اشاره
حجتالاسلام والمسلمین ابوالفضل ساجدی در سال 1340 در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. مقدمات و سطح را طیّ سالهای 1359 تا 1364 نزد اساتید برجستهای؛ از جمله حضرات آیات اشتهاردی، اعتمادی، ستوده، پایانی، طاهری گلپایگانی، صالحی مازندرانی و طاهری خرمآبادی فراگرفت. در سال 1364 نیز به درس خارج فقه و اصول آیتالله العظمی وحید خراسانی، آیتالله العظمی روحانی، آیتالله العظمی شیخ جواد تبریزی و برخی علما و مراجع بزرگ دیگر رهسپار گردید. پس از پایان درس خارج، در سال 1372 به کانادا عزیمت کرده و مدرک کارشناسی ارشد فلسفه اسلامی را از دانشگاه مکگیل و دکترای فلسفه دین را از دانشگاه کونکوردیا اخذ نمود. آثار علمیِ پرشمار استاد؛ اعم از کتاب و مقاله، عمدتاً در موضوعات فلسفه دین و روانشناسی با رویکرد دینی است که به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است. او در حال حاضر، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) بوده و مدیریت «قطب علمی فلسفه دین اسلامی» را نیز بر عهده دارد.
***
اساساً خاستگاه مسئله «نیاز بشر به دین» کجاست؛ به این معنی که نخستین بار، این بحث از چه زمانی به عنوان یک مسئله درآمد؟
از آنجایی که اندیشه و تاریخ بشر به تصویر کشیده است، نشان میدهد که از قدیمالایام، این سؤال همیشه مطرح بوده است. در ابتدا اندیشههای نسبتاً خامی در باب دین مطرح میشد. ما هر چقدر تاریخ زندگی بشر را ورق میزنیم، میبینیم که او به گونهای در باب خدا، سخن گفته و به گونهای در مقام تفسیر جهان و جایگاه خودش در جهان برآمده که نشاندهنده نوعی نیاز فطریِ ثابت و مستمر در همه انسانها بوده است و این خودش از شواهد فطری بودن دین است. مطالعه تاریخ بشر، گویای نوعی تمایل به ارتباط با خدا است؛ ولو اینکه به نحو غلط، خالق را به ماه و ستاره و موجودات مادی نسبت میدادند؛ چون تحلیل مناسبی از خودشان و هستی نداشتند؛ مثلاً خدا را به ستارگان، خورشید و بتها نسبت میدادند و آنها را میپرستیدند. قرآن کریم، درباره حضرت ابراهیم(ع)میگوید که روش ایشان در مواجهه با مردم، بر اساس همان اعتقاد آنها بوده است. حضرت (ع) به آنها این نکته را تذکر میداد که اگر این چیزی که میپرستید، خداست، پس چرا زائل میشود؟ حضرت (ع) با استفاده از همین روش با آنها مجادله کردند تا فطرتها را بیدار کنند.
به هر حال اصل اعتقاد به خدا، امری بوده که در دورههای مختلف وجود داشته است؛ بنابراین خاستگاه و ریشه نیاز بشر به دین، به مجموعه تاریخ انسان برمیگردد. از همان آغاز، اندیشههای فلسفی ما در باب خدا نیز طرح شد و این هم به نظر میرسد شاهدی بر فطری بودن اعتقاد به خداست. در طول تاریخِ بشر، همیشه اینگونه سؤالها مطرح بوده که خالق این جهان کیست؟ من در این جهان، چه رابطهای با آن خالق دارم؟ در عرض تاریخ هم اگر نگاه کنیم، میبینیم در اقصی نقاط جهان، گویی این سؤالها برای همه انسانها مطرح بوده است؛ بنابراین اینطور نیست که اگر به تاریخ آفریقا، آسیا، آمریکا یا اروپا مراجعه کنیم، آنجا دیگر این سؤالها مطرح نباشد. همه جا این سؤالها مطرح بوده است؛ ولی گاهی در تعیین مصداق دچار اشتباه میشدند و یا به نحو کاذب، این سؤالها را پاسخ میدادند. قرآن کریم هم بهدفعات، به این نیاز و خواسته مهم انسان اشاره میکند.
نیاز بشر به دین در روانشناسی هم مطرح شده است. در حال حاضر، روانشناسان برخی از جوانب این بحث را تحت عنوان «تجربه دینی» Religious (Experience)/ (Top) Experience مطرح میکنند. حتی در پی وقوع برخی تحولات، روانشناسانی که نگاه منفی و بدبینانهای به دین داشتهاند، تردیدهای جدّی در دیدگاهشان به وجود آمد. تحولات مکاتب روانشناسی بهخوبی این را نشان میدهد که دیدگاههایی که در همین دو سده اخیر پدید آمده، نقدهای جدّی را نسبت به دیدگاههای کاملاً مادیگرا مطرح کردهاند؛ دستِکم، معتقد شدهاند که انسان، واجد ابعاد ناشناخته بسیاری است که باید به آن توجه کرد. انعکاس این تحولات را در دیدگاههای روانشناسان انسانگرا میبینیم. از دیدگاه روانشناسان انسانگرا، یکی از ویژگیهای انسان، ابعاد معنوی و نیاز ارتباط او با خدا و امور مقدس است. الآن روانشناسان رشد، در باب رشدشناختی میگویند: انسان از یک سطحی، مفهوم خدا را درک میکند. از دیدگاه روانشناسان رشد، طرح سؤال درباره خدا، امر مشترک و متعارفی در همه انسانهاست و با فطرت و ذاتشان پیوند دارد.
