عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: تولید علم در گستره دانش و پژوهش ::.

اشاره


پژوهش، واژه ای بیگانه برای فضلا و طلاب حوزه های علمیه نیست که نیاز به توضیح و تفسیر داشته باشد. اندک تأملّی در مفهوم آن، هر صاحب اندیشه ای را به تصدیق وا می دارد و ضرورت آن را به خصوص در فضای علمی حوزه که متولّی جریان سازی صحیح دانش و پاسخ گویی به پرسش های بی شمار با توجه به مقتضیات زمان است، آشکار می گرداند. در این راستا، زاویه نگاه اندیشوران و بزرگان عرصه علم و تحقیق، بیش از هر سخنی می تواند یاری رسان اهالی قلم و هم چنین نوقلمان گردد. بر این اساس، در این بخش که به بررسی و واخوانی دیدگاه علما و فضلای برجسته حوزوی اختصاص دارد، با نظرگاه چهار تن از متفکّران و صاحب نظران عرصه پژوهش آشنا می شویم. تحقیق؛ منبع تغدیه پژوهش، شک؛ مقدمه و پایه تحقیق، اخلاص در پژوهش و ادب تحقیق، عناوین مباحثی هستند که با توجه به آراء و نظرات مقام معظم رهبری(دام ظله العالی)، استاد شهید مرتضی مطهری، آیت الله العظمی سبحانی و حجت الاسلام والمسلمین استاد صادقی رشاد، مورد بازخوانی قرار می گیرند.


مقام معظم رهبری(دام ظله العالی) / تحقیق؛ منبع تغذیه آموزش


بنده چند سالی است که مسئله نهضت نرم افزاری را در محیط علمی کشور مطرح کرده ام. این، یعنی چه؟ یعنی ما نباید به فراگیری، قانع باشیم؛ باید هدف تحقیق و آموزش ما تولید علم باشد؛ یعنی رسیدن به آن جایی که نوآوری های علمی در فضای موجود بشری، از آن جا شروع می شود. ما از لحاظ استعداد، نسبت به کسانی که دانش را در دنیا تولید کردند، گسترش دادند، پیش بردند و بر اساس دانش، فناوری های پیچیده را به وجود آوردند، کمبود نداریم. البته تولید علم به معنای این نیست که ما ترجمه و فراگیری را نفی کنیم؛ نه، آن هم لازم است؛ بلکه من می گویم در ترجمه و فراگیری نباید توقّف کرد... مسئله تولید علم، فقط مربوط به علوم پایه، تجربی و... نیست؛ بلکه شامل همه علوم و از جمله علوم انسانی است. ما به خصوص در زمینه علوم انسانی، برخلاف آن چه که انتظار می رفت و توقّع بود، حرکت متناسب و خوبی نکرده ایم؛ بلکه مفاهیم گوناگون مربوط به این علم را چه در زمینه اقتصاد و چه در زمینه های جامعه شناسی، روان شناسی و سیاست، به شکل وحی مُنزل از مراکز و خاستگاه های غربی گرفته ایم و به صورت فرمول های تغییر نکردنی در ذهنمان جا داده ایم و بر اساس آن می خواهیم عمل و برنامه خودمان را تنظیم کنیم. گاهی که این فرمول ها جواب نمی دهد و خراب درمی آید، خودمان را ملامت می کنیم که ما درست به کار نگرفته ایم؛ در حالی که این روش، روشِ غلطی است. ما در زمینه علوم انسانی، احتیاج به تحقیق و نوآوری داریم. مواد و مفاهیم اساسی ای هم که بر اساس آن می توان حقوق، اقتصاد، سیاست و سایر بخش های اساسی علوم انسانی را شکل داد و تولید و فراوری کرد، به معنای حقیقی کلمه در فرهنگ عریق و عمیق اسلامی ما وجود دارد که باید از آن استفاده کنیم. البته در این قسمت، حوزه و استادان مؤمن و معتقد به اسلام می توانند با جستجو و تفحّص، نقش ایفاء کنند. این جا از آن جاهایی است که ما باید به تولید علم برسیم (بیانات معظم له در دیدار جمعی از اساتید دانشگاه ها- ٨/٨/١٣٨٢).


