دو عامل، باعث نیاز بشر به دین میشود: 1- حس مذهبی: دین به تعبیر عوام، غذای روح انسان است و به تعبیر علمی، صدایی است که بشر آن را از درون خود میشنود... در تمام افراد بشر نوعی توجه به ماورای طبیعت وجود دارد. بهویژه پیش از بلوغ، در نوجوانان بحرانی پدید میآید که توجه به ماورای طبیعت است... در تمام افراد بشر، نوعی گرایش به دین وجود داشته و دارد. البته اگر این گرایش در او پرورش یابد، متدین میشود و اگر محیط و محلّ تعلیم و تربیت، آلوده باشد، این حس در باطن منزوی میشود. قرآن هم به فطری بودن دین اشاره میکند و میفرماید: «فأقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطر الناس علیها» (روم:30)... بنابراین اولین علت نیاز بشر به دین، حس مذهبی بشر است و دین به این حس پاسخ میدهد. حتی ممکن است بگوییم دین، حس علمی انسان را هم تکمیل میکند؛ از این رو میتوان گفت: دین که همان وابستگی انسان و جهان به خداست، پاسخگوی دو بعد از ابعاد روحی بشر است. همین پاسخگویی است که موجب تفاوت انسانشناسی و جهانشناسی خداشناسان و مادیگرایان میشود؛ زیرا در نظر خداشناسان، انسان و جهان، مانند کتابی است که اول و آخر دارد و اول و آخر آن هم معلوم است، اما در نگاه مادیگرایان، مانند کتابی است که اول و آخر آن معلوم نیست... عامل دیگر نیاز بشر به دین، آن است که اگر بشر بخواهد زندگی متعادلی داشته باشد، نیاز به قانونی دارد که در آن، حقوق همه انسانها رعایت شده باشد. هیچ جامعهای نمیتواند بدون قانون، به طور متعادل زندگی کند. این قانون را بشر نمیتواند تعیین کند؛ زیرا بشر از این قانون سود میبرد و به سود خود و اقوام و قبیله و طبقه و غیره گرایش بیشتری دارد...
برای دین میتوان چهار اثر سازنده بیان کرد: الف) تکامل علوم در سایه مذهب: دین نه تنها ضد علم نیست، بلکه محرّک علم است. دین خیلی مظلوم است. با این که دین همیشه محرّک محققان بوده است، میگویند دین با علم در تضاد است. نه تنها چنین نیست، بلکه راه علم و دین یکی است، به شرط اینکه علم هم علم باشد نه فرضیه و تئوری؛ ب) ضمانت اجرای قوانین: دین ضامن اجرای قوانین هم است. البته این بدان معنا نیست که ما نظامهای ظاهری را نپذیرفتهایم. نظامهای ظاهری پذیرفته شده است؛ بشر، شهرداری، نیروی انتظامی و غیره میخواهد... دین علاوه بر ظاهر، باطن و پنهانیهای اعمال را به ما میشناساند؛ بنابراین اگر دولتهای جهان، دین را ترویج کنند، قسمت زیادی از قوانین خود به خود اجرا میشود...؛ ج) تعدیل غرائز: خداوند به همه ما غریزه داده است و این یک ضرورت در وجود ماست. گمان نکنید غریزه به ضرر ماست. خشم و غضب نعمت است. اگر خشم و غضب نباشد، انسان طعمه درندگان میشود. اگر شهوت نباشد، نسل انسان قطع میشود. اگر علاقه به ثروت نباشد، تمدن از بین میرود... مذهب، اثرش این است که این غرایز را تعدیل میکند...؛ د) پرورش فضایل: نفس ما به مزرعهای شبیه است که در آن علف هرز زیادی روییده است. باید علفهای هرز را به وسیله تعدیل غرایز، تخلیه کرد. بعد از آن نوبت پرورش فضایل میرسد و گلهای عفت و عدالتخواهی و مانند آن کاشته میشود. تمام این فضایل انسانی در سایه اعتقاد به خدا، وابستگی انسان به خدا و اعتقاد به اینکه بعد از دنیا، زندگی دیگری هست، پرورش مییابد.
(مدخل مسائل جدید در علم کلام، ج 3: 224-221)