مقدمه: درخت زیبا و كهن سال علوم عقلی در حوزه شیعه با اصلی ثابت و راسخ در قرآن و حدیث و فروعی در آسمان، همواره طالبان علم الیقین و عین الیقین را به سوی خود جذب كرده است و آنها كه از میوه تازه این درخت خورده اند میدانند چه درخت گرانبهایی را پیدا كردهاند. در تمام اعصار، باغبانانی كه به حق، محب الله تعالی، قرآن و عترت بودند، به حول و قوه الهی و با تمام وجود از این درخت محافظ كرده و میكنند. این وظیفه اكنون بر دوش كسانی است كه از میوه این درخت طیبه، جانشان رشد یافته و در زیر سایه رحمت آن، از آفتاب جهل و شك مصون بودهاند. از آنجا كه آفات و خطرات همواره بوده و هست تلاش میشود تا به سهم خود آنچه در باب آسیب شناسی علوم عقلی، در وقتی محدود و به سرعت، به ذهن حقیر رسیده، در چند بند، در معرض نگاه نقاد اهل نظر قرار گیرد تا پخته شود خامی.
1. عدم مطالعه تاریخی علوم
كم توجهی به تاریخ یك علم یكی از آسیب های آموزش علوم عقلی در حوزه است. معمولا در حوزه، یك كتاب درسی مثل شرح تجرید علامه حلی انتخاب میشود و طلبه بدون دانستن این كه این كتاب در چه فضای فكری و بر اساس چه مبانی فلسفی نوشته شده است شروع به خواندن آن میكند و حداكثر چیزی كه از تاریخ آن علم و مسائل مطرح شده میداند اموری است كه در خود كتاب به عنوان اقوال دیگران مطرح شده است. دانستن سیر تاریخی سوالات و پاسخها در هر علمی دارای اهمیت است اما این امر در علوم عقلی دو چندان است زیرا در علوم عقلی سیر خطی پیشرفت بسیار كمرنگتر از سایر علوم است. برای مثال، علوم عقلی مانند علم داروسازی نیست كه با آمدن دارویی جدید، داروی قبلی بطور كلی بیاعتبار شود. بسیاری از مسائل در علوم عقلی میتوانند جوابهای متفاوت از مناظر متفاوت داشته باشند یا از یك منظر جوابهای متفاوت در طول هم وجود داشته باشد. برای مثال در مسأله جبر و اختیار یا در مسأله توحید با وجود جوابهای قویتر در حكمت متعالیه هنوز جوابهای حكمت مشاء برای افراد زیادی قابل استفاده است؛ زیرا فهم جوابهای قویتر حكمت متعالیه، محتاج دانستن مبادی تصوری و تصدیقی قویتر و سخت تری است كه دیرتر و سخت تر بدست میآیند.
یك فیلسوف یا متكلم باید انواع جوابها را بداند تا در برخورد با سوالات و شبهات، جوابی متناسب با سائل دهد، نه هر چه میداند. گاه صعوبت فهم جوابی عمیق، مشكلات جدید و جدی برای اذهان ناپخته بهبار میآورد و به جای درمان درد، دردی افزون میكند. البته این امر كه چه مقدار اطلاعات تاریخی برای افراد لازم است بستگی به حوزه كاری در نظر گرفته شده برای آنها دارد. یقینا آن مقداری كه یك محقق در تاریخ فلسفه و كلام باید بداند برای یك استاد آموزشی لازم نیست و حتی همین مقدار برای یك مبلغ عمومی لازم نیست. میزان آگاهی لازم برای هر فرد، باید بعد از مشخص شدن تخصص هایی كه در ادامه بحث میشود از راه كارشناسی نظری و میدانی، برای آن شاخه تخصصی تعیین شود.
