اشاره
مقام معظم رهبری(دامظلّهالعالی)
اصول باید در کنار فقه باشد
حوزههای علمیه باید بر سه مبنا، تحرّک خودشان را افزایش دهند و سازماندهی و نوآوری کنند: مبنای اول، فقه سنتی و جواهری است که تعبیر امام بزرگوارمان بود. صاحب جواهر، مظهر یک فقیه مقیّد به مقرّرات فقاهت و قواعد اصولی و فقهی است. او یک ملای اصولىِ مقیّد و دقیق و منظم بود که از موازین رایج فقهی بین اصولیین، هیچ تخطّی نکرد و در بررسی هر مسئله، شهرت و اجماع و ظواهر ادلّه و اصول و هرچه را که جزء ابزارهای معمولی کار فقاهت شمرده میشود، در اختیار گرفت و آنها را با همان دقتِ یک فقیه اصولی به کار میبست. بنابراین، فقه جواهری؛ یعنی همان فقه سنتیِ رایج با متد فقاهت. این روش و متد، همان کیفیت رسیدگی یک مسئله در فقه است.
روش رایج فقها، بدین ترتیب است: اولاً استفاده از ظواهر و علاج مشکلات ظواهر و امارات و هنگامی که فقیه دستش از امارات کوتاه شد، مراجعه به اصول و پیدا کردن اصلی که اینجا مجرای آن است و اگر معارضهای میان اصول وجود داشته باشد، علاج کردن آن معارضه و دیگر مشکلات باب اجرای اصول و بالأخره از آب درآوردن مسئله فقهی. این، فقه جواهری است. ما دو فقه، یکی سنتی و دیگری پویا نداریم. فقه پویا، همان فقه سنتی ماست. پویاست؛ یعنی علاجکننده مشکلات انسان و پاسخگوی حوادث واقعه است؛ و سنتی است؛ یعنی دارای شیوه و متدی است که بر طبق آن، اجتهاد انجام میگیرد، و این شیوه قرنها معمول بوده و کارآیی خود را نشان داده است. باید فقاهت، تقویت شود و درسها و حوزههای فقاهت مورد اهتمام قرار گیرند. اصولاً بیمایه فطیر است و بدون درس خواندن و زحمت کشیدن و ملا شدن، نمیتوان مفید واقع شد.
مبنای دوم، تزکیه اخلاقی است که اگر در افراد حوزوی نباشد، همان مسئله دزدی است که با چراغ میآید و کار را مشکلتر میکند. این قسمت، مستغنی از بیان است. مبنای سوم، آگاهیهای سیاسی است. اگر شما اعلمِ علما هم باشید، ولی زمانتان را نشناسید، محال است بتوانید برای جامعه اسلامىِ امروز مفید واقع شوید. اگر ندانیم که استکبار چه کار میخواهد بکند و دشمنان ما چه کسانی هستند و از کجا نفوذ میکنند و اگر متوجه نباشیم که در جامعه ما چه میگذرد و چه مشکلاتی وجود دارد و علاجاش چیست و اگر اطلاع نداشته باشیم که در جبههبندیهای امروزِ جهان چه جایگاهی داریم، نمیتوانیم نقش واقعی خود را ایفاء کنیم (بیانات معظمله در دیدار فضلا و طلاب حوزه علمیه- 20/4/1368).
یکی از کارهای مهم این است که ما علوم را طبقهبندی کنیم، اولویتبندی کنیم، رتبهبندی کنیم، ارزشگذاری کنیم، با نیازها بسنجیم. اگر با نیازهای امروز سنجیده شود، من میترسم نتیجه جور دیگری در بیاید. به هر حال آنچه مسلّم است، این است که در حوزه، علم فقه و اصول که دنباله فقه است، مبنای کار حوزه است؛ اما بنده طرفدار اختصاص یافتن به مسئله اصول به عنوان یک علم مستقل نیستم و خیلی برای حوزه مفید نمیدانم؛ اصول باید در خدمت فقه باشد. خود فقها و اصولیین هم معترفاند که بعضی از مباحث اصولی، هیچ خدمتی به فقه نمیکند، ارتباطی هم با فقه ندارد. اصول باید در کنار فقه باشد؛ آن وقت به رشتههای مهم دیگر مثل فلسفه، تفسیر و کلام باید اهمیت داد (بیانات معظمله در دیدار فضلا و طلاب حوزه علمیه- 2/8/1389).