کشور ما بدون حرکت در جاده گسترش دانش و گسترش پژوهش، امکان ندارد بتواند به نقطه مطلوب خودش دست پیدا کند. مخصوص کشور ما هم نیست. کلید، دانش و پژوهش است. دانشمند شدن یک ملت هم به این نیست که دانسته های دیگران را فرابگیرد. آن، مقدمه کار است. علم، یک دامنه وسیعی دارد؛ انحصاری نمی تواند باشد که ما فرض کنیم یک مجموعه ای از کشورها و یا ملت ها هستند که نخبگان این ها، علم را باید تولید کنند، مرزهای جدیدی را برای علم تعریف کنند، یک مقداری خودشان استفاده کنند، یک مقداری هم که زیاد آمد، بدهند دیگران استفاده کنند. این نمی شود. این نسبت، این شکل کار، معنایش همین عقب ماندگی دائمیِ بخشی از کشورها، همین رابطه ظالمانه بین کشورها، همین مسئله دنیای اول و دنیای دوم و دنیای سوم و شمال و جنوب و همین حرف هایی است که جزء ادبیات رائج سیاسی در این قرن و قرن قبل بوده و شده.


همه انسان ها، توانایی دانش پژوهی و دانشمندی را دارند. استعدادها البته مختلف است؛ لیکن هیچ کشوری نیست که در آن انسان ها، توانائی این را نداشته باشند که در این دامنه وسیع و عظیمِ علم بالقوه و بالاستعداد، یک جایگاهی برای خودشان پیدا کنند و یک نقشی در آن ایفاء نمایند. اگر کشوری که سابقه او، تاریخ او و تجربه او نشان می دهد که توانایی استعداد او، توانایی بالایی است و از متوسط، بالاتر است که کشور ما قطعاً از این قبیل است، این بایستی در ایجاد علم، توسعه علم و پیشرفت علم، نقش ایفاد کند و اگر توانست این نقش را ایفاد کند، آن وقت این عقب ماندگی، این تبعیض و بی عدالتی در همه زمینه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی از بین خواهد رفت و دارای سهم برابر در مقابل کشورهای دیگر و در مقابل قدرت هایی که امروز وجود دارند، خواهد شد. آن وقت می تواند خودش را اداره کند؛ روی پای خودش بایستد؛ یک چیزی بدهد، یک چیزی بگیرد. اما امروز، این جور نیست (بیانات معظم له در بازدید از پژوهشکده رویان- ٢٥/٤/١٣٨٦). تحقیق، منبع تغذیه آموزش است. ما اگر تحقیق را جدی نگیریم، باز سال های متمادی بایستی چشم به منابع خارجی بدوزیم و منتظر بمانیم که یک نفر در یک گوشه دنیا تحقیقی بکند و ما از او یا از آثار تألیفی بر اساس تحقیق او استفاده کنیم و این جا آموزش بدهیم. این نمی شود؛ این وابستگی است؛ این همان ترجمه گرایی و عدم استقلال شخصیت علمی برای یک کشور... است... محیط علمی یک کشور، ضمن این که ارتباطات علمی خودش را با دنیا حفظ می کند، از تبادل علمی، از گرفتنِ علمی، هیچ ابائی ندارد. من بارها گفته ام که ما از شاگردی، ننگ مان نمی آید که شاگردی کنیم؛ استاد پیدا بشود، ما پیش او شاگردی میکنیم. اما از این، ننگ مان می شود که همیشه و در همه موارد، شاگرد باقی بمانیم؛ این که نمی شود. برای یک مجموعه علمی، این مایه منقصت است که در پژوهش و تحقیق که منشأ و منبع رویش علمی است، ضعیف باشد. باید بتواند از لحاظ علمی، متّکی به خود باشد. البته از دیگران هم استفاده کند، با دنیا هم تبادل کند. آن وقت در این صورت، جایگاه شایسته خودش را هم در تبادل های علمی در دنیا پیدا خواهد کرد. وقتی متّکی است به دانش و تحقیق و کارکرد علمیِ خود، این در دنیا و در مبادلات علمی هم تأثیر خودش را می گذارد (بیانات معظم له در دیدار اساتید و رؤسای دانشگاه ها- ٩/٧/١٣٨٦).


