اشاره
حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه (متولد سال 1345 در شهرستان دزفول)، از شاگردان حضرات آیات: فاضل لنکرانی و وحید خراسانی، مکارم شیرازی و سبحانی در فقه و اصول و نیز حسنزاده آملی و جوادی آملی، مصباح یزدی، انصاری شیرازی و تدیننژاد در فلسفه و عرفان میباشد. او که دارای مدرک دکترای کلام اسلامی از مؤسسه امام صادق بوده و در میان اندیشمندان حوزوی از جایگاه برجستهای برخوردار است، در سیر مطالعات خود، بیشترین گرایش را به مباحث كلام جدید و فلسفه دین دارد. عناوین پرشمار تألیفات وی در این زمینه؛ اعم از كتاب و مقاله، گواهی بر این مدّعاست. برخی آثار قلمی او در این حوزه عبارتاند از: «آسیبشناسی دینپژوهی معاصر»، «انتظارات بشر از دین»، «انتظار بشر از دین در عرصه اقتصاد»، «تمایز دین از معرفت دینی در قبض و بسط»، «دینشناسی»، «عارفان و انتظار بشر از دین»، «قرائتپذیری دین یا اختلافپذیری ثفقه»، «قرائتهای مختلف از دین»، «قلمرو دین»، «كلام جدید»، «كلام نوین اسلامی»، «گستره شریعت»، «مسایل جدید كلامی و فلسفه دین»، «منشأ نظریه قرائتهای مختلف از دین كجاست؟» و «مقدمهای بر چیستی دینپژوهی». حجتالاسلام خسروپناه در حال حاضر، ریاست مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران را بر عهده دارد. آنچه در اینجا میخوانید، بیانات وی در دیدار با طلاب اهل قلم حوزه علمیه استان تهران میباشد که در تاریخ 27/9/1392 در محلّ مؤسسه پژوهشی مذکور ایراد گردید.
ضرورت پژوهش به قول اهل منطق، «ضرورت بشرط محمول» است و احتیاج به برهان و حدّ وسط ندارد. اگر کسی تصور درستی از پژوهش داشته باشد، بالضروره، آن را تصدیق میکند و نیاز به صغری و کبری چیدن و استفاده از قیاس اقترانی و استثنایی برای اثبات ضرورت آن ندارد؛ زیرا پژوهش، عبارت است از حلّ مسئله؛ یعنی پژوهش به معنای دقیق کلمه، زمانی صورت میگیرد که یک مسئله یا سؤال یا ابهامی که تا به حال، حل نشده و پاسخی به آن داده نشده است، پاسخش به دست آید و مجهول، معلوم گردد. البته طبیعتاً انسان تا بخواهد به این مرحله برسد و به معنای واقعی کلمه، پژوهشگر شود، باید ابتدا پژوهشهای عمومی و به تعبیری، پژوهشهای مجازی را انجام دهد تا آنکه بعداً به پژوهشهای حقیقی برسد. پژوهشهای عمومی و مجازی، این است که یک پرسشی مطرح شود که دیگران قبلاً به آن پاسخ دادهاند؛ ولو اینکه ممکن است پاسخهای گوناگونی به آن داده شده باشد. در اینجا فرد میآید و این پاسخها را شناسایی، استقصاء و جمعآوری میکند؛ فیشبرداری میکند؛ بعد به این پاسخها نظم میدهد و سرانجام نتیجهگیری و جمعبندی میکند.
