
اشاره: حجتالسلام حسن میلانی متولد سال 1338، پس از طی دوره مقدمات، دوره سطح را از محضر آیات پایانی، اعتمادی، ستوده، مدرسافغانی، اشتهاردی، حجتیزاده، کافی اصفهانی، مروج الشریعه و... استفاده نمود. همچنین در درس خارج حضرات آیات وحید خراسانی، بهجت، شیخهاشم آملی و... شرکت داشته است. وی در برخی مدارس و مؤسسات نیز تدریس داشته، و گاهی عضو هیئت علمی، و گاهی مسئول هیات علمی گروه فلسفه و کلام و عقاید و معارف آنها بوده است. وی نظرات خاصی در مورد فلسفه و عرفان و حتی مکتب تفکیک دارد و به همین دلیل در برخی جلسات بحث و گفتگو و مناظره در این باره حاضر بوده است. نظرات او به همراه همفکرانش مانند مهدی نصیری در فصلنامه سمات قابل دسترسی است. نوشتار پیشرو که به قلم ایشان بوده و به درخواست محفل نگاشته شده است، بدون دخل و تصرف و با همان شیوه تحریر ایشان تقدیم میگردد. نگارنده محترم و فاضل این نوشتار، بر ضرورت فراگیری فلسفه شرق و غرب در حوزه تاکید نمودهاند (البته به منظور پاسخ به استدلالات و کژیهای فلسفه) و یک جا هم لزوم تقویت مبانی اعتقادی، برهانی و عقلانی طلاب و دانشجویان را به درستی گوشزد کردهاند و کرسیهای نقد منطقی فلسفه و عرفان را امری مطلوب بلکه ضروری شمردهاند. مولف محترم در این نوشتار به یک بررسی تطبیقی پرداخته، برخی عقاید فلسفی و عرفانی را نمونه آوردهاند که از نظر ایشان با برخی ضروریات دین همچون مخلوقیت جهان، خلق از عدم، وجود شریعت، ارسال رسل و معاد در تعارضند. ایشان در رد این عقاید فلسفی، 7 نقد را مطرح فرمودهاند که عمدتا دلایلی نقلی محسوب میشوند نه دلایل عقلی و برهانی. البته استدلال به دلیل نقلی کاملا منطقی و عقلانی است اما به شرط آنکه پیشتر، وجود خدا و لزوم نبوت و سپس صدق نبی به طور یقینی و عقلی اثبات شده باشد. اما مشکل آنجا رخ مینماید که بخواهیم با کسی سخن بگوییم که هنوز در مرحله اثبات وجود خدا است تا چه رسد به وجود نبی و صدق او (که چنین فردی را نمیتوان به صرف دیدن امری خارق عادت از مدعی نبوت به صدق نبی قانع کرد چرا که امر خارق عادت اعم است از معجزه و اعمال جادوگرانه و ... و تا قائل به خدایی حکیم و هادی نباشیم که ضرورتا به اقتضای حکمتش ادعای نبوت از سوی شخص کاذب را ابطال مینماید نمیتوان به معجزه بودن امر خارق عادت و صدق مدعی نبوت حکم کرد). اگر چنین کسی ادله عقلی فلاسفه بر عقاید فلسفی را مطالعه کند و بدانها اقناع شود آیا میتوان با 7 نقد این نوشتار او را به رها کردن عقاید فلسفی مزبور اقناع نمود؟!
اگر تاکید داریم بر ضرورت فراگیری فلسفه برای نقد آن، آن هم «نقدی منطقی» (نه نقد روایی یا نقد حاشیهای از این دست که گوینده فلان استدلال عقلی، انسانی بیبند و بار و فاسد بوده است!) باید به تعقل عمیق و تدقیقات عقلی دامن بزنیم. اما آیا تاملات انتقادی کاملا عقلی و منطقی (نه نقلی و تاریخی و حاشیهای) روی محتوای اندیشههای فلسفی، خود نهایتا منجر به پیدایش علمی عقلی نخواهد شد؟! اگر نسبت به نام «فلسفه» حساسیت نداریم میتوان نام این علم عقلی را هم فلسفه گذارد زیرا بنابه فرض کاملا منطقی و عقلانی است و مستقل از نقل است. به هر حال، ما نیازمند یک علم عقلی مستقل از نقل هستیم تا نهایتا اثبات مبدا و معاد یعنی اصول دینی ما تقلیدی و تعبدی نشوند. نکته مهم آن است که حجت الاسلام میلانی بر ضرورت علوم عقلی تاکید دارند منتها فلسفه موجود را قابل نقد میشمارند.