 استاد شهید مرتضی مطهری(ره) / شک؛ مقدمه و پایه تحقیق


هر معلمی، معلومات تازه ای به شاگردان خود می دهد و هر مكتبی، اطلاعات جدیدی در اختیار پیروان خود می گذارد؛ اما تنها برخی از معلمان و برخی از مكتب هاست كه منطق جدیدی به شاگردان و پیروان خود می دهند و طرز تفكّر آنان را تغییر داده، نحوه اندیشیدن شان را دگرگون می سازند. این مطلب، نیازمند توضیح است. چه گونه است كه منطق ها عوض می شود؛ طرز تفكر و نحوه اندیشیدن ها دگرگون می گردد؟ انسان، چه در مسائل علمی و چه در مسائل اجتماعی، از آن جهت كه یك موجود متفكّر است، استدلال می كند و در استدلال های خود، خواه ناخواه بر برخی اصول و مبادی تكیه می نماید و با تكیه به همان اصول و مبادی است كه استنتاج می نماید و قضاوت می كند. تفاوت منطق ها و طرز تفكّرها در همان اصول و مبادی اولی است كه در استدلال ها و استنتاج ها به كار می رود؛ در این است كه چه نوع اصول و مبادی، نقطه اتّكاء و پایه استدلال و استنتاج قرار گرفته باشد. این جاست كه تفكّرات و استنتاجات متفاوت می گردد. در مسائل علمی، تقریباً طرز تفكّرها در هر زمانی، میان آشنایان با روح علمی زمان، یكسان است. اگر اختلافی هست، میان تفكّرات عصرهای مختلف است. ولی در مسائل اجتماعی حتی مردمان همزمان نیز همسان و هم شكل نیستند... بشر در برخورد با مسائل اجتماعی و اخلاقی، خواه ناخواه به نوعی ارزیابی می پردازد؛ در ارزیابی خود برای آن مسائل، درجات و مراتب؛ یعنی ارزش های مختلف قائل می شود و بر اساس همین درجه بندی ها و طبقه بندی هاست كه نوع اصول و مبادی ای كه به كار می برد، با آن چه دیگری ارزیابی می كند، متفاوت می شود و در نتیجه، طرز تفكّرها مختلف می گردد (سیری در نهج البلاغه، مجموعه آثار، ج١٦، ١٣٧٩: ٤٣٥-٤٣٤).


فرق است میان عالم بودن و روح علمى داشتن، و هم چنین فرق است میان متدیّن بودن و روح دینى داشتن. عالِم آن است كه مى‏داند؛ البته آن كه دانستن اش محدود است به امور محدودى؛ و روح علمى داشتن، عبارت است از روح تحقیق و جستجو و كاوش و اقرار به جهل؛ و دیگر عدم غرور و جمود و جزم. اما دینى بودن، عبارت است از ایمان به دین؛ و روح دینى داشتن، عبارت است از محبت و خیرخواهى و ترك خودخواهى و خودپرستی (یادداشت ها، ١٣٧٩، ج١: ٥٠٦). شك، مقدمه و پایه تحقیق است؛ محرّك روح به یقین است؛ درد است و آدمى را به سوى دوا مى‏كشاند. غزالى مى‏گوید: «گفتار ما را این فایده، بس باشد كه تو را در عقاید كهنه و موروثى به شك مى‏افكند». شك، موقف بدى است؛ اما معبر خوب و دالان خوب و لازمى است. صاحبان یقین هاى محكم، قبلاً در حیرت و اضطراب شدید بوده‏اند. شاید آیه كریمه «و وجدك ضالاًّ فهدى» (ضحی:۷)، اشاره به مرحله عبورى رسول اكرم(ص) باشد؛ البته با توجه به این كه حیرت هر كسى مربوط است به مرحله و منزل خودش؛ یعنى آن حیرت، قطعاً (العیاذ بالله) در مرز الهیت و مادیگرى نبوده است.