اکثر مقالات و کتبی که نوشته میشود، بر پایه چنین پژوهشی، صورت گرفته است و بهندرت میتوان با پژوهشی مواجه شد که مجهولی را که تاکنون معلوم نشده است، معلوم کند؛ این، خیلی نادر است. عمدتاً پژوهشها، تألیف و گردآوری است؛ دیدگاهها را کنار هم گذاشتن است. حتی در درس خارج میبینیم که بسیاری از اساتید میآیند و در فلان مسئله، دیدگاهِ مثلاً چهار فقیه را ذکر میکنند؛ نقض و ابرام میکنند و بعد میگویند مثلاً دیدگاه چهارم، از سه دیدگاه دیگر، بهتر است. این، پژوهش به معنای دقیق کلمه نیست؛ اما به هر حال، لازم است انجام شود تا شخص به یک فعلیتی برسد. به عنوان مثال، فرد میآید و در باب «فقه موسیقی»، دیدگاههای مختلفی را نقل میکند و سپس از بین آنها، یکی را انتخاب میکند؛ اما اگر کسی آمد در مسئله «فقه رسانه» که هنوز هیچ فقیهی درباره آن، هیچ پژوهشی انجام نداده است، پژوهش کند و سؤالات فقه رسانه را پاسخ دهد، در اینجا دیگر نمیتواند بگوید مثلاً چهار دیدگاه هست؛ چرا که اصلاً دیدگاهی وجود ندارد؛ مجهولی است که هنوز کسی، آن را معلوم نکرده است. ممکن است کسی بیاید در زمینه یک مسئله فلسفی؛ مثلاً «اصالت وجود» یا «اصالت ماهیت»، سؤالی را طرح کند و به بررسی دیدگاه مشّائیان، اشراقیان و حکمت متعالیه بپردازد و بعد بگوید به نظر من، مثلاً دیدگاه حکمت متعالیه، نسبت به سایر دیدگاهها، ترجیح دارد؛ خب، این، یک پژوهش عمومی است. اما اگر کسی بیاید پرسشهای فلسفه رسانه و هستیشناسی آن را بررسی کند؛ در اینجا دیگر با اقوالی مواجه نیست، بلکه خودش باید ابتدا به ساکن، شروع به تحقیق کند و به فکر کردن، مطالعه کردن و مجهول را معلوم کردن بپردازد. پژوهش به معنای دقیق کلمه، همین قسم دوم است.
حال، آیا بشر، موجودی ثابت، ایستا و ساکن است؟ یا مرتب در حال تغییر و تحول است؟ تاریخ بشریت نشان میدهد که ما بشر ثابت نداریم؛ بشر، هم خودش تغییر میکند، هم منشأ تغییر جامعه میشود و هم منشأ تغییر طبیعت میشود. وقتی بشر، هم خودش تغییر میکند، هم جامعه را تغییر میدهد و هم طبیعت را تغییر میدهد، این تغییرات باعث میشود نیازهای جدیدی برای انسان به وجود بیاید. نیازهای جدید، منشأ پرسشهای جدید است. پرسشهای جدید هم به پژوهشهای جدید نیاز دارد. خب، حالا کسی میتواند بگوید که من میخواهم اهل علم باشم، اما پژوهشگر نباشم؟ میدانید معنی این حرف چیست؟ یعنی چنین کسی، فقط میخواهد به معلومات قبل از خودش، علم پیدا کند؛ اما نسبت به نیازهای معاصر و پرسشهای جدید، بیتفاوت است و نمیخواهد در این زمینه، کاری انجام دهد. این فرد، عالمی است که پژوهشگر نیست. چهبسا ممکن است عالم موفقی هم باشد و هر سؤالی در علوم مختلف از او بپرسید، میتواند جواب دهد؛ سؤالات فلسفی؛ اعم از حکمت متعالیه، اشراق و مشّاء، یا سؤالات عرفانی؛ اعم از ابنعربی، قونوی، جندی و عرفای قبل از ابنعربی، یا سؤالات ادبی و یا سؤالات فقهی و اصولی؛ اعم از شیخ انصاری، آخوند خراسانی، مرحوم نائینی و علمای قبل از شیخ انصاری تا شیخ طوسی را بهراحتی پاسخ میدهد. عالم موفقی است و دانشهای گذشته را خوب بلد است؛ اما دانش امروز چه؟ پرسشهای امروزی چه؟
