عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: سوء برداشتهای فلسفی از فلسفه ::.
« حجت الاسلام مهدی بازدار - طلبه سطح سه »
چکیده:
رشد و نموّ علوم عقلی در گستره ی تکوین و تشریع امری است غیر قابل انکار، و در این میانه ضرورت معرفی نمودن علوم عقلی به عنوان یک دستاویز و مرجع، امری است که عقلای قوم به آن اذعان می نمایند، لکن عدّه ای چه دانسته و چه ندانسته قائل بر این هستند که حکمت متعالیّه که مباحث سنگین آن ریشه در علوم عقلیّه دارد به خاطر گذر نکردن از مبادی عقلیّه فاقد هر گونه ارزش و اعتباری است و از این رو با تقسیم نمودن فلسفه به دوعنوان بدیهی و تأویلات، خواستار آن هستند که با تهی جلوه دادن حکمت متعالیه از قطعیّات عقلیّه، فلسفه را ذُوقِسْمَتَیْن قلمداد کنند و با موضع گیری نسبت به تأویلات مطرح شده در آن، از اساس نظرات و معقولات مطرح شده در این عرصه را متلاشی کنند، در این مقاله سعی شده است که اولاً با اثبات و انحصار علوم عقلی در فلسفه و ثانیاً با تقسیم نمودن نحوه ی درک، به حُسن و سوء و عدم درک و همچنین ادراک مبهم از تأویلات علوم عقلی از سوء برداشت های حاصله از مباحث فلسفی تا حدّ مطلوبی فاصله گرفته و از دیدگاه منطقی ای به مباحث مطرح شده در این زمینه نگریسته شود.
کلید واژه:
علوم عقلی، تفکیک ، إدراک ، فطرت ، ذاتی ، عرضی، کلام.

مقدمه:

امروزه – پس از گذر علوم عقلی از مراحل رشد و نموّ و به ثمر نشستن آن در پهنه​ی تکوین و تشریع، و نمودار شدن تکامل و شکوفائی آن در ابحاث مبسوط فلسفه – عده ای از متفکّرین و دانشمندان محترم شیعی قائل به عدم دوام و قیّومیّت علوم عقلی گردیده، و شکوفایی و استکمال آن را در تداولِ زمان نادیده گرفته و با طرح نظریّه ای به نام تفکیک ابحاث از آب گذشته ی فلسفه را با این عنوان که ذوقسمین است مورد نقد و بررسی قرار داده و قائل به عدم انحصار مباحث عقلیّه در جایگاه مُدوَّنی به نام فلسفه گردیده اند.
آن گونه که از بیان ایشان استفاده می شود، مباحث فلسفی و یا علوم عقلی به دو بخش عمده تقسیم می شوند که هر کدام از آن دو بخش به خاطر محتوا و پارادیم موجود در آن ها از همدیگر تفکیک می گردند، که در یک نگاه کلی به آن، قسم اوّل را دارای بداهت عقلی می دانند که محتاج تدوین و انحصار در علم مضبوطی نیست، و قسم دوم ازآن را با این بیان که تضارب آراء در آن به طرز فاحشی نمایان است و دارای تأویلات مختلفه است فاقد هر گونه ارزش علمی می شمارند؛1 ایشان بدین وسیله خواسته اند، که شیرازه ی علم فلسفه را از هم جدا کنند! کوتاه سخن آن که در این مقاله سعی شده، تا با تکیه بر، براهین عقلی و نقلی، به نقد نظریه مکتب تفکیک پرداخته شود، تا از سوء برداشت های حاصله ازآن مصونیت نظری حاصل گردد.
قسم اوّل : نقد نظریه عدم انحصار علوم عقلی در فلسفه
مکتب تفکیک قائل بر این است که قسم اول از مباحث فلسفه همان قواعدی است که عموم عقلاء در فطرتشان وجود دارد نظیر: استحاله ی اجتماع ضدّین و استحاله ی دور و تسلسل و ... و معتقد بر این رویه هستند که این بخش در حقیقت در انحصار فلسفه نیست بلکه این گونه مطالب در تمامی علوم مستحیل است و وجدان آن را به خوبی درک می کند و ادراک وجدان خود دلیل بر این است که این گونه علوم فطری می باشند،2 و ملتزم هستند که این گونه مسائل در جمیع علوم به صورت بسیطی گسترش پیدا کرده و محلّ و جایگاه مستقلی به نام فلسفه ندارند، فلذا مسائل مرتبط با آن استقلالی بالعرض دارند و نمی توان با تکیه بر آن قائل به ضبط مسائل عقلی در علم فلسفه شد.
