در مدینه از من نپرسیدی و من به تو جواب دادم؟ (اشعری قمی، 1963 میلادی: 51؛ غریری، 1382: 166).
ابوالخطاب پس از آن ادعای بالاتری کرده و مدعی نبوت و رسالت شد و خود را از پیامبران دانست. سپس باز هم ادعای خود را بالاتر برده و مدعی شد از ملائکه و فرشتگان است و فرستاده خدا به سوی اهل زمین و حجت خدا برایشان می‌باشد (اشعری قمی، 1963 میلادی: 51؛ غریری، 1382: 166؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43 و 42؛ مشکور، 1976: 192؛ فیاض، 1395 هجری قمری: 118؛ اسفندیار، 1362: 92/2).
ابوالخطاب پس از این ادعاها و پس از اینکه امام صادق(ع) چندین بار او را لعنت کرد، علاوه بر اعتقادات غلوآمیزش در مورد ائمه که در بخش‌های بعدی خواهد آمد، خودش ادعای خدایی کرد و پیروان او گفتند امام صادق (ع) خدا است؛ با این تفاوت که ابوالخطاب در خدایی از او و علی ‌بن ابیطالب (ع) برتر است (بغدادی، 1333: 180).

اعتقادات فرقه‌ خَـطّـابیـّه:
اعتقاد فرقه‌ خطابیه در مورد پیامبر (ص) و ائمه‌ معصومین (ع):
خطابیه اعتقاد داشتند که ائمه (ع) پیامبر هستند (وجدی، 1971 م: 721/3؛ شهرستانی/ ترجمه‌ مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ مشکور، 1976 م: 192؛ اعلمی حائری، 1413 هجری قمری: 115/9؛ اشعری، محسن مؤیدی، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 180؛ حسینی، 1379: 145/5).
همچنین از عقاید آنان این بود که باید در هر عصر و زمانی دو امام و رسول باشد و زمین از آن دو فرستاده و امام خالی نمی‌شود یکی ناطق و دیگری خاموش و صامت. رسول ناطق محمد بن عبدالله (ص) بود و علی (ع) رسول صامت و ساکت و پس از پیامبر (ص) علی (ع) امام گویا گشت و این سخن را درباره‌ دیگر امامان تا به امام صادق (ع) می‌گویند و می‌پندارند که ابوالخطاب در زمانی خود نخست امام خاموش بود و سپس امام گویا گشت (اشعری، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 181؛ اشعری قمی، 1963 میلادی: 50) و در مورد این مطلب، سخن خداوند متعال را که فرمود: (ثم ارسلنا رسلنا تترا...) (مومنون- 44) تفسیر به رأی خود کردند (اشعری قمی، 1963م: 50). بعضی از منابع می‌گویند: خطابیه اعتقاد دارند که حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) اکنون بر زمین اِله و فرمانروایند و اطاعتشان بر آفریدگان واجب است زیرا که بر غیب و همه‌ چیزهای گذشته، حال و آینده آگاهند (اشعری قمی، 1963م: 50؛ بغدادی، 1333: 181؛ اشعری، 1362: 15).
سپس آنها سخن خود را از این هم بالاتر برده؛ عقیده به خدایی ائمه (ع) پیدا کردند (بغدادی، 1333: 180؛ حسینی، 1379: 145/5؛ مشکور، 1976 م: 192؛ شهرستانی، مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ وجدی، 1971م: 721/3؛ اشعری، 1362: 15).
یعنی اعتقاد به الوهیت امام صادق (ع) و پدران گرامی ایشان داشتند و آنها را پسران خدا و دوستان او می​​خواندند (بغدادی، 1333: 186و 180؛ حسینی، 1379: 145/5، اشعری، 1362: 15؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، 1361: 241/1؛ وجدی، 1971م: 721/3؛ مشکور، 1976: 192). همچنین می‌گفتند ابوالخطاب پیامبر برگزیده ی امام جعفرصادق (ع) است و امام (ع) او را فرستاده و به پیروی از وی فرمان داده است (نوبختی/ ترجمه محمد جوادمشکور، 1381: 43؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ اشعری، 1362: 15).
آنها عقیده داشتند «الوهیت» نوری است در «نبوت» و «نبوت» نوری است در «امامت» و عالم از این آثار و انوار خالی نیست و گمان می‌کردند که امام جعفر صادق (ع) در زمان خویش خدا می‌باشد و آن جسم محسوسی که مردم می‌بینند آن حقیقت امام صادق (ع) نیست بلکه او خدایی است که وقتی به این عالم نازل می‌شد به این صورت ابدان انسانی در آمد تا مردم در آن قالب او را ببینند (وجدی، 1971م: 721/3؛ مشکور، 1976م: 192؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، 1361: 241/1؛ اسفندیار، 1362: 92/2؛ غریری، 1382: 168، اعلمی حائری، 1413 ه ق: 115/9).
همه خطابیه از حلولیه‌اند زیرا که گفتند روح خدا در امام صادق (ع) حلول کرد و او از خدا کامل​تر است و پس از وی در ابوالخطاب اسدی حلول کرد (بغدادی، 1333: 186؛ اعلمی حائری، 1413 ه. ق :115/9) و با این عقیده سخن خود را با لاتر برد و اعتقاد به خداوندی ابوالخطاب پیدا کردند و کلام خداوند متعال که فرمود: «وقتی آدم را خلق کردم و از روح خود در او دمیدم به فرشتگان گفتم که او را سجده کنید» را اینچنین تفسیر کردند که این آیه در شأن آدم (ع) است و ما فرزندان اوییم که ابوالخطاب را پرستش می-کنیم؛ پس ابوالخطاب و امام صادق (ع) را خدا پنداشتند (اشعری , 1362: 15 ). با این تفاوت که ابوالخطاب از امام صادق (ع) و امام علی (ع) درخدایی برتر است (اشعری، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 180: حسینی، 1379 :45/5) آنها می​گفتند برای هر ظاهری باطنی است و باطن مصدر ظاهر است همانطور که ظاهر مظهر باطن است و امام حاکم بر باطن است، همانطور که پیامبر حاکم بر ظاهر است؛ و آن ظاهر، شریعت است و تنزیل نامیده می​شود همانطور که باطن و آنچه اختصاص به امام دارد تأویل (تفسیر) نامیده می شود و زمان از این دو خالی نمی شود ( غریری، 1382 :170؛ اسفندیار، 1362 : 255/1).
از عقاید دیگر آنها این است که می​پنداشتند امام صادق (ع) پوستی داشت که به آنها داد و آن پوست پر از دانش​هایی بود که به آنها در غیب گویی نیازمند بودند و آن پوست را جَفر نامیدند و گفتند هیچ کس آنچه را که در آن است نمی تواند بخواند مگر آنکه از آنان باشد (بغدادی، 1333: 180).