اولین عنصر [در حوزه علمیه]، فقه است. فقاهت را به همان معنای پیچیده و ممتازی که امام(ره) برای ما معنا میکردند و بهخصوص در بیانات دو، سه سال اخیرشان بر آن تأکید داشتند، معنا میکنیم؛ یعنی ترکیبی از متد علمی و دقیق فقاهتی و به تعبیر امام(ره): فقه جواهری. فقه صاحب جواهر، به معنای دقت و اتقان کامل در قواعد فقهی و استنتاج منظم فروع از همان قواعدی است که در فقه و اصول مشخص شده است. این فقاهت، دو رکن دارد که رکن اول آن، اصول معتدل و قوی و آگاه به همه جوانب استنباط است و رکن دوم، تطوّر فقه است و همان چیزی است که امام(ره) در معنای اجتهاد و مجتهد و فقیه میفرمودند و تأکید داشتند که مجتهد و فقیه باید با دید باز بتواند استفهامها و سؤالهای زمانه را بشناسد. سؤال، نصف جواب است. تا شما سؤال زمان را ندانید، ممکن نیست بتوانید در فقه برای آن جوابی پیدا کنید. بنابراین، فهم سؤال و ترتیب جواب مناسب برای آن، مهم است (بیانات معظمله در دیدار فضلا و طلاب حوزه علمیه- 22/3/1368).
این، کفایت نمیکند که ما فرضاً در علم اصول، کتاب صاحب فصول یا صاحب قوانین را نگاه کنیم و بسیاری از مباحث آن را منسوخ به حساب آوریم؛ همچنان که اینگونه هم هست. حالا کدام فاضل و ملا و اصولىِ بحّاثی است که در طول تأمّلات اصولی خود، نسبت به کتاب فصول یا به بسیاری از ابواب قوانین، احساس احتیاج کند؟ آنها کهنهاند و بسیاری از آن حرفها از رونق و بها افتاده و بهتر از آنها وارد بازار شده است. پس مفاهیم منسوخ میشوند. در همه علوم، چنین چیزهایی هست. برای پُرکردن خلأ حرفها و مباحث و مسائل منسوخ، باید مباحث جدیدی مطرح شود و فضای ذهنی در هر علمی، از لحاظ حجم مفاهیم ذهنىِ لازم، به کمال برسد. این، ترمیم است که تلاش و فعّالیت زیادی لازم دارد. از آن مهمتر، مسئله بالندگی است. بالندگی به معنای پیشرفت و یک قدم جلو رفتن و آفاق تازهای را کشف کردن است. بالندگی به این نیست که ما در یک بحث، دقّت بیشتری به خرج دهیم. فرض کنید مسئلهای را ملای قرن ششم به گونهای استدلال میکرد؛ ما امروز دقّت بیشتری به خرج دهیم و بعضی از استدلالهای او را تحکیم و بعضی را رد کنیم و مسئله را از آب درآوریم. کار، فقط این نیست؛ بلکه باز شدن آفاق نویی، هم در خودِ علم؛ یعنی فقاهت و هم در محصولِ علم؛ یعنی مباحث فقهی است. اصول و کلام و دیگر مباحث نیز همینطور است. این به حیات احتیاج دارد... کسی نمیتواند بگوید که حوزه، دچار عقبگرد است؛ نه. از این جهتی که بررسی میکنیم، حوزه پیشرفت کرده است. حرفهای گذشتگان هم دست علمای امروز است. امروز، این کتاب مکاسبی که شما میخوانید، درس خارج شیخ است. عالیترین تحقیقات شیخ، همینهاست. کفایهای که شما میخوانید، اوج افکار اصولی محقّق خراسانی است. اگر امروز طلبه کفایهخوان ما، کفایه را که میخواند، آن را بفهمد، مثل اکابر شاگردان آخوند که آن روز، آن حرفها را بلد شدند، فهمیده است. منتها باید بداند که امروز پلّه آخر نیست؛ ولی آن روز، پلّه آخر بود. بنابراین، حوزه در فقه و اصول و در کار حوزهاىِ کمّی و در تبلیغات و گسترش خود و توسعه در اطراف عالم و مسئولیتهایی که بر عهده گرفته است، با گذشته تفاوت زیادی دارد و پیشرفت زیادی کرده است (بیانات معظمله در دیدار نخبگان حوزوی- 13/9/1384).
