یک سؤال اساسی این است که تفاوت بنیادین میان پژوهشگران بزرگ و ما، که به طور معمول موفق به انجام پژوهشهای علمیِ عمیقی نمیشویم در چیست؟ به نظر میرسد که فراگرفتن روش یا روشهای نگارش یافتههای تحقیق، نمیتواند کمکی جدی به ما کند و در عوض، گاه موجب خلل است. آنچه مسلّم است این است که تفاوت اساسی میان ما و محققان بزرگ، در نوعِ زیست ما است؛ آنچه اهمیت دارد، زیستن عالمانه و محققانه است. اینگونه نیست که تنها، روش گردآوری اطلاعاتِ یک محقق و یا روش نگارشی باشد که از او یک محقق ساخته است؛ بلکه ذهن و سراسر شئون حیات او عالمانه است. کارهای پژوهشیِ یک محقق، برآیند و نمود خودِ او است. همه محققین و اندیشمندان، آگاهانه و یا نا آگاهانه در شرایط خاصی قرار داشتهاند؛ باید ماهیت آن شرایط و میزان تأثیر آن را برای خود کشف و شبیهسازی کنیم؛ ما باید خود را تربیت کرده و به آنچه حیات ما را بدل به حیاتی عالمانه می کند، اقدام کنیم. به طور بسیار خلاصه، مجموعه بهکارگیری این راهکارها، میتواند برای ما نوعی تربیت علمی رقم بزند:
1. یک محقق، بیش از آنکه از دانستههای خود خشنود باشد، از نادانستههای خود، رنج میبرد؛
2. یک محقق، حتماً اهل مطالعه است. مطالعه، مهمترین عنصر آگاهی بخشی و زمینه تفکر است؛
3. یک محقق، همواره میان شبکه دانستههای خود، دست به تحلیل و آزمون میزند و سازگاهی آنها با یکدیگر را مورد سنجش قرار میدهد؛
4. یک محقق همواره سعی میکند که ناسازگاری میان دو یا چند یافته و گزاره را به یک سؤال واضح تبدیل کند؛ یافتن و تولید یک سؤال جدی، میتواند شروع یک پژوهش عالمانه باشد؛
5. یک محقق، همواره میان آنچه هست و آنچه باید باشد، تفاوت قائل است؛ گاهی آنچه در ذهن ما است با آنچه واقعیت دارد، بسیار دور و متفاوت است؛
6. یک محقق، همواره شوق به یادگیری و دانستن دارد؛
7. یک محقق، هیچگاه یک پرونده علمی را تمام و بسته شده قلمداد نمیکند.