بدون تردید مکتب كلام و معارف عقلانی شیعی در پیوسته زمان هم چنان بر ستیغ بلند اتقان و استحكام جای داشته و در میدان مقابله و مناظره هیچ هماوردی را تاب مقاومت در مقابل كمترین استدلالات و حجتها و براهین آن نبوده است. علم كلام ـ بر خلاف تفکر بعضی كه میپندارند علم كلام یكسری مسائل تعبدی بیش نیست ـ علمی است كه با برهان و استدلال عقلی به اثبات عقائد میپردازد.
هنگامی که فلسفه وارد ادیان - و از جمله اسلام- شد، در پی هدایتها و تعالیم معصومان علیهم السلام تمامی مدافعان حقیقی عقلانیت مکتب وحی به مقابله با آن برخاستند، و بسیاری از اصحاب امامان معصوم علیهمالسلام کتاب هایی بر رد فلسفه نوشتند، اما در اثر تبلیغات بیگانگان، و دور شدن بسیاری از افراد از مبانی عقلانی واقعی، اندک اندک حقیقت متحول شد تا آ ن جا که اینک بسیاری از افراد می پندارند که فلسفه و دین هیچ دوگانکی و مخالفتی ندارند! در حالی که در طول تاریخ کلام و عقلانیت شیعی و حتی در زمان حاضر هم عموم علما و فقها و پاسداران مرزهای عقلانیت دینی، صریحا تباین مطالب فلسفههای بشری با ضرورتهای عقلی و برهانی و وحیانی را اعلام داشتهاند.
هشام بن حكم، متکلّم بزرگ و مدافع عقاید و معارف اهل بیت عصمت علیهم السلام با فلاسفه مخالف بود و ایشان را رد میکرد. (ن. ک: بحارالانوار، 57/197 و رجال مرحوم نجاشی قدس سره، 433/ ش. 1164) وی کتابی در باب توحید در رد آرای ارسطاطالیس نوشته است.
نیز فضل بن شاذان نیشابوری ثقه جلیل و فقیه و متكلم نبیل که از اصحاب چهار امام معصوم است كتاب الرد علی الفلاسفه را نوشته است. (ن. ک: بحارالأنوار، 57/197 ـ 198 و رجال مرحوم نجاشی قدس سره، 307/ ش. 840)
مرحوم علامه مجلسی میفرماید: «مشهور نمودن کتب فلاسفه در میان مسلمانان از بدعتهای خلفای جور دشمن ائمه دین است تا بدین وسیله مردم را از دین و امامان علیهمالسلام برگردانند... صفدی در شرح لامیه العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسی با بعضی از پادشاهان نصاری صلح کرد -گمان میبرم که پادشاه جزیره قبرس باشد- از آنها طلب کرد که مخزن و کتابخانه کتب یونان را در اختیار او بگذارند... پادشاه دوستان خصوصی خود را که صاحب رأی نیکو میدانست جمع کرد و با ایشان مشورت نمود، تمامی آنها رأی دادند که آن کتب را در اختیار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر یک نفر از آنها که گفت این کتب را نزد ایشان بفرست زیرا این علوم (یعنی فلسفه) داخل هیچ دولت دینی نشده است مگر آن که آنها را به فساد کشانیده و اختلاف در بین علمای ایشان ایجاد کرده است... مشهور این است که اول کسی که کتابهای یونانیان را به زبان عربی ترجمه کرد خالد بن یزید بن معاویه بود.» (بحار الأنوار، 57/197 – 198)
و این مطلب كه گاهی گفته میشود: فیلسوف به طور آزاد به بحث میپردازد ولی متكلم بر اساس هدفهای از پیش تعیین شده به بحث میپردازد خلاف واقع بوده و در حقیقت از مطالبی است كه توسط خود فلاسفه به افكار دیگران القا شده است.