فحوای شبهه​ی ایشان آن است که کلّی در این جا عین ذات و ماهیّت فرد یا افراد مورد نظر نمی​باشد تا بخواهیم برای آن وجودی ذاتی قلمداد کنیم، ایشان با بیان این نکته خواهان آن می باشندکه علوم عقلی را محمولی بیرون از ذات موضوع معرفی کنند و آن محمول را در عرض عام و یا خاص با تصوّر هر یک از شقوق آن بگنجانند و درست نقطه ی انشقاق نظریّه ی تفکیک بر این محور از کلام ایشان استوار شده است. و به زعم و گمان خویش خواسته اند که چربی را از ذات چربی جدا کنند!! و همین نکته برای سست نمودن بنیاد اعتقادات ایشان کافی است که علوم عقلی محمولی بیرون از ذات خویش ندارد تا بتوان آن را عرضی فرض نمود. 3
برای آن که لبّ شبهه​ی ایشان خوب موشکافی شود، به قائلین مکتب تفکیک می گوئیم که اگر شما قائل به انفکاک علم فلسفه می باشید یا باید قائل بر آن باشید که علوم تجربی بدون تکیه بر علوم عقلی رشد نموده باشند، البته آن هم به نحو تباین و یا آن که علوم تجربی با اتکا به علوم عقلی رشد نموده باشد آن هم به نحو تساوی و یا عموم و خصوص مِن وجه و یا مطلق. اما فرض اول –تباین بین علوم عقلی و تجربی- بدیهی البطلان است، به دلیل آن که ایشان قائل به گسترش علوم عقلی در سایر علوم هستند پس باقی می ماند فرض دوّم که مقصود ما حاصل است، حال سؤال در این است که این نحو توسّع و گستردگی علوم عقلی در علوم تجربی به نحو عموم و خصوص مطلق است و یا من وجه، که با اذعان نمودن به یکی از دو وجه، خود قائل به وجود استقلالی علوم عقلی گردیده اند، و اگر این فرض را نیز قبول ندارند، تنها یک فرض باقی می ماند و آن هم تساوی است که بدیهی البطلان بودن آن نیز به خوبی روشن است چرا که فلسفه و علوم تجربی از دو معقوله جدا از هم صحبت می کنند. 4
پس نتیجه این می شود که، نحوه ی توسّع و گستردگی علوم عقلی در گستره ی علوم تجربی، به نحو عموم و خصوص مِن وجه است چرا که علوم عقلی پایه و مبنای علوم تجربی است؛ اما دلیل بر این مدّعا:
الف)إثبات إنحصار علوم عقلی در علم فلسفه به نحو ذاتی
واقعیت خارجی که موضوع فلسفه است و از آن با عنوان موجود یاد می شود به چهار صورت قابل تصوّر است:
صورت اول آن است که موجود، در خارج و در ذهن محتاج به ماده است: مانند مباحث معدن شناسی، گیاه شناسی، حیوان شناسی؛ صورت دوم آن است که موجود، در وجود خارجی خود نیازمند به ماده بوده ولیکن تصور ذهنی آن بی نیاز از ماده باشد، نظیر خط در کم متّصل و یا عدد در کم منفصل، زیرا عدد اگر در خارج بخواهد موجود شود، نیازمند به معدود مادی است، لیکن در ذهن بدون ماده قابل تصوّر است؛ صورت سوّم آن است که موجود نه در تحقق خارجی نیازمند به ماده بوده و نه در وجود ذهنی محتاج به تصوّر ماده می باشد، مثل قانون علیّت و معلولیّت؛ صورت چهارم آن است که موجود، در وجود خارجی بی نیاز از ماده ولی در وجود ذهنی نیازمند به تصورآن باشد، که استحاله ی این قسم با اندکی دقّت معلوم می شود؛ با استحاله ی شقّ اخیر، سه صورت برای موجودات خارجی متصوّر است...: فلسفه طبیعی، فلسفه ریاضی، فلسفه الهی، که فلسفه​ی الهی به بحث از محمولاتی می پردازد که بر موجودات خارجی بی آنکه نیازی به تقیّد آنها به قیود ریاضی و یا طبیعی باشد، عارض می شوند.5
با توجّه به گفتار فوق، فلسفه ریاضی حدّ وسط فلسفه الهی و فلسفه طبیعی است؛ نکته ای که در این مقام حائز اهمیت است، آن است که فلسفه ی طبیعی و یا به عبارتی دیگر علوم تجربی به ناچار از فلسفه ریاضی نشات می گیرد و بس؛ چرا که علوم تجربی، بدون اتکا بر علوم ریاضی قادر به حرکت و پویایی نیست، و این امری است که تاریخ گواه آن است، حال جای مطرح نمودن این بحث است که بگوییم علم ریاضی همان تعریف عکس علم منطق به صورت اعداد و خط است و علم منطق همان نثر برگردانده شده از علم ریاضی است به نحوی که تمامی مطالب علم ریاضی و هندسه و جبر و احتمال و دیفرانسیل و انتگرال ... همه نشات گرفته از اجرای عملیات عقلی در معلومات موجود برای دستیابی به مطلوب است که از آن با عنوان فکر یاد می شود.