این که عرض کردم اگر کسی تصور درستی از پژوهش داشته باشد، ضرروت پژوهش را تصدیق میکند، با این توضیح که دادم، معلوم میشود که ما برای اثبات آن، نیازی به حدّ وسط و برهان نداریم. حال، آیا در عصری که ما زندگی میکنیم، به عالمان پژوهشگر، بیشتر نیاز داریم یا به عالمان غیرپژوهشگر؟ ما اگر عالم غیرپژوهشگر شویم، حتی اگر عالم خیلی موفقی هم باشیم؛ مثلاً در حدّ شیخ انصاری باشیم، نهایتاً میتوانیم نیاز عصر شیخ انصاری را برآورده کنیم؛ یعنی اگر مردم عصر شیخ انصاری (مردم دویست سال پیش) از ما سؤال کنند، میتوانیم به آنها جواب دهیم. ولی مردم عصر شیخ انصاری الآن نیستند که ما بخواهیم به آنها جواب بدهیم. الآن مردم قرن پانزدهم هجری هستند و آنها از ما سؤال دارند؛ آنها از فقه حکومت، فقه سیاست، فقه فرهنگ، فقه مدیریت (فقه الإداره)، فقه تربیت، فقه اقتصاد میپرسند. الآن از ما در این حوزهها سؤال دارند. الآن از فلسفه فرهنگ، فلسفه رسانه، فلسفه زبان و سایر فلسفههای مضاف، پرسش دارند.
باید توجه داشت که حتی اگر کسی میخواهد در زمینه تاریخ، تخصّص پیدا کند، نمیتواند بگوید تاریخ، مربوط به حوادث گذشته است و من دیگر نیازی ندارم به پرسشهای امروز پاسخ دهم؛ چون بعضی پرسشهای تاریخیِ امروزی هست که دیروز نبوده است. یک مورّخ، موظّف است که سؤالات تاریخیِ امروزی را هم جواب بدهد؛ به عنوان مثال، الآن ما دغدغه بسیار مهمی داریم با عنوان «الگوی اسلامی پیشرفت» یا «تمدن نوین اسلامی». به هر حال، این مسئله، یکی از نیازهای جدّی عصر ماست. 30 یا 50 سال گذشته، این مسئله، نیاز ما نبود. اصلاً 50 سال پیش، کسی سؤال نمیکرد که تمدن اسلامی چگونه به وجود آمد. اصلاً این مسئله، برای کسی مهم نبود. 50 یا 150 سال پیش، بحث از «علل انحطاط مسلمین» مطرح بود؛ اما اینکه چگونه به تمدن نوین برسیم، مطرح نبود. حتی 200 سال پیش، سؤال از علل انحطاط مسلمین هم نبود. خب، حالا ما میخواهیم به تمدن نوین اسلامی برسیم؛ میخواهیم از تاریخ گذشته استفاده کنیم. ما در گذشته، چند حکومت کلان شیعی داشتیم که در تمدنسازی نقش داشتهاند؛ مثل آلبویه، فاطمیه و صفویه. البته حکومتهای کوچک دیگری هم بودهاند؛ مانند علویان در طبرستان، مشعشعیان در خوزستان، مرعشیان در مازندران و سربداران در خراسان. در اهلسنت هم چند حکومت موفق وجود داشته است؛ مانند سامانیها و عثمانیها. اینها حکومتهای موفقی بودند؛ یعنی در تمدنسازی نقش داشتهاند. خب، یکی از سؤالات مهمی که امروزه مطرح است، این است که چه علل و عواملی باعث شد آلبویه با اینکه بیشتر از 120 سال، عمر نکردند و عمر آنها، از سلجوقیان و همینطور از عثمانیها که بالای 700 سال عمر کردند، کمتر بود، تمدنسازتر از عثمانیها ظاهر شوند؟ چه کار کردهاند و چه عواملی، باعث تمدنسازی آنها بوده است؟ چه عواملی وجود داشته است که اگر آن عوامل، امروزه استفاده شود، موجب تمدنسازی میگردد؟ این سؤال، دقیقاً سؤالی تاریخی است؛ سؤال از گذشته است؛ اما مربوط به نیاز حال و آینده ماست.