اینها همه گویای نوعی نیاز است. حالا مهم این است که اگر ما نیازی را کشف کردیم، ببینیم که این نیاز چگونه باید پاسخ داده شود. اگر من واقعاً رسیدم به اینکه بدنم نیازمند غذاست، لازم است که بررسی کنم که بدن من دقیقاً به چه غذاهایی نیازمند است و هر کدام از غذاها میتواند چه خواصی برای بدن داشته باشد؟ البته ما در اینجا به تحلیلهای دقیق و گسترده پزشکی نیازمندیم. صِرف اینکه بدانیم انسان به غذا نیاز دارد، صحیح نیست که هر غذایی را مصرف کند. در بُعد ارتباط با خدا هم اصلِ این نیاز بهخوبی مشاهده میشود. در بُعد نیازهای روانی و معنوی، مسائل مختلف و متعددی وجود دارد؛ اگرچه ابهاماتی هم هست. ولی اصل این نیاز، در طول تاریخ وجود داشته است.
چطور شد که دانش نوبنیاد فلسفه دین، متکفّل این بحث شد؟
فلسفه دین (Philosophy of Religion) دانشی است که به یک معنا، از غرب آمده و خاستگاه آن الهیات مسیحی بوده است. فلسفه دین، یک فلسفه مضاف است. به یک معنا، فلسفه دین در مقام تحلیل و تبیین عقلانی آموزههای دین است. از فلسفه دین، دستِکم میشود دو تعریف ارائه داد: یک تعریف، مبتنی بر رویکرد سنتی و دیگری، مبتنی بر رویکرد جدید است. اصطلاح سنتی آن، به معنی تلاش عقلانی برای تبیین، توجیه، اثبات و دفاع از مفاهیم و آموزههای دینی است؛ یعنی به عبارت دیگر، بنیاد نهادن دعاوی دینی بر عقل نظری که به این معنا، فلسفه دین با کلام فلسفی، بسیار نزدیک است و در گذشته هم فلسفه دین به همین معنا، در پی اثبات و توجیه عقلانیِ وجود خدا بوده است. این توجه و تمرکز در باب موجّه ساختن وجود خدا از طریق روش عقلانی، به دلیل این است که وجود خدا در مسیحیت، بسیار برجسته است. مسائلی که در فلسفه دین به این معنا به کار میرود، در مقام ارائه نظریهای منسجم برای تبیین جهان است؛ بر خلاف دیدگاههایی؛ مثل بودیسم و هندوئیسم که آنها به این معنا، دنبال ارائه یک نظریه منسجم نیستند؛ بلکه به دنبال برخی دستورالعملهای اخلاقی و آداب و رسوم مذهبی هستند. فلسفه دین به معنای سنتی آن، سابقهای طولانی در غرب دارد.
خاستگاه اصطلاح دوم و جدید فلسفه دین هم که در ایران، بیشتر به همین معنا رایج است، در غرب است. عمر فلسفه دین به معنای جدید آن، به اواخر قرن هجده برمیگردد. درباره تعریف جدید فلسفه دین، اجمالاً میتوانیم بگوئیم که فلسفه دین، نوعی تحلیل یا ژرفکاوی بشری یا تحلیل بشری از عقاید و آموزههای دینی است که ضرورتاً در مقام دفاع یا ردّ آنها نیست. فلسفه دین در تعریف قبلی آن، برای تبیین، توجیه، اثبات و دفاع از آموزههای دینی بود؛ اما بهتدریج در این دو قرن اخیر، سمت و سوی فلسفه دین عوض شد و دیگر درصدد دفاع نیست و به همین خاطر، ما فلسفه دینِ ضدّ دین هم داریم؛ فلاسفه دینِ دینگرا هم داریم؛ به عبارت دیگر، دانشی است که با استفاده از ابزار معرفت بشری؛ مثل عقل، تجربه درونی و یا تجربه بیرونی، در مقام تبیین خود دین، آموزههای بنیادین دین و یا احیاناً مبانی و مبادی تصوری و تصدیقی دین برمیآید. فلسفه دین به معنای سنتی آن، در میان مسلمانان هم وجود داشته و دارد. متکلمان مسلمان که از روش عقلانی بهره میبردند، دنبال همین هدف بودند. ولی به هر حال خاستگاه فلسفه دین به معنای جدید آن، در غرب است.
در باب تعریف جدید فرمودید که فلسفه دین، به تحلیل و تبیین عقلانی آموزههای دین میپردازد؛ اما به نظر میرسد که بعضاً به آموزههای دینی، نگاهی صرفاً انتقادی میشود و تنها، تحلیل و تبیین عقلانی و منصفانه نیست. این رویکردِ صرفاً انتقادی، با اصول تعریف جدید، سازگاری دارد؟
الآن در فلسفه دین به معنای دوم که میگوئیم در مقام اثبات یا رد نیست، ممکن است نقد هم باشد. فلسفه دین به معنای دوم، هم شامل ردّ دین و هم شامل اثبات دین میشود و بلکه تحلیل عقلانی و حتی تحلیلهای غیرعقلانی را دربرمیگیرد. ما بعضی از این نگرشها و ادلّه آنها را قبول نداریم و رد میکنیم و آنها را تمام نمیدانیم؛ ولی یک مقدار، دلیلش این است که نسبت به همه ادیان، حکمی واحد و بدون توجه به خصایص هر دین دادهاند. بعضی از نگرشها و تبیینها، نه قابل اثبات است و نه قابل قبول.