پس از ذکر این مقدمه بایستی گفت که برای رسیدن به فلسفه ی الهی، ناگزیر بایستی از فلسفه ریاضی گذر نمود و تا وقتی که نتوان از گردنه ی فلسفه ی ریاضی یا همان منطق گذر نمود، نمی توان به فلسفه ی الهی راه پیدا کرد، چرا که طفره رفتن است، و طفره هم محال است.
توضیح آنکه: فلسفه ریاضی یا بگو همان منطق، علمی است که متکفل استنتاجات عقلی بر اساس موضوع و محمول های مختلفه است، که همان گونه که بیان شد، حلقه ی رابط بین فلسفه طبیعی و فلسفه‌ی الهی است به گونه ای که تقدم ذاتی بر فلسفه ی طبیعی و تاخّر ذاتی از فلسفه ی الهی دارد، و به خاطر همین تاخّر ذاتی از ماوراء الطبیعت است که بعضی از اساتید فلسفه به شاگردان خود قبل از فراگیری حکمت متعالیه و فلسفه ی الهی توصیه می نمودند که ابتدا یک دوره ریاضیات و هندسه را بگذرانند و سپس مشغول تحصیل فلسفه ی اولی گردند. بر این اساس بسیاری از مسائل فلسفی با علم ریاضی و هندسه اتحاد موضوعی یافته اند، مثلاً در باب تعریف نقطه و تقسیم لایتناهی آن و اثبات قضیه ی آن در علم فلسفه، این موضوع را از نقطه نظر دیگری در علم ریاضی مشاهده می کنیم مانند تقسیم عدد طبیعی یک بر اساس تقسیم پذیری اعشاری آن تا بی نهایت، و باز همین موضوع را در علم هندسه با زبان دیگری می شنویم مانند امکان تقسیم دایر به بیش از 360 قسمت تا بی‌نهایت.
این اتحاد شگرف گونه بین مباحث فلسفی و ریاضی و هندسی و سایر علوم تجربی باعث شده است که قائلین مکتب تفکیک این گونه بپندارند که این گونه مسائل بدیهی العقول است و قواعد قطعیّه آن یک اصل ثابت شده ای است که نیاز به جایگاه و محلّی مستقل ندارد و بر این اساس گمان ناپخته​ی نظریه تفکیک را ارائه داده اند؛ ایشان چه دانسته و چه ندانسته بدین وسیله خواسته​اند که در ابتدای امر، خرسنگ استقلال ذاتی علوم عقلی را بشکنند، و سپس بعد از شکستن آن وارد بر نظریات فلسفی الهی مانند الواحد لا یصدرُ عنه الا الواحد و غیره شوند، و با نشان دادن تهی بودن آن، از قواعد قطعیّه عقلیّه، این گونه نظریات را خالی از هر پشتیبانه ی عقلی معرفی کنند، تا بدین وسیله هم جلوی نشر افکار فلسفی را در ذهن رمیده و تشنه ی نسل امروز بگیرند و هم آنکه به ظّن خود مطالب متقن فلسفی را هباءً منثوراً نمایند.
