عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
صفحه اول فصلنامه علمی تخصصی محفل شماره یازدهم بیانات نگاهی تاریخی به مسئله رابطه علم و دین/حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل علیخانی
.:: نگاهی تاریخی به مسئله رابطه علم و دین ::.
اشاره
حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل علیخانی در حال حاضر، سرپرست شعبه قم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است. او تحصیلات حوزوی را در سال 1367 آغاز کرد و پس از گذراندن مقدمات، دروس سطح و خارج را نزد اساتید بنامی؛ همچون آیات عظام: مکارم شیرازی و سبحانی و نیز استاد محمدی خراسانی و استاد موسوی تهرانی آموخت. وی در سال 1374 وارد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیرهگردید و پس از سپری نمودن دوره عمومی، کارشناسی ارشد را در گرایش «فلسفه دین» و مقطع دکترا را در رشته «ادیان و عرفان» به اتمام رساند. پایان نامه کارشناسی ارشد او، ترجمه و نقد بخش دوم کتاب «معنای زندگی»، اثر جولیان یانگ و عنوان رساله دکترای وی نیز «حقیقت قرب به خدا در اسلام و مسیحیت» می باشد. حجت الاسلام علیخانی تاکنون چندین کتاب و مقاله در زمینه فلسفه دین و همچنین ادیان و عرفان تألیف و ترجمه کرده و در برخی مراکز دانشگاهی کشور؛ از جمله: دانشگاه قم، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشگاه بیرجند، دانشگاه کردستان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیرهو جامعه المصطفی العالمیه تدریس نموده است. لازم به توضیح است که متن حاضر، ماحصل سخنرانی حجت الاسلام علیخانی در نشست «چالش های علم جدید برای ادیان» است که در تاریخ 28 بهمن 1392 در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار گردید.
علم و دین تا قرن شانزدهم و هفدهم، از هم جدا نبوده و در دو عرصه و مسیر متفاوت حرکت نمی کردند؛ بلکه در کنار هم و با هم، همراه بودند. ولی بر اثر کشفیات جدیدی که در دنیای غرب به وقوع پیوست، علمی به عرصه ظهور آمد و متولد شد که تحت عنوان «ساینس» (Science) یا علم تجربی مورد بررسی قرار می گیرد. این علم، هم از جانب خودش و هم از ناحیه کسانی که متولّیان دین و مشخصاً مسحیت بودند، مشکلاتی را برای علم و دین به وجود آورد؛ این که عده ای از سران کلیسا و مسیحیت، با عالمان و دانشمندان آن روز، به شدت برخورد کردند و باعث شدند که علم، مسیر خود را از دین جدا کند و از سوی دیگر، عده ای از علم، سوء استفاده کردند و «ساینس» را به «ساینتیسم» (Scientism) و علم را به علم گرایی و بعد به «نچرالیسم» (N(ص)tur(ص)lism)، «ماتریالیسم» (M(ص)teri(ص)lism) و الحاد و غیره تبدیل کردند؛ به همین خاطر، پیوسته برای کسانی که نگران این جدایی و شقاق بودند، دغدغه ایجاد شد؛ چه از ناحیه متدیّنین و چه از ناحیه دانشمندان علم جدید؛ این که بتوانند آن ها را به یک نحوی آشتی دهند و در کنار هم بنشانند.
به هر حال، جریان علم و دین، فراز و فرودهای مختلفی را طی کرده است؛ اما آن چیزی که امروزه ما شاهد آن هستیم، رویکرد مثبتی است که در این زمینه وجود دارد. به هر حال، سؤالاتی پیش روی دو مکتب دینی و علمی وجود دارد؛ این که آیا روش علمی، تنها راه مطمئن برای رسیدن به حقیقت است؟ آیا انسان، فقط یک مکانیزم زیست شیمیایی پیچیده است؟ آیا جهان، قانون مند است و اگر قانون مند است، خداوند چه گونه عمل می کند؟ آیا علم، نفی کننده دین است؟ آیا ممکن نیست همه طرح ریزی های پیچیده ای که داریم، حاصل طبیعت باشد و نه طرح خداوند متعال؟ آیا در دوران حاکمیت علم که دیگر امروزه نیست و قبلاً بوده است، جهت گیری های هدف مند برای جهان توجیه دارد؟ و پرسش هایی از این دست که این موضوع را می پروراند و ما می توانیم در اطراف آن صحبت کنیم.