به نظر میرسد برخی از مباحثی که هماکنون در غرب، ضمن مسائل فلسفه دین از آنها بحث میشود؛ همچون مسئله «معنای زندگی»، به دلیل ریشهها و علل پدید آمدن آنها، واقعاً مسئله ما ایرانیان مسلمان نباشد. آیا در باب مسئله انتظار بشر از دین هم اینگونه است؟
این نکته که آیا هر چه فلسفه دین مطرح کرده است، مسائل ما هست یا نه سؤال خوبی است. ما معتقدیم که میتوانیم یک فلسفه دینِ عام داشته باشیم و یک فلسفه دینِ خاص. فلسفه دین عام میتواند ناظر به مشترکات میان ادیان باشد و فلسفه دین خاص، ناظر به اسلام یا هر دین دیگری بهطور جداگانه. ما معتقدیم که فلسفه دین اسلامی هم داریم و میتوانیم هم داشته باشیم. حتی فلسفه دین شیعی نیز میتواند به تبع نظام اندیشه خاصی که دارد تا حدّی با فلسفه دین غیرشیعی متفاوت باشد.
این تفاوتها ناظر به نوع رویکرد ما در پاسخهاست یا اینکه مسائل آنها با یکدیگر متفاوت است؟
نه مسئله آنها با یکدیگر تفاوت دارد. اولاً ما باید این سؤال را روشن کنیم که به دنبال یک نگاه پیشینی به فلسفه دین هستیم یا یک نگاه پسینی؟ به عبارت دیگر، آیا ما میخواهیم فلسفه دینِ موجود را تعریف و تحلیل کنیم یا فلسفه دینِ مطلوب را؟ فلسفه دین موجود؛ یعنی همان فلسفهای که الآن در جامعه علمی، در آثار منتشر شده به عنوان فلسفه دین، از آن بحث میشود. فلسفه مطلوب؛ یعنی اینکه اگر ما بخواهیم یک فلسفه دین بنا کنیم، چه تعریف و چه مؤلفههایی دارد؟ و بعد هم اینکه ما دنبال تعریف فلسفه دین موجود هستیم و میخواهیم از آن، به فلسفه دین مطلوب پل بزنیم. حالا در اینجا، مجال این نیست که بهطور مفصل درباره آن بحث کنیم. ولی بهطور کلی، جامعه علمی ما به دنبال این هدف است. ما در «قطب فلسفه دین» که تشکیل دادهایم، به دنبال این هدف هستیم. مراکزی که به بحث فلسفه دین میپردازند، خوب است که هم به فلسفه دین موجود بپردازند و هم به فلسفه دین مطلوب و اسلامی.
نکته دیگر اینکه فلسفه دین مطلوب نمیتواند کاملاً منعزل و جدای از فلسفه دین موجود باشد؛ یعنی یک چیزی بگوئیم که اصلاً زبان مشترکی با دیگر اندیشمندان در دنیا نداشته باشد. باید زبانمان مشترک باشد و بتوانیم با دنیا حرف بزنیم. ما اگر میخواهیم سخنی بگوئیم، میخواهیم دیدگاههای اسلامی را بیان کنیم. درباره سایر ادیان هم باید چنین باشد. سخنان ما باید برای دیگران قابل فهم باشد. فلسفه دین اسلامی یعنی چی؟ چه تفاوتی با فلسفه دینِ مثلاً مسیحی یا غربی دارد؟ چرا آن را ترجیح میدهیم؟ چگونه میتوانیم از آن دفاع کنیم؟ پس باید ارتباط میان فلسفه دینِ پیشینی با فلسفه دینِ پسینی روشن باشد و باید با زبان مشترک، با بقیه اندیشمندان جهان سخن بگوئیم. در فلسفه دین موجود، ممکن است ما به اصل طرح مسئله انتظار بشر از دین، انتقاد داشته باشیم. یک وقت نگاه ما، نگاه طلبکارانه است؛ اما یک وقت نوع نگاه ما بدهکارانه است. یک وقت نگاه ما تکلیفگراست؛ یک وقت نوع نگاه ما حقگراست که البته از نظر اسلام، باید به هر دو توجه کرد.
اسلام نمیگوید شما تکلیفگرایی را دنبال کن؛ نه نمیگوید حقگرایی را دنبال کن. اسلام میگوید حق و تکلیف، متضایف یکدیگرند؛ هر دو با هم ارتباط دارند. ما نه حقگرایی صِرف را تأیید میکنیم و نه تکلیفگرایی صِرف را و نه آن کسی را که میگوید شما مکلّف هستید و هیچ حقی ندارید. ما حق را در درجه خاصی تحلیل و تعریف میکنیم و میتوانیم برای آن، مبنای نظری مطرح کنیم. از جمله انتقاداتی که امروزه در این خصوص وارد میکنند، این است که زمان، زمان حقوق بشر است و ما فقط باید حقگرایی را تبیین کنیم و به آن عمل کنیم. آنها معتقدند، دوران تکلیفگرایی گذشته است. بشریت پیشرفت کرده و چون پیشرفت کرده است، دیگر باید دنبال حق خودش باشد. معنی ندارد که ما بگوییم مکلّف هستیم. کسی نمیتواند برای انسان، تکلیف معین کند.