2. عدم مسألهمحوری
اكثر كتب آموزشی در حوزه علوم عقلی دارای ترتیب منطقی از اصول و مبادی به سمت مسائل هستند. این ترتیب هر چند منطقی است اما شاید تعلیمی نباشد زیرا بحث از مبادی، گاه آن چنان طولانی و سنگین میشود كه فرد اشتیاق خود برای یادگیری این علوم را از دست میدهد و با نارضایتی و بیمیلی بحث را دنبال میكند یا به كلی از ادامه مسیر منصرف میشود. به نظر شیوه «مسأله محوری» برای آموزش مناسب تر باشد. زیرا در این شیوه ابتدا فرد با مسائل مواجه میشود، مسائلی كه از او خواسته میشود تا جوابی برای آنها بیابد. او در جریان فكر كردن در مورد جواب با دشواریهای نظری این كار آشنا میشود و در این مرحله است كه مشتاق شنیدن و فهمیدن جوابهای دیگران میگردد. نقش اصلی استاد در این شیوه، هدایت فرد در جریان حل مسأله است و دادن اطلاعت تاریخی در مورد حل مسأله توسط دیگران یك كار فرعی است.
اگر چنین آرزویی در محیط های آموزشی ما و به خصوص در مورد علوم عقلی در حوزه ها محقق شود، اولا دانشجویان و طلابی خواهیم داشت كه از نشاط علمی بالایی برخوردارند، ثانیا به جای پرورش اساتیدی كه فقط در تدریس یك یا چند كتاب خاص مهارت دارند، محققان و مدرسانی خواهیم داشت كه قوه اجتهاد در علوم عقلی دارند و نه تنها از روبهرو شدن با شبهات واهمه ندارند؛ بلكه خود همچون طبیبی دوار به سراغ شبهات و سوالات رفته و درمان یا جواب را قبل از فراگیر شدن و دادن تلفات زیاد پیدا خواهند كرد.
مزیت دیگر مسأله محور بودن در امر آموزش این است كه یادگیری مكاتب مختلف فكری و مبادی تصوری و تصدیقی آنها آسانتر میشود زیرا در حل یك مسأله میتوان مبادی و راه حل مكاتب را با یكدیگر مقایسه كرد و قوت هر یك سنجید. در این روش فرد برای حل مسائل مختلف باید بارها به مبادی مكاتب فكری مختلف رجوع كند و این موجب فهم عمیق تر و ملكه شدن مطالب در جان او میشود. علاوه بر این میتوان پرهیز از بحثهای بیفایده را نیز مزیت دیگر رویكرد مسأله محوری دانست. زیرا وقتی توجه به مسائل و اهتمام در حل آنها باشد از بحثهای تكراری یا بی فایده و ملال آور جلوگیری شده و فقط آن دسته از مفاهیم و اصول كه كاربردی هستند مورد دقت و تحقیق واقع میشود. با استفاده از این شیوه و تبحر در حل مسئله، در مورد سوالات اصلی كلامی و فلسفی، فرد میتواند سوالات جدید را با این سوالات اصلی تحلیل كرده و جواب دهد.
3. وجود بتهای ذهنی
از مهم ترین و شایعترین آسیب ها در علم، بت شدن یك فرد یا یك مكتب است. این امر در محیط مذهبی و در مورد علوم دینی بسیار جدی تر و شدیدتر است زیرا دین به افراد و مكاتب تقدس میدهد. باید بین «احترام گذاشتن» به بزرگان علمی گذشته و حال و «تعبد داشتن» نسبت به آنها تفاوت نهاد. غیر از خدا و معصومین سایر افراد ممكن الخطا هستند و معلوم شدن خطای یك بزرگ، نشان بی اهمیت بودن كارش نیست. حداقل این است كه دیگران از آن مسیری كه او برای رسیدن به آن تلاش نموده و رفته است اما احیانا به نتیجه مطلوب نرسیده است،طی طریق نمیكنند و این به خودی خود خدمتی بزرگ به جامعه علمی است. اساس كرامت انسانها به تقوای آنهاست و نه صحت و سقم دستاورد علمی آنها. مهم این است كه فردی با نیت خالص، تلاش علمی كرده اما صحیح بودن یا نبودن آن نباید ملاك اكرام یا عدم اكرام شود. با كمال تعجب دیده میشود كه گاه تقدس امام معصوم و سخنانش به كتاب حدیثی یا كلامی سرایت میكند درحالیكه در تمام نقلها یا فهمها از احادیث، امكان اشتباه وجود دارد.