پس دو نوع شك داریم: شكى كه مقدّس و پایه تحقیق و لااقل پایه التجاء و استعاذه و ذكر خداست؛ و شكى كه رجس است: «و أمّا الذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلى رجسهم» (توبه:١٢٥). شك از آن جهت كه جهل و تردید است، مقدس نیست؛ بلكه دردى كه همراه آن براى صاحب درد است كه عبارت است از فعالیت حس كاوشگرى و احساس ناراحتى از محجوب بودن از حقیقت، مقدس است. به عبارت دیگر دو نوع شك داریم: شكى كه به معنى فاقد بودن و اختلال قوه جزم است؛ مثل شك كثیرالشك و وسواسى؛ و شكى كه مقتضاى طبیعت بحّاث و كاوشگر و مقتضاى استقلال فكر و پاره كردن رشته‏هاى تقلید است. شك و وسوسه (البته با اختلاف مراتب)، از چیزهایى است كه احدى از آن خالى نیست و تا وقتى كه در مرحله قلب است و به اظهار و زبان (البته نه به صورت سؤال، بلكه به صورت تردید و تشكیك) درنیامده، معفوّ است و گناه شمرده نمى‏شود. رابطه شك و سؤال، ایضاً رابطه شك با انسانیت است و این كه حیوان شك نمى‏كند؛ زیرا استعداد درك حقایق را ندارد و از این جهت، احساس محجوب بودن از حقیقت را ‏ندارد... بعضى به جاى این كه فكر كنند و به جاى این كه تحقیق كنند و به جاى این كه عمل كنند، سؤال مى‏كنند. همان طورى كه امتناع از سؤال به علت تكبّر و ترس از تحقیر و یا به علت تنبلى و لَختى، بد است، سؤال زیاد؛ یعنى این كه انسان، سؤال را جانشین فكر و عمل و همه چیز كند نیز بد است.


شك مقدّس، نوعى استقلال فكر و پاره كردن رشته‏هاى تقلید و نوعى عصیان و تمرّد است نسبت به محیط و اسلاف و تقالید و نوعى قوّت فكر است. هر مغز ضعیفى، استعداد شك در مسلّمات محیط را ندارد؛ جسارت و شجاعت و شهامت عقلى مى‏خواهد. ولى باید توجه داشت كه همین جهت كه براى بعضى‏ها به صورت ادعا درمى‏آید، سبب سقوط و هلاكت آن ها مى‏شود. ماهیت شك مقدس، اعلام احتیاج طبیعت است؛ نظیر گرسنگى و تشنگى كه اعلام احتیاج است به غذا و آب و نظیر دردهاى عضوى كه اعلام احتیاج است به مداوا... شك مقدّس، سائق و راننده و نیروى محرّك است (یادداشت ها، ١٣٨١، ج٦: ٦٦-٦٣). امروز، مسئله سبك و متد در تعلیم، تحقیق، تربیت و... اهمیت فراوانى یافته است. اگر سبك، صحیح باشد، انسان از كار خود، حداكثر نتیجه را با حداقل صرف نیرو مى‏برد و اگر سبك، صحیح نباشد، كمتر نتیجه مى‏برد و احیاناً در بعضى موارد؛ مانند تربیت و تبلیغ، نتیجه معكوس مى‏گیرد. فقط به سبك تحقیق مثال مى‏زنم: بحثى است درباره نقطه عطف در علوم كه علوم را به دو قسم قدیم و جدید تقسیم كرد و از روزى كه علم، وارد مرحله جدیدش شد، سرعت گرفت كه علت چه بود؟ مثلاً آیا علت اش، این بود كه علماى دوره جدید، نبوغى بیشتر داشتند؛ مثلاً دكارت و بیكن و یا پاستور و ادیسون، از ارسطو و افلاطون و ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسى، نبوغ بیشترى داشتند یا علت دیگرى در كار بوده است؟ جواب صحیح، این است كه در دوره اخیر، چیزى كشف شد كه كلید همه سرعت ها و شتاب ها بود و آن این كه سبك و متد تحقیق و مطالعه تغییر كرد. عیب اساسى قدما در سبك و متد كارشان بود كه همه نتیجه‏ها را از روش استدلال قیاسى مى‏خواستند و حال آن كه این سبك و روش، فقط در عقلیات محض؛ مانند الهیات و ریاضیات مفید است، نه در طبیعیات؛ از قبیل پزشكى و گیاه شناسى. سبك تغییر كرد و روش استقراء و تجربه در طبیعیات، جاى آن را گرفت. یا مثلاً قدیم، مردم همه هنرها را از حافظه مى‏خواستند؛ در مطالعه، نقش اصلى را فقط قوّت و نیرومندى حافظه داشت. ولى امروز، روش هایى براى مطالعه و استفاده حداكثر از حداقل صرف نیرو براى مطالعه كشف شده كه نتیجه را یك بر صد، بالا برده است (یادداشت ها، ١٣٧٩، ج٢: ٦٥-٦٤).


