
اشاره
حجتالاسلام والمسلمین سید رضا حسینی اسحاقنیا در سال 1342 در خانوادهای مذهبی در خراسان رضوی به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات قدیم و جدید در مکتبخانه و دبیرستان و نیز آغاز تحصیل حوزوی در زادگاه خویش، پس از اخذ مدرک دیپلم، در سال 1360 جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم عزیمت کرد. او که پیش از هجرت به قم، مقدمات حوزوی؛ از قبیل ادبیات عرب، منطق، بلاغت و مقداری از سطح را آموخته بود، در قم نیز بقیه دوره سطح و سطح عالی را در محضر اساتید فراگرفت و حدود ده سال در دروس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام: فاضل لنکرانی، حاج شیخ جواد تبریزی و وحید خراسانی شرکت نمود. وی همچنین در کنار فراگیری دروس عمومی حوزه، به مدت هیجده سال، در دروس تخصصی فلسفه و عرفان اساتید بزرگی؛ چون آیتالله حسنزاده آملی و آیتالله انصاری شیرازی حضور پیدا کرد. او در حال حاضر، استاد حوزه علمیه قم و پژوهشکده امام خمینی (ره) در تهران است و نیز عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و مسئول علمی مقالات بخش فلسفه و کلام دایرهالمعارف قرآن کریم میباشد. دوره علم منطق، تحت عنوان «منطقیات» در چهار جلد که شرح مبسوطی بر یکی از متون قدیمی است، اثر تألیفی اوست. یادداشت حاضر، چکیدهای از مدخل «جهانبینی» دایرهالمعارف قرآن کریم میباشد که نویسنده محترم، پیش از درج در تارنمای دایرهالمعارف مذکور، آن را برای فصلنامه محفل ارسال نمودهاند.
***
دین، سنت اجتماعی انسان است که مسیر زندگی اجتماعی او را در دنیا مشخص میکند و سنتهای اجتماعی مربوط به عمل، مبتنی بر اساس اعتقاد درباره هستی و نیز انسان بوده که جزئی از هستس است و از این رو قوانین و سنتهای اجتماعی با اختلاف اعتقادات، متفاوت میشوند؛ بنابراین کسی که برای جهان، پروردگاری را باور دارد که مبدأ و معاد موجودات است و برای انسان، حیات جاویدی قائل است که با مرگ از بین نمیرود، در حقیقت جهانبینی خویش را با رهاورد انبیای الهی کامل ساخته و در زندگی خود در مسیری گام برمیدارد که سعادت و بهرهمندی از نعمت را در حیات ابدی وی تضمین میکند، بر خلاف مادیین که به قوانین اجتماعی بر پایه زندگی محدود دنیوی پایبندند و در آخرت، از نعمتهای آن جهان بهرهای ندارند. آن که به خدا و آخرت ایمان دارد، از خود و چشمانداز محدود زمان و مکان خود بیرون آمده و نیت و عملش ناشی از دید وسیع خداشناسی و آخرتاندیشی است: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» (إسراء/84).
از آنجا که علم نظری صرف، عمل را به دنبال نمیآورد -گرچه عمل، متوقف بر آن است- اعتقادی که دین (سنت عملی) بر پایه آن استوار است، تنها علم نظری هستی و انسانشناسانه نیست، بلکه علم به لزوم عمل بر طبق دادههای علمی هستی و انسانشناسانه و حکم به وجوب پیروی از معلوم نظری و التزام به آن است و این علم، عملی است؛ مانند اینکه لازم است انسان به عبادت معبود عالم (خدا) بپردازد و در اعمال خود جانب سعادت دنیوی و اخروی خویش را رعایت کند.
بنابراین دین، سنت عملی مبتنی بر اعتقاد است و ایمان که متعلّق دعوت دینی است، اعتقاد صحیح درباره خدا، پیامبران و آخرت و نیز التزام به دستوراتی است که پیامبران از جانب خدا آوردهاند و چون علوم عملی بر حسب شدت و ضعف انگیزهها، شدت و ضعف مییابند، ایمان به خدا در صورتی نسبت به اعمال صالح و صفات زیبای نفسانی؛ مانند خشیّت، خشوع و اخلاص اثربخش است که انگیزههای باطل و تسویلات شیطانی بر آن غلبه نکنند و ایمان، مقید به حال خاصی نباشد؛ چنان که خداوند فرموده است که برخی وی را فقط بر یک حال میپرستند: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ» (حج/11). البته انسان چون بر حسب طبع مادی خود همه امور را با معیارهای مادی میسنجد، میپندارد اصالت از آنِ حیات موقت دنیاست و مقاصد و مزیتهای دنیوی، غرض نهایی از وجود او هستند و نعمتهای دنیوی، نعمت حقیقیاند و محرومیت از آن، خسران است و تفاوت شخص دینمدار و غیرمتدین در این خصوص، آن است که غیر متدین از غیر دنیا خبر ندارد، ولی دینمدار در حدّ اعتقاد به آن اعتراف دارد، اما در مقام عمل پیوسته دچار نزاع و کشمکش میان عقیده و عمل است: «کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا» (بقره/20).