اما درجواب باید گفت: مباحث مطرح در فلسفه ی الهی هیچ گاه نمی تواند بدون گذر از فلسفه ی ریاضی ارائه شود، چرا که مدخل مباحث فلسفه ی الهی، فلسفه ی ریاضی است که به مانند فلسفه الهی برای تصوّر آن در ذهن، نیاز به تصوّر مادّه نداریم، علاوه بر آن بایستی گفت که مباحث علوم عقلی محمولی بیرون از ذات موضوع خود معرّفی نمی کند، تا آن را بتوان در حیطه عرض عام یا خاص وارد نمود و همچنین تاریخ گواه آن است که علم ریاضی که مادر تمامی علوم تجربی است از مکتب فلاسفه نشأت گرفته، فلاسفه ای همچون طالس، ابیقورس، هراکلیت، ارسطو، بغراط، سقراط، افلاطون ... و نه تنها علم ریاضی نشأت گرفته از علوم عقلیّه است، بلکه علوم دیگری همچون فیزیک، شیمی و نجوم ... همه ریشه در بحر عمیق علوم عقلی دارند بطوری که اگر بخواهند روح فلسفی را از این علوم بگیرند طوری کُمیت آن علوم لنگ خواهد شد که دیگر نمی توانند قدم از قدمی بردارند و همچون جسدی می شوند که لا یأکلون الطعام است، پس چگونه می توان قائل بر عدم مرجعیت علوم عقلی در حیطه فلسفه گشت.
سرجیمز پوود جینز gens,sihgames opwood در تالیف خود در کتاب فیزیک و فلسفه می گوید: فرق فلسفه و فیزیک فقط در این است که فلسفه در صدد کشف مشی حوادث مجموعه جهان است نه فقط عالم بی روح و فلسفه ی تحقیق اشیاء به اندیشه و دیده ی خرد است .... علم (فیزیک) تحقیق اشیاء به وسیله ی تجربه و جستجوی مستقیم است و کارگاه و آزمایشگاه دانشمندان یا مزارع و یا آسمان پرستاره و غیره است، و حال آنکه (کارگاه و آزمایشگاه) فیلسوف مغز متفکر است. طرز تعریف علم (تجربی) و فلسفه هر چه باشد علم (تجربی) و فلسفه همسایه اند آنجا که علم (تجربه) متوقف می ماند فلسفه شروع می شود؛ در دو طرف خط مرزی علم (تجربی) و فلسفه، از طرف علم (تجربی) فیزیک، و از آن طرف فلسفه ی اولی یا بعد الطبیعه قرار گرفته اند، و به سبب همسایگی علم تجربی و فلسفه، جای تعجب نیست اگر تعداد کثیری از فلاسفه در زمره ی علمای فیزیک هم بوده باشند.6
بایستی گفت که علم شیمی و سایر علوم نیز از این قاعده مستثنی نیستند، مثلاً در علم شیمی که علم واکنش مواد بر اثر علل مختلفه و تعدد عناصر است نیازمند ضابطه و پارادایمی مشخص نسبت به واکنش و تاثیر مواد بر یکدیگر هستیم، نظیر مبحث موازنه و توازن عناصر در فرمول‌های متضاد؛ پس همان گونه که محرز است، تمامی علوم تجربی ریشه در علوم عقلی دارند و ای کاش می‌‌دانستیم که قائلین مکتب تفکیک به چه دلیلی برای علوم تجربی استقلالی بالذّات قائلند، ولی برای علوم عقلی که رستنگاه علوم تجربی است استقلالی بالعرض را مطرح می کنند؟!