جهان بینی و تفسیر خَـطّـابیـّه ازبرخی آیات و عبادات و اعمال
عقیده آنان این بود که بهشت همان نعیم این دنیا و جهنم همان رنج و سختی های این دنیا است (حسینی، 1379: 145/5؛ غریری، 1382: 170) و در منابع دیگر عقیده خطابیه در مورد بهشت و دوزخ این گونه آمده است که آنها خود همان بهشت و دوزخی که در قرآن ذکر شده می باشند و بهشت و دوزخ جز دو مرد نیستند و غیر از آنها وجود خارجی ندارد (مشکور، 1976 م: 193) و همچنین این که دنیا نابود شدنی و فناپذیر نیست (حسینی ،1379: 145/5).
آنها در حرکت خود تأویل (تفسیر) باطنی را در نظر گرفته و بر اساس آن تأویل باطنی جوهره دیانت خود را قرار داده​اند تا جایی که جمیع عبادات را معطّل کردند. (غریری، 1382: 170).

عقاید خَـطّـابیـّه در مورد امور حلال و حرام:
این فرقه کارهای زشت و حرام، همچون زنا، دزدی و نوشیدنِ می را حلال دانسته و زکات و خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به حج را فروگزارند (نو بختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، 1381 :43 حسینی، 1379: 145/5 ؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ فیاض،1395 هجری قمری: 118؛ مشکور 1976 م: 193) .
آنها کام برگرفتن از یکدیگر و شهوات را مباح شمردند ( نوبختی/ترجمه محمد جواد مشکور، 1381: 43 ؛ حسینی، 1379: 145/5؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ فیاض، 1395 ه ق: 118؛ مشکور، 1976 م: 193) همچنین شهادت دروغ را به باطل درباره مخالفان خویش اگر چه از اهل صلاح و دین هم باشند جایز می شمردند (بغدادی، 1333: 180؛ اشعری/ ترجمه محسن مویدی، 1362: 15؛ مشکور، 1976 م: 193؛ نوبختی / به ترجمه محمد جواد مشکور، 1381: 43؛ دهخدا، 1337: 571/28؛ فیاض، 1395 ه ق: 118) و قائل به تقیه بودند ( مشکور ،1976 میلادی : 193).
ایشان برای اینکه هر کاری را مباح شمرده باشند سخن خداوند متعال را که می فرماید: «یرید الله أن یخفّف عنکم»، یعنی «خداوند می خواهد که برای شما تخفیف دهد و کار شما را راحت کند» تفسیر به این امر کردند که، خداوند به دست ابوالخطاب از گناهان ما کاسته و زنجیرهای سنگین و بارهای گران نماز و روزه و حج را از ما برداشته است، پس هر کس پیامبر (ص) و فرستاده خداوند و امام را بشناسد هر کار بخواهد می تواند انجام بدهد (نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، 1381: 43: دهخدا، 1337: 571/28: فیاض، 1395 ه ق: 118: غریری ،1382: 169).

ارتباط اسماعیل بن جعفر با خَـطّـابیـّه و سخن امام صادق (ع) در این​باره
کشّی در کتاب خود درباره مفضّل بن عمرو جُعفی اخباری آورده است که دلالت بر رابطه بین او و اسماعیل و خطابیه می​کند و حضرت امام صادق (ع) از ارتباط و مجالست پسرشان اسماعیل با این مردم غالی و بد نام ناراحت بوده و رنج می​برده است. امام صادق (ع) به مفضل بن عمرو جعفی می​فرمود: «ای کافر، ای مشرک، با پسر من اسماعیل چه کار داری؟». اسماعیل بن جعفر به وی گرایش داشت و با او در عقیده خطابیه مشترک بود و سپس از آنها روی گردان شد (کشّی، 1381: 323 - 321).
از این خبر چنین بر می​آید که اسماعیل با مردمی که می​خواستند از وجود او استفاده کرده و فرقه تازه​ای پدید آورند روابط نزدیکی داشته و به همین سبب و به سبب جهات دیگر بود که امام صادق (ع) او را از جانشینی خود خلع کرده است ( مشکور، 1976 م: 193).
نقش ابوالخطاب در ایجاد فرقه اسماعیلیه:
یکی از کینه های ابوالخطاب ابواسماعیل است. لوئی ما سینییون می​نویسد: سبب اینکه او را ابواسماعیل خوانند آنست که ابوالخطاب مربی و پدر روحانی اسماعیل بن جعفر بود ( مشکور، 1976 م : 194).
​ابوالخطاب جزو مؤسّسین اسماعیلیه است. از عقاید ابوالخطاب در آثار اسماعیلیه در دو کتاب، «امّ الکتاب» که از کتب سرّی و مقدس اسماعیلیانِ آسیای میانه و دیگری نوشته​های نصیریه سخن گفته شده است، و وی را از مؤسسین اسماعیلیه و اهمیت، عظمت و جایگاه او را با سلمان برابر می​داند چنان که می​نویسند: «مذهب اسماعیلی آن است که فرزندان ابوالخطاب بنا نهادند، که تن خود را به فدای فرزند امام صادق (ع) اسماعیل کردند که در دور دوایر بماند (مشکور، 1976 م: 193 و 191).
عده​ای از خطابیّـه گفتند که اسماعیل فرزند امام صادق (ع) که در حیات پدر فوت کرده بود، نمرده است و جانشین حقیقی امام ششم اوست و او نخواهد مرد مگر آنکه دنیا را تحت امر خود درآورد و امور مردم را اداره نماید. این فرقه را اسماعیلیّه و یا بنام ابوالخطّاب رئیس ایشان خطابیّـه خواندند و ایشان منشأ فِرق عمده اسماعیلی هستند که بعدها ظاهر شدند (اقبال آشتیانی، 1345 : 52 و 51).