اگر مقصود از جهانبینی، برقرار کردن ارتباط میان همه استعدادها و مشاعر و عوامل درک درونی با جهان بیرونی باشد، بیتردید چنین جهانبینی همهجانبهای انسان را از حالت بیطرفی در ارتباط با جهان بیرون آورده، او را به پذیرش اعتقادات خاص و انجام اعمالی به نام وظیفه وامیدارد. ما هنگامی که در جهانبینی خود بر خلاف پندار مادیین پذیرفتیم که عالم و نیز انسان از ناحیه خدا بیهوده آفریده نشدهاند: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا» (ص/27)؛ بیدرنگ به لزوم غایت آن؛ مانند تکامل که از آن به عبادت و بندگی تعبیر شده است، پی میبریم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56). به گفته برخی یک مسلک و یک فلسفه زندگی خواهناخواه بر نوعی تحلیل و اعتقاد درباره هستی و جهان مبتنی است که زیرساز و تکیهگاه فکری آن مکتب به شمار میرود. این زیرساز و تکیهگاه اصطلاحاً جهانبینی نامیده میشود. هدفهایی که یک مکتب عرضه میدارد و به تعقیب آنها دعوت میکند، راه و روشهایی که تعیین و باید و نبایدهایی که انشاء میکند و مسئولیتهایی که پدید میآورد، همه به منزله نتایج لازم و ضروری جهانبینی آن مکتباند؛ چنان که حکما حکمت را به نظری و عملی قسمت میکنند. حکمت نظری، دریافت هستی است، آن چنان که هست و حکمت عملی، دریافت خطمشی زندگی است، آن چنان که باید و این چنین بایدها نتیجه منطقی آن چنان هستهایند، بهویژه آن چنان هستهایی که فلسفه اولی و حکمت مابعدالطبیعه (متافیزیک) عهدهدار بیان آنهاست. در مقابل این نظر، برخی بر این باورند که درک و دریافت آنچه باید باشد را نمیتوان از درک آنچه هست، نتیجه گرفت.
جهانبینی اغلب از یکی از سه منبع علم، فلسفه و دین نشأت میگیرد. جهانبینی علمی بر آزمون و تجربه مبتنی و از این جهت، دایره آن محدود است و از این رو از پاسخ به اساسیترین مسائل جهانبینی؛ یعنی برداشتهای کلی درباره مجموع جهان ناتوان است. جهانبینی فلسفی بر یک سلسله اصول بدیهی و انکارناپذیر استوار است و با روش استدلال برهانی پیش میرود و پاسخگوی مسائل جهانبینی است و جهانبینی مذهبی در وحی و آموزههای الهی ریشه دارد و چنانچه هرگونه اظهار نظر کلی درباره هستی و جهان را جهانبینی فلسفی بدانیم، با قطع نظر از اینکه مبدأ آن استدلال عقلی یا تلقی وحی از جهات غیب باشد، باید جهانبینی مذهبی را یک نوع جهانبینی فلسفی بدانیم؛ ولی اگر به مبدأ شناخت، نظر داشته باشیم، مسلماً جهانبینی مذهبی و فلسفی، دو نوع جهانبینیاند. با توجه به وحدت قلمرو جهانبینی مذهبی و فلسفی، بر خلاف جهانبینی علمی، در برخی مذاهب؛ مانند اسلام، جهانبینی مذهبی در متن مذهب، رنگ فلسفی به خود گرفته و با تکیه بر عقل بر آن استدلال شده است؛ از این رو جهانبینی اسلامی با اینکه مذهبی است، عقلانی و فلسفی است؛ چنان که قرآن کریم در بسیاری از موارد برای تبیین مسائل اساسی اعتقادی؛ چون حقانیت خداوند متعال (فصّلت/53؛ نیز همه آیاتی که از راه نشانهها به بیان حقانیت خدا میپردازند)، توحید (انعام/79-75؛ انبیاء/22؛ مؤمنون/91؛ إسراء/42 و...) و معاد (مؤمنون/116-115 و...) به اقامه برهان پرداخته و همگان را به تفکر (بقره/266)، تعقل (بقره/73) و تدبر (ص/29) فراخوانده و آنان را از پیروی ظنّ و گمان (یونس/36)، تقلید کورکورانه و بیدلیل (بقره/170) و عمل و پیروی بدون علم (إسراء/36) باز میدارد.