این، یک نگاه افراطی است که امروزه وجود دارد. امروزه برخی روشنفکران، حرفهای ناصحیح میزنند؛ بهطور مثال، جناب آقای دکتر سروش صریحاً از همجنسگرایی دفاع میکند. در سخنرانی که ایشان در یکی از دانشگاههای خارج از کشور داشتهاند، از ایشان میپرسند که نظر شما در این زمینه چیست؟ ایشان اینگونه پاسخ میدهند که این کار در اسلام و ادیان، کار قبیحی است؛ ولی امروزه ما دنبال کشف حقوق بشر هستیم؛ اینکه انسانها چه حق و امتیازی و چه خواستهها و حقوقی دارند. با توجه به نگاه جدید به بشریت، این هم یکی از حقوق بشر است و میتواند به دنبال آن باشد و نمیشود او را محدود کرد. بر اساس همین مبنا، گاهی توصیفاتی را که در باب قهّاریت و قادریت خداوند به کار میبریم، نقد میکنند و میگویند: اینکه خداوند، قادر و قهّار و مالک است و تعابیر دیگری از این دست، اینها برای عهد عتیق بوده است. اینقدر بر سر بشریت نزنید که تو ضعیف هستی و همه چیز از آنِ خداست و تو هیچ نیستی و او بر تو قاهر است. اینها دیدگاههای پادشاهانه و سلطنتگرایانه است. دوران حاکمیت پادشاهی گذشته است. ما در دوران دموکراسی و آزادی بشر هستیم. جناب دکتر سروش، به کار بردن این واژهها را درباره صفات خدا، بر رویکردهای پادشاهانه حمل میکنند و معتقد هستند این نگاه، با دموکراسی مخالف است. ایشان اعتقاد دارند که امروزه باید از واژگان نرمش و مهربانی و محبت سخن بگوئیم.
همه اینها مغالطه است. خدا هم رحیم است هم رحمان و هم قهّار و متکبّر است. همه صفات را داراست. بستگی دارد که انسان از اختیارات خودش چگونه استفاده کند. آیا استفاده از آن، درست است یا غلط؟ و در مسیر خودش چگونه حرکت میکند؟ اگر پلیس، کسی را جریمه کرد، باید بگوئیم دوران، دورانِ دموکراسی است؛ چرا پلیس جریمه میکند؛ اینها مربوط به دوران عصر عتیق بوده؟ آیا آزادی انسان به این معناست که بگوئیم در خیابان، هر طور که میخواهی حرکت کن؛ میخواهی راست برو یا چپ برو و... آیا آزادی این است که بگوئیم اگر کسی میخواهد از آزادیاش استفاده کند و دیگری را با چاقو به قتل برساند، چه حقی داریم که جلوی او را بگیریم؟ آیا اگر کسی مثل صدام را مجازات کنند، به بشریت خدمت شده یا اینکه او را آزاد بگذارند؟ کدام یک از اینها خدمت است؟ همه انسانها معتقدند که باید جلوی این اعمال را گرفت. اگر آزادیها محدود و مشخص نشود، هیچ انسانی به کمال خود نمیرسد. به کمال رسیدن، قواعد و ضوابطی دارد.
این مدّعیاتی که بعضاً درباره آزادی انسان و حقوق او مطرح میشود، مملوّ از مغالطه و بیتوجهی نسبت به مباحث نظری و مبنایی است که ضرورتاً باید به آن توجه کرد؛ اما به هر حال این دو رویکرد وجود دارد و همینهاست که افراط و تفریطش، ثمرات نامناسبی دارد که امروزه میبینیم روشنفکران ما به این سمتها کشیده شدهاند و صریحاً حرفهایی را مطرح میکنند که در ذهن جوانانی که فرصت و امکان مطالعه و تحقیق ندارند، ایجاد شبهه میکند. ما در بازار آشفتهای زندگی میکنیم که در این بازار، تبلیغات کالاهای بستهبندی شده مضر و مسموم، بسیار است و به راحتی انسانها را دچار غفلت و گمراهی میکنند.
در بحث فلسفه دین هم برخی سؤالات مطرح شده که به نظر میرسد چندان موجه نباشد. البته ما به آنها پاسخ میدهیم. در باب انتظار بشر از دین، این سؤال جدّی مطرح است که آیا انسان در برابر خدا و دین، حق دارد یا تکلیف؟ پاسخ اجمالی به این سؤال اساسی، این است که اولاً باید انسان را بشناسیم و این را بدانیم که خداوند، خالق مطلق است و انسان، مالک حقیقی چیزی نیست. این مطلب، اقتضاء میکند که بگوییم انسانی که چیزی از خود ندارد، هیچ ادعایی هم نباید داشته باشد. در دیدگاهی اخلاقی، اگر بر خلاف این معتقد باشیم، به نوعی ناسپاسی دچار شدهایم. این نگاه، در فضایی دینی است. ما معتقدیم که بین حق و تکلیف، رابطه متضایف وجود دارد. هر جا حقّی هست، تکلیفی هم هست و هر جا تکلیفی هست، حقّی هم هست؛ یعنی مثلاً ما حق داریم که از فضای خیابان برای حرکت خودمان به سمت مقصد استفاده کنیم، ولی در برابر این حق، مکلّف هستیم این مسیر را به گونهای طی کنیم که به حقوق دیگران خللی وارد نشود.
به نظر میرسد مسائلی که مطرح فرمودید، مبتنی بر رویکرد اخلاق تکلیفگرا است. قاعدتاً شاید این رویکردی که فرمودید در اخلاق فایدهگرا، چندان معنای موجّهی نداشته باشد. این دیدگاه شما در اخلاق تکلیفگرا، قابل طرح است.