در علوم عقلی، برای مثال، عظمت و دقت ستودنی مكتب مشاء باعث شده كه كتب فلسفی و كلامی این مكتب هنوز هم بعد از ظهور مكتب اشراق و مكتب متعالیه برای برخی به عنوان تنها فلسفه و كلام اسلامی معتبر تلقی شود. وقتی در حوزه كتابی، كتاب درسی میشود گاه چنان تقدس پیدا میكند كه نقد آن یا جای گزین كردن آن با كتب جدیدتر یك بدعت نابخشودنی تلقی میگردد. البته قسمتی از این امر به فرهنگ عمومی «گذشته محور» و «ساكن پرور» جامعه ما بر میگردد. بارها از مردمان عادی و اهل علم شنیده شده كه قدیمها و قدیمیها رفتند و دیگر چیزی یا كسی بهتر از آنها نیامده و نخواهد آمد در حالی كه فرهنگ قرآنی چنین است كه ما آیه ای را نسخ یا فراموش نمیكنیم الا اینكه بهتر از آن یا حداقل مثل آن را میآوریم،
مَا نَنسَخْ مِنْ آیهٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمتَعْلَمْ أَنَّ اللّه عَلَیَكُلِّ شَیءٍقَدِیرٌ(بقره، 106).
4. كم توجهی به مقدمات اخلاقی و عرفانی
هر چند كسب تمام علوم حقیقی، نیازمند تقوا است و خداوند تعلیم دادن از جانب خود
«و َاتَّقُواْ اللّهَ وَ یعَلِّمُكُمُ اللّهُ» (بقره، 282) ، قرار دادن ملاك جدایی حق از باطل
«یا أَیهَا الَّذِین َآمَنُوا ْإَن تَتَّقُوا ْاللّهَ یجْعَل لَّكُم ْفُرْقَانًا» (انفال، 29) و خروج از بن بست ها
«وَ مَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُمَ خْرَجًا» (طلاق، 2) را مشروط به تقوا دانسته اما در این میان، علوم عقلی كه محور بحث آنها مبدأ و معاد و انسان شناسی است از اهمیت ویژهای برخوردارند. در كسب این علوم علاوه بر تقوای عمومی احتیاج به تقوای خاص است، تقوایی كه منجر به مكاشفات و رؤیاهای صادقه شود. چطور میتوان بدون درك شهودی از امور عینی مثل وجود یا نور، از آنها درك مفهومی داشت و حكمت اشراق و متعالیه و حتی حكمت مشاء را فهمید؟ كسی مثل شیخ اشراق به حق و با درایت، خواندن و فهمیدن كتاب حكمت اشراق را مشروط به ریاضتی چهل روزه كرده و حكیم را كسی میداند كه هرگاه بخواهد، خلع بدن نماید.
متأسفانه این امر در چند دهه اخیر مورد بیتوجهی قرار گرفته و ما شاهد ورود افرادی به حوزه این علوم هستیم كه فقط عربی دانستن و هوش عمومی را شرط فهم این كتب میدانند. این افراد به واسطه نداشتن هیچ دركی از مبادی تصوری این علوم یا ناخواسته دست به تحریف مطالب میزنند یا منكر اموری میشوند كه فهم آنها برایشان دشوار یا در مواردی غیرممكن است. برای مثال، بحث كردن از اموری مثل عالم مُثل معلقه یا عالم مُثُل افلاطونی در حكمت اشراق و متعالیه احتیاج به درك حضوری از این امور دارد و الا یا با این امور، همچون یك فرضیه برای حل برخی مسائل معرفت شناختی برخورد میشود یا همانند یكی از دانش آموختگان فلسفه خواهیم شد كه روزی قبل از آمدن استاد با حالت استفهام انكاری، از همبحثی خود پرسید فلانی تو واقعا به این عالم مثل و مثال و امثال اینها اعتقاد داری؟!