در باب اهمیت رابطه علم و دین، همین بس که دانشمندان، امروزه می گویند قرن بیست و یک، قرنی است که این دو می توانند در مورد آن تصمیم بگیرند؛ مثلاً آلفرد وایتهد می گوید: گزاف نیست اگر بگوئیم سیر آینده تاریخ، بستگی به معامله علم و دین با هم دارد؛ به همین دلیل، بازار ایجاد ارتباط بین این دو و آشتی دادن آن ها با یکدیگر، بسیار داغ است؛ آن چنان که یک زمانی، بازار شقاق و جدایی انداختن بین این دو داغ بود. اما امروزه این طور نیست؛ تا آن جا که به عنوان نمونه ملاحظه می کنید «بنیاد تمپلتون» (Templeton Found(ص)tion) در آمریکا، به آقای ایان باربور، نویسنده کتاب «علم و دین» که یک فیزیک دان و در عین حال، الهی دان است و همچنین به جناب آقای دکتر مهدی گلشنی جایزه می دهد؛ تحت این عنوان که شما تلاش کردید و تلاش می کنید علم و دین را مجدداً با هم آشتی بدهید؛ یعنی این قدر زمینه برای بازگشت این دو (علم و دین) بر سر یک میز و معامله با یکدیگر مساعد شده است.
به هر حال در یک زمانی، آن چنان این سیر جدایی پیش رفت که عده ای رویکرد الحادی- ایجابی را پیش کشیدند. مستحضر هستید که الحاد، پیوسته یک رویکرد مدافعه گرایانه داشت. معمولاً وقتی موحّدان و دینداران استدلال می کردند، ملحد، نهایت حرفی که می زد، این بود که می گفت من قبول ندارم؛ من نمی پذیرم؛ من خدای شما را باور نمی کنم؛ این استدلال شما را قبول نمی کنم. بعد کار به جایی رسید که الحادی- ایجابی به وجود آمد؛ یعنی چه؟ یعنی شخص ملحد هم برای باورهای خودش استدلال کرد. استدلال آن ها هم عمدتاً به کمک همین علم جدید بود؛ مثلاً وقتی که نیوتن، نظریه خودش را در باب علم فیزیک مطرح کرد، یک دانشمند فرانسوی آمد و گفت: اصلاً بهتر است ما تاریخ بشریت را از سال 1642 اعلام کنیم؛ گویی که قبل از این تاریخ، بشر در این دنیا زندگی نمی کرده است. این سال 1642 چه سالی است؟ سال تولد نیوتن و البته مرگ گالیله است.
خب، دو کلیدواژه در این جا هست که ما به هر حال باید تکلیف این دو را روشن کنیم؛ این که کدام دین با کدام علم درگیر است؟ مستحضر هستید که در بازار تعریفات، سه یا چهار تعریف از علم وجود دارد؛ دین هم همین طور. یک وقت، تعریف روان شناختی از علم هست: همان «باور یقینیِ صددرصدی»؛ این که فرد می گوید من علم دارم؛ یعنی یقین دارم؛ یعنی ظنّ و گمان ندارم؛ این، یک مطلب است. «لا تقف ما لیس لک به علم» (إسراء: 36)؛ در قرآن دارد که اگر در مورد چیزی علم ندارید، سخن نگوئید؛ قضاوت نکنید؛ این یعنی همان یقینِ صددرصدی. علم، یک وقت هم معنای معرفت شناختی دارد: «باور صادق موجّه». وقتی یک گزاره را با واقعیت آن در نظر می گیریم، اگر با آن واقعیتی که ما می خواهیم ببینیم از آن حکایت می کند یا نه، مطابق بود، می گوییم علمی است؛ در غیر این صورت، علمی نیست. یک معنای آن هم عرفی است؛ به معنای «دیسیپلین» (Discipline)؛ یعنی «مجموعه ای از اطلاعاتی که در یک علم جمع می شود؛ مانند علم جغرافیا، علم شیمی، علم ریاضی و غیره».