آیتالله شهید صدر(رحمه الله)
علم اصول؛ منطق فقه
اگر آشنايى مختصرى با علم منطق داشته باشيم، به خوبى خواهيم دانست كه چرا علم اصول را بايد منطق فقه خواند. علم منطق، علمى است كه چگونگى استدلال صحيح را مىآموزد و قواعدى كه فكر انسان را از خطا بازمىدارد، پايهگذارى مىكند. البته ما در علم منطق، ديگر كارى نداريم كه قواعد استدلال در چه علمى به كار مىرود و در قالب قوانين منطقى، چه معنايى قرار داده مىشود، بلكه فقط ساختار صحيح استدلال طرح مىگردد و تفاوتى نمىكند كه در علم كلام يا فلسفه يا فقه يا اصول به كار رود؛ مثلا در منطق میگويند: «اگر هر الف، ب باشد و هر ب، ج باشد، پس مىتوان گفت هر الف، ج است». حال اين قاعده در علم نحو، چنين به كار مىرود: «اگر هر اسم اشاره، اسم مبنى باشد و هر اسم مبنى، اعراب محلّى بپذيرد، پس هر اسم اشاره، اعراب محلّى مىپذيرد». در علم اصول نیز چنين به كار برده مىشود: «هر خبر ثقه، اماره است و هر اماره بر اصل عملى مقدّم است، پس هر خبر ثقه بر اصل عملى مقدّم است».
اگر خواستيم در علم فلسفه يا كلام استدلال كنيم كه چرا سقراط، فانى است؛ يا در علم فيزيك استدلال كنيم كه چرا اين آتشى كه در مقابل ما برافروخته است، سوزاننده مىباشد؛ يا در علم هندسه استدلال كنيم كه چرا زواياى داخلى هر مثلث، مساوى صد و هشتاد درجه است؛ يا ثابت كنيم خط ممتد بدون نهايت محال است، همه اينها را از طريق آگاهى بر علم منطق مىتوانيم پاسخ دهيم. چرا كه در علم منطق، راههاى استدلال تعليم داده مىشود. راههاى سهگانه استدلال عبارتاند از: قياس، استقراء و تمثيل كه هر كدام با حدود و شرايط خاصّى معتبر است، نه به طور مطلق؛ مثلاً در پاسخ سؤال اول، از طريق قياس وارد مىشويم و میگوييم: «سقراط انسان است و هر انسان فانى است، پس سقراط فانى است» و در پاسخ سؤال دوم از طريق استقراء وارد مىشويم و میگوييم: «از ملاحظه تعداد زيادى از افراد آتش، عقل به اين نتيجه رسيده است كه سوزانندگى، خاصيّت ذاتى براى آتش است، پس در افراد ديگرى از آنكه آزمايش نشده است نيز يافت مىشود».
نظير اين فايده كه از علم منطق براى هر شخص استدلالكننده حاصل مىشود، براى فقيه از علم اصول حاصل مىشود؛ يعنى فقيه ناچار است قواعد اصولى را به عنوان اساس و پايهاى براى هر استدلال فقهى به كار گيرد. استدلال بر اينكه آب كر به مجرّد ملاقات نجس، تنجّس پيدا نمىكند؛ يا معامله از روى اكراه باطل است؛ يا فراهم آوردن اسباب تسلّط اجانب بر مسلمين حرام است، اثبات هر كدام از اين مسائل، محتاج منطق و اصول است؛ منطق در مرحله اول و اصول در مرحله دوم؛ منطق به عنوان پايهگذار قواعد عمومى استدلال و اصول به عنوان پايهگذار قواعد ويژه استدلال فقهی. پس رابطه منطق با همه علوم و از جمله علم اصول، نظير رابطه اصول با فقه است؛ از اين رو علم اصول را «منطق فقه» مىخوانند. همانگونه كه در علم منطق، راههاى استدلال و حدود و شروط هر كدام بيان مىشود، در علم اصول نيز عناصر مشترك و چگونگى بهكارگيرى آنها در عمليات استنباط معين مىگردد.