البته آن دسته که معتقد به سودگرایی هستند، خودشان میپذیرند که باید قواعد اجتماعی را رعایت کرد؛ به خاطر اینکه بتوان به همان منافع مدّ نظر خودشان، دست پیدا کرد. امروزه، مسائلی که در باب دین مطرح است، مبتنی بر بعضی مسائل نظری است که در آن هم دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. نمیتوانیم در میان این مکاتب، تزلزل داشته باشیم. باید در میان مکاتب مختلف، مکتبی را که معقولتر و موجّهتر از بقیه است، صحیح تلقّی کنیم و از آن دفاع کنیم؛ به عبارت دیگر، مسائل اندیشهای و نظری با یکدیگر ارتباط شبکهای دارند و برخی بر دیگری تأثیرگذارند. وقتی که میخواهیم بحثی مطرح کنیم، باید ابتدا جایگاه و مبانی بحث را روشن کنیم، بعد ببینیم آن مبانی، قابل دفاع هست یا نه؟ اینکه در مسائل مختلف، نظرات متفاوتی وجود دارد، موجب نمیشود که همه آنها را صحیح، یا جملگی آنها را غلط تلقّی کنیم. مسیر آراء و نظرات مختلف، نباید به شکگرایی بیانجامد.
از دلایل اصلی ظهور شکگرایی، این بود که برخی میدیدند، هر کدام از آرایی که با یکدیگر سازگاری ندارند، از پشتوانه مجموعهای از استدلالها برخوردارند؛ لذا معتقد شدند که اساساً واقعیتی وجود ندارد و یا اگر وجود دارد، قابل یافتن و اثبات نیست. غربیها معتقد هستند که نمیتوان چنین سخن گفت؛ زیرا در صورت پذیرش این سخن، آراء و نظرات خودشان هم دیگر قابل دفاع نیست؛ بنابراین در حوزه اخلاق هم باید مبانی مشخصی داشته باشیم. هر رأی و نظری، مبانی خاص خود را دارد. مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی داریم. این مبانی باید در جای خودش بحث و به آن پرداخته شود؛ لذا تعدّد مبانی نیز مانع این نمیشود که ما از یک مبنای خاص، دفاع کنیم. هیچ کسی نیست که تکلیف را مطلقاً نفی کند. ولو به ظاهر، از بُعدی نفی میکند، اما از بُعدی دیگر میپذیرد و میگوید انسان چارهای ندارد که قواعدی را رعایت کند تا بتواند به اهداف خودش دست پیدا کند. اساساً حکومتها برای ایجاد امنیت و ایجاد انضباط تشکیل شدهاند. آن ایجاد انضباط و امنیت؛ یعنی ایجاد محدودیت؛ محدودیت هم یعنی تکلیف.
تمام این قوانین و مقرراتی که در کشورهای مختلف وجود دارد، همه اینها محدودیتهایی هستند که افراد آن جامعه موظفاند آنها را رعایت کنند؛ بنابراین اصل تکلیف، پذیرفته است؛ ولو که به ظاهر، آن را نفی کنند. حال باید دید که در ابعاد روانی و معنوی هم ضوابط و محدودیتهایی وجود دارد؟ آیا قواعد، فقط در مسائل مادی است که ما به خاطر رسیدن به هدف، دنبال قواعد میگردیم؟ ما معتقدیم که ابعاد مادی و معنوی با هم ارتباط دارند و جدای از یکدیگر نیستند. اصلاً ما به این دنیای مادی آمدهایم تا با گذر از آن به اوج معنویت برسیم. اختلاف ما با غرب، فقط به همین مسئله برمیگردد. برخی میگویند که ما اصلاً این سؤال را جواب نمیدهیم و این سؤال، وارداتی است. بنده معتقدم که به هر حال این یک سؤال است و باید به آن پاسخ گفت. من حق دارم از دین انتظار داشته باشم یا نه؟ چرا سؤال من را کسی جواب نمیدهد؟ من حق سؤال کردن ندارم؟ اسلام میگوید شما حق سؤال کردن دارید، بپرسید؛ اما به هر حال اصل این سؤال، از نوعی نگاه اومانیستی نشأت گرفته است. نگاه اومانیستی؛ یعنی نگاه طلبکارانه انسان به همه چیز و اینکه همه چیز باید فدای انسان بشود. آیا این نگاه درست است؟ البته به نظر میرسد که ما میتوانیم این سؤال را مطرح کنیم.
اتفاقاً ما دو نوع اومانیسم داریم: اومانیسم غربی و اومانیسم اسلامی. اومانیسم غربی؛ یعنی همه چیز، فدای انسان، حتی خدا و دین؛ یعنی انسان باید خدا را کنار زد تا انسانیت رشد کند و دین را باید نفی کند تا دنیای او آباد شود. اومانیسم اسلامی؛ یعنی تکامل بخشیدن به انسان؛ یعنی انسان را رشد دادن؛ یعنی انسان را حرکت دادن و استعدادهای او را به فعلیّت رساندن. انسان به خاطر اینکه جان خود را نجات دهد و منافع ذاتیاش را رشد دهد، باید برود به سمت خدا؛ بنابراین اومانیسم اسلامی؛ یعنی انسانگرایی در مسیر خداوند؛ یعنی هدف، این است که انسان در سایه خدا و دین، به کمال نهایی خودش دست پیدا کند. اومانیسم، یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی. معنای اصطلاحی آن؛ یعنی انسانمداریِ خداستیز؛ انسانمداریِ نافی خدا و انسانمداریِ نافی دین.