اسماعیلیه (دسته ای از خطابیّه) پس از ابوالخطّاب:
پس از کشته شدن ابوالخطّاب گروهی از خطابیّـه به محمد بن اسماعیل نوه امام صادق (ع) گرویدند. اسماعیلیه که آنان را خطابیّـه نیز گویند دسته​ای از خطابیّه هستند که به پیروان محمد بن اسماعیل پیوسته و به مرگ اسماعیل بن جعفر در روزگار پدرش گواهی دادند و گفتند روح امام صادق (ع) در ابوالخطاب حلول کرد و پس از غیبت ابوالخطّاب در محمد بن اسماعیل بن جعفر جایگزین گشت. از این رو امامت را ویژه فرزندان محمد بن اسماعیل دانستند (نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، 1381 : 64 ؛ مشکور، 1976 م : 192).
بغدادی و مقریزی عقیده به امام صامت (خاموش) و امام ناطق (گویا) را که از عقاید ویژه اسماعیلیه است به خطابیّه نسبت می​دهند و نیز ابن حزم و شهرستانی و مقریزی شیوه تأویل اسماعیلیان را مأخوذ از خطابیّـه می-دانند (مشکور، 1976 م : 193).

سرانجام فرقه خَـطّـابیـّه:
خطابیّـه قبل از کشته شدن ابوالخطّاب با عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس که فرمانروای کوفه بود کدورت داشتند و در مقابل وی ایستاده بودند. به وی آگاهی دادند که خطابیّـه همه کارهای حرام را مباح شمرده​اند و مردم را به پیامبری و خدایی ابوالخطّاب می​خوانند. به همین دلیل روزی که هفتاد تن از خطابیّـه در مسجد کوفه جمع شده بودند، ابوجعفر منصور، دومین خلیفه عباسی یاران خود را فرستاد و فرمان قتل همگی آنان را صادر کرد.
تنها یک تن از آنها به نام ابوسلمه، سالم بن مُکرم جَمّال که لقبش ابوخدیجه بود و آسیب بسیاری دیده بود و کشته به حساب می​آمد جان سالم به در برد. ولی پیروان خطابیّه پنداشتند که وی مرده و دوباره زنده شده و به دنیا بازگشته است.
ابوالخطّاب پیوسته بر سر آنان فریاد می​زد که دشمنان را بکشید زیرا چوبدستی​های شما کار نیزه و شمشیر را در تن آنان می​کند، و نیزه​ها و شمشیرها و سلاح​های آنها به شما زیانی نمی​رساند و بر بدن​هایتان تأثیری ندارد و آنان را ده نفر ده نفر به میدان نبرد می​فرستاد. وقتی سی​تن از یاران او کشته شدند، یاران وی به او گفتند: آیا نمی بینی که از این گروه چه بر سر ما می​آید؟ علاوه بر اینکه چوبدستی های ما بر آنها تأثیر نمی​گذارد، تیغ و نیزه و شمشیر برهنه آنها با تن​های ما چه می​کند؟! اهل سنّت و جماعت می گویند که ابوالخطّاب در پاسخ آنها گفت: تقصیر من نیست و خواست خداوند مبنی بر این است که شما کشته شوید.
اما طبق روایت شیعه ابوالخطّاب گفت: ای یاران، خداوند شما را به این رنج و بلا دچار کرده است تا آزمایش شوید و اجازه کشته شدن شما را به آنها داده است. اکنون به پاس دین و تباری که دارید، بجنگید تا خار و زبون نشوید و به جوانمردی بمیرید و به مرگ راضی شوید، زیرا از کشته شدن و مردن گریزی نیست. در این لحظه از سخنان وی خون در تن آنان جوشید، پس تا آخرین نفر دلیرانه جنگیدند و همگی کشته شدند.
ابوالخطّاب دستگیر شد. وی را به نزد عیسی بن موسی بردند. عیسی او را در کنار فرات، جایی به نام دارالرزق کشت و با دسته ای از پیروانش به دار آویخت، سپس پیکر آنها را سوزاند و سرهایشان را نزد منصور فرستاد. وی دستور داد که آنها را تا سه روز به دروازه بغداد آویخته و سپس در آتش سوزاندند (نوبختی / ترجمه محمد جواد مشکور، 1381 : 62 ؛ بغدادی، 1333 : 393 و 182 و 181؛ مشکور، 1976 م : 192 ؛ غریری، 1382 : 169).

مکان امتداد حرکت خطابیّـه بعد از ابوالخطّاب:
بنابر سخن محمد بن عبدالله بن مهران از اشخاص قرن سوم و کسی که شیخ طوسی او را از یاران امام حسن عسکری (ع) می​داند، بعد از مرگ ابوالخطّاب به دلیل اینکه ابوالمهدی خلیفه کوفه بواسطه عیسی بن موسی، آنان را از کوفه بیرون راند، امتداد حرکت خطابیّه در مدینه، بحرین و عمّان بود (طوسی، بیتا: 10، غریری، 1382 : 169).

