مدی تأثر علماء الفقه و الأصول بالفلسفة نوشته السيد هاشم الهاشمي

دانش اصول، یکی از مهم​ترین و البته پُرکاربرد​ترین دانش​هایی است که توسط اندیشمندان مسلمان، ابداع گردیده است. این دانش، طیّ قرون سوم و چهارم هجری تاکنون، به دلیل نیاز به فهم روشمند و صحیح دین و لزوم معیارمندی اجتهاد، همواره محمل آراء و نظرات علمی اندیشمندان شیعی بوده و از طرح مسائلی جزئی، اینک به دانشی مهم بدل گردیده است.

نیاز به ارائه استدلال​های عقلانی برای اثبات مسائل مختلف در دانش اصول که به لحاظ روشی، با کتاب و سنت، تفاوت​هایی داشت و امکان اثبات آ​ن​ها توسط روش نقلی امکان​پذیر نمی​نمود، اندیشمندان شیعی را بر این داشت تا از روش عقلانی و به‌خصوص، قواعد فلسفی که خود در تحوّل و تکوّن آن، تأثیری عمیق بر جای گذارده بودند، در دانش اصول بهره برند. گرچه در مقاطعی از تاریخ اندیشه اسلامی، بر اساس انگیزه​های مختلف، از سوی برخی علما، با دانش فلسفه، مخالفت​هایی شد، اما نمی​توان تأثیر دانش فلسفه بر دانش اصول را انکار نمود. بر همین اساس، السید هاشم الهاشمی، مقاله‌ای سه بخشی در خصوص میزان تأثیرپذیری اصولیین و فقها از دانش فلسفه، با عنوان «مدی تأثّر علماء الفقه و الأصول بالفلسفه» نگاشت که در شماره​های 9، 10 و 11 نشریه «رساله الثقلین» منتشر گردید.

با توجه به چالش​های علمیِ رخ‌داده میان اندیشمندان بر سر وقوع، درستی و یا نادرستیِ تأثیر فلسفه بر فقه و اصول، نگارنده به احتمال زیاد، با این انگیزه که شاید بتوان میان اندیشمندان، زمینه اتفاق رأی ایجاد کرده و آن​ها را از برخی مباحث و موضع​گیری​های بی‌ثمر بازدارد، این مقاله را به رشته تحریر آورده است.

هاشمی، این مسئله را در سه بخش و از سه زاویه، مورد بررسی قرار داده است. وی در مقاله نخست، به لغات و اصطلاحاتی که از فلسفه، وارد دانش اصول و فقه شده، پرداخته است. او ابتدا در این بخش، از جایگاه علم اصول و میزان اهمیّت آن نزد علمای امامیه سخن به میان آورده و معتقد است که اصول، یکی از اساسی​ترین ابزارها در اجتهاد و استخراج احکام فقهی است. هاشمی در ادامه، این نکته را اذعان می​دارد که میان دانش اصول و دیگر علوم، ارتباط‌هایی شکل گرفته و اندیشمندان اصولی، با استفاده از این ارتباط​ها و به‌کارگیری محصولات دانش​های دیگر، توان خود را برای استنباط عمیق​تر و دقیق​تر احکام شرعی، بهبود داده​اند.

هاشمی بر آن است که انکار تأثیرپذیری اصول و فقه از فلسفه، غیرممکن است؛ از همین رو، او به ارائه چندین مسئله در اصول پرداخته که به‌طور صریح در اصول از آن​ها استفاده شده و یا به صورت غیرمستقیم، از قواعد فلسفی تأثیر پذیرفته​اند. وی در بخشی از مقاله نخست، به ارائه چند نمونه از تأثیر قواعد فلسفی بر دانش اصول پرداخته است؛ هاشمی، به عنوان نمونه به ورود اصطلاحاتی؛ همچون: «وجود نفسی» و «وجود ربطی»، تقسیم واسطه به «واسطه در عروض» و «واسطه در ثبوت» و «اصل مُثبت» اشاره کرده است. او معتقد است که این تأثیرپذیری، به حدّی رسیده که اصولییّن عیناً، اصطلاحات فلسفی؛ مانند «سبب و مقتضی»، «شرط و مانع»، «علّت تامّه و ناقصه» و... را در مباحث و آثار اصولی خود به کار برده​اند و افزون​تر این‌که این اصطلاحات، در بنان و زبان‌شان نیز بسیار پُربسامد شده؛ تا جایی که معتقد​ند برای طرح و تفسیر بعضی از مسائل و مباحث اصولی، به فراگیری دانش فلسفه نیاز داریم. نویسنده، دامنه تأثیرپذیری اصول را از فلسفه، به کلام و منطق نیز گسترانیده است. او بر این باور است که مباحثی؛ از قبیل «جبر و تفویض»، «قِدم و حدوث کلام خداوند» در کلام و «اصل امتناع اجتماع نقیضین» در منطق نیز بر دانش اصول، تأثیر گذارده​‌اند.

هاشمی در ادامه، در باب موجّه و طبیعی بودن تأثیر دیگر علوم بر اصول و به‌طور کلّی، تأثیر متقابل علوم بر یکدیگر می​نگارد: منطق، علمی است که مشتمل بر قواعد تفکّر صحیح است و وظیفه عظیم فلسفه نیز کشف قوانین کلّیِ حاکم بر عالم وجود می‌باشد. اندیشمندان این دو علم، مسائل و قوانین این علوم را از عالم غیب نیاورده​اند؛ بلکه مجموعه این علوم، مسائلی هستند که همگی توسط اندیشمندان، کشف و ایجاد شده‌اند. کار فلسفه، دعوت انسان به ملاحظه و دقّت در عالم هستی است و کار منطق، کشف قواعد صحیح اندیشیدن است. اندیشمندان، همه این قواعد و معیارها را از دل همین واقعیات، کشف و استخراج کرده​اند. بنابراین، دانش اصول در کنار دیگر دانش​ها قرار دارد و البته می​تواند از آن​ها بهره بَرد.