به نظر من، امروزه اگر میخواهیم برای جوانان و افراد جامعه، از دین سخن بگوییم، خوب است که از انسان و نیازهای او شروع کنیم. از طریق این انسان و نیازهای او به سمت خدا و دین برویم؛ یعنی بگوئیم تو که به فکر نیازهای خودت هستی و بیش از همه باید دلسوز خودت باشی، جاهلانه برای خودت دلسوزی نکن؛ کسی نباشی که برای از بین بردن مگسی، سنگی را به خودت بزنی تا مگس را از بین ببری. ولی این به عنوان تأیید اومانیسم نیست. این دیدگاه، کاملاً نافی اومانیسم غربی است. حالا بر همین اساس، باید گفت انسان در حدّ توانایی و ظرفیتهای شناختی خودش، میتواند از دین متوقّع باشد. من حق دارم از پزشک انتظار داشته باشم؟ عقل بهطور اجمالی تأیید میکند که چون پزشک برای سلامت بدن، توانایی کسب کرده است، میتوان در اصل سلامت، از او انتظار داشت؛ لذا از این روست که به سراغ پزشک میرویم.
در اینجا، فرض ما بر این است که اولاً پزشک، توانایی تشخیص صحیح و مداوا کردن را دارد، ثانیاً ادعای این توانایی را هم دارد.
انتظار ما، به میزان شناخت صحیح از خودمان و میزان شناخت صحیح از پزشک، انتظار درستی خواهد بود. ما دو نوع علم داریم: یکی نسبت به خودمان و یکی نسبت به دیگران. گاهی متعلَّق شناخت ما، خود ما و گاهی متعلَّق آن، بیرون از ماست. نوع شناخت هم گاهی شناخت اجمالی و گاهی شناخت تفصیلی است. اگر من شناخت کاملی از نیازها و ظرفیتهای خودم داشته باشم، میتوانم در سطح شناخت خودم هم انتظار داشته باشم.
آیا منشأ این انتظار و توقع میتواند مدّعیات خود دین باشد؟ عرصه سلامت، اخلاق، اقتصاد، سیاست و دیگر حوزهها، مملوّ از دستورات دینی است. به هر حال دین مدّعی است که همه امور دنیایی و آخرتی ما را سامان میبخشد. قاعدتاً مجموعه این مدّعیات، انتظاراتی را برای انسانها ایجاد میکند؟
نه اولین گامی که قبل از هر توقع و انتظاری از دین باید انجام بدهیم، این است که ابتدا خودمان را بشناسیم. من در صورتی میتوانم از چیزی انتظار داشته باشم که نیاز خودم را درست شناخته باشم. اگر نیاز خودم را درست شناختم، میتوانم برای رفع آن اقدام کنم؛ مثلاً آیا چربی برای من مفید است یا مضر؟ اگر وضعیت فیزیولوژی خودم را درست شناختم؛ به هر میزان که باشد و از طرف دیگر، آن عامل بیرونی را هم به خوبی شناسایی کردم، آن هنگام، انتظاری که در من به وجود میآید، انتظاری منطقی است.
به نظر شما برای شناخت ظرفیتها و محدودیتها، باید از خود دین کمک بگیریم یا از یافتههای عقلانی و تجربی بشری استفاده کنیم؟
ابتدا باید تواناییهای شناختی و محدودیتها و نیازهای جسمی، روانی و نفسانی انسان را شناخت. البته عقل آدمی در عین حال که تواناییهایی برای شناخت دارد، محدودیتهایی هم دارد. عقل و تجربه، محدودیتهایی دارند. من درباره مجموعه محدودیتهای آدمی، در کتاب «دین و دنیای مدرن؛ عصر نیاز» بحثهای مختلفی را آوردهام. در این رابطه، جناب آقای دکتر سروش میگوید: ما رسیدهایم به دورهای از استغنای ممدوح از دین. ایشان این ایده را در ایامی که برای ادامه تحصیل در کانادا بودیم، بهطور مفصلتری مطرح کردند. در آنجا پرسیده شد: اینکه میگوئید انسان از دین، بینیاز شده است، به چه معناست؟ ایشان پاسخ دادند که بشر مدرن به سطح بینیازی از دین رسیده است؛ ولی این بینیازی، از نوع استغنای ممدوح است نه مذموم. ایشان مثالی را مطرح کردند که اگر کودک کلاس اولی بگوید من نمیخواهم مدرسه بروم، این استغنای مذموم است؛ ولی مثلاً اگر فردی که دکترا گرفته، بگوید من نمیخواهم بروم کلاس اول بنشینم، این استغنای ممدوح است.
من در کتاب خودم، در باب محدودیتهای ابزار معرفت بشری، حدود نوزده محدودیت را ذکر کردهام. این محدودیتها به انسانِ هزار و چهارصد سال پیش منحصر نیست؛ انسان قرن بیستم هم این محدودیتهای روانی و شناختی را دارد. در غرب، خصوصاً در آثاری که از جانب پستمدرنیستها، در نقد مدرنیسم منتشر شده، به محدودیت ظرفیتهای شناختی انسان، اذعان شده است. در دوران مدرنیسم، عقل گرایی، حسگرایی و تجربهگرایی بر غرب حاکم بود. مدرنیستها میگفتند همه چیز باید از کانال عقل، تحلیل شود. همه مشکلات و مسائل، با عقل و تجربه قابل حل است و به هیچ چیز دیگری نیاز نیست. بعدها به دلیل مشکلات نظری و عملی فراوانی که پدید آمد، این نظریه به شکست بزرگی منجر شد؛ به همین خاطر، پستمدرنیستها به نوعی شکگرایی دچار شدند. این شکگرایی در برابر آن عقلگراییِ مدرنیسم است. مدرنیستها مدعی بودند که با عقل و تجربه، همه مشکلات انسان قابل حل است. پستمدرنیستها به این ادعا انتقاد کردند و لیستی از مشکلاتی را که به واسطه افراط در عقلگرایی و تجربهگرایی مدرنیستها به وجود آمده، منتشر کردند.