این است که اگر افراد، فقط دغدغه آموزش داشته باشند و تنها کارهای آموزشی انجام دهند و از اقدامات پژوهشی، غفلت کنند، دو خسارت میبینند: یکی اینکه نیاز امروز را برآورده نمیکنند؛ مشکلات امروز را برطرف نمیکنند؛ مجهولات امروز را معلوم نمیکنند. خسارت دیگر، آن است که به خودشان ضربه میزنند. فردی که فقط کار آموزشی یا تحصیلی داشته باشد، ولی کار پژوهشی نکند (حتی پژوهش به معنای اعمّ آن که عرض کردم)، خود به خود دلسرد میشود و احساس میکند که هیچ فایده و خاصیتی ندارد. بنابراین همانگونه که برای کارهای آموزشی، وقت میگذارید؛ مثلاً درس استاد میروید و مباحثه میکنید، حتماً ساعتهایی را هم در روز، فیشبرداری کنید؛ بنویسید؛ تا این قلم، روان شود. ممکن است در ابتدای راه، کار سخت باشد؛ مثلاً ببینید یکسال، گذشته است و هنوز نتوانستهاید یک مقاله بنویسید. اشکال ندارد؛ به مرور زمان، بهتر میشوید. یک مقدار آن، مهارت است؛ تمرین میخواهد. کار کنید؛ به مرور زمان، استعداد شما به فعلیت میرسد. همه شما استعداد کار پژوهشی را دارید؛ از کارهای سبک شروع کنید.
همانطور که عرض کردم، از کارهایی شروع کنید که پیشینه دارد. لازم نیست در بدو امر، به سراغ پژوهشی بروید که مثلاً مشکلات جهان اسلام را حل کند؛ یا اینکه بخواهید گرهای را باز کنید که تا به حال، هیچ کس، آن را باز نکرده است. البته خوب است انسان، چنین سوداهایی در ذهن داشته باشد؛ اما ممکن است به ذوقتان بخورد و در میانه راه بمانید. میتوانید به سراغ کارهای عمومیتر بروید. میتوانید با مراجعه به آثار شهید مطهری، شهید بهشتی و بزرگان دیگر، مقالهای را تهیه کنید. بعد بهتدریج، به سراغ منابع دستاول؛ مانند آثار ملاصدرا، ابوعلی سینا، شیخ انصاری، آخوند خراسانی بروید. بعد کمکم به جایی میرسید که خودتان میتوانید اجتهاد کنید و نظر جدید داشته باشید. بنابراین،کار پژوهش به خودتان انگیزه میدهد؛ احساس رشد میکنید؛ بهخصوص اگر آثارتان منتشر شود. در این صورت، ذوق و انگیزه بیشتری پیدا میکنید. من در اینجا توصیهای به مدیران حوزهها و مدارس علمیه دارم که تلاش کنند حتماً مقالاتی را که طلاب مینویسند، در یک نشریه یا مجلهای منتشر کنند. به هرحال اگر انسان، ظهور و بروز آثار خودش را ببیند، لذت میبرد و انگیزه پیدا میکند. ما هم باید کاری کنیم که انگیزهها رشد کنند. میتوان با یک مجله داخلی شروع کرد. این مجله بهتدریج میتواند در سطح استان تهران، توسعه پیدا کند و به استانهای دیگر برسد و حتی میتواند به زبانهای دیگر ترجمه شود و جنبه بینالمللی پیدا کند. این، هم برای خود نویسنده، اثر دارد، هم برای جامعه و هم برای جوامع دیگر.