با این حال، معنای رایج علم که بین خودش و دین، درگیری ایجاد کرد، علمِ به معنای «ساینس» بود. در این جا علم در مقابل «نالج» ((دام ظله)no(ره)led(ع)e) قرار می گرفت. نالج به معنای معرفت مطلق بود؛ اما ساینس آمد و ادعا کرد علمی، علم است که تجربی باشد؛ روش به دست آوردن آن، مشاهده ای و اثبات پذیر باشد؛ قضایای شخصی نباشد؛ اثبات محمول برای موضوع از راه تجربه حسی باشد؛ قابل ارائه به دیگران باشد. تا این جا اگر فقط تعریف بود، دعوایی نداشتیم. می گفتیم چند تا تعریف وجود دارد؛ این هم یکی از آن ها. اما این تعریف، جنبه ارزشی پیدا کرد؛ یعنی چی؟ یعنی عده ای آمدند گفتند علم یعنی این و بقیه، علم نیستند؛ علم یعنی آن چه از راه تجربه به دست بیاید؛ بقیه، دیگر علم نیستند. از این جا نزاع شروع شد. بنابراین، شهود، دیگر علم نیست؛ فلسفه، دیگر علم نیست. این مسئله، باعث آن دعوایی شد که ما در این دو سه قرن، شاهد آن هستیم. بنابراین در دعوای بین علم و دین، مقصود از علم، ساینس است؛ مقصود، علوم تجربی است.
در دین هم سه یا چهار تعریف وجود دارد که یکی از آن ها، «کیش و آئین» است: «لکم دینکم و لی دین» (کافرون:6)؛ فرقی نمی کند که موحّد باشید یا ملحد؛ به هر حال، هر کس دارای دین یا کیش یا باوری است. این، یک معناست. یک معنای دیگر آن، «ادیان آسمانی» است؛ به این معنا که بقیه ادیان، دورغین و جعلی هستند. وقتی ما می گوییم دین اسلام؛ یعنی دینی که صاحب شریعتی به نام خداوند متعال، آن را برای انسانی که مخلوق اوست، فرستاده است که باعث کمال او می شود و بقیه، دیگر دین نیستند؛ بلکه تقلّبی، منسوخ و منحرف هستند. یک معنا هم، معنای لغوی است: «مالک یوم الدین» (فاتحه:4)؛ به معنای روز جزا، جزا دادن، مجازات کردن، پاداش دادن و غیره. معمولاً در بحث های آکادمیک، دانشگاهی و حوزوی، منظور از دین، دین آسمانی است که یک خدایی در رأس قرار دارد و مشخصاً بحث ما، دین اسلام است که از سه چیز، تشکیل شده: اعتقادات، اخلاقیّات و احکام. مقصود از دین در این جا به این معناست. پس طبق این تعریف، دین می شود جهان بینی و جهان نگری؛ مجموعه ای از باورهای در هم طنیده درباره جهان، انسان و حیات و آن وقت علم می شود روشی برای کشف عالم؛ روش فیزیکی کشف عالم. طبق این تعریفی که بشر غربی از علم ارائه داد، گوشه ای از علم را به عنوان علم مطلق مطرح کردند؛ یعنی روش فیزیکی کشف عالم را به عنوان علم مطرح در همه قضایا و همه عالم بیان کردند.
مستحضر هستید اولین چالش هایی که در باب علم و دین وجود دارد، بیشتر جنبه روان شناختی داشته است؛ یعنی وقتی پیشرفت ها، توانایی ها و دستاوردهای علم را دیدند و امکاناتی را که علم برای آن ها به وجود آورده بود، مشاهده کردند، عده ای دچار این توهم شدند که پس با علم می شود حتی بهشت موعودی را که ادیان بشارت می دهند، در زمین ساخت. آن وقت آمدند و به بحث پیرامون امکاناتی که علم برای آن ها ایجاد کرده بود، پرداختند و توانایی های آن را به قول معروف، به رخ دیگران کشیدند. این طور گفته می شود که حرکتی که از قرن هفدهم در تاریخ علم شروع شد و پیشرفت هایی که به وجود آمد، تقریباً معادل با کلّ تاریخ بشر بود؛ یعنی آن جهشی که یک مرتبه در تحولاتی که ناشی از این علم بود، ایجاد شد، کم کم این ذهنیت را به وجود آورد که هر چیزی که آزمون پذیر و مشهود است، علمی است و بقیه را باید کنار گذاشت و این چنین، به تدریج ماتریالیسم علمی به وجود آمد.