بنابراین ما در حدّ شناخت یقینی و معرفت کامل خودمان نسبت به خداوند، میتوانیم انتظار هم داشته باشیم؛ اما نسبت به چیزی که شناخت کافی نداریم، حقّ اظهار نظر هم نخواهیم داشت. ما در معرفتشناسی دینی معتقدیم که یکی از تواناییهای عقل این است که نیازهای کلّی انسان را تشخیص میدهد، ولی قادر به تشخیص دقیق و واقعی همه نیازهای جزئی نیست. در طول تاریخ هم اندیشمندان در باب کلیّات، مشترک بودند، ولی در جزئیات، دچار اختلافات بسیار میشدند. انسان اجمالاً میفهمد که بُعد مادی و معنوی او با هم ارتباط دارند. اجمالاً میفهمد که استعدادهایی هم برای کمال در هر دو بُعد دارد، ولی نسبت به بُعد معنوی و نسبت به کمال و سعادت حقیقی خودش، این نکته را اجمالاً میفهمد که این عالم، یک عالم چند بُعدی است. همه این نیازها و محدودیتها را عقل مستقلاً درک میکند.
شما اصرار دارید که این شناخت را مستقلاً بایستی از عقل دریافت کرد. با توجه به اینکه دین، حاوی نوعی جهانبینی، انسانشناسی و معرفتشناسی است، در اینباره نباید سراغ دین برویم و ببینیم که دین به ما چه میگوید؟
ما در این بحث، از جایگاه بروندینی به مسائل نگاه میکنیم. در مباحث انسانشناسی و جهانشناسی نیز میتوان مستقلاً مسائل را فهم کرد. در باب اثبات وجود خدا هم عقل، مستقلاً حضور دارد. امروزه در خصوص اینکه انسان، صرفاً موجودی مادی نیست و در باب تجارب پیش از مرگ، تحلیل در باب رویا، هیپتونیزم، تلهپاتی و دیگر پدیدههای روانی و فراروانی انسان، شواهد تجربیِ فراوانی وجود دارد و البته پرسشهای مهمی را هم پیش روی بشریت قرار داده است. دستِکم با همین یافتههای اندک و مجملی که از ابعاد ناشناخته کسب شده، انسان درک میکند که واجد ابعاد پیچیدهای است که خود، به تنهایی قادر به کشف و درک همه آنها نیست و البته این را هم درک میکند که این تواناییها و ابعاد باید به کمال برسد. این را عقل درمییابد که موجودی قادر، عالم، رحمان و رحیم باید باشد که بتواند موجودی را با این همه ظرفیت و ظرافت خلق کند. اثبات حقانیت انبیاء و درک معجزات آنها نیز از طریق عقل و شواهد بسیار قوی که وجود دارد، دریافت میشود؛ یعنی به عبارت دیگر، انسان درک میکند که برای سعادت خودش، نیازمند منبعی قدرتمند است و درک هم میکند که به احتمال زیاد و یا بهطور یقینی، آن چیزی که نیاز او را برآورده میکند، همین دین آسمانی صحیح است؛ لذا اصل ضرورت نیاز بشر به دین، از مستندات و شواهد عقلانی قوی برخوردار است که نمیتوان آن را انکار کرد.
با این اوصاف، آیا این انسان است که باید به دین بگوید که تو باید چه چیزی تجویز کنی؟ فرض این است که انسان اجمالاً میداند که یک مجموعه نیازها و کاستیهایی دارد که برای رفع آنها باید به سراغ دین برود؛ بنابراین من در اینجا حق ندارم به دین بگویم که چه بگوید و چه نگوید. البته من این حق را دارم که بگویم از دین، هدایت و سعادت میخواهم. دین دو کار انجام میدهد: اول اینکه راه سعادت را به انسان نشان میدهد؛ دوم، به انسان انرژی میدهد که بتواند این راه را طی کند. من حق ندارم به پزشک بگویم که آمدهام سراغ شما، لطف کنید یک شربت شیرین به من بدهید، آمپول و رژیم غذایی هم اصلاً تجویز نکنید، اما در عین حال، مداوا هم بشوم. طبیعتاً چنین انتظاری از یک پزشک، معقول نیست.
جناب آقای دکتر سروش و برخی دیگر میگویند که ما برای نیازهای دنیوی خودمان، هیچ نیازی به دین نداریم. همه نیازهای دنیوی را خودمان میتوانیم به درستی برطرف کنیم. ما فقط یک نیاز درونی داریم که منبعی غیر از دین برای آن وجود ندارد و آن هم احساس نیاز روانی به پرستش و ارتباط با یک موجود ماورایی است. پاسخ ما به این مدعا، این است که اولاً ابعاد مختلف انسان با هم ارتباط دارند؛ ثانیاً همانطور که در بحث مدرنیسم گذشت، اینطور نیست که ما در شناخت دقیق همه ابعاد و نیازهای دنیوی خودمان، اطلاعات و درک کامل و به دور از ابهام داشته باشیم؛ لذا در امور دنیایی نیز نمیتوانیم خود را مستقل از خداوند و دین فرض کنیم.