ب)فطرت منشأ علوم :
مکتب تفکیک قائل بر این است که قواعد عقلیّه نیازمند محّل و مرجع منسجمی نیست، و مسائل آن در فطرت عموم عقلاء قراردارد و به عبارتی در ذات تمامی انسان‌ها موجود است اگر چه عبارت اصطلاحی و علمی آن را ندانند مانند نیاز معلول به علت ... 7
باید به ایشان گفت مگر علوم موجود، از فطرت انسان تراوش نکرده است؟ و کیست که معتقد به تبلور ذات انسان بماهو انسان در عرصه ی علم نباشد. مگر نه این است که علوم تجربی و مادی همه از درون انسان نشأت گرفته است؛ این سخن ایشان درست به مانند این می‌ماند که بگوئیم علم ریاضی و هندسه علومی هستند فطری !! و آیا با این دلیل می توان قائل به نفی استقلال علم ریاضی و هندسه و غیره ذلک شد و سپس بگوییم که این علوم نیاز به جایگاه مدوّن و منسجمی ندارد؟! به هر ترتیب تمامی علوم نشأت گرفته از ذات انسان است و علم نفس به طور مطلق حضوری است و علم حصولی حقیقتی مستقل ندارد؛ چرا که علم حصولی، حکایت صُوَر علم حضوری و شهودی است از خارج، که این حکایت صورت از خارج را تعبیر به علم حصولی می نمایند هم‌چنان‌که حضرت علّامه حسن زاده آملی حفظه الله در این رابطه می‌فرمایند:
«علم النفس مطلقاً حضوری ، والصّور اللتی أنشأتها علی وزان المعلومات الخارجیه و هی حاکیه عنها تسّمی بلحاظ المحاکاه حصولیه و وجوداً ذهینّاً أیضاً و الحصولی مقسم للتصور و التصدیق .العلم الحصولی صوره کلیه و مقوماتها أیضاً أُمور کلیه کالجنس و الفصل و أما العلم الحضوری فهو هویه شخصیه غیر محتاج الحصول الی تقدم معنی جنسی أو فصلی ؛ فالحصولی حضوری محاکٍ ، و الحضوری غیر محاک لأنّه عین المعلوم.کعلم الجوهر المجرد بذاته فإنّه عقل و عاقل و معقول». 8
پس با دلیل فطری بودن علم فلسفه، نمی توان قائل به عدم مرجعیت علوم عقلیّه شد، چرا که مابه الإشتراک تمامی علوم همان فطرت است.
نتیجه : با توجه به این که علوم عقلی محمولی بیرون از ذات موضوع خود ندارند تا بتوان آن را به عرض خاص و یا عام تقسیم نمود، و همچنین نسبت آن با علوم تجربی، عموم و خصوص من وجه است، بر این اساس استقلال ذاتی علوم عقلیه ثابت می شود، که در محلّ و جایگاهی به نام فلسفه استقرار یافته اند.
قسم دوّم: نقد نحوه ی درک تأویلات مکتب تفکیک، از مسائل فلسفی
مکتب تفکیک معتقد است که بخش دوم از مسائل مطرح شده در فلسفه، مسائل نظری اختلافی است و چنین اختلافاتی دلیل بر آن است که یا هیچ یک از طرفین اختلاف به واقع نرسیده اند و یا احتمالاً یکی از آن ها به واقع رسیده و دیگران در اشتباه می باشند؛ ایشان وجود تضارب آراء و تأویلات مختلفه را که هماهنگی با نقل ندارد را، دلیل بر بطلان فلسفه می دانند،9 که ما در این موضع از بحث، به قسم دوم ناظر به گفتار ایشان می پردازیم.
در ابتدای امر به عنوان مقدمه باید به أنحاء إدراکاتِ عقلیه و نحوه ی درک تأویلات و تعریف هر یک از آن ها بپردازیم تا شاکله ی بحث روند منطقی ای را به خود بگیرد؛ آن چه مسلم است نحوه ی درک تأویلات از مباحث فلسفی به چهار صورت متصور است به این صورت که یا نحوه ی درک تأویلات از حُسن درک مدرِک است و یا از سوء درک مدرِک و یا از عدم درک مدرِک و یا نشأت گرفته از وجود تضارب آراء است که نحوه ی درک از تأویلات را در این قسم مبهم می گرداند و سرگردانی و تحیر را به دنبال دارد که با توجه به این تقسیم بندی می توان نقطه نظر مکتب تفکیک را در حیطه ی برداشت های متفاوت از فلسفه جستجو کرد. اگر نحوه ی درک تأویلات ایشان از حُسن درک باشد بالتبع محلّ نزاعی صورت نمی گیرد و اما اگر نحوه ی درک ایشان از سوء درک یا عدم درک باشد مطمئنا کلام ایشان در این باب نمی تواند حجت باشد. بحث را بر اساس روند ذیل ادامه می دهیم
الف) سوء درک از تأویلات فلسفی:
