عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
صفحه اول فصلنامه علمی تخصصی محفل شماره یازدهم گفتگو گفتگو با استاد ابوالفضل بهرامپور/تفسیری آسان از نیاز بشر به دین از منظر ...
.:: تفسیری آسان از نیاز بشر به دین در منظر... ::.

استاد ابوالفضل بهرامپور در سال 1320 شمسی در شهر زنجان به دنیا آمد. او مدرّس روش ترجمه و تفسیر قرآن کریم بوده و مؤسس دفتر ترجمه و تفسیر دارالقرآن سازمان تبلیغات اسلامی تهران می باشد. تحصیلات حوزوی و دانشگاهی استاد نیز مرتبط با دانش تخصصی او؛ یعنی قرآن پژوهی است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد علوم قرآن از دانشکده الهیات دانشگاه تهران بوده و در حوزه علمیه نیز سال های متمادی از محضر اساتید ذوفضلی؛ چون علامه محمداسماعیل صائنی و آیت الله عزّالدین زنجانی، کسب فیض نموده است. استاد بهرامپور پیش از انقلاب، همکاری نزدیکی با شهید بهشتی و شهید باهنر، در زمینه تألیف کتب درسیِ هم سو با مسائل قرآنی و دینی داشته است و گه گاه با همراهی شهید مطهری و برخی فضلای دیگر، به تدریس علوم دینی در مدارس و محافل مذهبی می پرداخت. برخی آثار قلمی استاد که عمدتاً معطوف به موضوعات قرآنی است، عبارت است از: «تفسیر مبین»، «تفسیر نسیم حیات»، «ترجمه قرآن با شرح واژگان»، «طراوت عفاف»، «آموزش ترجمه قرآن و متد تفسیری»، «اخلاق و عرفان در سوره حجرات»، «نگاهی به سوره محمدص»، «یس؛ قلب قرآن»، «سوره ملک؛ نماد قدرت»، «تفسیر عرفانی مناجات تائبین»، «پیمان پارسایی (آداب عرفانی حج)»، «حق با کیست؟ (مناظره مذاهب اسلامی با وهابیت) و «ستون خیمه (در مورد اهمیت نماز)». به عنوان اولین سؤال بفرمایید تبلور مسئله «نیاز به دین» را در حیات انسان، با توجه به آیات قرآن کریم چه طور ارزیابی می کنید؟ در واقع، نیاز انسان به دین، سؤال اصلی است. این یک پیش مقدمه دارد. اگر زندگی انسان به این دنیا ختم شود، پیامبر و دینی لازم نیست؛ انسان با عقل می تواند زندگی کند. ببینید که ماتریالیست ها هم در حال زندگی هستند از نظر خودشان، هیچ احتیاجی به پیام آسمانی ندارند؛ چون معتقدند که انسان، مثل حیوانات می میرد و دیگر پس از آن، کار، تمام است. دیگر هیچ دنیا و روزگاری وجود ندارد. همه چیز در عالم شیء و ماده است و تمام شدنی است. آن ها تصور می کنند آن مقدار عقل، درایت و قانونی که برای زندگی دنیوی لازم است، دارند و حتی بیش از آن را دارند. با همین عقل می توانند زندگی خود را اداره کنند. این مسئله، درست است؛ اما اگر فرض، این باشد که این جا، جایی موقت برای کسب مال است، یا فقط باید در آن زندگی کرد. ولی اگر فرض، این نباشد، این مقدار عقل، کافی نیست تا بتواند برای خودش، برنامه ریزی کند؛ چون کسی به سرای دیگر نرفته است، آن جا را ملاحظه کند و تجربه کند، برود ببیند که آن جا چه خبر است و بعد برگردد و برای آن برنامه ریزی کند. البته اگر کسی از آن جا برمی گشت، می توانست این حرف را بزند. بنابراین وقتی دین، برنامه هایی را که متشکّل از حلال ها و حرام هاست، برای ما تعیین می کند، تماماً با ملاحظه مقتضیات زمان ماست. وجود ما حادث است، ولی بقاء ما به بقای الهی، ابدی است و ادامه دارد؛ به همین دلیل ما به دین (حتی اگر اصلاً اسم آن را دین نگذاریم و بگوئیم قانون؛ یعنی چیزی که چشمش باز است و اطلاع صحیح به ما می دهد)، نیاز داریم. قرآن چه قدر زیبا با ما صحبت می کند. من از سوره مبارکه «تکاثر»، قاعده ای بگویم. توجه داشته باشید: من در بین قم و تهران که رفت و آمد دارم، با سرعت مطمئنّه حرکت می کنم. راننده دیگری، با سرعت بیشتری نسبت به من، در حال سبقت گرفتن است و ادعایش، این است که برای رسیدن به هدفی خاص، تعجیل دارد. پس هدف داشتن، قابل انکار نیست. مطلب دوم، آن است که این هدف ها بر دو گونه هستند: هدف های کوچک که غالباً زودرس اند و هدف های بزرگ که معمولاً دیررس هستند. همین جا «ألهاکم» را باید معنا کرد؛ «ألهاكم التّكاثر» (تکاثر:1). «ألها» از لهو است؛ یعنی سرگرمی های بی فایده که به باب إفعال رفته است: «ألهوه». واو در آن، به ألف تبدیل شده است. قرآن می فرماید: «تکاثر»، خیلی شما را سرگرم کرده است. «تکاثر»؛ یعنی چشم و هم چشمی در امور دنیا. «حتّى زرتم المقابر» (تکاثر:2)؛ تا آن جا که به قبرستان آمدید، باز هم رها نمی کنید. این سوره در شأن قبیله ای است که گفتند ببینید مرده های ما بیش از مرده های شماست. پس ثابت شد که زنده های ما (نیروی انسانی ما) بیش از زنده های شماست. شما که به قبرستان آمده اید که بفهمید دیر یا زود، قرار است این جا منتقل شوید و خودتان را باید آماده کنید، باز هم درباره دنیا صحبت می کنید؟ «کلاّ سوف تعلمون» (تکاثر:3)؛ شما خیلی دست کم گرفته اید؛ این گونه نیست که تصور می کنید؛ به زودی زمانی نمی گذرد که می فهمید، اما بدموقعی می فهمید. من می خواهم پای عقل را به میدان بکشم؛ به طور مثال فردی یزدی در شهر خوی، دانشجو شده است. حدود چهار سال، آن همه تلخی ها را مانند دوری از خانواده، غربت و... تحمّل می کند. اگر از او بپرسی شما به چه منظوری، این همه مشقّت را تحمّل می کنی، می گوید هدف من، این است که مدرک کارشناسی دانشگاه را بگیرم. حالا ممکن است در یکی از درس ها، استاد، بداخلاق باشد. دانشجو که دلش تنگ شده است، از این رفتار استاد، دلگیر می شود و با استاد برخورد می کند. این هم بالأخره هر طور که باشد، یک هدف است. من همه حرفم، این است که در دنیا، افراد دیندار یا بی دین می پذیرند که این کار، یک هدف گرایی کوچک است و ممکن است باعث شود که او را برای همیشه از دانشگاه بیرون کنند یا چند سال از تحصیل عقب بیندازند. پس همه اتفاق نظر دارند که این کار، معقول نیست و کار اشتباهی است. این طور بگویم که در این قاعده، اگر مشغول شدن به هدف های کوچک، ما را از رسیدن به هدف های بزرگ باز می دارد، عقلاً ممنوع است که چنین کاری را انجام دهیم. اگر مشغول شدن ما به کارهای کوچک، موجب باز ماندن از هدف گرایی های بزرگ ما شود، احدی از بشر بر روی زمین، این موضوع را قبول ندارد و آن را ممنوع می داند. این احکامی که ما داریم؛ اعم از: حرام، مکروه، گناه کبیره و گناه صغیره، برای این است که مقدار بازدارندگی امور را مشخص کند. وقتی ما می گوییم دین، بالفور، زیارت نامه، نوحه خوانی و... به ذهن متبادر می شود. این مسائل، عقلی است. اول باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که آیا بالأخره ما به نظام دیگری منتقل می شویم یا نه؟ آیا این جا واقعاً به منزله رَحِمی برای نظام بعدی است؛ همان طور که از رَحِم مادر به این دنیا منتقل شدیم؟ اگر این طور است، ما می گوییم این مراحل، هر کدام شرایط خودش را دارد. اما اگر چنین نباشد، حق با مادی گرایان است که می بینید این گونه زندگی می کنند. این پاسخ مختصری به این سؤال است که ما به چه دلیل به دین نیاز داریم؟ دین بازگو می کند که ما چه گونه به سراغ هدف های بزرگ برویم و چه مقدار مجازیم به اهداف کوچک که به آن ها نیاز داریم، سرگرم شویم. باید این موضوع ها را آسیب شناسی کنیم. در واقع این بحث، جوهر همه آن حرف هایی است که مطرح کردم. اگر همه دنیا را به قیمت این بها بدهی که تو را از آخرت باز دارد، این، خلاف عقل است. با وجود عقل كه حتی در آموزه های دینی هم از آن تحت عنوان «حجت باطنی» و «پیامبر درونی» یاد می شود و اساساً در کتب روایی ما؛ از جمله کتاب شریف کافی، این همه از قدر و منزلت عقل سخن گفته می شود، چه نیازی به دین است؟ عقل، فقط به دین کمک می کند. برایتان مثالی بزنم؛ شما تصوّر می کنید که شهید مطهری را حوزه علمیه، مطهری کرده است؟ پس چرا همه مطهری نمی شوند؟ معلوماتی که حوزه به ما می دهد، زمینه را فراهم می کند تا اگر انسان، مطالعه و کنکاش کند، مطهری بشود. پس خود انسان باید کار کند. در دانشگاه نیز همین طور است. دانشگاه که پرفسور رضا درست نمی کند. دانشگاه به ما زمینه می دهد که اگر تحقیق و کنکاش کنیم؛ کار کنیم؛ آن وقت پرفسور رضا می شویم. این ها همه زمینه هستند. عقل نیز این گونه است. عقل مانند چراغ قوه است. چراغ قوه این است که فقط این کتاب ها و این اشیاء را به ما نشان بدهد. آن فقط کشّاف است؛ فقط می تواند به ما بنمایاند. عقل در همین حد است؛ لذا در حدّی که زندگی دنیا را بچرخاند، خوب است. همین حرف هایی که من زدم، چرا شما پذیرفتید؟ این از برکت عقل است؛ چون خدا به ما عقل داده است تا این نوع مسائل را بفهمیم. اگر عقل نبود، این مقدار هم نمی فهمیدیم. اگر در انسان، عقل وجود نداشته باشد، تربیت پذیری هم نیست. می گویند شما چرا خدا را بندگی می کنید؟ در پاسخ می گوییم شما چرا به رئیس خودتان می نازید؟ چون آن را در مرکز قدرت می بینید. عقل می گوید او نیازهای مرا مرتفع می کند. آن گاه پاسخ می دهیم او کسی است که اگر روزی زکام بگیرد، می میرد. من کسی را معرفی می کنم که از او بسیار بالاتر است؛ اصلاً زکام را او می سازد و خودش هم می تواند آن را معالجه نماید. به چیزی تکیه کنید که خودش تلاطم ندارد. این، عقل است که قبول می کند. اگر عقلی که این مسائل را فهم می کند، نباشد، چه رخ می دهد؟ پس عقل، نقش بسزایی دارد و کمک می کند که انسان، فهم بهتری از مسائل داشته باشد. به تعبیری، پیامبر باطنی است؛ اما نباید اشتباه کنیم و بگوئیم که همکار پیامبر است. ممکن است من در اتاق خودم، وسایل مختلفی داشته باشم؛ از جمله رایانه، میز، کتاب، چراغ قوه، رادیو و... چراغ قوه کار رادیو را انجام نمی دهد و یا بالعکس. چراغ قوه، شیء را نشان می دهد که بروم آن را بردارم. عقل در امور آخرت، این مقدار نقش دارد و دیگر هیچ. برای همین است که به آن، پیامبر باطنی می گوییم . آیا ما مجاز هستیم که این مطلب را بگوئیم؟ این به آن معناست که عقل یا به تعبیر دیگر، پیامبر درونی، مخاطب پیامبران است. پیامبر با عقل کار دارد و هر چه را که می گوید، عقل می فهمد. محرم این هوش، جز بی هوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست محصول این پیغام را گوش است که دریافت می کند. یک ناشنوا، گیرنده این موضوع نیست؛ این پیام، بی مشتری می ماند. مر پیامبر را مشتری، جز عقل نیست. عقل، بیان پیامبر را می فهمد و درک می کند. یعنی اگر پیامبر باشد، اما عقل نباشد، انسان نمی تواند حرف پیامبر را متوجه شود. عقل کمک می کند که در واقع، سخن پیامبر فهمیده شود. برخی از افرادی که قصد دارند ائمه بزرگوار(ع) یا قرآن را بزرگ کنند، من اثبات می کنم که ایشان از قرآن و از ائمه اطهار(ع)، هیچ چیز نفهمیده و نمی دانند. با آب و تاب می گویند: ما کجا و فهم قرآن کجا؟ اگر قرار باشد که ما قرآن را نفهمیم و قابل فهم نباشد، نمی تواند حجّت هم باشد. تصوّر کنید از طرف آقای رئیس جهمور، بخشنامه ای برای استاندار قم ارسال شده است. مسئولین همه می خوانند، ولی متوجه نمی شوند مراد آن چیست؟ آیا در این صورت، این بخشنامه، حجّیت دارد؟ قابل اجراست؟ اگر قرآن، قابل فهم نباشد، چه گونه می توان آن را اجراء نمود. بنابراین قرآن با زبان عقل، صحبت می کند. در بسیاری از احادیث ما، فلسفه بعثت انبیاء(ع) «رشد عقلانی» انسان ها معرفی شده است؛ از جمله در حدیثی از حضرت علیع آمده است که خداوند متعال، رسولانش را فرستاد تا «دفائن عقول»؛ یعنی گنجینه های عقل را برای مردم آشکار سازند و یا در حدیث دیگری از امام موسی کاظمع روایت شده است که پیامبران، مبعوث نشدند، مگر برای آنکه خلائق را به تفکّر و تعقّل در خداوند وادارند. با توجه به این توضیحات، دین چه طور می تواند موجب رشد عقلانی شود؟ به همین دلیل است که گفتم عقل، کشّاف است. عقل می تواند تربیت پذیری داشته باشد. حال، جای این سؤال هست که چه چیزی، عقل را رشد می دهد؟ اوایل انقلاب، منافقین و مارکسیست ها را محاکمه می کردند. من به همکارانِ معلم ام می گفتم: نگران نباشید؛ این، خوب است؛ بگذارید ما یک بُعدی بار نیاییم. شخصی بود که کتاب های دینی را می خواند، بعد از مائو تسه تونگ (رهبر مارکسیست های چین در دهه های گذشته) صحبت می کرد. ما آن زمان، در محیط های علمی، خیلی پیرامون این مسائل، بحث می کردیم. مباحثه، موجب رشد عقل ما می شد. هدف پیامبران هم همین است؛ می خواهند عقل را رشد بدهند. درباره نظریات مائو مطالعه کنید. ایشان مثالی دارد؛ می گوید که تخم مرغ، موضوع است. ضدّ آن، جوجه شدن است و تضادّ این ها باعث می شود که مرغ به وجود بیاید؛ از بیرون، خبری نیست. من به او گفتم که فردا همه دوستانت را جمع کن تا من جواب نهایی را بدهم. فردا همه جمع شدند. می گفت که تخم مرغ با جوجه بودن درگیری دارد؛ باید یا این باشد یا آن. من با یکی از شاگردانم هماهنگ کردم که تخم مرغی را آماده کند، بعد گفتم که ما عوام الناس هستیم. در عالم ذهن، خیلی اتفاقات می افتد. آن چیزی که در این ساعت و در عالم بیرون وجود دارد، آن است این تخم مرغ کجا با جوجه، درگیر است؟ مگر عدم می تواند منشأ اثر باشد و درگیری ایجاد کند؟ این، خیال است. همیشه «تضادّ دیالکتیکیِ» شما، یک پایه اش می لغزد. وقتی «تز» هست، «آنتی تز» نیست و بالعکس. این بیان، موجب تحیّر او و دوستانش شد. حالا اگر من را هم قبول ندارد، این جا به نوعی از رشد عقلی رسیده است. پیامبران این گونه با ما صحبت می کنند. یعنی پیامبران با زبان عقل، حقایق را مطرح می کنند و مخاطب هم با عقل خودش متوجه می شود؟ بله، هم متوجه می شود و هم رشد می کند. آن هم به دو صورت است: یا قبول می کند، یا از سر لجاجت، رد می کند. می توانیم بگوئیم نقش دین آن است که زنگار را از روی عقل برمی دارد و باعث می شود که عقل، متوجه مسائل شود. نه، زنگار را برنمی دارد. در واقع، اصلاً زنگاری وجود ندارد. عقل تا حدودی فعّال است. منتهی این، مهم است که چه طور باید آن را کاملاً فعال کنیم؛ با توجه به این مسئله که شما چه موادّی به آن بدهید، تا رشد کند. پس نقش تذکّر هم این جا معلوم می شود؛ این که انبیاء مذکِّرند. انبیاء، کار عالمانه می کنند: «کلّما حکم به الشرع حکم به العقل». یا آن که امیرالمؤمنینع می فرماید: «نقل الصخور من مواضعها أهون من تفهیم من لایفهم» (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404، ج20: 326). ما چرا این را می پذیریم؟ عقل به ما پیغام می دهد که درست می گوید. آقای هانری کربن از فاصله ای دور، به محضر علامه طباطبایی می رسید و از ایشان استفاده می کرد. او دارای عقل بود. حرف هایی را می شنید که با عقل، سر و کار داشت. عقل، یک امر بین المللی است؛ در غیر این صورت، خداوند نمی تواند از ما بازخواست کند که چرا دین را نپذیرفته اید. مهم ترین کارکرد دین از دیدگاه آیات و روایات، هدایت بخشی آن است؛ مانند این آیه شریفه: «فمن تبع منّی هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (بقره:38) و یا «قل إنّنی هدانی ربّی إلی صراط مستقیم دیناً قیّماً» (أنعام:61). آیا می توان گفت این هدایت بخشی، به گونه ای است که تمام حوزه های بشری را اعم از فردی، اجتماعی، فکری، اخلاقی و... دربرمی گیرد؟ منظور، این است که آیا می توان جامعیت و شمول گرایی ساحت دین را در زمینه هدایت بخشی، از نصوص اسلامی دریافت یا آن که نه، برای اثبات این مسئله، عوامل دیگری نیز از جمله عقل مورد نیاز است؟ دین، انسان را به آن چیزی که بایستنی است، هدایت می کند؛ به آن چیزی که انسان می تواند به آن برسد؛ چه آن را فهم کرده باشد و چه فهم نکرده باشد. الآن تمام دنیا به دنبال راه حلّی می گردد که ما چه کنیم تا آدم کشی پیش نیاید؟ زندان های ما پر شده است. ما باید چه کار کنیم؟ اسلام گفته است: اولاً قضّات را از میان انسان های اخلاقی انتخاب کنید تا انگیزه رشوه، از درون آن بیرون رفته باشد. اگر یک چک سفیدامضاء از بیت المال به قاضی بدهید، بسیار به صرفه تر است از این که او رشوه بگیرد؛ ثانیاً در جای دیگر گفته است: اگر بزه کار را به درستی مجازات کنید، عمل زشت او دیگر، تکرار نخواهد شد. حیات شما در همین است: «و لکم فی القصاص حیاه یا أولی الألباب لعلّکم تتّقون» (بقره:179)؛ آن ها می گویند اگر یک انسان (مقتول)، کشته شده است، چه لزومی دارد که انسانی دیگر (قاتل) نیز کشته شود و آن وقت، دو کشته داشته باشیم؟ قرآن کریم می فرماید: برعکس؛ اتفاقاً اگر قاتل را نکشیم، چند نفر دیگر را هم خواهد کشت. اما اگر او را مجازات کنیم، زنجیره قتل، دیگر تکرار نمی شود. شأن نزول آیه شریفه، این است که خداوند متعال به حضرت آدمع فرمود: برو در زمین، خودت را بساز، بعد به بالا عروج کن. حضرت آدمع نگران شد، عرض کرد: خدایا ما در حضور تو، فریب شیطان را خوردیم، حالا می فرمایی در زمین، دور از چشم شما باشیم؟ این جا آیه شریفه می فرماید که نگران نباشید. من قاعده ای می آورم؛ قانون مندتان می کنم که اگر به این برنامه ها و هدایت نامه ها عمل کنید، بهشتی می شوید. در این صورت، هیچ کس نمی تواند در برابر شما مقاومت کند و بایستد؛ چه شیطان باشد و یا حتی بالاتر از آن. حال اگر عمل نکنید و کفر بورزید، گرفتار می شوید. این که می گویید دین، هدایت می کند، همین است. این برنامه را عرضه می کند، می فرماید: این، راه راست است، و این، راه باطل. به این دلایل، شما را به خوبی و سعادت می رساند. قرآن نمی آید معجزه کند. بعضی ها می گویند که دعا کنید ما در امتحان، قبول شویم؛ می گوییم فقط با دعا که نمی شود. می گویند دعا کنید که من اهل بهشت بشوم؛ می گوییم به صِرف دعا که نمی شود. معیاری گذاشته شده که شما بتوانید همه واجبات را انجام دهید؛ محرّمات صغیر و کبیر را ترک کنید؛ این، شما را به بهشت و سعادت می رساند. بنابراین قرآن، هدایت می کند، نه معجزه؛ قرآن، نه این است که کار فوقِ اختیار ما کند؛ بلکه راه را به ما نشان می دهد. به عنوان مثال عرض می کنم: شما «تفسیر یک جلدی مبین» مرا ببینید. در ایران، اولین کسی که به این شکل کار کرد، من بودم. چه کسی این را به من یاد داد؟ این؛ یعنی هدایت. این که معجزه نبوده است. در این جا، این منم که تمام وجودم، جوهر شده و ماحصل کارم، این کتاب شده است. سبک کار من در این کتاب، به گونه ای است که موجب راهنمایی و هدایت بخشی دیگران شده است. من در این جا هدایت را می خواهم معنی کنم؛ هدایت، راهنمایی است. تا الآن هر کسی هم کاری از این دست انجام می دهد، در واقع، از کار بنده تقلید می کند. چرا قبلاً نبوده است؟ این می شود هدایت. یعنی کار شما، باعث هدایت دیگران شده است که به همین سبک کار کنند؟ این لطفی که به من داده شده، این خودش هدایت است یا عالمی که در شُرف وداع از دنیاست، توصیه هایی دارد و سفارش می کند که این کارها را انجام دهید و آن کارها را انجام ندهید. این، همان است که شما پرسیدید: دین، هدایت و راهنمایی می کند. گفته اند قدم اول، «سلوک إلی الله» است. این موضوع، دیگر برای ابتدای بحث نیست که مثلاً بشر چرا به دین نیاز دارد؟ مرحله ای بالاتر را بیان می کنم. اگر توجه کرده باشید، خیلی ها دنبال سلوک هستند. همه به دنبال عرفان هستند و به صاحب نظران مراجعه می کنند. من هم یکی هستم که راهنمایی می کنم؛ راهنمایی ای که هم آسان است و هم زود به مقصد می رساند. قدم اول سلوک، ترمیم نماز است. از این جا باید شروع کرد. هر کس بگوید این مرحله از سیر و سلوک را نوافل بیان کند، کم لطفی کرده است. ما به انجام نوافل، مکلّف نیستیم؛ ما مکلّف به انجام واجبات هستیم. دین از من خواسته است که واجبات را انجام دهم و خلاف آن، عقاب دارد؛ از چشم افتادن دارد. بنابراین قدم بعدی، این است که تمام واجبات را با دغدغه انجام دهیم. این، یک راهنمایی ساده و آسان برای انسان ها، به منظور رسیدن به مرحله «سلوک إلی الله» است. شما یک مقدار، به نماز خودتان دقت کنید؛ مثلاً تصمیم گرفته اید که نماز را با توجه و دقت بیشتری اقامه کنید. تا شروع می کنید و «الله اکبر» می گویید ، شیطان، وارد عمل می شود. فلان برنامه و فلان کار ضروری را به یادتان می آورد تا نمازتان را سریع تر بخوانید. گفته شده است غالباً کسانی که دارای فشار روحی و اضطراب هستند، برای این است که نمازشان را با عجله می خوانند. آن دسته از کفار که در حال حاضر، اسلام می آورند، از ما که نماز شب می خوانیم، وضعشان بهتر است؛ چون خود را مقیّد می دانند دستورات دین را مو به مو انجام دهند. از امام خمینیرهپرسیدند: بهترین علم چیست؟ ایشان فرمودند: علم احکام؛ فقه. اگر از ما می پرسیدند، شاید جواب می دادیم: عرفان یا سیر و سلوک. می دانید چرا امام، این پاسخ را داد؟ خودشان می فرمایند: چون در علم فقه، عبودیت مطرح است. خداوند فرموده است این کار را انجام بدهید، می گوییم : «علی عینی»؛ به روی چشم. چیزی که مرا به خدا نزدیک می کند، فرمان بردن از اوست و این مسئله، فقط در فقه مطرح است. چند وقت پیش، فردی آمد نزد من و گفت: عجب گرفتار شده ام. ماه مبارک رمضان، مشغول کار قیرگونی بودم. ده روز بعد فهمیدم که جایی از بدنم، مقدار کمی قیر مانده است. فهمیدم که همه عباداتم، باطل شده و دارای اشکال است. به معنای واقعی، اوقاتش تلخ بود. عرضه داشت می خواهم یک راه چاره ای به من نشان بدهید. گفتم: مگر نمی دانی که چاره اش چیست؟ گفت: باید قضا کنم، ولی این زمان و فرصت را در ماه مهمانی خدا از دست داده ام. جواب دادم: حالا که گفتی، بشنو تا برایت بگویم. وضعیت تو، دو برابر از ما نورانی تر است؛ چون در آن ده روز، شما به تکلیف خودت عمل کرده و هیچ مشکلی نداشته ای؛ به دلیل این که متوجه نبودی، پس در حال عبودیت بوده ای. الآن هم می خواهی تکلیف دوم خودت را انجام بدهی. تو دو برابر ما رشد خواهی کرد. او از این رو به آن رو شد؛ این یعنی هدایت. دید دلایل من عقلی است. حالا تصوّر کنید اگر عقل نبود، چه قدر سخت می شد این مشکل را حل کرد. من معمولاً از بعضی ها که وسواسی هستند، یک سؤال می پرسم که باعث می شود مقداری مکث کنند. می گویم نمی دانم وسواسی که شما دارید، خوب است یا بد؛ سئوال من، این است که به ما در مسئله تقلید گفته اند که از مرجع اعلم تقلید کنید. حالا به نظر شما اگر سه مجتهد از همه نظر برابر باشند، کدام یک اعلم هستند؟ جواب می دهند اگر برابر هم باشند، دنبال امتیاز خاصّی بین آن ها می گردیم؛ مثلاً مجتهدی که سیّد باشد. بعد می پرسم شما تقریباً چند مرجع تقلید را می شناسید؟ غالباً می گویند در میان چند میلیون انسان، پنج یا شش نفر هستند. حالا تو خودت را در میان آن ها اعلم می دانی؟ به فتوای خودت عمل می کنی؟ مرجع تقلید گفته دو بار بریز، تو می گویی سه بار باید بریزم. خب، معلوم است که خودت را نسبت به مراجع، اعلم می دانی. این کار؛ یعنی عقل او را کنکاش کردن. عقل، خیلی به انسان برای حلّ و فهم مسائل، کمک می کند. برای همین است که خداوند دائماً در قرآن کریم می فرماید: «أفلا تعقلون». جای دیگر می فرماید: «إنّما یتذكّر أولوا الألباب» (رعد:19؛ زمر:9)؛ این برای کسانی است که رتبه بسیار بالایی دارند؛ یعنی کسانی که از عقل خالص برخوردارند. یکی از کارکردهای دین از منظر قرآن کریم، تعلیم حقایق دست نایافتنی است؛ هم چنان که در سوره مبارکه بقره آمده است: «أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلو علیکم آیاتنا و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب و الحکمه و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون» (بقره:151). به نظر حضرت عالی، معارفی را که پیامبران الهی به انسان ها تعلیم می دهند، از چه سنخی است و آیا نمی توان از طرق دیگر به آن ها دست یافت؟ حقایقی در این عالم وجود دارد؛ مانند ساخت وسایلی؛ چون یخچال، هواپیما، ساختمان و کشف بیماری های گوناگون که در جای خود، محلّ بحث است. اما این جا بحث من در مورد حقایق دست نیافتی است که این علوم به آن ها نمی رسند. آیا آن حقایق، با ما سر و کار دارد یا ندارد؟ آن سوی کهکشان، چه اتفاقی می افتد؟ درست است که علم هست، اما چندان ارتباطی به ما پیدا نمی کند. این، علمِ فضل است؛ یعنی علمِ اضافه است. آن حقایق دست نیافتنی، مورد نظر است که به طور مثال، این که من می میرم، یعنی چه؟ خداوند، همه موجودات را آفریده است؛ یعنی همه ما در دنیا علاّف هستیم؟ این جا پاسخ می دهیم که نظام دیگری هم وجود دارد. یک نمونه بگویم که در طائف، مردم هجوم آوردند تا پیامبر خدا را مورد اذیت و آزار قرار دهند. مردی به نام حبیب نجّار، دوان دوان آمد با آن ها درگیر شد؛ او را زدند، کشتند و تاریخ، تمام شد. بیش از این، خبر نداریم. بعد از آن، راوی این تاریخ، خداوند متعال است؛ می فرماید: می خواهید بگویم بعد از این که او کشته شد و به نظام جدید وارد شد، چه اتفاقی برایش افتاد؟ «قیل ادخل الجنّه قال یا لیت قومی یعلمون* بما غفر لی ربّی و جعلنی من المکرمین» (یس:27-26)؛ قرآن کریم از قول وی نقل می کند که کاش مردم می دانستند که اصل خبر، این طرف است. این، همان حقیقتی است که بشر به آن دسترسی ندارد. قرآن، این ها را به ما می گوید. ما به آن نیاز داریم. اخیراً چرا مردم از هر مذهبی، به دنبال عرفان هستند؟ چون عرفان، پاسخ گوی نیازهای روحی آن هاست. مردم می گویند صبح می شود، صبحانه، بعد نهار، بعد شام و سپس می خوابیم. روز بعد، دوباره تکرار می شود. می بینند دچار روزمرّگی شده اند، خسته می شوند. کسی مثل صادق هدایت آمد و گفت: این روزمرّگی یعنی چه؟ زندگی همین طور به صورت تکراری می چرخد. چه فایده ای دارد؟ ناامید شد و خودکشی کرد؛ چون آن نظام دیگر را نمی دید. من نوشته ای در این زمینه دارم تحت عنوان «آرامش» که این موارد را در آن، بیان کرده ام. در مــورد همیــن حقــایق دست نایافتی که قرآن به ما تعلیم می دهد، ممکن است کسانی شبهه کنند که ما از کجا بدانیم قرآن راست می گوید؟ اساساً معیار صدق و کذب معارف انبیاء چیست؟ مبنای این پرسش، آن است که انبیای الهی، حقایق دست نایافتنی را به ما آموزش می دهند؛ از این رو ما نمی توانیم به صراحت، به صدق و کذب چنین حقایقی حکم کنیم، مگر آنکه صدق تعالیم انبیاء را به عنوان یک پیش فرض بپذیریم. طبیعی است که در این صورت، کسانی که به اصل نبوت ایمان ندارند، در جستجوی معیاری فارغ از هرگونه پیش فرض برای اثبات مدّعیات انبیاء هستند. شما این مسئله را چگونه تبیین می فرمائید؟ این پرسش، بدایت امر است. قرآن، کتاب آسمانی است که بر پیامبر اکرمص نازل شده است. شما می بینید که ما صد و بیست انجیل داریم. بعد هم بالا و پائین کردند، چهار تا از آن ها را نگه داشته اند. چون در آن زمان، نوشتن نبود، قهراً اقوال، دهان به دهان می گردید و هر کس، نظر و برداشت خود را منتقل می کرد. در نهایت، کار به تحریف انجیل کشید. اما وقتی قرآن کریم نازل شد، هر آیه ای که بر پیامبر نازل می گردید، در سینه ها ثبت می شد. سالی یک یا دو بار، همه حفّاظ گرد هم می آمدند و قرآن را به پیامبرص عرضه می کردند، تا ایشان آن را ببینند و تصدیق کنند؛ تا این که آیاتی از کلام خدا، اشتباه و غلط به مردم منتقل نشود. در جنگ «بِئر مَعونه» كه در زمان رسول خداص صورت گرفت ، تعدادی از قاریان كشته شدند؛ در جنگ مسلمین با «مُسیلمه كذّاب» هم که در یمامه و در زمان ابوبكر اتفاق افتاد، به روایتی چهارصد نفر از قاریان و حافظان قرآن کشته شدند؛ این یعنی پیامبرص، خاطر جمع شد که آن ها، قرآن را در سینه خودشان ثبت کرده اند. البته کاتبان وحی هم در کنار پیامبرص بودند. آن ها هم می نوشتند؛ به طور مثال، عبدالله بن مسعود، به همان سبکی که ما در ترجمه متون پرانتزی می آوریم، در آیه «كان الناس أمّهً واحدهً فبعث الله النبیّین مبشّرین و منذرین» (بقره:213)، یک پرانتز باز کرد و نوشت: «فاختلفوا»؛ یعنی: اختلاف کردند، سپس خداوند، پیامبران را فرستاد. حضرت امیرع هم این ها را داشتند. زمان عثمان در ارمنستان و آذربایجان، جنگی رخ داد. حذیفه یمانی، یک فاجعه ای را کشف کرد؛ مشاهده کرد که سربازان مسلمان شامی و عراقی در مورد قرائت قرآن، با یکدیگر به نزاع برخاسته اند؛ فوری به مکه آمد و فریاد زد: به داد اسلام برسید؛ نکند مسلمانان، مانند یهود و مسیحیان، دچار اختلاف در متن کتاب مقدسّ شان شوند؛ دست به کار شوید و نگذارید سرنوشت مسیحیت، برای اسلام پیش بیاید. چون عرب داراى لهجه هاى خاصّى بود؛ در شیوه قرائت، تجوید و نوشتن بعضى از كلمات، به جهت روایت هاى گوناگونى كه از پیامبر(ص) نقل می شد، اختلافاتی پیش آمد. یکی از کاتبان قرآن، عبدالله بن مسعود در کوفه بود و دیگر کاتبان، در شام و دمشق حضور داشتند. هر کدام به دنبال تعصّبات خود بودند و قرائات یکدیگر را قبول نداشتند. عثمان وارد عمل شد و قرائات مختلف را جمع آوری کرد. مأموران او در این کار، شدّت عمل زیادی به خرج دادند؛ طوری که حتی ابن مسعود را که از دادن نوشته هایش تمرّد کرد، کشتند. حضرت علیع که خودش قرآن را کتابت کرده و تفاسیر آیات را هم در حاشیه آن نوشته بود، به دلیل برخی مصالح، به عثمان مشورت داد تا لهجه ای را که لهجه فصیح مدینه و مکه است، تعیین کرده و قرآن کریم با آن، کتابت شود. دلیل دوم را هم از دلایل عقلی بگویم. هفتاد و دو فرقه، با همه اختلافاتی که با هم دارند، قرآن را قبول دارند؛ این یعنی آن که قرآن تحریف نشده است. برخی می گویند منظور آیات قرآن، این چیزی است که من می گویم. برخی دیگر هم می گویند خیر، به این دلیل، مواردی که ما می گوییم ، مدّ نظر قرآن کریم است. این، خطرناک است. بنابراین خداوند تعالی قویاً می فرماید: «إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون» (حجر:9)؛ بی تردید ما خودمان، این قرآن را نازل کردیم و قطعاً خودمان هم نگهدار آن هستیم. بنابراین قرآن کریم، این گونه است و اگر ائمه معصومینع را هم قبول داریم، با استناد به همین قرآن است. در آیه شریفه ای که پیش از این، از سوره مبارکه بقره، قرائت شد، یکی از کارکردهای مهم دین، تزکیه نفوس و تهذیب اخلاق معرفی شده است. لطفاً بفرمایید دین چه گونه می تواند چنین زمینه ای را برای انسان فراهم نماید؟ به دلیل همین احکامی که دارد. خداوند متعال می فرماید: ای کسی که مرا قبول کرده ای، نمی شود به صورت درصدی، اسلام بیاوری؛ مثلاً در مقوله حجاب، من می گویم موی سر باید پوشیده باشد؛ حال نمی شود مقداری از روسری را روی سر بکشی و بگویی من مقداری از آن چه را که گفته ای، انجام می دهم. با دین نباید به این صورت، معامله کرد. قرآن می گوید: قاعده ما این گونه است. بنابراین دین به ما، آدمیت، مسائل نماز و ... را یاد می دهد. حتی می گوید نباید در نماز، یک نخ از لباست، غصبی باشد. اخلاق، همین است. مگر می توان گفت که غیر از این است؟ به ما یاد می دهد نباید به مال دیگران تجاوز کرد؛ باید روحیه ایثار داشت و... این ها می شود اخلاق. این داستان، معروف است که روزی شخصی، خدمت حضرت رسولص رسید. عرضه داشت این بچه من، خیلی خرما می خورد. اگر مقدور است توصیه ای بفرمائید. حضرت فرمودند: فردا بیائید. روز بعد که شرفیاب شدند، حضرت گفتند: پسرم! خرما نخور، برایت مضر است. سؤال کردند که یا رسول الله! چرا همان دیروز توصیه نفرمودید. گفتند که دیروز خودم خرما خورده بودم و نمی توانستم کاری را که خودم انجام داده ام، به دیگری بگویم انجام نده. خواستم روزی به او توصیه کنم که خودم خرما نخورده ام، تا گفته ام اثر داشته باشد. شهید بهشتی مرا به مدرسه ای آلمانی فرستاده بود. خانمی مسیحی که مادر یکی از دانش آموزان بود، گفت: من آمده ام اسلام بیاورم. گفتم: چرا؟ گفت: این پیامبر شما، خیلی انسان صالحی است؛ فوق عیسیع است؛ کسی این کار را نمی کند؛ همین یک جمله در من خیلی اثر کرده است. من تفسیر یک جلدی مبین را که می نوشتم، به تفسیر سوره مبارکه أحقاف رسیدم. پیامبرص این قدر، ثواب برای خواندن این سوره بیان فرموده است که هر کس، سوره احقاف را قرائت کند، به تعداد تمامی ریگ های موجود در دنیا به او ده حسنه داده می شود و ده گناه از او پاک می شود و خداوند متعال، ده درجه بر درجات او می افزاید. من خیلی منقلب شدم. وجدانم قبول نکرد. خودم بلند شدم با همین سوره احقاف، نماز خواندم. بعد گفتم: خدایا! به من تند نگاه نکن، خودم را ایمن کردم. اساساً خداوند تبارک و تعالی، دوست ندارد موردی را بگوئید، در حالی که خودتان به آن عمل نمی کنید. به واعظان که از دوستان بنده هستند، می گویم: شما هر ثوابی را که می گویید ، خودتان هم یک بار به آن عمل کنید. روزی بنده را به یکی از مدارس علمیه که طلاب آن درس خارج می خوانند، دعوت کردند. توصیه کردم نماز شب را از دست ندهید و احادیث و روایاتی در مورد فضیلت خواندن نماز شب بیان کردم. از این کلام من، این نتیجه گرفته می شود که خودم نماز شب می خوانم. شاید من قصد گفتن چنین موضوعی را ندارم، اما شنونده از صحبت های من، چنین برداشت می کند. عرض کردم برای این که این اتفاق نیفتد، باید چه کار کرد؟ هر کس، یک چیزی گفت. در نهایت گفتم که بهتر است این مسائل را با فعل مجهول به کار ببریم. ببینید این رطب خورده، چه گونه ما را تربیت کرده است. این گونه باید گفت: به ما گفته اند نماز شب بخوانید. چرا این طور تنبلی می کنیم؟ لابد توفیقی را از دست داده ایم. اگر بخواهیم خیلی ظریف و عارفانه بنگریم، این ها هم تربیت است. این تربیت های ناب را جز در اسلام، کجا می توان پیدا کرد؟ قرآن کریم می فرماید: «یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم»(أعراف:157)؛ یعنی پیامبرص بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر مردم بود، برمی دارد. در تفاسیر، منظور از «إصر» و «أغلال»، بت پرستی، خرافات و در مجموع، آداب و رسوم جاهلیت بیان شده است. مطابق با این آیه شریفه، دین، انسان ها را از اسارت جهل و خرافات و از قید و بند قوانین ضدّ بشری رها می سازد. لطفاً بفرمایید دین با چه نیرویی می تواند این کار را انجام دهد؟ من در مباحث قبلی، اجمالاً به این مسئله اشاره کردم. حال، چند نکته ای در باب خرافات می گویم. خرافات؛ یعنی باورها و احکامی که مابه ازای خارجی ندارد؛ یعنی با واقعیت بیرون نمی سازد. گاهی می گویم در مورد مردم عصبانی نشوید که فلانی، این کار را کرده و فلانی، آن حرف را زده است. به خودتان اطلاعات غلط ندهید. کسی که به شما اطلاعات غلط داده و دورغ می گوید، شما را بازی داده و به شما توهین کرده است. حُسن پیامبران این است که به ما اطلاعات صحیح می دهند. آیا این زمین را بخرم یا نه؟ آیا در آینده رشد می کند یا نه؟ جواب این سؤالات را اگر وزیر مسکن بگوید، من قبول دارم؛ چون در آن جا شورا کرده اند؛ می دانند که در این محل، طرح یک خیابان، برنامه ریزی شده است. اما دیگری که اطلاع ندارد، چه گونه حرف آن را قبول کنم؟ آیا او برای راهنمایی خودش دلیلی دارد؟ بنابراین خرافات، آن اطلاعاتی است که واقعیت ندارد و صحیح نیست؛ لذا شفاعت گرفتن از بت، بت پرستی و به غیر خدا تکیه کردن، از مصادیق خرافات است. ممکن است برخی ادعا کنند که دین، خودش موجب اشاعه خرافات در جامعه می شود، چه طور می توان به این شبهه پاسخ گفت؟ آن دینی که این افراد می گویند، دینِ تحریف شده است، نه دین واقعی. دین واقعی و اصیل که تربیت آن، بسیار وسیع است و به مواردی از آن اشاره کردم، چه گونه می تواند خرافات باشد. روحانیون و متخصّصین دین، باید اصل دین و دین واقعی را برای مردم بیان کنند. البته قرآن کریم، به گونه ای است که هر کس آیات آن را می فهمد؛ موارد مهمّ آن را متوجه می شود. حُسن قرآن در این است. ولی با این حال، تبیین و تفسیر آن باید به دست اهلش صورت گیرد. یکی دیگر از کارکردهایی که قرآن کریم در بُعد اجتماعی، برای دین برمی شمارد، ایجاد اتحاد میان مردم و رفع اختلاف آنهاست: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»(بقره/213). لطفاً بفرمایید آیا پذیرفتن چنین کارکردی برای دین، در تعارض با تعدد ادیان الهی و فرقه های مختلف و وجود اختلافات مذهبی شدید میان پیروان ادیان و فِرق نیست؟ از ادیان که بگذریم، ما این مسئله را میان مذاهب اسلامی و به طور خاص، میان شیعیان و اهل سنت می بینیم که گاه به افراط و خشونت هم کشیده می شود. البته در قرون گذشته، در بسیاری ادیان دیگر، ما شاهد نبردهای فرقه ای خونین نیز هستیم که در اسلام، کمتر اتفاق افتاده است. بر این اساس است که برخی معتقدند دین ببیشتر از آنکه موجب وحدت بخشی میان انسان ها شود، بر اختلافات آن ها دامن می زند. چه طور می توان به این شبهه پاسخ گفت؟ بله، باید بگویم که مسلمین، مرز خاکی ندارند. مکه که بودم، در طواف، از کشورهای مختلف حضور داشتند. درست است که سنی بودند، اما چهره های بی غرض و مخلصی داشتند. با خودم می گفتم اگر یک وقت، خدا پرده را بردارد، این ها با ما رفیق خواهند شد. درست است که الآن راه را اشتباه می روند، ولی این ها نظر سوء ندارند. دین واقعی را به ایشان نشان نداده اند. بنابراین دین، خود منشأ وحدت است و اتحاد و همدلی ایجاد می کند. صراحتاً داریم که به «حبل الله» که قرآن و سنت است، چنگ بزنید و آن را معیار قرار دهید: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرّقوا» (آل عمران:103). اگر از «حبل الله» تأسّی کنید، هم فکر خواهید شد. بعضی می پرسند چرا می گویید همسری که انتخاب می کنیم، باید هم فکرمان باشد؟ هم فکر؛ یعنی هم سو و هم کفو؛ یعنی یک جور باشید؛ نزدیک به هم فکر کنید. در غیر این صورت ما چه طور می توانیم با هم زندگی کنیم؟ زندگی برای ما سخت می شود. بنابراین اولاً و بالذات، طبیعت دین، وحدت و اتحاد است و خودش هم به این امر مهم دعوت می کند. اصلاً طبیعت هر مکتب و دینی، همین است. اسلام و قرآن هم ندارد. پس منشأ این اختلاف که متأسفانه در جهان اسلام، شاهد آن هستیم، چه می تواند باشد؟ منشأ آن همین است: هوای نفس، سیاسی کاری و... چرا ما می گوییم که باید امام زمان(عج) بیاید؟ چون او می آید، همه را کنار زده و خودش حرف اول را می زند. هوای نفس نباشد، ما مشکلی نداریم. خطاب من بیشتر به این گروه های تکفیری و وهابی است. اصلاً نگوئیم هوای نفس؛ شما اعتقاد دارید که ما کافر هستیم و می گویید ما اصلاً با شما بحث نمی کنیم؛ قرآن به ما یاد داده است که حتی اگر کافر هم حرف می زند، گوش بدهید؛ به مشرکان می فرماید: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین» (بقره:111)؛ به مشرکان می گوید اگر برهانی دارید، بیائید با هم بحث کنیم. آن وقت، منِ مسلمان می گویم تو اصلاً لایق نیستی که با تو بحث کنم؛ در حالی که خداوند خود فرموده است: «لا تقولوا لمن ألقی إلیکم السلام لست مؤمناً» (نساء:94)؛ یعنی به کسی که در مقابل شما تواضع می کند، نسبت کفر ندهید. این، هوای نفس است. ما هم اگر این کار را انجام بدهیم، باز هوای نفس است. مطلب مهم، این است که این اختلاف ها به خود اسلام مربوط نیست؛ بلکه به مسلمانان مربوط است که خودشان را به اسلام مرتبط می دانند، در حالی که حقیقتاً مسلمان واقعی نیستند. در مسیحیت و یهودیت هم همین گونه است. توجه فرمودید که بدون پیامبر و بدون نماینده مستقیم خدا، بشر راه راست را نخواهد یافت. برای همین است که امام زمان(عج) باید ظهور کند و بشریت را به راه راست هدایت کند. قرآن کریم در آیه «لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید:25)، اقامه قسط و عدل را یکی از فوائد انبیای الهی و یکی از کارکردهای مهم دین معرفی می کند. لطفاً در این مورد، توضیح بفرمائید. یقیناً دین، موجب اقامه قسط و عدل می شود. برای نمونه عرض می کنم: پیامبرص، قضاوتی انجام داد که چهار نفر هم شاهد داشت. پیامبرص بنا بر شهادت شاهدان فرمود: این فرد، محکوم است. بلافاصله خطاب به پیامبرص، آیه ای نازل شد که یا رسول الله! این مورد را فاش می کنیم که این ها از مقررات، سوءاستفاده نموده و شاهدسازی کرده اند. پیامبرص فرمود: ای مردم! من الآن قضاوتی کردم؛ مبادا در جایی دیگر، قضاوتی کنم که شما به شاهدسازی روی آورده و آن را حلال بشمارید. قسط و عدل، این است که هرچند من گفته باشم حق با توست، ولی تو در باطن می دانی که حق با تو نیست؛ تو مرتکب حرام شده ای. اقامه قسط و عدل، همین است. با تشکر و سپاس فراوان از حضرت عالی؛ در انتها، اگر توصیه ای دارید، بفرمائید خیلی محکم و استوار در جهت ترویج قرآن، قدم بردارید و مردم را با دین و مفاهیم آیات شریفه قرآن کریم آشنا کنید. إن شاءالله، خداوند خیرتان دهد.

استاد ابوالفضل بهرامپور

نقشه سایت :: sitemap