وقتی که طبیعت، رموز خود را برای علم گشود و علم، به اسرار طبیعت دست یافت، بشر دچار غرور شد که پس من، خدای خودم هستم؛ پس من می توانم به همه جا برسم؛ پس ورای این ظاهر، چیز دیگری وجود ندارد؛ این، علم گرایی بود. دقت بفرمایید که این «پس ها» و نتیجه ای که از کشفیات علم می گرفتند و استدلال در کنار آن بود، دیگر علم نیست. شما هیچ گاه نمی توانید این قضیه را که علم تجربی، علم است و بقیه، علم نیستند، با یک قضیه ریاضی یا قیاسی و تجربی اثبات کنید؛ چراکه ورای آن، یک استدلال و برهان فلسفی نهفته است.
به هر حال، این تحول در قرن هجدهم، آن قدر سریع بود که گفتند علم جدید در این قرن، متولّد شد. نقاط عطف این اتفاق هم، انتشار دو کتاب بود: یکی «گفتگوهای گالیله» که در سال 1632 به بازار آمد و دیگری «اصول ریاضی نیوتن» که در سال 1687 منتشر شد. در ادامه هم جریان شک گرایی کانت، هیوم و کسانی؛ مثل هابز بود که گفت تنها چیزی که وجود دارد، ماده است و آن چیزی است که در حرکت است و مجردات وجود ندارند. یا این که سؤال از چرایی به چه گونگی، تغییر یافت؛ تا قرن هفدهم، سؤال در باب غایت بود؛ یعنی چرایی؛ چرا این وجود دارد؟ چرا آن وجود دارد؟ غایت این ها چیست؟ اما سؤال به این شکل درآمد که این ها چه گونه هستند؟ چه طور هستند؟ اوصاف این ها چیست؟ ما کاری نداریم به این که چرا به وجود آمدند و از کجا به وجود آمدند؛ اتفاق بوده است؛ تصادف بوده است.
بعد ما جهان مکانیکی نیوتنی را داریم؛ این که جهان به شکل ماشین پیچیده است. کسانی آمدند گفتند شما اعداد و ارقام آدم را بگوئید، ما آینده را پیش بینی می کنیم یا کسانی؛ مثل لاگرانژ و لانگرهانس آمدند گفتند به ندرت پیش می آید که در منظومه شمسی، اختلال رخ دهد؛ به گونه ای که در هر دو میلیون سال، فقط یک بار اختلال به وجود می آید؛ پس نیازی به خدا نیست؛ جهان دارد خودش می گردد و کار خودش را انجام می دهد. بله، شاید یک زمانی، یک ساعت ساز، ساعتی را ساخته است؛ ولی آن را کوک کرده و الآن ساعت برای خودش می گردد. بنابراین نیاز نیست که هر لحظه، آن را مدیریت کند؛ مانند آن چه در ادیان گفته می شود: «اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب ها». نه، نیازی نیست. فیّاضی وجود ندارد که هر لحظه، فیض ببخشد و این طور نیست که اگر او لحظه ای دست بردارد، جهان از میان برود. خیر، جهان کار خود را ادامه می دهد.
این روند، جریان ساینتیسم را به وجود آورد و جریان تجربه و این که فقط روش مشهود، علمی است و بقیه، علمی نیست، به تدریج، به علوم انسانی هم سرایت پیدا کرد که این دیگر، سوءاستفاده از علم بود. از علوم تجربی به علوم اجتماعی رسیدند و مدعی شدند که چنان چه آن ها را بتوانیم لمس کنیم، ببینیم، اثبات کنیم یا ابطال کنیم، علمی می شود؛ در غیر این صورت، علمی نیست. کم کم وقتی به قرن هجدهم می رسیم، می بینیم که دیگر، روحیه غالب، روحیه علم است؛ روحیه روشنگری است؛ ما در این زمان، شک گرایی کانت و هیوم را هم داریم. مهم ترین خصوصیت جهان مدرن، عقلانیت است؛ البته منظور، عقلانیت مدرن است؛ یعنی عقلی که به درد زندگی و کار روزمره ما بخورد. بعد ما با فلسفه های الحادی و مادی مواجه هستیم و کسانی؛ مانند کانت که آمدند بین دین و علم آشتی دهند؛ ولی از دین، کم گذاشتند و گفتند که دین، مجموعه باورها نیست، بلکه اخلاق است؛ اخلاق هم آزمودنی و اثباتی است. به هر حال، این اتفاقات، مسیر دین را منحرف کرد.