فرق منشعب شده از این فرقه:
برخی از منابع بیان می​دارند که پس از کشته شدن ابوالخطاب پیروانش یعنی خطابیّـه، چهار دسته شدند (أشعری قمی/ تصحیحِ محمدجواد مشکور، 1963 م: 51؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 42؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1) و تعدادی دیگر از منابع می​گویند آنها بر پنج دسته شدند. (بغدادی، 1333: 181؛ أشعری، 1362: 15) و منابعی هم می​گویند آنها شش دسته شدند (غریری، 1382 : 181 - 173).
اما بنا بر جمع بندی ما آنها بر هشت دسته تقسیم شدند که نام آنها را به اجمال ذکر می کنیم:
1- مُعمّریّـه 2- بَزیعیَّه 3- عَمِیریّـه 4- سریّـه 5- مُفضّلیّـه 6- مخمِّسه 7- اسماعیلیّـه 8- خطّابیّه مطلق؛ همه این فِرَق اعتقاد داشتند که امامان خدا بودند و غیب می دانستند و از گذشته و آینده خبر می دادند (بغدادی، 1333: 181).
1- مُعمّریّه: می​گفتند که امام صادق (ع) خداوندِ ارجمندِ والاست و پرتویی است که در تن​های برگزیدگان و امامان در می​آید و در آنها جا می​گیرد. آن نور از جعفر بن محمد (ع) بیرون رفت و درون ابوالخطّاب جاگرفت و جعفر بن محمد (ع) از فرشتگان گردید. سپس از ابوالخطّاب بیرون آمد و در معمّر (معمّربن خیثم ابوبشّار شعیری) جای گرفت و ابوالخطّاب از فرشتگان گشت و معمّر به خدایی رسید و گرد او جمع شدند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 44؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361 : 241/1 ؛ بغدادی، 1333: 181؛ أشعری قمّی/ تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 51؛ وَجدی، 1971 م: 721/3 ؛ أشعری / ترجمه محسن مؤیدی، 1362 : 15 ؛ غریری ، 1382 : 173).
آنها عقیده داشتند که دنیا جاویدان است و نیستی در آن راه ندارد. بهشت همان نیکی​ها و نعمت​های دنیا است که به مردم می​رسد و جهنّم همان سختی​های دنیا است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ وَجدی، 1971 م: 721/3؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15). معمَّریّه قائل به تناسخ ارواحند (بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 5) ولی مردن را برای خود روا نمی​دانستند و قائل به این بودند که کالبدها همراه روح به ملکوت پرواز می​کنند. آنچه پس از مرگ در زمین می​ماند به ظاهر پیکری است که با پیکر راستین شباهت دارد (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15).
معمّریّه روز قیامت را باور ندارند (بغدادی، 1333: 181). شخصی به نام «ابن اللبان» از میانشان برخاست که معمّر را خدا می​دانست، نماز به سویش می​خواند، برایش روزه می​گرفت و هر کار حلال و حرامی انجام می​داد و می​گفت خدا این گونه چیزها را برای آفریدگان خود آفریده است چگونه می​شود که بندگانش را از آن محروم سازد (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381 : 44).
آنها تمام کارهای زشت همچون زنا، دزدی، شرابخواری را مجاز، میته و خون و گوشت خوک را پاک، نکاح مادران و دختران و خواهران و غیر آنها را حلال دانستند و واجباتی مانند نماز و روزه و غیره را ترک کردند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381 : 44 ؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361 : 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ وجدی، 1971 م: 721/3؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15؛ غریری، 1382: 181-173؛ أشعری قمّی/ تصحیحِ محمد جواد مشکور، 1963 م : 51).
گروهی از شیعیان با پیروان این فرقه مناظره کردند و به آنها گفتند: آن دو مردی که شما فکر می​کنید فرشته شده​اند یعنی امام صادق (ع) و ابوالخطّاب از معمّر و بزیع (بزیغ) بیزاری جستند و گواهی به کفرشان دادند و آن دو را لعن کردند. پیروان معمّر گفتند آن جعفر (ع) و ابوالخطابی که شما دیدید دو شیطان حیله​گر بودند که به پیکر آن دو درآمده​اند و مردم را فریب می​دادند و از راه راست باز می​داشتند در حالی که جعفر (ع) و ابوالخطّاب دو فرشته بزرگوارند که در نزد خدای بزرگ که خدای آسمان باشد جای دارند، و معمّر خداوند زمین است و از خداوند آسمان فرمان می​برد و ارج و برتری او را می​شناسد. و سایر عقاید باطلی که بیان کردند که در این مختصر مجال بیان نیست، ولی به خلاصه ی آنها اکتفا می​کنیم:
پیروان معمّر اعتقاد داشتند که حضرت محمد (ص) فرستاده ابوطالب بود. زمانی که ابوطالب خدا بود و نور و پرتویی را که خداوندِ بی چون می​گویند ابتدا در عبدالمطلب بود سپس به ابوطالب و سپس به حضرت محمد (ص) و سپس به امام علی (ع) انتقال یافت و همینطور از امامی به امام دیگر انتقال یافت تا به معمّر رسید (نام وی در برخی از مراجع و منابع معمّربن احمر بیّاع الطعام آمده است) (نوبختی / ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 44) این فرقه​ها دسته​های غالیان و گزافه گویان​اند که خود را به شیعه بسته​اند و آنان از خرّمدینان و مزدکیان و زندیقان و دهریان سرچشمه گرفته​اند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381 : 44) و این فرقه یک نوع فرقه از زنادقه است (وجدی ، 1971 م : 721/3) و بعضی به آنان یعمریه می-گویند (أشعری /ترجمه محسن مؤیدی، 1362 : 15) هیچ یک از این فِرَق خدا را قبول ندارند و جای او را در کالبد آدمیان می​دانند و می​گویند خدا در کالبد انسان‌ها جابجا می​شود. همگی آنها بر این اعتقاد متفق‌اند ولی سران و پیشوایانشان با هم اختلاف دارند و یکدیگر را لعن و نفرین می​کنند (نوبختی / ترجمه‌محمدجواد مشکور، 1381 : 44).
2- بزیعیه (بزیغیه): نام این فرقه در برخی منابع بزیعیه و در برخی دیگر بزیغیه آمده است. آنها می‌گفتند که بَزیع (نام وی به اختلاف قرائات و روایات، بزیع‌بن أبی ربیع، بزیع‌بن موسی، بزیع‌بن موسی الحائک و بزیع‌بن یونس آمده است) وی نخست از اصحاب امام صادق (ع) بود و سپس به غلو پرداخت و امام او را لعنت کرد. وی را بزیع المؤذن نیز گفته​اند (نوبختی /ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43). آنها اعتقاد داشتند بزیع مانند ابوالخطاب پیامبر و فرستاده خداست و امام بعد از ابوالخطاب اوست (نوبختی / ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43 ؛ أعلمی حائری، 1413 ه. ق: 115/9؛ شهرستانی/ ترجمه‌مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15؛ غریری، 1382: 181-173؛ أشعری قمّی، 1963 م: 51) و جعفربن محمد (علیه السلام) او را فرستاده است (نوبختی /ترجمه محمدجواد مشکور، 1381 : 43).