ارزش علم اصول به عنوان علمى كه عناصر مشترك استنباط و قواعد كلّى اجتهاد را معرفى مىكند و در واقع منطق اجتهاد به شمار مىآيد، بسى واضح است. مىتوان موقعيت و مكانت علم اصول را در عرصه استنباط به سلسله اعصاب در بدن انسان تشبيه كرد. همانگونه كه در تمام بدن انسان، سلسله اعصاب گسترده است و هر عضو را به تحرّك وامىدارد و با قسمتهاى ديگر ارتباط مىدهد، علم اصول نيز مجموعه اطلاعات پراكنده ما را در فقه، تنظيم و توجيه مىكند. آنچه از ادلّه در دست فقيه میباشد، انباشتهاى از مواد است كه بدون قواعد اصولى نمىتوان آنها را به صورت مطلوب در كنار هم قرار داد و نتيجه مورد نظر را گرفت؛ نظير آنكه شخصى ابزار لازم براى ساختن يك صندلى چوبى را داشته باشد، ولى فن نجّارى و طريقه استفاده از ارّه و تيشه را نداند.
همانگونه كه فقيه در رسيدن به نتيجه نهايى؛ يعنى استنباط حكم شرعى، احتياج به اطلاعات اصولى دارد، همچنان بايد آگاه بر عناصر خاص باشد؛ درست مانند نجّار كه هم بايد فن نجارى را بداند و هم بايد وسائل و مواد در اختيار داشته باشد. عناصر خاص در هر مسئله متفاوت از عناصر خاص در مسئله ديگر است. در يكجا فلان روايت و در جاى ديگر فلان آيه و در جاى ديگر دليل فقهى ديگرى به كار مىرود. پس با اطلاعات اصولى به تنهايى نمىتوان حكمى استخراج كرد؛ چنانكه نجار با دست خالى نمىتواند يك صندلى چوبى بسازد. فقيه در هر مسئلهاى كه وارد مىشود، بايد از مجموع آيات و روايات، آن آيه يا روايتى را كه در خصوص همان مسئله مورد احتياج است، پيدا كند. و اين خود مستلزم احاطۀ كافى بر ادلّه و دقت بسيار در تطبيق است.
تا اينجا دانسته شد كه استنباط احكام شرعى بر دو پايۀ اساسى استوار است، عناصر مشترك و عناصر خاص، بلكه بايد گفت استنباط آميختهاى از اين دو است (دروس فی علم الأصول، ترجمه رضا اسلامی، تحت عنوان «قواعد کلّی استنباط»، 1387، انتشارات بوستان کتاب قم، ج1: 106-102).
آیتالله العظمی مکارم شیرازی(دامظلّهالعالی)
علم اصول، نیاز به نظم منطقی دارد
علم اصول، ریشهاش به زمان ائمه معصومین(ع)، به زمان پیامبر اکرم(ص) بلکه به قرآن مجید برمیگردد. بر خلاف مطالبی که جمعی از اخباریون نسبت به علم اصول داشتند، ریشهها در کلمات معصومین(ع) است: روایاتی که درباره ترجیح متعارضین از ائمه آمده، علم اصول است؛ حجّیت خبر ثقه آمده، علم اصول است؛ روایاتی که در باب بطلان قیاس آمده، علم اصول است. پس اینها در کلمات معصومین(ع) وارد شده و بنابراین از آن زمان، علم اصول بوده و در قرآن مجید هم میدانید ریشههای علم اصول هست: دلیل حجّیت خبر واحد را ما از قرآن میگیریم؛ در آیه نحل، بنا بر استنباط جمعی، حجّیت قول مجتهد برای مقلّد استفاده میشود؛ آیات متعدّدی که نفي حجّیت ظنّ مطلق میکند که مرحوم شیخ انصاری و دیگران به آن استناد جستهاند، همه مربوط به علم اصول است و اگر آن آیهای که اهل سنت برای حجّیت اجماع تمسّک میکنند و «من یطبع غیر سبیل المؤمنین...» که میگویند، این دلالت به حجّیت اجماع دارد. حال دارد یا ندارد؛ بالأخره اینها از مسائل علم اصول است. بنابراین بسیاری از مسائل علم اصول، ریشه قرآنی دارد؛ ریشه روایی دارد.