دومین بخش از مقاله، به تأثیر و ورود قواعد فلسفی در دانش اصول پرداخته است. او به ​نحو اجمال، سیر تاریخی ترجمه فلسفه به زبان​های مختلف و فراز و فرودهای آن را مورد بررسی قرار داده و به این مسئله پرداخته است که فلسفه در چه فرآیندی، این‌چنین اهمیت یافته است؟ وی همچنین معتقد است که ظهور عصر ترجمه، زمینه تأثیر مباحث فلسفی و به​کارگیری قواعد آن را در اصول فراهم آورده است. هاشمی، پنج عامل را در تأثیرپذیری اصول از فلسفه برمی​شمرد. او معتقد است که ریشه این عوامل را باید در اشتغال علمای علم اصول به آموختن و تحصیل فلسفه جستجو نمود و در مقابل باید عدم ادراک صحیح برخی اصولیین از مفاهیم فلسفی را علت مخالفت و دشمنی آنان با فلسفه دانست.

هاشمی در سومین بخش از مقاله خود که در شماره 11 رساله الثقلین، به چاپ رسیده است، با تفصیل بیشتری نسبت به مقاله پیشین، به بررسی عوامل تأثیرپذیری اصول پرداخته است؛ گرچه وی معتقد است که فهم کامل و جزئیِ مجموعه این عوامل، نیاز به تحصیل و دقّت بسیار افزون​تر از مجال مقاله او دارد و او این مطالب را به اجمال بیان داشته است. هاشمی، اجتهاد با هدف تجدید و نوآوری در آراء و عدم تقلید و تسلیم تام در رأی را نقطه قوّت علم اصول می‌داند و تحصیل رأی از این طریق را دلیل محکم می‌پندارد؛ به‌گونه‌ای که در صورت نبود دلیل، چیزی جز مناقشه علمی نخواهد بود. او همچنین اعتقاد دارد یکی از دلایل مطروح بودن بعضی از آرای علمای علم اصول، عدم استعانت آن‌ها از یافته‌های دیگر دانش‌ها به‌خصوص، علوم معقول و دانش فلسفه است.

 نگارنده مقاله، سپس در ادامه، از «معالم العلم الاعتباری» که مشترک میان دو دانش اصول و فلسفه است، سخن می‌گوید. به نظر می​رسد او در مجالی اندک، در وضوح‌بخشی به این مسئله، توفیق یافته و به خوبی توانسته است این ارتباط را به مخاطب نشان دهد. او در این بحث، به آراء و نظرات دانشمندان بزرگی؛ همچون شهید مطهری اشاره کرده و البته محور بحث اخیر خود را بر پایه کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسمِ» علامه طباطبایی، بنا نهاده که به نظر می​رسد، بیش از پیش، به اعتبار اثر او افزوده است.

هاشمی، بحث اعتباریات را در سه بخش توضیح داده که عبارت‌اند از: الف) پیرامون تفسیر امر اعتباری و تمایز آن از امر حقیقی؛ ب) ارتباط محمولات با موضوعات و توضیح نسبتِ میان هر یک در قضایای حقیقیه، با ارائه مثال‌هایی همچون: علاقه الفاظ به معانی؛ ج) اثبات این​که از امر اعتباری، امری لغو و بیهوده صادر نمی​شود، بلکه صدور آن باهدف و دارای مصلحت است.

او به این نکته اشاره دارد که نظر علامه طباطبایی، این است که میان علوم اعتباری و حقیقی، باید تمایز قائل شد و تلفیق اصطلاحاتی چون: «تضاد» و «تماثل» که مختص به امور اعتباری‌اند و «قانون امتناع تسلسل»، «دور»، «اجتماع مثلین و ضدّین» که به قضایای حقیقیه اختصاص دارند، صحیح نیست؛ چرا که این مفاهیم، مربوط به امور حقیقیّه هستند و اعتباریات را شامل نمی​شوند. وی در ادامه، برای توجیه تأثیرگذاری و تأثیرپذیری علوم و به‌طور کلّی، دانسته​ها و فرهنگ​ها از یکدیگر، از تأثیر پذیرفتن زبان​ها، از یکدیگر سخن گفته است. او معتقد است که با ظهور اسلام، مجموعه جدیدی از لغات، وارد زبان عربی شده و این لغات برای اعراب آن زمان، به‌قدری تازگی داشته که گاه در فهم آن​ها با دشواری​هایی روبه‌رو می​شدند و در برخی موارد، معانی دیگری به ذهن​شان خطور می​کرده است. او باور دارد که دانش اصول، همانند زبان عربی، طبیعتاً از علوم دیگر، تأثیراتی پذیرفته است.

صاحب کفایه، موضوع علم اصول را کلّی می​داند که بر مسائل مختلف و متشتّتی منطبق گردیده است. مرحوم مظفر نیز اصول را مجموعه مباحثی قلمداد نموده که از نتایج آن​ها در استنباط احکام شرعی استفاده می‌گردد و حضرت امام خمینی(ره) نیز اصول را دانشی دانسته که به‌مرور، بر اساس نیازهای مختلف، تکامل یافته است. بنابراین می​توان چنین گفت که آن​چه در این دانش اهمیت دارد، نوع کارکرد آن در مسیر استنباط احکام شرعی است و می​توان از هر دانشی که ما را در این مسیر یاری می‌رساند، بهره گرفت.