آنها اعتقاد به خدایی امام صادق (ع) داشتند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43؛ أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 51؛ غریری 1382: 181-173؛ أشعری/ ترجمه مصطفی مؤیدی، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 181؛ شهرستانی/ ترجمه‌مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1) یعنی حق تعالی به صورت وی بر خلق ظاهر شده است و عقیده بر این داشتند که آنچه بر دلهایشان می​گذرد وحی الهی است؛ چون بر هر مؤمنی وحی نازل می​شود و آیه «و ما کان لنفس أن تموت إلاّ بإذن الله» را تفسیر کرده و گفتند مراد از «إذن خدا»، «وحی خدا» است؛ و به آیه «و أوحی رَبّک الی النَّحل» اشاره کرده و گفتند هرگاه شایسته باشد که خدا به زنبور عسل وحی فرستد وحی فرستادن بر ما سزاوارتر و شایسته​تر است (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 181؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1) و همچنین آیه «و اذا اوحیت الی الحواریین ...» را نیز دلیلی بر همگانی بودن وحی پنداشتند و خود را حواریون خواندند (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15؛ بغدادی، 1333: 181). و به همین سبب بعضی از پیروان خویش را بر محمد (ص) و جبرئیل و میکائیل برتری داده​اند. مرگ را برای خود شایسته نمی​دانند (قائل به مرگ نیستند) بلکه می​گویند هر کس که اجل او فرا رسد به ملکوت بالا می​رود و همچنین این گروه ادعای دیدن مردگان خود را می​کنند و عقیده آنان این است که آنها مردگان خود را در صبح و شام می​بینند (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15).
خطابیّه (احتمالاً همان بزیعیه هستند) ادعا می​کنند امامت امام صادق (ع) از پدرشان بوسیله وراثت و وصیت است (أعلمی حائری، 1413 هجری قمری: 115/9).
​ بزیع خود به پیامبری ابوالخطاب گواهی می​داد ولی ابوالخطاب با یارانش از وی بیزاری جستند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43) بزیعیه خود به 4 دسته تقسیم می شوند: 1- سلمانیه 2- صالحیه 3- بتریّه و 4- جارودیه.
3- عَمِیریّه: آنها می​گویند که امام بعد از ابوالخطاب عَمیر بن بیان العجلی است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه‌محسن مؤیدی، 1362: 15؛ غریری، 1382: 181 – 173). آنها بیشتر عقایدی که گروه اول داشتند را دارند با این تفاوت که برخلاف آنها قائل به مرگ هستند (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361، 241/1؛ بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15). همچنین می​گویند کسانی در زمین به جای ما می​آیند و جانشین ما هستند که مانند امامان و پیامبران می​باشند (بغدادی، 1333: 181). امامان را جانشین پیامبران در زمین می​دانند (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15). آنان امام صادق (ع) را مانند معمّریّه می​پرستند و ایشان را خدای خود می​پندارند (بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15). این فرقه در یکی از کوههای کوفه خیمه برپاکرده بودند (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15) در برخی منابع محل چادر زدن آنها کناسه (محلی در کوفه) آمده است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361 : 241/1).
آنها خیمه برپا کرده بودند تا امام صادق (ع) را پرستش کنند. این خبر به یزید بن عُمر بن هُبیره رسید، او عمیر را دستگیر کرد و در کناسه کوفه بردار آویخت (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15).
این گروه را عَجلِیّـه و همچنین عَمِیرّیـه می​خوانند (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 241/1).
4- سریّه: گروهی «سری» گفتند (نام وی سری‌ بن منصورالأقصم است) (غریری، 1382: 181 – 173) و حضرت امام صادق (ع) او و بیان و بزیع و دیگر غلات را لعنت کردند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43). آنها اعتقاد داشتند ابوالخطاب پیامبر است (أشعری قمی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963: 51 ؛ غریری، 1382: 181 – 173؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43).
همچنین می​گویند که امام صادق (ع) همان اسلام است و اسلام، سلام است و او خداوند ارجمند والاست و ما پسران اسلامیم. چنانکه یهودیان گفتند: «نحن أبناء الله و أحبّاؤه» (ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم) پیامبر نیز در مورد این معنا فرموده​اند که «سلمان ابن الاسلام» (سلمان پسر اسلام است) آنها مردم را به پیامبری سری می​خواندند و نماز و روزه و حج خود را به نام امام صادق (ع) و برای خشنودی او انجام می​دادند. او را خوانده و از درگاه ایشان درخواست اجابت می​نمودند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، 1381: 43).
5- مُفَضَّلیَّه: گمان این فرقه این است که امام بعد از ابوالخطاب مُفَضَّل صَیرَفِیّ است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 242/1). او رئیس و زعیم فرقه «مفضّلیّه» است که قائل به خدائی امام جعفر صادق (ع) بود. طایفه مفضلیه از ابوالخطاب بیزاری جست، برای آنکه امام جعفر صادق (ع) از وی تبرّی نمودند (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 242/1؛بغدادی، 1333: 181؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 242/1؛ غریری، 1382: 181 – 173). برخی منابع نام کامل او را مفضل بن عمرو جُعفی (غریری، 1382: 181 – 173) و برخی او را مفضّل صرّاف می​دانند (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15).
آنها قائل به الوهیت امام صادق (ع) بودند نه پیامبری او، و به دلیل اینکه امام صادق (ع) از ابوالخطاب بیزاری جسته بود آنان نیز از وی بیزاری جستند (بغدادی، 1333: 182؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 16). امام صادق (ع) از همه این طوایف بیزاری جست و بر آنها لعنت فرستاد و از پیش خود راند و آشکارا آنها را سرزنش و رد کرد و اعلام داشتند همه این گروه​ها گمراه، نادان و سرگردان به حال ائمه هستند (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، 1361: 242/1).
باید دانست کسانی که امامت را پس از امام علی (ع) از بنی​هاشم به خود منتقل کرده اند شش تن بوده​اند: 1- عبدالله بن عمروبن حرب کندی 2- بیان بن سمعان تمیمی 3- مغیره بن سعید 4- ابومنصور 5- حسن بن ابی منصور 6- ابوالخطّاب اسدی (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 16).
6- مخمسَّه:
7- اسماعیلیّه:
که ذکر آن گذشت.
8- خَـطّابیـّه مطلق: آنها تنها به عقاید ابوالخطّاب پایبند بودند و ادعاهای او را پذیرفتند و امامت پس از وی را انکار کردند و کسی را جانشین او ندانستند (بغدادی/ 1333: 182؛ أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور: 51؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، 1362: 15). خطابیّـه ابوبکر و عمر و عثمان و بیشتر یاران پیامبر (ص) را برای اینکه امام علی (ع) را در روزگار خود از امامت خارج کردند کافر شمردند حال آنکه خود آنان در زمان پیشوایانشان فرزندان امام علی (ع) را از امامت بیرون شمردند. از آنان باید پرسید آیا فرزندان امام علی (ع) در زمان شما از پیشوایانتان برتر نبودند؟ شگفتی از کار این گمراهان نیست بلکه شگفتی از کار علویانی است که با وجود این عقاید آنها را به دوستی خود می​پذیرفتند (بغدادی، 1333: 182).