بر اساس همین روشی که حضرتعالی فرمودید، ابتدا تعریف و شناخت دقیقی از تواناییها و محدودیتهای جسمی، شناختی و روانی انسان کسب میکنیم، بعد با این درک به سراغ دین میرویم. اتفاقاً مسئله اصلی همین است که وقتی بهطور مشخص به نیازها و کاستیهای شناختی و روانی خودمان پی میبریم، با همین درکِ از مجموعه کاستیها و نیازهاست که به سراغ دین میرویم و از سویی، دین مدعی است که تمام کاستیها و نیازهای انسان را رفع میکند؛ از اقتصاد بگیرید تا مسائل روانی و سلامت و بهداشت و هر چیز دیگر. به نظر میرسد این انتظار و توقعی که بشر از دین دارد، صرفاً یک انتظار یکطرفه و بیاساس نیست. این انتظار، بر اساس دعاوی دین شکل گرفته است. اگر شرایطی را تصور کنیم که دین، هیچ دعوی نداشت و یا دستکم، دعاوی دین تا این حدّ گسترده نبود، قاعدتاً انتظار و توقع بشر، خارج از آنچه دین ادعا کرده نیز معقول نبود؛ اما دین مدعی است که در همه بخشهای زندگی، برنامه دارد. بر همین اساس، انتظار ما نیز از دین بسیار وسیع است. در واقع، سؤال اینجاست که نسبت توقّعات ما با انتظاری که خود دین در ما به وجود آورده، چگونه است؟ از طرفی، برخی مدعیاند که دین با وجود همه این دعاوی نتوانسته است توفیق چندانی در رفع نیازهای انسانی به دست آورد.
ادعای برخی این است که ما بر اساس عقل و تجربه میتوانیم تمام نیازهای خود را رفع کنیم و تنها برای رفع نیاز روانی پرستش به سراغ دین میرویم؛ بنابراین اصلاً ضرورتی برای ما ندارد که بدانیم دین در امور دنیوی چه چیزی گفته است و مهم هم نیست که در این عرصه، چه مقدار کارآمد بوده است یا نه؛ بنابراین چنین افرادی معتقدند که از دین نباید در غیر از مواردی خاص، انتظار داشت.
درباره افرادی که بعضاً معتقدند، دین نتوانسته در رفع حوائج و نیازهای انسان، توفیق چندانی کسب کند، چند نکته باید ذکر شود: اولاً یک نکته مهم این است که ممکن است ما دستورهای دین را به درستی عمل نکرده باشیم؛ دوم اینکه آیا ما توانستهایم همه دستورهای دین را استخراج کنیم یا نه؟ ما، هم در بخش استخراج دستورهای دین، محدودیتهایی داریم و هم به بسیاری از دستورهایی که استخراج کردهایم، عمل نکردهایم. در مجموع، ما در حدّ شناخت تفصیلی که از دین کسب کردهایم، میتوانیم از دین انتظار داشته باشیم. در سطح شناخت خودمان که شناخت اجمالی است، میتوانیم برای حرکت در مسیر کمال، به دین مراجعه کنیم؛ لذا ما مجبوریم که جزئیات و تفصیل را به خود دین واگذار کنیم؛ بنابراین در عین حالی که سطح انتظار خودمان را بر اساس میزان شناختی که از خود و از دین داریم، تعیین میکنیم، جزئیاتی را که قاعدتاً توانایی درک صحیح آن را نداریم هم به دین میسپاریم و مانع آن نمیشویم.
جناب آقای دکتر سروش در این رابطه میگوید که دو چیز، نیاز ما را از دین تعیین میکند: یکی، شناخت گوهر دین و دیگری نیازهایی است که باید به آنها پاسخ داده شود. ایشان میگوید با توجه به این دو موضوع باید انتظارمان را از دین روشن کنیم. گوهر دین را که بررسی میکنیم، میبینیم که اخلاق و امور فردی است. نیاز به پرستش و نیازهای روانی را هم از طریق دین میتوانیم برطرف کنیم؛ لذا بیش از نمیتوان از دین انتظار داشت. پاسخ ما این است که اوّلاً بحثهای ایشان در بحث گوهر دین، متشتّت است. گاهی گوهر دین را این میداند که انسان، خدا نیست؛ که این خیلی ابهام دارد، گاهی معتقد است که اخلاق، گوهر دین است و انسان میتواند آن را فهم کند.
در رابطه با معنا و چیستی گوهر دین، نظرات مختلفی مطرح شده است. گاهی گوهر دین را به هدف و غایت دین حمل میکنند. جناب آقای ملکیان هم از این تعبیر گاهی استفاده میکند. بعد از این میخواهند استفاده کنند که غایت دین، مثلاً مسائل معنوی است و چون گوهر دین، مسائل معنوی است، ما باید سایر مسائل را واگذار کنیم به غیر از دین و فقط در امور معنوی و فردی باید به سراغ دین برویم.
جواب این نگاه این است که اتفاقاً دین نیامده که صرفاً غایت را برای انسان، تعریف و مشخص کند. دین آمده به ما بگوید که چگونه به غایت برسیم. ما برای این به سراغ دین میرویم تا ما را به غایت برساند. جهت خورشید، مشخص است؛ ولی آیا صرف همین که بدانیم خورشید در کجای آسمان قرار گرفته، میتوانیم به آن برسیم؟ چون غایت را میدانیم، معنای آن این است که راه نیل به غایت را هم میدانیم یا نیاز به تخصص ویژهای دارد؟ دانستن غایت به معنای دانستن راه نیل به غایت نیست؛ مثلاً کسی که میخواهد ساختمانی بسازد و غایتاش معلوم است، آیا همین که غایت را بداند، برای ساختن آن کافی است؟ آیا توانایی آن را دارد که خودش، تمام ساختمان را مهندسی کند و بسازد؟ شما میفرمایید که گوهر دین را میدانید. گوهر دین چیست؟ آیا همین که فرض کردید دین، گوهری دارد، برای کسب آن کافی است؟ این، یکی از تفاسیر مهم در مسئله گوهر دین است که عمدتاً خاستگاه غربی دارد و در داخل، برخی آن را بومی کردهاند.