یک نکته دیگر هم که باید به آن توجه شود، آن است که طلاب باید روششناسی پژوهش را بهخوبی بدانند. روششناسی پژوهش، بر دو قسم است: 1- روش شکلی؛ 2- روش محتوایی. روش شکلی، عمومیتر است و برای هر پژوهشی استفاده میشود؛ مانند اینکه چگونه «پروپوزال» یا «طرح تحقیق» بنویسیم؛ چگونه فیشبرداری کنیم؛ چگونه کتابها شناسایی شود؛ ساختار تحقیق چگونه باشد و... اینکه چگونه بتوانیم فیشها را تبدیل به مقاله کنیم، خودش روش خاصی دارد که لازم است برای کسب مهارت در آن، دورههای آموزشی گذرانده شود؛ مثلاً بعضیها هستند که بدون طرح، شروع به فیشبرداری میکنند؛ این کار، غلط است. اصلاً ممکن است عنوان تحقیق، اشتباه باشد؛ با این حال، فیشبرداری میکنند. شما اول باید عنوان دقیق و منقّحی را مشخص کنید؛ بعد سؤال اصلی و سؤالات فرعی تحقیق را پیدا کنید؛ بعد منابع را شناسایی کنید. وقتی هم که میخواهید فیشبرداری کنید، نباید کلّ ساختار را فیشبرداری کنید که بعد، دچار انفجار اطلاعاتی شوید و یکدفعه با هزاران فیش روبهرو شوید و ندانید که با آنها باید چه کار کنید. به عنوان مثال، اگر ساختار تحقیق شما، چهار فصل است، ابتدا گفتار اول را فیشبرداری و تدوین کنید؛ بعد بروید سراغ فیشبرداری و تدوین فصول دیگر.
روش دیگر، روش محتوایی پژوهش است. اصلاً روششناسی فقه، با روششناسی فلسفه، روششناسی تاریخ با روششناسی سایر علوم تفاوت دارد. کسی که میخواهد مثلاً در فقه، پژوهش کند، باید روش تفقّه را بداند؛ یعنی به تعبیری، قواعد را بلد باشد و چگونگی به کار بردن آنها را بشناسد. هر علمی که میخوانید، قواعد آن را باید بدانید. همه علوم؛ اعم از منطق، معرفتشناسی، فقه و... هر کدام، قواعد مخصوص به خود را دارد. این قواعد را باید یاد بگیرید. اما اینکه چگونه باید این قواعد را به کار برد، بسیار مهم است؛ مثل اینکه فرض کنید، یک چاه آب، جلوی روی شماست؛ طناب و دلو هم حاضر است؛ اما اگر بلد نباشید که از آن، آب بیرون بکشید، وجود این امکانات، هیچ فایدهای برای شما ندارد. بنابراین صِرف اینکه شما قواعد را در اختیار داشته باشید، کافی نیست؛ بلکه روششناسی بهکارگیری قواعد هم بسیار مهم است.
باید توجه داشت، این دینی که ما الآن در اختیار داریم و آن را به خوبی میفهمیم، به برکت تحقیقات و کارهای علمی بزرگانی است که قبل از ما به آن اهتمام داشتند و همه ما سر سفره آن بزرگان نشستهایم. اگر مرحوم کلینی تلاش نمیکرد تا کتاب شریف «کافی» را بنویسد، چه کار میکردیم؟ اگر مرحوم صدوق، کتاب گرانقدر «من لایحضره الفقیه» را نمینوشت، الآن میخواستیم چه کار کنیم؟ اگر مرحوم محمد بنحسن صفار، «بصائرالدرجات» را نمینوشت، چهطور میتوانستیم مقام ائمه اطهار را درک کنیم؟ اگر بزرگان دیگر، تفسیر قرآن نمینوشتند؛ از تفسیر مرحوم قمی گرفته تا «تفسیر المیزان» علامه طباطبایی، چهطور میخواستیم قرآن را بفهمیم؟ میبینید که در همه زمینهها، این بزرگان، کار کردهاند و زحمت کشیدهاند. بعضی از آنها در چه بحرانهایی، به کار علمی میپرداختند. یک وقتی، کسی به مرحوم سیدرضی، اشکال گرفت که ایشان بعضی خطبهها را در نهج البلاغه تقطیع کرده است. بنده عرض کردم: خدا خیرتان دهد؛ شما میدانید سیدرضی در چه عصری زندگی میکرد؟ ایشان در عصر حاکمیت بنیعباس بود. دقت کنید؛ حتی وقتی میخواهد اسمی را برای کتاب خودش انتخاب کند، نام آن را «نهجالبلاغه» میگذارد؛ یعنی من کتابی نوشتهام که روش بلاغت را به شما یاد میدهد. حتی جرأت نداشت اسم آن را مثلاً «نهجالحکومه»، «نهجالسیاسه» و «نهجالإداره» بگذارد. اینها در چنین وضعیتی زندگی میکردند و از همه این امکانات و آرامشی که ما الآن داریم، بیبهره بودند.