فرقه غالیه​ی مُخَمِّسَــه:

تحلیل صَرفی کلمه مُخَمِّسَه:

اسم فاعل از باب تفعیل (دهخدا، 1337: 670/24) .
معنای مُخَمِّسَـه:
مخمِّس به معنای دارای پنج رکن می​باشد (وَجدی، 1971 م: 792/3). به این فرقه مُجَسِّمَـه نیز گفته می​شود (أعلمی حائری، 1413 ه. ق: 32/17).

ریشه پیدایش فرقه مُخَمِّسَـه:
ریشه پیدایش فرقه مُخَمَّسَـه به فرقه خطابیَّه بر می​گردد و فرقه ششم از فِرَق ایجاد شده و منشعب شده از خطابیَّـه می​باشد (غریری، 1382: 179) که بعد از کشته شدن ابوالخطّاب شکل گرفتند.

رئیس فرقه و پیروانش:
متأسفانه از زندگینامه رئیس و مؤسس این فرقه و تاریخ ایشان اطلاعات زیادی در دسترس نیست و لذا به ذکر نام مؤسس و پیروان این فرقه اکتفا می​کنیم:
گویا رئیس این فرقه قاسم کرخی و پیروان وی فرزندانش بوده​اند (دهخدا، 1337: 670/24؛ حموی رومی بغدادی، 1979 م: 236/7).