البته انسان در سایه عبادت و بندگی خدا میتواند به نوع دیگری از نگرش به جهان هستی بر پایه کشف و شهود دست یابد که از آن به جهانبینی عرفانی تعبیر میشود و از این رو برخی مفسران، مراد از عبادت را در آیه 56 سوره ذاریات، معرفتی دانستهاند که از راه عبودیت حاصل میشود و آن، چیزی جز معرفت کشفی نیست.
گفتنی است دادههای علوم تجربی ممکن است فلسفه را در حلّ برخی مسائل جهانبینی یاری دهند؛ مثلاً اگر در فیزیک ثابت شود که ماده از تراکم انرژی پدید میآید و انرژی از سنخ حرکت است، نتیجه این خواهد بود که کلّ عالم ماده از سنخ حرکت است. این نتیجه اگر با این اصل فلسفی همراه شود که حرکت، پدیدهای نیازمند پدیدآورنده است، نتیجه میدهد که جهان ماده نمیتواند خود به خود موجود شود، بلکه محتاج خالق است و این از مسائل مهمی است که در جهانبینی مطرح است. البته گفته یادشده، غیر از اصطلاح «فلسفه علمی» است که در مارکسسیم مطرح میشود؛ زیرا مارکسسیم مدعی است برای تبیین مسائل جهانبینی به گونه صحیح باید روش فلسفی را برگزید، اما فلسفهای که بر دادههای تجربی و محسوسات مبتنی باشد، در حالی که اصطلاح یاد شده تناقضآمیز است؛ چون متد فلسفی، عقلی و شیوه علمی، تجربی و حسی است؛ از این رو فلسفه در برابر علم به معنای خاص آن است.
خداوند، انسان را به گونهای آفریده است که قابلیت پذیرش توحید و قوانین اسلام را دارد و از این رو اعتقاد و عملی که اسلام به آن دعوت کرده، با مقتضای فطرت او هماهنگ است: «فأقم وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم/30)، «وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ اْلإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» (حجرات/7) و معلوم است که فطرت جز به علم و عملی که کمال واقعی و سعادت حقیقی انسان در آن باشد، رهنمون نیست؛ بنابراین اعتقاد اصلی درباره مبدأ و معاد و نیز آراء و عقایدی که متفرع بر آناند، علوم و آرای حقیاند که سعادت انسان را تأمین میکنند و از این رو خداوند، دین اسلام را «دین حق» نامیده است: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ» (صف/9) و نیز درباره قرآن که بیانگر دین است، فرموده: آن به حق رهنمون میگردد: «یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ» (احقاف/30) و حق جز رأی و اعتقاد مطابق با واقع نیست که لازم آن، رشد بدون گمراهی است و این همان حکمت؛ یعنی رأیی است که در صدق و سوددهی برای انسان، احکام دارد و هرگز کذب در آن راه ندارد و زیانبار نیست.
خداوند در آیه 113 سوره نساء به انزال حکمت بر پیامبر a اشاره فرموده: «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ» و قرآن را که برای دعوت نازل شده، به «حکیم» وصف کرده است: «القُرآنِ الْحِکیمِ» (یس/2) و پیامبر a را معلم حکمت خوانده است: «وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ». (جمعه/2) پس تعالیم قرآن کریم، تعلیم حکمت و شأن آن، بیان بطلان اصول اعتقادی باطل و خرافی است که در افهام مردم در زمینه جهان هستی و حقیقت انسان نفوذ کرده و نیز بیان اعتقادات حقی که مبدأ اعمال و بیانگر غایات و مقاصد انسانی است؛ چنان که مردم، اصالت را از آنِ زندگی مادی میدانند: «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» (جاثیه/24)، ولی قرآن، آن را سرگرمی و بازیچه میخواند: «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ» (عنکبوت/64). آنها تأثیر در حوادث دنیا را از قبیل زندگی و مرگ، صحت و مرض، غنا و فقر و نعمت و نقمت، از آنِ علل و اسباب (ظاهری) دانستهاند: «بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ» (سبأ/33)؛ قرآن، خدا را مؤثر (واقعی) میداند: «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ» (أعراف/54)، «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ». (یوسف/67) ایشان خود را در مشیّت نسبت به افعال خویش مستقل میدانند و قرآن آنها را تخطئه میکند: «و ما تشاءون إلا أن یشاء الله». (إنسان/30) آنان خود را در اطاعت و معصیت و هدایتگری و هدایتیابی مستقل میبینند، ولی قرآن، استقلال در آنها را نفی میکند: «إنک لا تهتدی من أحببت». (قصص/56) ایشان برای خود نیرو قائلاند، اما قرآن آن را انکار میکند: «أن القوه لله جمیعاً». (بقره/165) آنها مال و فرزندان و یاران را اسباب عزت خویش میدانند و قرآن بر خلاف آن حکم میکند: «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ العِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعًا» (نساء/139)، «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (منافقون/8). آنان کشته شدن در راه خدا را نابودی میدانند، ولی قرآن، آن را حیات میشمارد: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ» (بقره/154) و همچنین سایر تعالیمی که به پیامبر a فرمان داده شده که مردم را به آنها دعوت کرده: «ادْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ» (نحل/125) و مؤمنان نیز به سفارش آنها به یکدیگر ترغیب گشتهاند: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ» (عصر/3-1).