و این بسیار دور از واقع است كه ما مثلا شیخ مفید و طوسی و سید مرتضی و علامه حلی و... را افرادی سطحی نگر و ظاهر بین و متعبد به اهداف غیر عقلی و از پیش تعیین شده بدانیم و در مقابل ایشان كسانی را كه معتقد به جبر و تشبیه و وحدت وجود و سنخیت بین خالق و مخلوق و انكار معراج و معاد جسمانی و دهها مطلب باطل دیگرند افرادی عقلگرا و آزاد اندیش گمان كنیم. و اینکه گفته شود پذیرش مطالب انبیا و رسولان الهی قبل از اثبات خدا موجب دور و تسلسل است صحیح نیست زیرا انبیا علیهم السلام رسالت خود و وجود باری تعالی را به طور هم زمان، با ارائه معجزات خویش اثبات مینمایند و هرگز دور و تسلسل پیش نمیآید. در حالی که فلسفه های موجود را افراد دور از هدایتهای انبیا و رسولان الهی، و مشرکان و بت پرستان یونان و هند و مصر و ایران باستان و امثال ایشان بنیان نهاده اند، لذا عموم افکار ایشان مخالف با اصول مسلم عقلی و برهانی و وحیانی می باشد.
در واقع یا باید فلسفه استدلال و پیمودن راه عقلى محض باشد یا كلام یا هر دو، اگر بگوییم هر دو هستند نگاه به نتایج بحث مىكنیم. تباینهایى اساس و مبنایی میبینیم، تا جایی که هم فلاسفه متكلّمین را قبول ندارند و هم متكلمین فلاسفه را.
بنابر این یا باید فلسفه را بر کلام ترجیح داد و یا کلام را بر فلسفه، و روشن است که دست برداشتن از کلام مساوی است با دست برداشتن از عقلانیت دین! و ترجیح فکر بشری بر تعلیمات برهانی مکتب وحی!
یكى از اعتقادات اصلى فلسفه این است كه تناهى براى عمر عالَم قبول نداشته باشد و قائل به حدوث عالَم نباشد الاّ اینکه آن را به حدوث ذاتی كه البته همان قدم عالَم است تأویل می كند، و حركت جوهرى هم همان قِدَم عالَم میباشد.
و البته این طور نیست که بعضی از فلاسفه این اشکالات و عقاید را داشته باشند و برخی دیگر از آنان معتقد به حدوث واقعی عالم، و خلق لا من شیء، و بطلان صدور عالم از ذات خدا، و بطلان عینیت اشیا با ذات خدا و امثال آن باشند، بلکه مبنای تفکر فلسفی بر صدور اشیاء از ذات خدا، و وحدت و عینیت بین وجود مخلوق و خالق، و جبر و... است و این مبانی مورد اتفاق تمامی ارکان ایشان میباشد.
واضح است كه اگر موجودات مخلوقات (لا من شیء) خداوند نبوده, بلكه تجلی و ظهور خود او باشند دیگر امر و نهی و تكلیف و جزاء و پاداش و عبادت و شریعت و توحید و معاد و امامت و عدل و دعا و همچنین تمام فقه از اول كتاب طهارت تا آخر قصاص و دیات و... دنیا و آخرت باطل و پوچ و بی معنی خواهد شد!
با همه این احوال فرا گرفتن مطالب فلسفه شرق و غرب در حوزههای دینی و اسلامی، ضرورتی اجتنابناپذیر است، چرا که ـ چنان که شواهد آن را ارائه خواهیم داد ـ عقاید و مطالب ساخته ذهن و فکر بشر و فلسفههای التقاطی، غالبا در مقابل تعلیمات عقلی و برهانی انبیا است، لذا بر مجتهدان در علوم و معارف اسلامی فرض و لازم است که شبهات و استدلالات فلاسفه را به خوبی فرا گرفته و پاسخ شبهات ایشان را بیان دارند و استدلالات ایشان را ابطال نمایند، و متقابلا معارف دین و حقایق وحیانی را اثبات نمایند.