شما احوال مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی را ببینید. از طوس، مدتی به قلاع اسماعیلیه میرود. کتاب «شرح اشارات» ایشان را ببینید که چه درددلهایی میکند. بعد هم که مغولها حمله میکنند و مشکلات عدیدهای پیدا میشود. ایشان در حکومت هلاکو، جایگاه و موقعیت خوبی پیدا میکند. با این حال، آنقدر علیه ایشان نقشه میکشند و برنامهریزی میکنند که از شماره، بیرون است. آنوقت همین شخصیت، 200 عنوان کتاب در زمینه هیئت و نجوم و ریاضیات نوشته است. در زمانی که نه کامپیوتری وجود داشت و نه ایشان، کتابخانه آنچنانی داشت، توانست رصدخانه مراغه را بسازد و یک کتابخانه را هم راهاندازی کند. شیخ طوسی، صاحب کتابهای ارزشمند «تهذیب» و «استبصار»، در بغداد بود که سلجوقیان به این شهر، حمله کردند و آنهمه خسارات به وجود آوردند؛ کتابخانه ایشان را آتش زدند؛ در زندگی، مشکلات و گرفتاریهای بسیاری پیدا کرد؛ اما دلسرد نشد. نهایتاً به نجف رفت و حوزه علمیه نجف را تأسیس کرد. تمام این مراجع و بزرگانی که در نجف، نتایج وسیع علمی داشتهاند، به برکت مرحوم شیخ طوسی است. اکثر بزرگان ما همینگونه بودهاند. شما حضرت امام را ببینید. ایشان چهقدر گرفتاری داشت. دائماً تحت نظر بود؛ چند بار به کشورهای مختلف تبعید شد. شما آثار امام را ببینید. از قضا، معروف است که ایشان کتابخانه خیلی مفصّلی هم نداشت. آنموقع هم، این امکانات نرمافزاری نبود.
بعضی بزرگان با چه تقیّهای، کارهای پژوهشی خودشان را انجام میدادند. مثلاً کتاب «عبقاتالأنوار» مرحوم میرحامد حسین را ببینید؛ مؤسسههای متعدّدی که در کشور وجود دارند، هنوز نتوانستهاند آن را تصحیح کرده و چاپ کنند. این بزرگمرد در طیّ بیستسالی که فلج بود، این کتاب را نوشت. کتابهای آن زمان را روی سینهاش میگذاشت؛ بهطوری که میگفتند وقتی از دنیا رفت، دیدند سینه ایشان پینه بسته است. کتاب را مطالعه میکرد؛ بعد با دستهایش که به سختی هم حرکت ، شروع به نوشتن میکرد؛ گاه با دست راست و گاه با دست چپ. من چند وقت پیش، سفری به هند داشتم. نامههای مرحوم میرحامد حسین را به من نشان دادند. نامههای که ایشان نوشته است، شاید 6 یا 7 جلد بشود. در یکی از نامههای که به یکی از بزرگان ایران نوشته است، میگوید من با این زحمت دارم «عبقات» مینویسم؛ یک روپیه، پول ندارم که به کسی بدهم که بیاید و یک کتاب را برای من جابهجا کند. آن عالم جواباش را میدهد که چرا این کتاب را به دولت ناصری هدیه نمیکنید (ایشان در زمان ناصرالدین شاه زندگی میکرد) تا به شما کمک کند. ایشان گفتند: من این کتاب را به امیرالمؤمنین تقدیم کردهام. در یک نامه دیگری از ایشان دیدم که گله میکند و میگوید من خجالت میکشم فردای قیامت در محضر امیرالمؤمنین باشم؛ چه جوابی بدهم؛ من هیچ کاری برای ولایت نکردهام. آدمی که با این جسم ضعیف و بیمار، این کار عظیم را انجام میدهد، در برابر اهلبیت ، طلبکار نیست و حتی خودش را بدهکار هم میداند.