پس قرآن در حقیقت قالب جدیدی از نظر علم و عمل برای انسان میسازد و افق تازهای فرا روی او میگشاید که نشان از جاودانگی دارد: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یُحْیِیكُمْ» (أنفال/24)، «أَوَمَنْ كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا» (أنعام/122).
جهانبینی اسلام، توحیدی است. توحید در اسلام به بهترین و خالصترین وجه بیان شده است. بر اساس جهانبینی الهی همه مخلوقات جهان تکویناً در برابر آفریدگار خویش خاضع و متواضعاند و قوانین تکوینی خود را از وی دریافت میکنند: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (آلعمران/83). انسان نیز که جزئی از جهان است، قوانین تکوینی خویش را از خدا میگیرد و افزون بر تکوین از نظر تشریع نیز باید از خداوند اطاعت کند؛ زیرا خالق و ربّ جهان اوست؛ بنابراین مهمترین ویژگی جهانبینی اسلامی، توحیدی بودن و یکتاگرایی آن است.
جهانبینی توحیدی؛ یعنی درک اینکه جهان از مشیتی حکیمانه پدید آمده و نظام هستی بر اساس خیر، جود، رحمت و رساندن موجودات به کمالهای شایسته آنها استوار است: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی» (طه/50). بر اساس جهانبینی توحیدی، جهان یکقطبی و تکمحوری است و ماهیت از اویی و به سوی اویی دارد: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (بقره/156)؛ و موجودات جهان با نظامی هماهنگ به یک سو و به طرف یک مرکز تکامل مییابند.
جهان با یک سلسله نظامات قطعی (سنن الهی) اداره میشود؛ مثلاً این قانون که هرگونه تغییر در خوشبختی و بدبختی اقوام به خود آنها بازمیگردد: «اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم» (رعد/11)؛ از پایههای اساسی جهانبینی و جامعهشناسی در اسلام است.
در جهانبینی توحیدی، انسان در میان موجودات، شرافت و کرامتی ویژه دارد و ارزش و مقام وی به اندازهای است که شایستگی مقام خلافت الهی را یافته: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً» (بقره/30)، «ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ» (یونس/14) و همه موجودات، مسخّر او هستند: «وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (جاثیه/13). بنابراین از جمله ویژگیهای جهانبینی اسلام، مثبت و مولّد بودن آن است که به زندگی انسان، معنا و روح و هدف میدهد؛ زیرا او را در مسیری از کمال قرار میدهد که همواره رو به پیش دارد و در هیچ حدّ معینی نمیایستد و همین امر، باعث ویژگی جذابیت آن میشود و به انسان نشاط میبخشد و هدفهای متعالی و مقدس بر او عرضه میدارد و از انسانها افرادی فداکار میسازد تا آنجا که برای کسب خشنودی خدا نه تنها مال، بلکه جان خویش را فدا میکنند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/207). جهانبینی اسلامی تنها جهانبینیای است که در آن، مسئولیت افراد در برابر هم معنا مییابد و از این رو پویا و زنده است؛ چنان که واقعگراست؛ چون با حقایق خارجی و عینی سر و کار دارد، نه با تصورات عقلی مجرد و ایدهآلها و نمونههای فکری که در عالم خارج نمیتوانند وجود پیدا کنند؛ از این رو آئینی را که برای زندگی بشر آورده، تحققپذیر و در دسترس است. با توجه به ویژگی ربانی بودن جهانبینی و ایدئولوژی اسلام که از جانب خدا فرو فرستاده شده و محافظت میشود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/9). قوانین آن ثابت، جامع و پاسخگوی همه نیازمندیها، فراگیر و همگانی و نیزمتعادل بوده، با یکدیگر متوازن و هماهنگاند.