آیت الله العظمی شیخ جعفر سبحانی / اخلاص در پژوهش


پژوهش؛ یعنی کاوش. تحقیق، مشتق از کلمه حق است؛ یعنی به واقعیت رسیدن و این که انسان برای رسیدن به واقعیتی که مورد نظر است، کوشش فراوانی مبذول دارد. بین دو تعریف لغوی و اصطلاحی پژوهش، فاصله هست. محقّق باید هدفمند باشد و هدف باید مقدس باشد؛ خواه به نفع او باشد یا به ضررش. تحقیق کردن به نفع یک گروه خاص، تحقیق واقعی نیست؛ زیرا مزدوری کردن با انگیزه سیاسی، چه بسا از نظر نتیجه غلط باشد و کار کردن با هدف وابستگی به حزب، نمی تواند تحقیق را به واقع برساند؛ برای مثال، خیلی از شرق شناسی ها برای اهداف خاصی بوده است؛ از این رو تحریف حقایق، زیاد صورت می گرفت. پس اگر اخلاص نباشد، این تحقیقات چندان نتیجه بخش نیست و اگر محقّق، مخلص باشد، به خیلی از حقایق دست می یابد. در مورد موضوع تحقیق نیز باید مشخص شود که آیا موضوع، به درد جامعه می خورد یا نه؟ مورد نیاز است یا نه؟ مشتری دارد یا نه؟ در غیر این صورت، محقّق زحمات خود را به هدر داده است؛ مثلاً در مورد قضاوت و فقه، باید به مسائلی پرداخته شود که خلئی را پر کند، نه این که کتابی باشد که فقط قفسه را پر نماید. اکنون مسائل مربوط به «عبد» به درد جامعه نمی خورد؛ هرچند بحث از نظر ماهیت «بردگی در اسلام» که به منظور تربیت بوده و منافاتی با آزادی بشر نداشته، خوب است. اما بعضی از مسائل؛ مانند «عبد آبق» (عبد فراری) به درد جامعه نمی خورد. امروزه سؤالاتی از خارج کشور مطرح می شود که متحیّرکننده است. توجه داشته باشید که همه کتاب های مرحوم حلّی، خلأ آن زمان را پر کرده بود. شرایط محقّق هم نسبت به موضوع تحقیق فرق می کند؛ مثلاً در زیست شناسی، یک شرایطی وجود دارد و در ادبیات عرب، شرایط دیگری حاکم است. اما شرایط عامه آن ها، این است که نسبت به موضوع، استعداد داشته و از نظر حافظه، بینش و اطلاعات، از توانایی لازم برخوردار باشند.


نویسندگی نیز مانند سایر مهارت ها (مثل گویندگی و سخنرانی)، بعد از دوره جوانی زائل می شود و اگر طلبه جوان از ابتدا نیاموزد، بعدها به سختی می تواند دست به قلم شود. آمادگی کامل در یک علم، وقتی به وجود می آید که محقّق، حافظه توانا و ذهن و بینش جوّال داشته باشد. تحقیق فردی، خوب است؛ ولی پراشتباه است. از سوی دیگر، تحقیقات جمعی هرچند به کُندی پیش می رود، اما ریشه دار و پایه دار است. در کارهای جمعی و تحقیقات گروهی، به مدیر و فردی برجسته نیاز است؛ مثلاً مرحوم مجلسی، کار گروهی بحارالأنوار را با چهارصد شاگرد شروع کرد؛ به این صورت که نگارش حدیث را یکی از شاگردان انجام می داد و بیان و توضیح آن از خود مرحوم مجلسی نوشته می شد. آیت الله بروجردی نیز طرفدار شیوه جمعی تحقیق بود. کتاب تاریخی حدیثی که در مورد روایات شیعه نوشته شده است، نتیجه تحقیق جمعی بوده است که ایشان، آن ها را دعوت کرده بود و به طرز جالبی، این احادیث را جمع کردند. پس شیوه جمعی تحقیقات در گذشته هم بوده و بهتر آن است که این روش، احیاء شود. محقّق باید کلاس و استاد ببیند و دوره ای را به عنوان آموزش تحقیق بگذراند. تحقیق دارای شیوه های عامّی است که محقّق باید آن را بگذراند و شیوه های خاصّ آن را نیز خود باید بیاموزد (پگاه حوزه، شماره ٣: ٣).