وضعیت فلسفه در نجف، سامرا، قم و مشهد، و مسأله رویگردانی حوزه مشهد از فلسفه
فلسفه در طول تاریخ، در تمامی حوزه های علمیه شیعی، در بین علما و فقهای درجه اول به عنوان علمی بیگانه و مخالف با ضرویات مبانی عقلانی وحیانی شناخته و شناسانده شده است، در مشهد مقدس نیز امر پیوسته به همین منوال بوده و هست، اما اخیرا مکتب تفکیک میرزا مهدی اصفهانی در مشهد ظهور یافته است، که مؤسس این مکتب، پس از آن که مدتهای مدیدی از عمر خویش را به سیر و سلوکهای عرفانی وحدت وجودی سپری نمود، از نجف اشرف به مشهد مقدّس نقل مكان نمود، و با ادّعای توبه و بازگشت از مطالب فلسفی و عرفانی، به نقد فلسفه و عرفان پرداخت و شاگردانی تربیت كرد، امّا تأمل درخور نشان میدهد كه مكتب ایشان گرچه تحت عنوان نقد و ابطال فلسفه و عرفان شهرت یافته است، بر خلاف این شهرت، مطالبی تحویل داده است که عینا همان مطالب فلاسفه و عرفا میباشد، و با مبانی مكتب عقل و وحی و اعتقادات فقها و علمای بزرگوار شیعه کاملا مباین است. (نگاه به: مجله سمات، شماره دوم، مقاله ملاحظاتی پیرامون مکتب تفکیک) چنان که:
الف) نظریه مکتب ایشان این است که جز وجود خداوند، هیچ وجودی در كار نیست. و خداوند نمیتواند هیچ چیزی خلق نماید، وگرنه لازم میآید وجود خودش محدود شود.
ب) در مکتب مذکور پیمودن راه استدلال عقلی و برهان و کسب یقین به عقاید و معارف الهی از طریق آن، صرفاً ضلالت و گمراهی و راه دیوانگان است، در این مکتب تمامی تصوّرات و تصدیقات، ضلالت و جهالت است. و حتی در مورد معرفت واقعی خداوند باید در حالت نفی تعقّل و تفکّر، كنه وجود خداوند را در وجود خود یافت.
فلسفه در حوزه، دانشگاه و رسانههای ملی
دیربازی است که در حوزههای علمیه و به تبع آن در دانشگاهها و رسانههای جمعی، عقایدی مخالف با ضروریات اسلام، اعتقاد گروهی شده؛ و کتابهایی با مبانی فلسفی و عرفانی به عنوان اعتقادات اسلامی مورد تدریس و تعلیم و تعلم و صدور مدرک و تدوین پایان نامه و بحث و سخن و... قرار میگیرد که در گذشته به عنوان فنی از فنون شمرده میشد نه به عنوان اعتقادات اسلامی و معارف الهی و تعالیم مکتب وحی. و امروزه بسیاری افراد پرچمدار عقایدی هستند که خلاف ضروریات اسلام و ادیان است، از جمله:
1) در ضمن ادعای خلاف واقع کثرت معانی وحدت وجود، و نسبت دادن نفهمی به عموم اساطین مخالف آن، معنای توحید الهی به وحدت وجود خالق و مخلوق تحریف و تأویل میشود.
2) اعتقاد به حدوث عالم انکار شده و اعتقاد به حدوث ذاتی ازلی و قدم عالم جای گزین آن میگردد.
3) معنای واقعی خلقت، به تطور و تغیر وجود خالق متعال به صورتهای مختلف تأویل میشود.
4) در ضمن اثبات واجب الوجودی که کل الاشیاء است، در حقیقت وجود باری تعالی انکار میشود.
5) به توهم کلیت جبر و ضرورت علی و معلولی، اعتقاد به جبر جای گزین اثبات اختیار میگردد.
6) تحت عنوان حرکت تمام اشیا به سوی کمال و تجرد و فنای فی الله، معاد و وجود حقیقی بهشت و دوزخ انکار میگردد و...
ضروریات و براهین قطعی مکتب وحی، ظواهر ظنی دینی! تعریف شده، و برخی اوهام دیگران علوم عقلی دانسته آمده، و بررسی نظریات علمی، اهانت به علمای بزرگوار تلقی میگردد و به توهم دفاع از خدمت گزاران مکتب، با ضروریات و اصول قطعی و برهانی مکتب مخالفت میشود.
اغلب مؤسسات کلامی که در مباحث توحیدی فعالند نیز تنها نام کلام دارند و عملا حقایق اعتقادات کلامی را انکار میکنند.