اگر به مطالب فوق، لزوم فهم عرفان نظری برای فهم حكمت متعالیه را بیفزاییم مطلب واضحتر میشود. بدون دركی شهودی از نفس انسان و قوس صعود، چگونه میتوان مباحث نفس و معاد در جلد هشت و نه اسفار را فهمید؟ شاید سرّ عدم تدریس این متون توسط برخی از بزرگان مثل علامه طباطبایی همین امر، یعنی نبود مقدمات لازم باشد. وقتی برخی از اساتید فعلی و مشهور فلسفه، حكمت متعالیه را رد میكنند و میگویند این حكمت دارای مبادی متناقض میباشد نباید تعجب كرد. كسی كه رابطه وحدت حقه حقیقیه و وحدت عددی را درك نكرده است میگوید چون ملاصدرا در جایی گفته است «وجود واحد است» و در جایی دیگر گفته است «وجود كثیر است» دچار تناقض شده است! اگر كسی درك شهودی از وجود نداشته باشد از این تناقضات زیاد میبیند زیرا ملاصدرا علاوه بر این اشكال مهم كه ایشان پیدا كرده اند! وجود را هم بالفعل میداند هم بالقوه، هم عینی میداند هم ذهنی، هم علت بیعلت میداند، هم معلول، هم ساكن میداند هم متحرك، هم زمانمند میداند هم بیزمان و...
5. روزآمد نبودن اطلاع از امكانات و تهدیدات
از جمله آسیبهای علوم عقلی در حوزه، روزآمد نبودن در حوزه مجادلات عقلی و كلامی است. فلسفه و كلام وقتی زنده است كه در متن تحولات فكری باشد. نباید منتظر بود تا افكار و شبهات وارد فضای فكری جامعه شود و گسترش یابد و بعد به دنبال فهم آن و جواب به اشكالات بود. متأسفانه در چند دهه اخیر ما در مورد طرح مسائل جدید فكری، شاهد تبعیت حوزه از جماعت روشن فكری و جوابهای شتاب زده به آنها بودیم. این جوابهای شتاب زده موجب شده است كه گاه حتی افراد ضعیفتر در خود حوزهها، جذب جذابیت صوری و محتوایی این افكار شوند و به علت نبود جوابهای قوی و نظریات رقیب جذابتر، به كلی از حوزه علوم عقلی سنتی رویگردان شوند. یكی از همین طلبهها در جواب سوال من در مورد خواندن كتب كلام اسلامی گفت این بحثها بی فایده است زیرا كانت آنها را جدلی الطرفین میداند و در پاسخ از این سوال كه آیا شما كانت را مطالعه كردید و نظر او را درست یافتید؟ گفت وقتی آقای فلانی (از روشنفكران مشهور) مطالعه كرده و حرف كانت قبول كرده معلوم میشود حرفش درست است.
بنظر میرسد یكی از اسباب وجود این آسیب، عدم احاطه بسیاری از طلاب به زبانهای خارجی و حتی عربی معاصر است. منتظر ترجمه افكار ماندن، موجب عدم اطلاع به موقع و كامل از حوادث و به تبع آن، همان تبعیت زمانی مذكور از جماعت مترجمان و روشنفكران میشود. در جامعه جهانی امروز كه مرزبندی های سیاسی، تأثیر چندانی در ارتباط فكری از طریق رسانههای مدرن ندارد، كسی كه از زبان و فناوری روز بهره نبرد توان تأثیرگذاری را از دست داده یا بسیار محدود میشود. باید با توجه به تخصص انتخاب شده توسط فرد، تمام مطالب آن حوزه به زبان اولیه و اصلی و قبل از پخش در سطح فرهنگ عمومی، توسط طلاب مورد بررسی و تحلیل واقع شود.
علت دیگر برای این آسیب، سانسور خواسته یا ناخواسته مطالب و شبهات جدید در جمع علمی طلاب و اساتید است. وقتی فرد از تهدیدات جدی نسبت به خودش و دینش به طور تفصیلی و از نزدیك خبر نداشته باشد، نمیتواند انگیزه جدی و قوی برای دفاع و آمادگی قبل از دفاع داشته باشد. حرفهای دیگران یا درست است یا نادرست در حالت اول باید آن را اخذ كرد هرچند در دست منافق یا كافر باشد و در صورت دوم باید آن را رد كرد و این امر محتاج معونه و آمادگی قبلی است. منطق قرآن نیز این گونه است و خداوند تعالی انسانی را كه سیره اش چنین است كه گفته ها را گوش میدهد اما از بهترین آنها تبعیت میكند، تنها نمیگذارد بلكه، او را به راه صواب هدایت میكند تا صاحب عقل ناب شود،
«الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر،18). اگر طلبهای اولین بار این مطالب و نقد و بررسی آنها را در فضای حوزه و از زبان اساتید خود، بدون سانسور بشنود هم بهتر آنها را میفهمد هم در صورت هر گونه شك و شبههای با به بحث گذاشتن آنها با اساتید و همكلاسانش بهتر میتواند با این مطالب مواجه شود.