بعضی از برداشت های مکتب تفکیک ناشی از سوء درک مفاهیم عمیق فلسفی است، که مطمئناً این نحوه از ادراک نمی تواند مبنای تخطئه ی ایشان بر علوم عقلی باشد به عنوان نمونه در بحث قدیم و حادث بودن عالم، متکلمین قائل به حدوث عالم گشته اند، و فلاسفه قائل به قدیم بودن عالم، و از آن جا که متکلمین در تعریف قدیم بودن عالم از سوی فلاسفه دچار سوء برداشت شده اند فلاسفه را تخطئه می کنند، اما آن چه که فلاسفه می گویند با آن چه که متکلمین پنداشته اند متفاوت است و بر اثر همین سوء برداشت است که ره افسانه زده اند. علامه شهید مرتضی مطهری در این باره می فرمایند :
متکلّمین پنداشته اند اگر چیزی وجود ازلی و دائم و مستعد داشته باشد حتماً بی نیاز از علّت است و حال آن که مطلب این چنین نیست. نیازمندی و بی نیازی یک شیء نسبت به علت، به ذات شیء مربوط است که واجب الوجود باشد یا ممکن الوجود و ربطی به حدوث و قدمت او ندارد. مثلاً شعاع خورشید از خورشید است، این شعاع نمی تواند مستقل از خورشید وجود داشته باشد. وجودش وابسته به وجود خورشید و فائض از او و ناشی از او است خواه آن که فرض کنیم زمانی بوده که این شعاع نبوده است، و خواه آن که فرض کنیم که همیشه خورشید بوده و همیشه هم تشعشع داشته است؛ در متون اصلی اسلامی گاهی به چنین تعبیراتی برمی خوریم که جهان نسبت به خداوند، به شعاع خورشید تشبیه شده است. آیه کریمه قرآن می فرماید : الله نور السموات و الارض10. مفسران در تفسیر آن گفته اند : یعنی خداوند نور دهنده ی آسمان ها و زمین است . به عبارتی دیگر وجود آسمان و زمین ، شعاعی است الهی : فلاسفه هیچ دلیلی از خود عالم بر قدیم بودن عالم ندارند . این ها از آن جهت این مدعا را دنبال می کنند که می گویند خداوند فیّاض علی الإطلاق است و قدیم الإحسان است ؛ امکان ندارد فیض و احسان او را محدود و منقطع فرض نمائید.11
نتیجه: برخی از تخطئه هایی که به علم فلسفه وارد می کنند ناشی از سوء درک مدرِک است ونه حُسن درک، و سوء درک از متون فلسفی نمی تواند باعث آن شود که این گونه مباحث فلسفی را تخطئه نمود.
ب)عدم درک از تأویلات فلسفی :
با این قسم از نحوه ی درک نیز نمی توان حجیّت مطالب فلسفه را در حیطه ی تشریع به زیر سئوال برد زیرا بر اساس روایات وارده حجیّت عدم درک از تأویلات نمی تواند دستاویزی برای اهل تفکیک باشد که ما به عنوان نمونه به چند روایت در این باره اشاره می نماییم.
قال أبو جعفر (ع) : «یا بنیّ اعرف منازل الشیعه عَلی قدر روایتهم و معرفتهم، فإن المعرفه هی الدرایه للروایه و بالدرایات للروایات یعلو المؤمن إلی أقصی درجاتِ الإیمان إنی نظرت فی کتاب لعلی علیه السلام فوجدت فی الکتاب أن قیمه کل امریء و قدره معرفته، إن الله تبارک و تعالی یحاسب الناس علی قدر ما آتاهم من العقول فی دار الدنیا». 12 عن أبی عبدالله أنّه قال: «حدیث تدریه خیر من ألف حدیث ترویه و لا یکون الرجل منکم فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا و إن الکلمه من کلامنا لتنصرف علی سبعین وجهاً لنا من جمیعها المخرج» . 13
همان گونه که در روایات مشاهده می شود، عده ای نمی توانند به کنه درک تأویلات پی ببرند و عده ای هم که به کنه آن پی می برند تازه بر اساس قدر عقول ایشان است. پس میدان نفوذ و بُرد برای أخذ مطالب معقول از کلام آل الله صلوات الله علیهم أجمعین ضیق و محدود نمی​باشد چرا که فوق کلِّ ذی علمٍ علیم . 14
هم چنان که در وسائل الشیعه آمده است :«عن جابر بن یزید قال سَألتُ أبا جعفرٍ (ع) عَن شَیءٍ مِنَ التَّفسیر فَأَجابنی ثُم سَأَلته عنه ثانیه فأجابنی بجوابٍ آخر فَقُلتُ کُنتُ أَجَبتَنی فی هذه المسأله بجوابٍ غَیر هذا، فقال یا جابر إنّ للقُرآنِ بَطناً (وَلِلبَطنِ بَطناً) و لَهُ ظَهرٌ و للظَّهرِ ظَهرٌ یا جابر و لیس شَیءٌ أَبعَدَ من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إن الآیه یکون أَوَّلَها فی شیءٍ و آخِرُها فی شیء و هو کلامٌ متّصِلٌ متصرِّفٌ علی وجوه»ٍ .15
همچنان که از روایات فوق معلوم است ورود به بطن کلام الله و کلام معصومین (ع) بر اساس میزان عقول است، چرا که برای ظاهر کلام ایشان بطنی است و برای آن بطن نیز، بطنی دیگر، و برای همین هم است که برداشت ها از آیات و روایات مختلفه است.