بدیهی است که اگر مبانی اعتقادی و برهانی و عقلانی طلاب و دانشجویان را چنان که باید تقویت کنیم، به خودی خود به حقایق معارف عقلانی دینی، و بی اساس بودن مبانی فلسفی و عرفانی التقاطی که در شرق و غرب و جدید و قدیم یکی میباشد پی خواهند برد و بساط انحراف برچیده خواهد شد، اما اگر پیوسته تحت عنوان بی محتوای دفاع از عقلانیت! به تبلیغات بی اساس از فلسفه و عرفان ادامه داده، با کرسی های نقد منطقی فلسفه و عرفان مخالفت کنیم، هر لحظه در گرداب عقاید صوفیانه و شیطان پرستی غرق تر خواهیم شد، و آیندهای وخیمتر خواهیم داشت.
بررسی تطبیقی عقاید فلسفی و عرفانی با معارف برهانی وحیانی
در مورد رابطه خالق و مخلوق به طور کلی دو دیدگاه وجود دارد:
1) دیدگاه فیلسوفان و عارفان و تفکیکیان مورد اشاره: این دیدگاه بر این پایه استوار است که جز وجود خداوند، هیچ وجودی در کار نیست و خداوند متعال هیچ وجودی خلق نکرده، بلکه جهان هستى و وجود سایر اشیا همان وجود خداوند است که به صورتها و شکلها و تعینهای گوناگون در آمده است و حتی وجود شیطان هم غیر وجود خدا نیست.
2) عقیده مکتب برهان و وحی: بر خلاف اندیشه بشر ساخته پیشین، در این دیدگاه، جهان هستى، غیر وجود خداوند متعال است. همه اشیا مخلوق و آفریده او میباشند و او همه چیز را پس از نیستی حقیقی (لا من شیء) خلق نموده است. مخلوقات، نه پدید آمده از ذات خداوندند و نه مرتبهها، جلوهها، اجزاء، تعینها، اشکال و صورتهای وجود او.
نمونههایی از سخنان فلاسفه:
«رجعت العلیه والافاضه إلی تطور المبدأ الاول بأطواره»:
معنای علیت و افاضه خداوند به این باز میگردد كه خودِ او به صورتهای مختلف و گوناگون درمیآید. (مشاعر، ملاصدرا، 54).
(إن غیر المتناهی قد ملا الوجود كله... فأین المجال لفرض غیره): «همانا نامتناهی تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جایی برای فرض غیر او خواهد ماند؟» (جوادی آملی، عبد الله: علی بن موسی الرضا والفلسفه الالهیه،36 ، فروردین 1374).
من و ما و تو و او هست یك چیز
كـه در وحدت نباشد هیچ تمییز (شبستری)
والربـط فی مـرحـله الشــــــهود
عـین ظـهور واجـب الـــوجــــود (کمپانی)
«چون به دقت بنگری آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان برای سرگرمی است!» (حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107).
«هر یك از ممكنات، مظهر یك اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است كه شیطان هم مظهر اسم یا مضلّ است! انه الحق» (حسنزاده، حسن 68، به نقل از رساله شعرانی).
«هر آنچه موجود است از آن جهت که موجود است چیزی جز ذات حق نیست، و اصلا چیزی جز ذات خداوند و تجلیات او در پهنه هستی موجود نیست». (برهانهای صدیقین، عشاقی، حسین، 2).
وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازههای گوناگون ظهور کرده است، نه اینکه وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد. (شرح نهایه الحکمه، داوود صمدی آملی، 124).
مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است! (شرح نهایه الحکمه، داوود صمدی آملی، 115).
نقد و اشکال
1) تمامی ما سوی الله موجوداتی هستند که خداوند متعال آنها را بدون سابقه وجودیشان (لا من شیء) آفریده است، و سخیف ترین عقیده این است که کسی بگوید خداوند به صورت اشیا در آمده و جز او و تجلیات و صورتهای وجود او چیز دیگری در کار نیست! امام رضا علیه السلام فرمودند: ویحك، كیف تجترئ أن تصف ربك بالتغیر من حال إلى حال وأنه یجری علیه ما یجری على المخلوقین؟! (الاحتجاج، 2/407؛ کافی، 1/130، بحار الانوار، 10/347).