حجت الاسلام والمسلمین استاد رشاد / ادب تحقیق


از یك تحقیق اساسی، ممكن است نتایج و برآیندهای مختلفی؛ اعم از مقاله، سخنرانی و ارائه نظریه به دست آید؛ اما ظاهراً كتاب، برجسته ترین برون داد یك كار تحقیقی است. من تصوّر می كنم مهم ترین و بزرگ ترین برآیند یك تحقیق، خود فرد مؤلف است. این نكته در بین جامعه شناسان و معرفت شناسان، محلّ بحث و نزاع است كه آیا اثر، شخصیت را می سازد، یا شخصیت، اثر را؟ شاید این مسئله، افراط و تفریط و یك سویه نگری قلمداد شود كه بگوئیم همیشه اثر، شخصیت را می سازد و یا این شخصیت است كه اثر را پدید می آورد. گاهی شخصیت از سختگی و كمال برخوردار است و اثر نیز تظاهر وجودی شخصیت مؤلف است و چیزی بر شخصیت او اضافه نمی كند؛ ولی نوعاً باید گفت كه غلبه با ساخت شخصیت است. اگر اثر، محصول یك تحقیق جدی باشد، آن تحقیق، شخصیت مؤلف را می سازد. اگر كسی در فرآیند یك تحقیق جدّی و مطالعه اساسی، اثری را تولید كرده باشد، شخصیت خود او بسیار دگرگون می شود. با هر مبنایی كه فكر كنیم؛ مثلاً اگر اتحاد عقل و عاقل و معقول را مبنا قرار بدهیم، به هر حال، اقلّی از معقول به صورت وجود كَتبی در قالب كتاب عرضه می شود. همه آن چه كه در كتاب، تدوین و مطرح می شود، در نفس مؤلف حتماً متبلور است و شاید چندین برابر بیش از آن چه كه در قالب كتاب عرضه می شود، در ذهن و زبان و نفس مؤلف ذخیره می شود. پس غالباً این گونه است كه اثر، شخصیت مؤثّر را می سازد.