ممکن است کسی علم اصول را انکار کند؛ ما میبینیم اخباریون که منکر آن شدهاند، با زبان منکر شدهاند، ولی در عمل پذیرفتهاند؛ مثل مقدمه حدائق، ولی در واقع یک دوره علم اصول است به نام مقدّمات کتاب حدائق؛ یا مثلاً اگر میبینیم جمعی از اخباریها مثل استرآبادی و دیگران، حجّیت ظواهر قرآن یا حجّیت دلیل عقلی را نفی میکنند، اینها همه علم اصول است. بنابراین آنها عملاً بحث اصولی میکنند، منتها اسم آن را علم اصول نمیگذارند. بنابراین همه کسانی که در فقه گام نهادهاند؛ اعم از اخباری و اصولی، خودشان را محتاج علم اصول دانسته و میدانند و عملاً هم نشان دادهاند، منتها گاهی اسمش را نمیبرند؛ مسمّای آن را ذکر میکنند. بحث در واقعیتهاست که آنها هم عملاً اعتراف دارند. حالا فرض کنیم یک عده به حجّیت خبر واحد قائل باشند؛ چون سه نظر است: یکعده حجّیت خبر واحد ثقه میدانند؛ یکعده نفی حجّیت خبر واحد کردهاند؛ یکعده هم میگویند تمام اخبار موجود در کتب اربعه، همه اینها حجّت است، ثقات و غیرثقات هم ندارد. بالأخره این بحث اصولی که آیا همه اخباری که در کتب اربعه هست، حجّت است یا به قول ما اخبار ثقه، خبر موثوقبه است؛ از هر طریقی حاصل شود یا افرادی مثل قدما که میگفتند خبر واحد، حجّت نیست، بالأخره همه بحث اصولی است؛ چه منکر، چه کسی که توسعه میدهد و چه کسی که آن را محدود میشمارد.
بنابراین، علم اصول علمی بوده که از سطر اول بوده تا به امروز هم هست؛ منکر واقعی ندارد. آنهایی که انکار میکنند، ینکرون به بلسانهم و یعترفون به بقلوبهم و بأعمالهم. اما نکتهای که من در آن تأکید زیاد دارم، این است که متأسفانه این علم اصول ما، علمی خالی از نظم منطقی واقعی شده است. تکتک بحثها مهم است، اما چینش کاملاً مشوّش است و هنوز هم مثل اینکه خیلیها جرأت ندارند بیایند بحث از تعلّم علم اصول کنند. در مقدمه کتاب «طریق الأصول إلی مهمّات علم الأصول» که خلاصهای است از کتاب «أنواع الأصول»، بحث فشردهای راجع به آن شده است. برای اینکه بدانیم بینظمیهای علم اصول چطور است، اموری را باید در نظر بگیریم: اولاً در علم اصول، مسائل عقلی و لفظی با هم مخلوط شده. ما مبحثی داریم به نام مباحث الفاظ. در آن، بحث از مقدمه واجب میکنیم. مقدمه واجب، مبحث لفظی نیست، بحث عقلی است. بحث میکنیم از اجتماع امر و نهی که بحث لفظی نیست. اوامر و نواهی، چه از الفاظ پیدا شود و چه از اجماع و سیره، بحث عقلی است که ما اسم آن را «استلزامات عقلیه» گذاشتیم. اینها همه مباحث عقلی است. آیا اینکه نهی در عبادت، موجب فساد میشود و یا منافاتی با قصد قربت دارد یا ندارد، چه ربطی به الفاظ دارد؟
از طرف دیگر، مسائلی با علم اصول، مخلوط شده که جزء علم اصول نیست: بحث طلب و اراده که یک بحث فلسفی است، چه ربطی به علم اصول دارد؟ یا قواعد فقهیه، قاعده لاضرر، قاعده اصالة الصحة، قاعده قرعه، قاعده فلاتجاوز؟ ما فقه داریم، قواعد فقهیه داریم و علم اصول داریم. اینها سه علماند. اخیراً آمدهاند قواعد فقهیه را هم در طلب و اراده، به علم اصول مخلوط كردهاند. اما مشكل، اين است که علم اصول، تکتک مواضعش غنی شده، اما چینش آن کاملاً چینش غیرمنظّم و پُرهرج و مرجی است. آقایان باید در این مسائل فکر کنند و سرمایهگذاری کنند.