واى بر تو، آیا چگونه جسارت مىورزى كه پروردگار خود را موصوف به تغیر از حالى به حال دیگر بدانى، و آنچه را كه بر مخلوقات بار مىشود بر او بار كنى؟!
2) بر اساس عقیده وحدت وجود لازم میآید که خداوند متعال دارای زمان، مكان، حركت، سكون، انتقال، تغیر، دگرگونی، حدوث، زوال، جسمیت، صورت و شكل باشد، و چنین عقیدهای بر خلاف براهین مسلم و نصوص قطعی، بلكه خلاف ضرورت دین میباشد.
3) عقیده فوق مستلزم نفی خالقیت خداوند متعال، و نفی مخلوقیت و حدوث حقیقی عالم و بر خلاف ضرورت عقل و وحی است.
4) عقیده فوق مساوی با انکار وجود خدا، و منحصر نمودن وجود به عالم متغیر است.
5) عقیده فوق مستلزم بطلان شریعت، عبث بودن ارسال رسل، نصب امام و بطلان معاد است.
6) تمامی بزرگان مكتب كه در مقام فتوی و اظهار نظر در باره یكی بودنِ خالق و خلق برآمدهاند، این عقیده را باطل دانستهاند.
7). اساس نظریه وحدت وجود این توهم باطل است که برخی خداوند متعال را "نامتناهی" پنداشتهاند در حالی که بدیهی است تناهی و عدم تناهی از اعراض است. عرض هم از خواص جسم میباشد، و خداوند متعال نه جسم است و نه عرض و هرگز به نامتناهی بودن که از خواص اجسام است متصف نمیگردد. لذا کسی که خداوند را متناهی یا نامتناهی بداند، او را جسم دانسته، اگر چه خودش هم متوجه نباشد. خود فلاسفه هم صریحا معترفند که متناهی یا نامتناهی بودن از خواص کمیت است. چنانکه مینویسند:
النهایه واللانهایه من الاعراض الذاتیه التی تلحق الكم. (شرح الاشارات، 3 / 176).
تناهی و عدم تناهی از اعراض ذاتیای هستند که به کمیت و مقدار ملحق میشوند.
الكم عرض... ویختص الكم بخواص... الخامسه النهایه واللا نهایه. (بدایه الحكمه، 77).
کم عرض است... و خواص و ویژگیهایی دارد که... پنجمین آن خواص، متناهی بودن و نامتناهی بودن است.
بر خلاف توهم برخی افراد، هیچ روایتی وارد نشده است که دلالت بر نامتناهی بودن ذات خدا داشته باشد، بلکه روایات بر این دلالت دارد که خداوند متناهی نیست، و با توجه به توضیحی که دادیم البته نامتناهی هم نخواهد بود. امیر المؤمنین علیه السلام میفرمایند:
لیس بذی كبر امتدت به النهایات فكبرته تجسیما، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظمته تجسیدا، بل كبر شأنا وعظم سلطانا. (نهج البلاغه، خطبه 185).
بزرگی او اینگونه نیست كه جوانب مختلف، او را به اطراف كشانده، و از او جسمی بزرگ ساخته باشند، و عظمت او چنان نیست كه اطراف به او پایان یافته، و از او جسدی بزرگ ساخته باشند، بلكه او دارای بزرگی شأن و عظمت سلطنت است.
امام جواد علیه السلام میفرمایند: همانا جز خداوند یگانه همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یكتا نه دارای اجزا، و نه قابل فرض پذیرش كمی و زیادی میباشد. هر چیزی كه دارای اجزا بوده، یا قابل تصور به پذیرش كمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این میكند كه او را خالقی میباشد. (التوحید، 193؛ كافی، 1/116).
امام صادق علیه السلام میفرمایند: همانا خداوند تعالی جدا از خلقش، و خلقش جدا از او میباشند، و هر چیزی كه نام شیء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفریننده همه چیز است، بس والاست آنكه هیچ چیز مانند او نیست. (كافی، 1/ 83).
فلاسفه یونان اهل توحید و اخلاق بودند یا بت پرست و ضد اخلاق؟!