قاضی نورالله شوشتری که در تاجمحل، مدفون است، مدتی قاضیالقضات بود. در زمان اکبرشاه در هند، زندگی میکرد. اهلسنت، علائمی از شیعه بودن ایشان دیده بودند و مرتباً نزد اکبرشاه شکایت میکردند. البته اکبرشاه که آدم روشنی بود، اصلاً توجه نمیکرد. با این حال، از آنجا که تقیّه میکرد، هنوز به یقین نرسیده بودند که ایشان شیعه است. فقه تمامی مذاهب اهلسنت را از خود آنها، بهتر میدانست؛ به همین دلیل، خود آنها پیشنهاد کردند که ایشان قاضیالقضات شود. ایشان میگوید به شرطی، این سمت را قبول میکنم که خودم اجتهاداً از مذاهب اربعه فتوا بدهم. ایشان در طیّ این مدت، هرچند بر اساس مذهب حنفی، فتوا میداد؛ ولی فتاوایی را ارائه میکرد که اقرب به فقه شیعه بود. بعد که جهانگیرشاه آمد، تمامی امور به دست اهلسنت افتاد؛ تا جایی که قاضی نورالله که قاضیالقضات بود، شد قاضیعسگر؛ یعنی رئیس قضات نظامی. یک کسی را هم به عنوان طلبه تعیین کردند که برود جاسوسی کند. خب، بالأخره آثاری از تشیّع ایشان دیدند. تا جایی پیش رفت که برای همگان مسجّل شد که ایشان شیعه است و ایشان را به طرز فجیعی، به شهادت رساندند. مقبره ایشان تا دو قرن، مخفی بود و همین میرحامد حسین، قبر ایشان را شناسایی کرد و مزار سادهای برای آن ساخت که الآن در حال توسعه است.
ما فردا در مقابل شخصیتهایی؛ مثل مرحوم قاضی شوشتری و مرحوم میرحامد حسین، چه پاسخی میتوانیم داشته باشیم؟ بر فرض که دهها سال، سر سفره امام زمان نشستید؛ چه کردهاید؟ چه گرهای را باز کردهاید؟ چه شبههای را جواب دادهاید؟ از سوی دیگر، من اطلاع دارم که برخی از مؤسسات وهابی میآیند و مثلاً بر روی «عبقات» کار میکنند؛ دلایل آن را رد میکنند؛ نقدهای آن را نقد میکنند. همچنین کتاب «الغدیر» علامه امینی را که ماحصل کتابخانهای است که میرحامد حسین جمع کرده بود، مورد بررسی دقیق قرار میدهند. اگر کتابخانه میرحامد حسین نبود، علامه امینی نمیتوانست، «الغدیر» را بنویسد. غرضام این است که ما الآن، از چنین میراثی برخورداریم. پس پژوهشی که شما انجام میدهید، هم به خود شما انگیزه میدهد و هم نیازی از نیازهای جامعه را برطرف میکند و هم آنکه شما را در برابر این علما و بزرگان، روسفید میگرداند. بنابراین سعی کنید برنامههای پژوهش را جدّی بگیرید و از انجام کارهای حاشیهای پرهیز کنید. نظم، انضباط، برنامهریزی، گذشت، حلم و سعهصدر، شروطی هستند که لازمه تحصیل و پژوهشاند و مایه رشد اهالی علم و تحقیق میشوند.