این طور مشهور است که آغاز جدایی میان فیزیک و الهیات، توسط لاگرانژ و لانگرهانس صورت گرفته است. ما در قرون هجدهم و نوزدهم، شاهد این هستیم که گفته می شود از هرگونه اصول غیرفیزیکی در تبیین های علمی باید خودداری کرد. سپس کسانی؛ مثل دنی دیدرو و هولباخ، الحاد صریح را مطرح کردند. در قرن نوزدهم مشخصاً تهاجم علم به دین خیلی شدید بود؛ هر کس، هر دیدگاهی را مطرح می کرد، می گفت این علمی است و در مقابل دین است؛ باورهای دین را کنار بگذارید؛ نوعی دیدگاه ماتریالیستی و علمی که آمد تمام بینش ها و باورهای دینی را حذف کرد. در قرون نوزدهم و بیستم، ما شاهد تقابل پوزیتیویست های منطقی هستیم که گفتند شما چرا می گویید حق هست یا باطل؟ اصلاً گزاره های دینی و متافیزیکی بی معنا هستند و حرف زدن در مورد آن ها، اتلاف وقت است. این دیگر، بسیار خطرناک تر از قبلی ها بود. آن ها می آمدند استدلال می آوردند و می گفتند حق نیست یا باطل است؛ اما این ها می گفتند این مسائل، بی معناست و هر چیزی که درباره آن ها هست، پوچ است. ما هم چنین در این عصر، روان کاوی فرویدی و اگزیستانسیالیست های ملحد را هم داریم.
البته از قرن بیستم، به تدریج، این هجمه فروکش کرد و دیدند که دایره علم جدید، این قدر هم فراخ نیست؛ نمی تواند سایر باورها را بپوشاند و آن ها را نادیده بگیرد. قضایایی که مطرح می کند، در دل آن، بسیاری قضایای دیگر وجود دارد که علمی به معنای تجربی نیست؛ به همین خاطر، مقداری عقب نشینی کردند. مثلا پارتو، جامعه شناس ایتالیایی می گوید: «علم قرن نوزده، علم احمقی است»؛ چرا؟ چون در همه حیطه ها دخالت می کرد و همه را عقب می زد و می گفت فقط من علم هستم و دیگران، علم نیستند. این، اشتباهی بود که علم قرن نوزده، باعث آن شد؛ به همین خاطر ما از قرن بیستم، به تدریج می بینیم که این ها به سمت آشتی آمدند تا با هم مصالحه پیدا کنند و با هم در کنار یک میز بنشینند؛ مثلاً به عنوان نمونه، در سال های 1927 و 1929، ویلیام بارُنز، یک رشته سخنرانی هایی تحت عنوان «تئوری علمی و دینی» دارد که بعد، این ها را در 700 صفحه با فرمول های ریاضی و فیزیک می نویسد؛ تا آن که مقداری علم و دین را با هم آشتی دهد؛ یا کتاب «خداوند و فیزیک جدید» از پل دیویس را داریم که 50 سال بعد نوشته است.
نهایتاً، در قرن بیست و یک، عقب نشینی کردند و احساس کردند که نمی شود با این علم، به دین هجمه برد؛ به همین خاطر، همان طور که عرض کردم، حتی آمدند به کسانی که در تلاش بودند علم و دین را آشتی دهند، جایزه هم دادند. رابطه علم و دین در جهان اسلام، در 150 سال اخیر، رابطه بسیار گسترده و عمیقی بود. کسانی؛ مثل نقیب العطّاس در مالزی، اقبال لاهوری در پاکستان سیدجمال و محمد عبده در ایران و مصر و هم چنین علامه طباطبایی، شهید مطهری، آقای بازرگان، آقای شریعتی، شهید صدر، آیت الله جوادی آملی، آیت الله مصباح و دیگران، در این زمینه، بسیار تلاش کردند. تا همین امروز هم در جهان اسلام، پیوسته دو رویکرد در باب رابطه بین علم و دین وجود دارد: عده ای می گویند این دو با هم سازگار است؛ اتفاقاً علم به خیلی از باورهای دینی کمک می کند و عده ای هم می گویند نه، این دو، سیر جداگانه ای را طی می کنند و اصلاً ارتباطی با همدیگر ندارند.
حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل علیخانی

نقشه سایت :: sitemap