شناخت اکثر مدافعان فلسفه در مورد فلاسفه یونان، مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و... از طریق فارابی و ابن سینا و امثال ایشان است، و آنها نیز گاهی با چندین واسطه، از ترجمههایی از کتابهای یونانیان استفاده کردهاند که توسط مترجمان دستگاه خلافت اموی و عباسی صورت یافته و اصلا قابل اعتماد نیست، به همین جهت یونانیان را شخصیتهایی الهی پنداشتهاند. در حالی که مراجعه صحیح به کتابهای ایشان روشن میکند که افراد مورد اشاره گروهی بتپرست، و معتقد به خدایان بیشمار، و منکر معاد و نبوت انبیا بوده، از جهت اخلاق اجتماعی و خانوادگی و فرهنگی نیز از پستترین ملل جهان درشمارند. لذا مطالب ذیل را (که گزینشی بسیار مختصر از کتاب «کنکاشی در تبار فلسفه یونان» است) مرور کنید:
ارسطو به پیروی از افلاطون و اساتید او بتپرست بوده است و خدایان یونان را مورد ستایش قرار میدهد. هلن روسپی، در یونان مورد ستایش و حتی پرستش قرار میگیرد. افلاطون به ترویج زنا و بی بند و بارى، و شرابخوارى و مستی (654 قوانین)، و شرك و پرستش بتان زشت و شهوتپرست مستقر در كوه المپ (41 تیمائوس)، و ترویج همجنس بازی (239 فایدروس و ضیافت)، و اینكه همه زنان متعلق به همه مردان باشند (739 قوانین). معتقد است.
ویل دورانت در مورد آكادمی افلاطون میگوید: «آكادمی یك انجمن اخوت مذهبی بود كه در خدمت پرستش خدایان قرار داشت». (تاریخ تمدن ـ رنسانس/ 572).
افلاطون معتقد به اشتراك جنسى است و همه مردان را مال همه زنان میداند (قوانین ش. 739). و شراب را سعادتی بزرگ و هدیه دیونیزوس خدای مستی میداند (قوانین ش. 646). و زناشوئی برادر با خواهر را جایز میشمارد. (جمهورى ش. 461). و معتقد است انسانها پس از مرگ به بتها باز میگردند (تیمائوس 41).
فضائلی كه برای ارسطو ساخته شده است محتاج خرمنها كاغذ و از حیطه وسع ما خارج است، در فضیلت او! همین بس كه بعضی از معاصرین مثل دینانی و صاحب كتاب مُثُل و مثال به نبوت او معتقد شده است.
در مسابقه ملكه زیبایی، زنان زیبا صورت و قد و سینه و اسافل اندام را به مسابقه میگذارند، و هیأت داوران مرد ملكه زیبایی را كه غالباً غربى است برمیگزینند. این كار زشت نیز ریشهای یونانی رومی [تحت تعلیمات فلاسفه ایشان] دارد. سقط جنین نیز مثل دیگر كارهای ناپسندیده ریشهای یونانی دارد. روسپیگرى و فاحشگی به صورت رسمی، و سربازی زن، بدین معنی كه زنان نیز باید دوشادوش مردان بجنگند و حتی در ورزشها با بدنهای برهنه و عریان شركت كنند. (جمهورى ش. 457) نیز ریشهای یونانی دارد.
یونانیها هیچگونه عقیدهای به توحید و نبوّت و روز حساب و كتاب یا معاد نداشتند، چنانكه افلاطون انسانها را از اخلاف خدایان (بتهای كوه المپ) میداند و معتقد است كه در این دنیا انسانهای بدكار بعد از مرگ به صورت حیوانات درمیآیند. (تیمائوس ش.92)، و انسانهای خوب به خدایان میپیوندند (تیمائوس، ش. 41) و خدا میشوند. (جمهورى ش. 469). افلاطون در كتاب قوانین میگوید: پالرسل كتابی دارد بنام صد همجنس باز مشهور؛ او در آن كتاب بعد از ذكر سقراط و افلاطون و ارائه مدارك، فصلی را نیز به اگوستینوس و فرانسیس بیكن اختصاص داده است.