نتیجه: بر اساس روایات فوق، عدم درک از تاویلات مختلفه نمی تواند دست آویزی برای ضربه زدن به علوم عقلی باشد.
ج)درک مبهم از تضارب آراء
مکتب تفکیک قائل بر آن است که ادله ی احکام فقاهتی و اجتهادی طریقیت به واقع دارند و نه حقیقیت، فلذا از آن جا که شارع این طریقیت را برای مجتهدین و مقلدین حجت شمارده است، اگر مجتهدی در رأی خویش به خطا رفت از آن خطا مصون می باشد، و بلکه دارای ثواب است، و این حدیث را نیز به عنوان حجیّت گفتار خویش عنوان می نمایند که قال رسول الله (ص) : «من اجتهد فأصاب فله أجران و مَن أخطا فله اجر واحد»16و می​فرمایند: چون فقها به تکلیف خود که مراجعه به کتاب و سنت و بیانات معصومین (ع) است عمل نموده اند معذورند ولی آن‌ها که وحی را قبول نموده و در عین حال در رسیدن به معارف حقه رعایت وحی را نکرده اند و عملاً به همان تفکر و تعقل محدود خود اکتفاء نموده اند و به اختلاف شدید گرفتار شده اند معذور نمی باشند؛ در جواب ایشان باید گفت: جدای از آنکه این حدیث، حدیثی است که از منابع عامّه نقل گردیده، آیا نمی توان همان ادله ای را که شما آن را در فروع دین برای مجتهد در مصونیت از خطا بار می کنید، همان ادله را برای کاوشگر و مجتهد حکمت الهیه بار نمود؟ و به چه دلیلی شما قائل بر آن هستید که علم فلسفه طریقیت ندارد و هم چنین ایصال به واقع؟
ایشان غافل از این هستند که اصول اعتقادات به مانند فروع دین اصلی تقلیدی نمی باشد و محتاج به کاوش و جستجو است، و بایستی که شخص خود به آن اجتهاد مطلوب در حیطه ی عقلی خود برسد که از این دیدگاه، عقل از لحاظ رتبه بالاتر از نقل است. مقصود ما این است که فلسفه نیز به مانند اصول ارائه طریق می نماید هم چنان که علامه طباطبائی در این باره می فرمایند:
لکنّه الانسان رُبّما أخطاءَ فی نظره ، فرای ما لیس بحقٍ حقّاً واقعاً فی الخارج ، کالبخت و الغول أو اعتقد ما هو حقٌ واقعٌ فی الخارج باطلاً خرافیاً ، کالنفس المجرّده و العقل المجرّد ، فمسّت الحاجه بادئ بدءٍ الی معرفه احوال الموجود بما هو موجود ، الخاصّه به ؛ لیمیّز بها ما هو موجود فی الواقع ممّا لیس کذلک : و العلم الباحث عنها هو الحکمه الالهیّه و ... و غایته ( العلم الأعلی) : تمییز الموجودات الحقیقیه من غیرها ، و معرفه العلل العالیه للوجود ... 17
قسم سوم: نقد نحوه ی تقسیم بندی علوم عقلی در نظریه ی مکتب تفکیک
همچنان که گذشت مکتب تفکیک، علوم عقلی را به دو شقّه ی جدای از هم ممتاز می کند که دسته​ ی اوّل عبارت است از قطعیّات عقلیّه مبرم که همه ی عقلاء آن را درک می کنند و دسته ی دوّم نیز عبارت است از تضارب آراء مختلفه و تاویل آیات و روایات که مبتنی بر قواعد عقلیّه نمی باشد؛ در حالی که اگر بخواهیم با دیده نظرعقلی به این تقسیم بنگریم، متوجه آن می شویم که خیلی از مباحث علمی و دقیق فلسفی وجود دارند که داخل در این دو تقسیم نمی شوند، و باید شقّ سومی هم به آن اضافه نمود. مثلاً در باب تجرید ماهیت از وجود، و ادراک آن به نحو تمایز از وجود، محتاج فعالیّت شدید ذهنی هستیم؛ توضیح آنکه اگر چه وجود، از هستی شیء و ماهیّت از چیستی شیء بحث می کند، ولی از باب اینکه چیستی، خود یک گونه از وجود را در بر می گیرد و با درک وجود متمایز است، بایستی موتور جستجوی ذهن تا حدّی فعّال شود که بتواند ماهیّت را از وجود تفکیک کند؛ به راستی این شق از مباحث فلسفی را در کدام یک از دو قسم ارائه شده از مکتب تفکیک می توان جای داد؟ چرا که این شق مطمئناً در حیطه ی بدیهیّات عقلیه جای نمی گیرد تا بتوان آن را جز مسائل قطعیّه عقلیّه به حساب آورد و همچنین در شق دوم نیز جای نمی گیرد، چرا که در آن صحبتی از تأویلات نیست، پس اصولاً این نحوه از تقسیم برای فلسفه، تقسیمی غیرعادلانه و دور از مباحث عقلیّه است.