6. تخصصی نشدن شاخههای علوم عقلی
علوم عقلی نیز همانند سایر شاخههای علم در زمانه ما بقدری گسترده و پیچیده شده است كه امكان تسلط بر همه مباحث برای یك فرد امكانپذیر نیست. از این رو باید شاخههای متعددی برای علوم عقلی احداث شود و هر فرد با مشورت اولیه با اساتید، فقط در یك شاخه مطالعه و تحقیق نماید. برای مثال علم كلام سنتی شیعه باید به دو شاخه تقسیم شود، در یك شاخه، به نظرات و شبهات فرق گذشته و فعلی در جهان اسلام پرداخته و در شاخه دیگر به نظرات و شبهات ادیان دیگر و بخصوص فلاسفه دین معاصر. حتی ممكن است در هر یك از این دو شاخه نیز مطالب بسیار تخصصی شود و لازم است كه در مقاطع بالاتر دروس تخصصی حوزه، در یك مبحث از این مباحث متمركز شویم. برای مثال، دفاع از برتری دین اسلام بر مسیحیت یا برتری تشیع بر وهابیت، خود یك تخصص ویژه و ممارست طولانی را طلب میكند.
صرف خواندن دو كتاب كلامی و دو كتاب فلسفی تا پایان دروس سطح اگر با فهم ممتاز هم همراه باشد برای مواجه با دنیای امروز كفایت نمیكند. وجود دروس خارج در علوم عقلی اهمیتی صد چندان نسبت به دروس خارج فقه و اصول دارد همچنان كه اصول دین، اهمیت صد چندان نسبت به احكام فرعی دارد. بدون داشتن دروس خارج در علوم عقلی نمیتوان بطور نظام مند مجتهد در علوم عقلی پرورش داد.
7. چند سطحی نبودن كتب و كلاسها
باید طلاب در هنگام ورود و در طول تحصیل از طریق آزمون و مصاحبه علمی و روان شناسی از نظر استعداد و انگیزه دستهبندی شده و از هم جدا شوند. هر گروه باید كتب درسی و كلاس متناسب با خود را داشته باشند. برای مثال این امر كه هر طلبهای باید فلسفه در حد كتاب نهایه الحكمه را در پایههای 8و 9 بداند نه ممكن است نه مطلوب. كتابی مثل نهایه الحكمه كه شامل نظرات انتقادات علامه در پاورقیهای اسفار ملاصدرا است برای كسانی كه میخواهند متخصص فلسفه اسلامی و آنهم حكمت متعالیه شوند مناسب است و نه برای تمامی طلاب. حتی اجباری بودن دروس عقلی برای همه طلاب نتیجه منفی دارد زیرا كسی كه استعداد و انگیزه لازم برای فهم این مطالب را ندارد نمیتواند این مطالب دقیق و عمیق را درست درك كند و در نتیجه یا سرخورده میشود و فكر میكند هیچ استعدادی ندارد یا بدتر از آن ممكن است دچار جهل مركب شود و با توهم این كه فهمیده است بخواهد شروع به تدریس و تحقیق كند و بعد هم مدعی نقد و بررسی آنها میشود.
این تمناكه همه طلاب باید علامه دهر شوند، آرزویی برآورده نشدنی است و هر برنامه ای كه با این پیش فرض تدوین شود محكوم به همان نتایج فوق الذكر است. البته این به معنا نیست كه عدهای از طلاب نباید هیچگاه سراغ علوم عقلی بروند بلكه به این معناست كه باید كتب و كلاسی در حد خود داشته باشند. نوشتن كتبی مثل بدایه و نهایه حاصل كوشش علامه طباطبایی برای رفع این نیاز بود كه بعدها با نوشتن كتب دیگری توسط شاگردان ایشان و دیگران ادامه یافت اما این مقدار كار، كم است و در برنامه اصلی حوزه لحاظ نشده است. البته شروع دوره های تخصصی از پایه شش برای رسیدن به این هدف خوب است و با گسترش رشته ها در سطح دو و سه بهتر نیز خواهد شد.