نظرات برخی بزرگان در مورد فلسفه
مرحوم علامه حلی، فلسفه خواندن را جز به نیت نقد و ابطال و نقض آن بر اساس علوم و معارف عقلی مکتب وحی جایز نمیدانند، و میفرمایند:
«العلم إمّا فرض عین أو فرض كفایه أو مستحبّ أو حرام... والحرام: ما اشتمل علی وجه قبح، كعلم الفلسفه لغیر النقض، وعلم الموسیقی وغیر ذلك ممّا نهی الشرع عن تعلّمه، كالسحر، وعلم القیافه والكهانه و غیرها.» (تذكره، 9/36- 37). و میفرمایند: «برخی صوفیان سنی مذهب گفتهاند: خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست». و این مطلب عین كفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را كه ما را به پیروی از اهل بیت علیهم السلام ـ نه پیروی از نظرات گمراه كننده ـ فضیلت و برتری بخشید». (كشف الحق و نهج الصدق، 57).
«فارق بین اسلام و فلسفه این مسأله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است». (نهج الحق، 125).
سید مهنّا از علامه حلّی رحمه الله تعالی در مورد عقیده فلاسفه به قدم عالم می پرسد که: «چه می فرمایید در مورد کسی که به توحید و عدل و نبوت و إمامت معتقد است اما میگوید عالم قدیم است؟ حکم وی در دنیا و آخرت چیست؟» علامه حلّی قدس الله نفسه در پاسخ می فرمایند: «بدون اختلاف بین علما، هر کس معتقد به قدم عالم باشد كافر است، زیرا فرق مسلمان با كافر همین است، و حكم او در آخرت، به اجماع، حكم بقیه كفار است». (أجوبه المسائل المهنائیه، 89).
قطب الدین راوندی (الخرائج والجرائح، 3/1061) میفرماید:
فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را بر طبق آرای خود تفسیر و تأویل کردند... آنان تنها در ظاهر با مسلمانان توافق دارند و گرنه در واقع تمامی اعتقادات آنها هدم اسلام و اطفاء نور شریعت است. «وَیَأْبَى اللهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ».
صاحب جواهر، به شخصی كه در دستش كتابی فلسفی بود فرمودند: «به خدا سوگند حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم جز برای ابطال این خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است»! (السلسبیل، میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، 386).
میرزای قمی در باره فیلسوفان میگوید: «والحاصل بالیقین، طریقه ایشان با طریقه اسلام مباین است... قواعد ایشان با طریقه اسلام موافقت نمیكند». و شیخ بهایی میفرماید: «كسی كه از مطالعه علوم دینی اعراض نماید و عمرش را صرف فراگیری فنون و مباحث فلسفی نماید، دیری نپاید كه هنگام افول خورشید عمرش زبان حالش چنین باشد:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
كنون میمیرم و از من بت و زنّار میماند»
عالم بزرگ ملا محمد باقر بن محمد باقر هزار جریبی غروی در اجازه مبسوط خود به علامه بحر العلوم (خاتمه مستدرک الوسائل) میفرماید:
و او را بر حذر میدارم از این که عمر عزیز خود را در علوم غلط انداز و بی ارزش فلسفی صرف نماید، چرا که به درستی آنها مانند سراب بقیعهای است که تشنه آن را آب پندارد.
مرحوم سید شهابالدین مرعشی در تذییلات إحقاق الحق مینویسد: «فلاسفه، بافندگان آرا و نظریات فاسد، و موهومات بیهوده، و قاطعان طریق انبیا و مرسلین و خلفای مرضیین ایشانند، خداوند تعالى ما را از مضلات فتن حفظ نماید».
علامه بزرگوار حلی (نهج الحق، صفحه 125) میفرماید: فارق بین اسلام و فلسفه این مسأله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و این همان کفر صریح است.
وظیفه ما
اینک بر حوزههای دفاع از دین، لازم است که تحولی دیگر یافته، و بدانند که در طول تاریخ کلام و عقاید و معارف شیعی، نقد فلسفه، نقدی علمی و برهانی بوده است، نه نقد اشخاص و اهانت به شخصیتها، و فلسفه را به عنوان فکر پر از خطا و جهل مرکب بشر نگاه کنند نه عقلانیت واقعی، و کلام و عقلانیت شیعی -البته نه کلام رایج فعلی که همان فلسفه است!- را هم که تنها دین مصون از تحریف در جهان است به عنوان عقلانیت واقعی و مورد تأیید انبیا و رسولان الهی نگاه کنند نه مجموعهای از مطالب دور از برهان و هم ارز با فکرهای بشر ساخته.