3-5) اعتقادات فرقه مُخَمِّسَـه:
مُخَمِّسَـه از کرامیـه هستند و خدای تعالی را جسم می​دانند (اسفندیار، 1362 : 107/2).
آنها آیه «قُل هُوَ اللهُ أحَدٌ» را به واحدیت و احدیت خداوند تفسیر می​کنند (غریری، 1382: 180؛ أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 57). همچنین آنها ظاهر خدا را امامت و باطنش را حضرت محمد (ص) می​دانند (غریری، 1382: 180؛ أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 57).
آنچه از عقیده قاسم کرخی و فرزندانش برمی​آید آن است که مُخَمِّسَـه معتقد بودند حضرات معصومین، محمد (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) به صورت اشباح نور لم یزل و لایزال خواهند بود و به همین جهت است که آنان را مُخَمِّسَـه خوانند (دهخدا، 1337: 670/24؛ حسینی، 1379: 234/9؛ غریری، 1382: 179، حموی روحی بغدادی، 1979 م: 236/7).
مُخَمِّسَـه امام علی (ع) را خدا می​دانستند (حسینی، 1379: 234/9؛ دهخدا، 1337: 670/24) و عقیده داشتند که پیامبر (ص) در همه ادوار خود را برای مخلوقاتش ظاهر می​کند و در ابتدا با نورانیت، خود را به آنان نشان داد و آنها را برای اقرار به وحدانیتش دعوت کرد، اما حضرتش را انکار کردند، دوباره از باب نبوّت و رسالت وارد شد باز هم وی را انکار کردند، سپس از باب امامت خویش را به آنها نشان داد آنگاه او را به وحدانیت قبول کردند. پس ظاهر خدا را امامت و باطنش را حضرت محمد (ص) می​دانند (غریری، 1382: 180؛ أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 57). همچنین می​گویند که همه انبیاء و رسل و پادشاهان از حضرت آدم (ع) تا ظهور حضرت محمد (ص) ، مقام حضرت محمد (ص) را دارند و او ربّ است و ائمه بعد از پیامبر (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) نیز چنین هستند (أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 57). همچنین مُخَمِّسَـه امامت امام رضا (ع) را انکار می​کردند و منکر نبوّت ابوالخطّاب بودند (أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 63).
فرقه مُخَمِّسَـه اعتقاد داشتند که «سلمان فارسی» و «مقداد» و «عمّار» و «ابوذر غفّاری» و «عمروبن امیّه صیمری» از طرف خداوند که به زعم آنها حضرت امیرالمؤمنین (ع) است، پیامبر و مأمور اداره مصالح عالم‌اند و همچنین به سلمان مقام نبوّت و رسالت می​دادند (دهخدا، 1337: 670/24؛ مدرّس، 1346: 265/5 ؛ حسینی، 1379: 234/9؛ مشکور، 1976 م: 183؛ أعلمی حائری، 1413 ه. ق: 32/17).
آنها عقیده داشتند کسانی مانند أبوالخطّاب، بیان، صائد، مغیره، حمزه بن عماره، بزیع و سرّی پیامبر هستند و قادر به تغییر جسم و تبدیل اسم هستند. معنی، واحد و آن سلمان و سلمان باب پیامبر (ص) است و همراه حضرت محمد (ص) در هر صورتی که ظاهر شوند، او هم ظاهر می​شود (أشعری قمی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 57؛ غریری، 1382: 180).
فرقه مُخَمِّسَـه اعتقاد به تناسخ دارند (غریری، 1382: 180؛ أشعری قمی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 59) و می​گویند ارواح در همه موجودات عالم اعم از انسان و غیرانسان وجود دارد. آنها بر این عقیده‌اند که روح مؤمن در هیچ شیئی انتقال پیدا نمی​کند ولی به بدن هفت مؤمن منتقل می​شود، و می گویند ایمان هفت درجه دارد که انسان در آخرین درجه به شناخت پروردگار می رسد و حجاب‌ها از صورت او برداشته می​شود و پروردگارش را با نورانیت می​بیند (أشعری قمّی/ به تصحیح محمدجواد مشکور، 1963 م: 59).

فرق منشعب شده از مُخَمِّسَـه:
از مُخَمِّسَـه فرقه​ای به نام «شریعیّه» پیروان محمد بن موسی شریعی یا سریعی یا شریفی یا شریقی منشعب می-شود که کسانی‌اند که گمان می​کنند روح القدس در پنج شخص حلول کرده است: پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع) (غریری، 1382: 181).

«نتیجه»
به طور کلی آنچه که از این مقاله و تحقیق بدست آمد ارتباط دو فرقه خَطابیـّه، مُخمِّسـه با هم بوده است. این ارتباط از جنبه های گوناگون قابل بررسی است. یکی از این ارتباط ها انشعاب آنها از یکدیگر است به طوری که ریشه و انشعاب فرقه مخمِّسـه به خطّابیـه بازمی​گردد که برای این منظور فصلی برای هر فرقه به منظور بیان انشعاب هر فرقه به صورت اجمال بیان شد.
ارتباط دیگر این دو فرقه که ناشی از انشعاب آنهاست، عقاید مشترکی است که در هر دو فرقه دیده می​شد مثل تناسخ و اباحه محرّمات و ترک واجبات و ... و همچنین شباهت​های بسیاری که در عقاید آنها نسبت به پیامبر (ص) و ائمه (ع)، همچون اعتقاد به الوهیت پیامبر (ص)، به خصوص امام علی (ع) و دیگر ائمه (ع) و اعتقاد به حلول و تجسیم و دیگر شباهت های اعتقادی است که در هر دو دسته مشاهده می​شود. بنابر شواهد و قراین بسیار، این دو فرقه به دنبال هم بوجودآمده‌اند و پایه و اساس بسیاری از فِرق انحرافی دیگر نیز هستند، که این موضوع و نکته قبلی از مطالب جدیدی است که این تحقیق بدان دست یافته است.
موضوع دیگری که می​توان به آن اشاره کرد، ادعای رؤسای فرق برای رسیدن به قدرت و ریاست و جاه و مقام بوده است که در دو فرقه خطابیه و مخمسه دیده می شود که در ضمن این ادعاها گاه قدرت را به خود منتقل می​کردند. همچنین علاوه بر اینکه در مورد ائمه(ع) غلو می​کردند در مورد خود نیز مرتکب غلو می​شدند.
سعی ما در این تحقیق بیان نام​های مختلف این فرق و اختلافات بین منابع ارجاعی بود، تا مخاطب به این تحقیق بسنده نکند و به منابع دیگر و ملاحظه آنها ترغیب شود. این نکته و دیگر نکته هایی که بدان اشاره شد از مطالب جدید و یا از مطالبی بود که کمتر کار شده است.
نکته دیگری که در این تحقیق می​توان مشاهده کرد این است که فرقه​ها به تحریف، تغییر، کج روی و راحت کردن مذهب خود در جهت رسیدن به امیال و خواسته های نفسانی خود، تمایل دارند.
گرچه در نوشتن این مقاله سعی شده است تا حد امکان منابعِ در دسترس دیده شود اما به دلایلی و کثرت مطالب و... برخی‌منابع ملاحظه نشد لذا می​توان با مراجعه به آنها از ارتباط بیشتر این دو فرقه و دیگر فرق غالی، پرده برداشت.