8. كم توجهی به استفاده از هنر و ادبیات
یكی از سنتهای فراموش شده در حوزه علوم عقلی استفاده از هنر و ادبیات برای انتقال مفاهیم است، سنتی دیرپا كه به افلاطون و محاورات زیبای او میرسد. در جهان اسلام شاهد كوششهای از این دست بوده ایم كه مفصلترین آنها داستان حی بن یقظان از ابن طفیل است. از ابن سینا چند داستان كوتاه و از شیخ اشراق تعداد بیشتری داستان فلسفی و عرفانی به جای مانده است. در حوزه شعر، وجود دائره المعارف عظیم حكمت و عرفان یعنی مثنوی معنوی از مولانا و سایر آثار حكمی از بزرگانی چون سنایی و ناصر خسرو و حتی آثار معاصری چون دفتر دل از علامه حسنزاده آملی نشان از وجود این سنت دارد اما تكنگاریهایی این چنین، مشكل را كاملا حل نمی كند. این سنت بعد از مكتب اصفهان در شعر ادامه داشت اما در داستان متوقف شد. البته شعرهای حكما نیز معمولا بسیار سنگین است و برای متخصصین فن قابل فهم است در حالیكه هدف اصلی باید فهماندن امر معقول بواسطه امر محسوس و زیبا برای مخاطبین سطوح پایین تر باشد.
باید توجه به ادبیات و هنر در حوزه چنان شود كه هر روزه شاهد انتشار داستان، شعر، فیلم و سایر آثار هنری ای باشیم كه افكار فلسفی و عرفانی را با زبان هنر به مخاطب منتقل كند. ما امروزه شاهد انبوهی از كتب شعر و رمان ترجمه شده از شرق و غرب هستیم كه مطالب درست و نادرست را به زبانی بسیار ساده و زیبا به خواننده منتقل میكنند. برای نمونه سالهای نه چندان دور كتابهای پائولوكوئیلو و اوشو را در دست طلاب مبتدی و بالاتر و در نمایشگاههای كتابهای مذهبی در كنار سایر كتب سنتی دیده میشد و البته اخیرا با روشنگری برخی از فعالان در حوزه عرفانهای كاذب تا حدی شاهد كاهش استقبال هستیم. در عرصه فیلم و سریال نیز شاهد محصولاتی هستیم كه با استقبال فراوان دست به دست جوانان میچرخد و افكار درست و نادرست سازندگان را به ذهنهای تشنه جوانان میرساند. اگر هر چه زودتر این جریان كه با تاسیس یك مدرسه اسلامی هنر، در حوزه شروع شده است گسترده نشود ما قلمرو وسیعی از افكار عمومی جامعه خود و حتی جامعه جهان را مجانی در اختیار دیگران قرار دادهایم.
9. كم توجهی به قرآن و حدیث
در جهان اسلام، در كنار انتقال علوم طبیعی و عقلی از یونان، خاستگاه اصلی علوم عقلی و بخصوص علم كلام در قرآن و حدیث نهفته است و این امر با گذشت زمان بیشتر و بیشتر شده است تا به حكمت متعالیه میرسد كه به طور علنی قرآن، برهان و عرفان را از هم جدا نمی داند. با این وصف توجه خاص به آیات و روایات هم در گذشته، هم در حال، در سنت تدریس علوم عقلی كم رونق بوده است. چرا افرادی كه به تدریس و تدرس علوم عقلی علاقه مند هستند نباید حداقل به اندازه مساوی با كتب مرسوم درسی به قرآن و حدیث توجه كنند. چرا كتابهایی مثل شرح اصول كافی ملاصدرا یا شرح توحید صدوق قاضی سعید قمی یا رساله های توحیدی علامه طباطبایی مورد كم توجهی واقع میشوند. باید دغددغه فهم آیات و روایات مربوط به اصول دین همانند دغدغه فهم آیات و روایات مربوط به فروع دین باشد. فردی كه تحصیلاتش در حوزه علوم عقلی به اتمام میرسد باید بر تمام روایات و آیات مرتبط به این علوم تسلط داشته و توانایی برداشتهای اجتهادی از آنها را داشته باشد.
دكتر حسن مرادی، استاد فلسفه و عرفان سطح سه حوزه و استاد فلسفه دانشگاه شاهد و طلبه درس خارج