نتیجه:
با توجّه به مطالب ارائه شده در این مقاله به این نتیجه می رسیم که تفکیک فلسفه بر دو قسم امری است غیر واقع چرا که اولاً؛ خیلی از مباحث فلسفی مانند تجرید ماهیت از وجود، که وابسته به فعالیت شدید ذهن است در قسمی غیر از دو قسم ارائه شده از مکتب تفکیک جای می گیرد، فلذا تقسیم آن به دو قسم ناصحیح است و ثانیاً: با حجیّت اینکه وجود تضارب آراءسرگردانی و تحیّر را در پی دارد، نمی توان دلیلی بر إنفکاک مباحث سنگین عقلی ارائه نمود و ثالثاً: جدای از اینکه حکمت متعالیه ارائه طریق و ایصال به مطلوب را در پی دارد، خود علمی است مستقل که به نحو ذاتی مسائل آن تبیین شده است، و اگر ما بخواهیم با دلیل إنفکاک، عمده ی مباحث آن را بی اعتبار جلوه دهیم، پس لازمه اش، این است که این أمر را به تمامی علوم سرایت دهیم، و مباحث سایر علوم را به بدیهی و تاویلات تقسیم کنیم و قسم دوم آن را نیز بی اعتبار جلوه دهیم، چرا که علم فلسفه مادر تمامی علوم است و با تقسیم آن به دو نحو فوق، سایر علوم نیز قابل تقسیم می باشند. رابعاً : علوم عقلی محمولی بیرون از ذات خویش ندارد تا بتوان آن راعرضی فرض نمود و قائل به تقسیم آن شد؛ پس با توجه به عنوان و معنون های وارده نتیجه می گیریم إنفکاک علم فلسفه به دو بخش بدیهی و تأویلات، إنفکاکی است غیر واقع، که در عالم واقع تحقق نمی پذیرد.
پی‌نوشت :
-1 میزان شناخت، سید جعفر سیّدان، صصص 12 و 13 و19.
-2 سلسله درس های عقائد، سید جعفرسیّدان، ص 24.
-3 منطق، محمد رضا مظفر، مبحث ذاتی و عرضی.
-4 همان، باب نسب أربعه.
-5 رحیق مختوم، عبدا الله جوادی آملی، ج 1 ص 139.
-6 فیزیک و فلسفه، gens,sihgames opwood، ترجمه‌ی علی قلی بیانی، ص 25.
-7 سلسله درس های عقائد، سید جعفر سیّدان ص 24.
-8 سرح العیون فی شرح العیون، حسن حسن زاده ص 25 عین 35.
-9 الفوائد النبویه، سید جعفر سیّدان ص 7.
-10 قرآن نور 35.
-11 آشنایی با علوم اسلامی، مرتضی مطهری، بحث قدیم و حادث.
-12 معانی الاخبار، صدوق، ص 2.
-13 همان.
-14 قرآن یوسف76.
-15 وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملی، ج 27 ص 193.
-16 الصراط المستقیم، سید حسین بروجردی ج 3 ص 263.
-17 بدایه الحکمه، محمد حسین طباطبایی ص 6.

نقشه سایت :: sitemap