در گذشته، سنتی در دنیای علمی حوزوی ما بوده كه امروز مغفول واقع شده است و آن این كه گاهی یك شخص و طایفه او، تا چندین نسل به نام یك كتاب نامیده می شدند. برای مثال خود نویسنده را «صاحب فصول» می نامیدند؛ چون كتاب فصول را نوشته است، بعد چندین نسل را «آل صاحب فصول» می خواندند. مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی كه البته اهل تهران و در واقع ورامینیِ تهرانی است؛ یعنی برادر صاحب فصول، به «مرحوم شارح» معروف می شود و فرزندان او تا چندین نسل به «مسترشدین» معروف می شوند؛ زیرا اسم كتاب ایشان «هدایه المسترشدین فی شرح معالم الدین» است. در واقع یك اثر، تنها هویت فرد مؤلف را نمی سازد و گاه برای چندین نسل بعد از او نیز هویت می شود. همین طور مرحوم آخوند را «صاحب كفایه» می گویند و فرزندان ایشان نیز «كفایه ای» هستند. مرحوم كفایه ای خراسانی، پسر مرحوم آخوند بود و كلّ نسل او نیز كفایه ای خوانده می شوند. این سنت، تقریباً یك فرهنگ شایع بوده و نشان دهنده این نكته است كه اثری كه تولید می شود، چه قدر مهم است و آن اثر در ساخت هویت مؤلف و تیره و تبار نسل او تأثیرگذار است. بعضی از سنت ها در فرهنگ علمی مسلمانان و به خصوص شیعه وجود دارد كه بسیار معنی دار هستند و اگر بر روی آن ها مطالعه جامعه شناختی شود، اهمیت آن ها مشخص می شود. بسیاری از سنت هایی كه ما در آثار قدما و گذشتگان می بینیم، اصولی دارد و همان طور كه گفتم اگر كسی می توانست در این زمینه، تحقیق و تأمّل كند، بسیار ارزشمند بود. برخی از سنت های علمی ما در حوزه، بسیار اخلاقی و معرفت شناسانه است. حتی در آن دوران، بر مالكیت فكری رعایت داشتند و نسبت به آثار و نظرات دیگران، بسیار بادقت و باملاحظه بودند. یكی دیگر از مسائلی كه از آن غافل هستیم و حتی غالباً به آن حمله می كنیم و نقطه ضعف قلمداد می كنیم، سنت تعلیقه نگاری، حاشیه نگاری و شرح است. ممكن است بعضی از ما حتی به این رویّه، نگاهی منفی داشته باشیم كه چرا این قدر حاشیه نگار هستیم؛ چرا این قدر تعلیقه می زنیم و چرا متن تولید نمی كنیم و چرا از متون قدیم عبور نمی كنیم. باید گفت كه تعلیقه نگاری، برخی مبانی فرهنگی، ادبی و اخلاقی دارد و به نحوی، رعایت اخلاق و ارزش گذاری به آثار گذشتگان و سلف قلمداد می شود و اعتراف به حق فضل تقدّم است.


امروز می بینیم كه فرد، كتاب دیگری را می گیرد و یك مقدار مطلب به آن اضافه می كند و به نام خودش چاپ می كند و در هیچ جا نیز اشاره نمی كند از چه منبعی استفاده كرده است. ولی در گذشته، سنت به این صورت بوده كه می گفتند صاحب اثر زحمت كشیده و مثلاً «شرایع» را نوشته است. اولاً متن شرایع بسیار منقّح و سخته است. وقتی كه محقّق، این كتاب را می نوشت، این گونه نبود كه قلم را به دست گیرد و همین طور جلو برود؛ بلكه روی واژه واژه آن فكر كرده و حتی گاهی تغییری بسیار ساده در حدّ جابه جا كردن یك حرف، مفهوم كلّی متن فقهی را تغییر می دهد. نتیجتاً افراد دیگر بر كتاب شرایع، شرح می نویسند؛ پاورقی و تعلیقه می زنند و به این شكل، اهمیت و ارزش آن متن را حفظ می كنند. هم چنین می بینیم كه در آثار قدما، نقل مستقیم، بسیار زیاد است؛ ولی امروز نقل مستقیم را عیب می دانیم. در گذشته، نقل مستقیم به این جهت صورت می پذیرفت كه مؤلّف می گفت اگر بخواهم یك نظر را تقریر كنم، بهتر از این تقریری كه موجود است، نمی شود؛ مثلاً ابن سینا یك نظر را تقریر كرده و صدرالمتألّهین در كتاب اسفار، یك دفعه چهار صفحه از متن شفا را عیناً وارد می كند؛ زیرا می بیند كه بهتر از آن نمی توان نوشت. توجه به فضل تقدّم، توجه به زحمتی كه مؤلّف كشیده و ارزش آن، از دلایل تعلیقه نگاری و حاشیه نویسی بوده است. صاحب هدایهالمسترشدین؛ یعنی مرحوم محمدتقی ایوانكی ورامینی تهرانی اصفهانی، شرحی كه به معالم زده اند، انصافاً بسیار قوی تر از خود معالم است و تسلّط علمی ایشان، بسیار بالاتر است؛ ولی فضل تقدّم با صاحب معالم است. آیا ایشان نمی توانست یك متن مستقل بنویسد؟ او قادر بوده و حتی احساس من این است كه خیلی قوی تر از صاحب معالم بوده است.