برخی از این منابع عبارتند از:
-الفَصل فی الملل والأهواء والنِّحل؛ أبی محمد علی بن حزم الظاهری (قرن 5)
-التنبیه والرّد؛ أبی الحسین محمدبن احمدبن عبدالرحمن الملطی الشافعی (قرن4)
-التبصیر فی الدین وتمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکه؛ طاهربن محمد الإسفر ائینی ( قرن 5) چاپ مصر سال 1374 هجرسی قمری
-الفرق الاسلامیه ذیل کتاب شرح المواقف کرمانی (قرن 8) چاب بغداد سال 1973 میلادی
-معجم الفرق الاسلامیه؛ شریف یحیی امین
-اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات؛ محمدبن محمدبن نُعمان عکبری بغدادی، چاپ سال 1331
-طبقات اعلام الشیعه؛ آقا بزرگ تهرانی چاپ 1390 ه. ق
-الاعلام؛ خیر الدین زرکلی، بیتا چاپ بیروت
-رجال ابن غضائری؛ احمدبن حسین‌بن عبیدالله غضائری، چاپ 1380ه. ق
-الفرق المتفرقه بین اهل الزیغ والزندقه، عثمان بن عبدالله عراقی حنفی
-المقالات؛ بلخی
-الغلو والفِرق الغالیه فی الحضاره الاسلامیه؛ عبدالله السلوم السامرائی
-فرهنگ فرق اسلام؛ محمد جواد مشکور
-اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین؛ فخر الدین رازی
-رجال ابن داود
-الوافی با لوفیات
-مشارق انوارالیقین
-مناقب؛ ابن شهر آشوب
و دیگر منابعی که دیده نشده است.


«فهرست منابع»
- اسفندیار، کیخسرو (1362 ه. ش)، دبستان مذاهب، تهران، انتشارات گلشن.
- أشعری، علی ابن اسماعیل (1362 ه. ش)، مقالات الاسلامیین واختلافات المصلین، ترجمه محسن مؤیدی، تهران، انتشارات سپهر.
- أشعری قمی، سعدبن عبدالله (1963م)، المقالات و الفرق، به تصحیح محمد جواد مشکور، قم، انتشارات موسسه مطبوعاتی عطایی.
- أعلمی حائری، محمدحسین (1413 ه. ق)، دائره المعارف الشیعه العامه، بیروت، انتشارات موسسه اعلمی.
- اقبال آشتیانی، عباس (1345 ه. ق)، خاندان نوبختی، تهران، انتشارات افست رشیدیه.
- بغدادی، ابومنصور عبد القاهر (1333)، الفَرق بین الفِرَق، ترجمه محمد جواد مشکور، بیجا، انتشارات اشراقی.
- حموی رومی بغدادی، یاقوت‌بن عبدالله (1979 م)، معجم البلدان، بیروت، انتشارات احیاء التراث العربی.
- حسینی دشتی، سیدمصطفی (1379 ه. ق)، معارف و معاریف، تهران، انتشارات، موسسه فرهنگی آرایه.
- خوئی، ابوالقاسم (1398 ه. ق)، معجم رجال الحدیث، قم، انتشارات مدینه العلم.
- دهخدا، علی اکبر (1337 ه. ش)، لغت نامه دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
- سبحانی، جعفر ( 1371 ه. ش)، بحوث فی الملل والنحل، قم، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
- شهرستانی، محمدبن عبدالکریم (1361 ه. ش)، الملل والنِّحل، ترجمه از مصطفی خالداد هاشمی، بیجا، شرکت افست « سهامی عام ».
- طبرسی، احمدبن علی (بیتا)، الاحنجاج، ترجمه و شرح از نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، تهران، انتشارات مرتضوی.
- طوسی، محمد (بیتا)، الفهرست، نجف، انتشارات مکتبه المرتضویه.
- ابی جعفر (1381 ه. ق) رجال طوسی، قم، انتشارات رضی.
- غریری، سامی (1382 ه. ق)، الجذور التاریخیه والنفسیه للغلو والغلاه، قم، انتشارات دلیل ما.
- فیّاض، عبدلله (1395 ه. ق)، تاریخ الإما میه وأسلافهم من الشیعه، بیروت، انتشارات أعلمی.
-کشّی، محمدابن عمر (1382 ه. ق)، رجال کشّی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- مارجولیوث، یونس (بیتا)، دائره المعارف اسلام، بیجا، انتشارات وزاره المعارف.
- محمدی اَلَموتی، محمد (1383 ه. ش)، دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران، انتشارات مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی.
- مدرس، محمدعلی (1346 ه. ش)، ریحانه الأدب فی تراجم المعروفین بالکینه او اللقب، تبریز، انتشارات شفق.
- مشکور، محمدجواد (1976 م)، تاریخ شیعه و فرقه های اسلام تا قرن چهارم، تهران، انتشارات اشراقی.
- نمازی شاهرودی، علی (1415 ه. ق)، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران، انتشارات حیدری.
- نوبختی، حسن بن موسی (1381 ه. ش)، فِرق الشیعه، ترجمه و تعلیقات از محمدجواد مشکور، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- وجدی، محمد فرید (1971 م)، دائره المعارف قرن عشرین، بیروت، انتشارات دارالمعرفه.
- یوسفی اشکوری، حسن (1383 ه. ش)، دائره المعارف تشیع، تهران، انتشارات شهید سعید محبّی

نقشه سایت :: sitemap