همین طور شرح لمعه، ده جلد است؛ در حالی كه خود لمعه، یك كتاب كوچك و كم حجم است. آیا شهید ثانی نمی توانست به جای این كه اثر خود را شرح لمعه بنامد، ادعا كند كه یك اثر جدید نگاشته است؟ یك نفر هنگامی كه در زندان است و متوجه می شود قرار است به زودی اعدام شود، یك دوره فقه شیعه را از حفظ می نویسد. چرا شهید ثانی متن لمعه را حفظ می كند؟ شرح آن كه بیست برابر متن است و بسیار استدلالی تر و مستندتر است؛ ولی شهید ثانی می خواهد فضل تقدّم و ارزش و قداست مرحوم شهید اول را حفظ كند. نتیجه این عمل شهید ثانی نیز این می شود كه در تاریخ شیعه، كمتر كتابی به اندازه لمعه و شرح لمعه، بركت داشته است؛ زیرا چند صد سال و چندین و چند نسل، آشنایی با فقه اهل بیت(ع)را با این دو كتاب كه اثر این دو شهید است، شروع می كنند. به هر حال، اثر، هویت است و گذشتگان ما سعی می كردند كه این هویت، گم نشود. همین طور بازنویسی هایی كه انجام می شد نیز به همین گونه بود. برای مثال المحجهالبیضاء، كه یك محدّث شیعی، اهل معرفت و حكمت، فقیه، شاعر و ادیب؛ همانند فیض کاشانی، اثر یك سنّی را بازنویسی می كند و در آن كتاب اعلام و تأكید می كند كه این كتاب، بازسازی همان اثر غزالی است. ایشان می توانست از نو بنویسد و برای او نیز كاری نداشت. تعداد احادیثی كه مرحوم فیض در المحجه آورده اند، بسیار بیشتر از احادیثی است كه در كتاب احیاءالعلوم آورده شده و كتاب احیاءالعلوم، بیشتر به قصص صوفیه و عرفا پرداخته است. آن گاه در روزگار ما یك بزرگ و فیلسوف از خود تواضع نشان می دهد و یك آدم نافیلسوف از آن سوءاستفاده می كند. آقای جوادی در نقد آقای سروش و راجع به قبض و بسط مطلب آوردند و توضیح دادند كه من قصد داشتم حاشیه ای بر این كتاب بزنم؛ ولی آقای سروش از این تواضع علامه سوءاستفاده كرد و گفت ایشان حرفی برای گفتن نداشت؛ برای همین در حاشیه حرف های من مطالبی آورد. متأسفانه اخلاق علم و فرهنگ تحقیق و خلوص و تواضع و قدرشناسی و رعایت حق تقدّم از بین رفته است. كتاب یا مقاله می نویسیم، بعد ادعا می كنیم كه قبل از ما هیچ كس چنین حرفی را نزده است. نوعاً همه مقالات نیز همین گونه است. ولی مشخص نیست كه چرا علم پیش نمی رود. به هر حال، اثر، هویت صاحب اثر است و در گذشته نیز به گونه ای رعایت می كردند كه هویت اثر گم نشود؛ از این رو به تعلیقه نگاری و شرح و... اكتفاء می كردند كه به این صورت، آثار نیز ماندگار می شد. الآن در روزگار ما چند اثر ماندگار است كه تا صد سال دیگر باقی بماند؟ امروز اگر كسی، كتاب فلسفی بنویسد، هیچ گاه نهایهالحكمه مرحوم علامه نمی شود؛ متن منقّح و پاكیزه ای كه تقریباً هیچ كلمه زائدی ندارد. پس جا دارد اگر كسی می خواهد در فلسفه، چیزی بنویسد، حاشیه و شرح نهایه را بنویسد. مثلاً علامه با این عظمت می گوید یكی از آرزوهای من، این است كه اسفار را تلخیص كنم و ظاهراً نهایه را هم به همین نیت نگاشته اند... حال با وجود چنین بزرگانی ما می آئیم و برای خودمان كتاب فلسفه می نویسم. وقتی نهایه تألیف شده و چنین اثری صادر شده، دیگر از آن نباید عبور كرد. سرّ التزام گذشتگان به متون نیز گاه همین مسائل بوده است  


 


بازخوانی دیدگاه بزرگان در باب پژوهش

نقشه سایت :: sitemap