از سوی دیگر، مسائلی که باید در متن علم اصول باشد، خیلی از آنها حذف شده است. ما میدانیم که پایه علم اصول، «الحجة فی الفقه» است. حجّت در فقه را ما از علم اصول میدانیم. در علم اصولِ امروز ما اجماع، کجای علم اصول بحث شده؟ باید اجماع را با تمام شاخ و برگش بحث کنیم، نه آنکه در خصوص اجماع منقول بحث شود یا مثلاً عدم حجّیت قیاس، عدم حجّیت استحسان، عدم حجّیت مسئله اجتهاد به معنی خاص که اهل سنت میگویند، نه آن اجتهاد که ما میگوییم: استنباط من العَدَلة الشرعیة. آنها اجتهاد خاصی که قائلاند، ميگويند: اگر مسئله، خالی از نص شد، باید شخص فقیه بنشیند خودش مصلحتسنجی کند و حکمی جعل کند. مسئله تصويب از همينجا پيدا شده. آنها معتقدند به اینکه باید مجتهد عند فقدان النص، خودش مصالح و مفاسد را جلوی هم بچیند و بر اساس آن، حکمی وضع کند و صادر کند؛ ولذا ممکن است افکار اینها متفاوت باشد و مسائل هم متفاوت باشد و ميرسد به مسئله تصويب.
در نهجالبلاغه هم مسائل اصولیه هست؛ از جمله در خطبه 18 نهجالبلاغه که امیرالمؤمنین(ع)، تصویب را به آن صورتی که اهل سنت میگویند، نفی فرموده؛ خیلی پُربار است. حضرت این تصویبی را که اینها قائلاند، کاملاً به صورت منطقی در این خطبه کوبیده است که اینها خود یک مسئله اصولی است. این مسئله در علم اصول ما کمرنگ است. تصویب کاملاً بحث نشده؛ اجتهاد خاصّی که آنها قائلاند، بحث نشده؛ قياس و استحسان و مسائل مرسله، سدّ ذرایع؛ آن چیزهایی را که حجّت است بايد بگوييم و آن چيزهايي را كه حجّت نيست هم بايد بگوييم؛ همه اینها را باید در علم اصول بگوییم. ما قائلایم به حجّیت، باید دلیل آن را بگوییم؛ قائلایم به نفي قیاس، باید دلیلش را بیاوریم؛ قائلايم به اينكه مسائل مرسله آنها درست نيست، بايد دليلش را بياوريم؛ قائلايم سدّ ذرايع به آن معنايي كه آنها ميگويند، درست نيست؛ قائلايم اجتهاد خاصي كه آنها ميگويند، درست نيست؛ ولی در اصول، جای اینها خالی است. در کتب قدما، بسیاری از این مسائل بوده؛ ولي با گذشت زمان به چه دلیلی از اصول حذف شده، فعلاً ما نمیدانیم. اینها مشکلاتي است كه علم اصول دارد: به غيرش، مخلوط شده؛ آنچه در آن بوده، حذف شده؛ کمبودهایی دارد؛ مسائل، نظم منطقی ندارد. البته اینها از اهمیت علم اصول ما نمیکاهد...
مشکل دیگری که میدانیم در علم اصول پیدا شده، این است که مسائل اعتباری با مسائل تکوینی حقیقیه، مخلوط شده. علم اصول بر اساس مسائل اعتباری است. اعتبار که میگوییم؛ یعنی قانون. قانون، یک امر خارجی نیست. حکم الله، یک امر خارجی نیست که در عالم طبیعت باشد. یک حکم است. حکم دارای ارزش و اهمیت است. ما باید به آن، به عنوان احکام اعتباری نگاه کنیم، نه اینکه آن را به عنوان احکام تکوینی ملاحظه کنیم. جمعی از بزرگان اخیر هم فیلسوف بودند و حکم اصولیِ مسائل فلسفی را با مسائل اصولی مخلوط کردهاند که به عنوان خلط حقایق و اعتباریات از آن بحث میشود... معلوم میشود اخیراً اینها با مسائل فلسفی مخلوط شده است. مسائل فلسفی در جای خودش محترم است؛ اما مسائل اعتباری و قانونی و حکمی و شرعی، اینها خودش عالم دیگری دارد. عالم انشاء در کل، چه کار به عالم ایجاد دارد که ما بیایم این مسائل را مخلوط کنیم؟ (تارنمای انجمن علمی اصول فقه حوزه به نشانی osolefeghh.com، با ویرایش جدید، دسترسی در تاریخ 3/10/1393).
آیتالله العظمی جوادی آملی(دامظلّهالعالی)
اصول فقه موجود و مطلوب
موادّ فقهي و حقوقي را از مباني ميگيرند؛ مباني را از منابع ميگيرند؛ منابع موجود و مقبول حوزوي، كتاب است و سنت و عقل و اجماع. چون بخش وسيعي از اين مسائل از اهل سنت به شيعه رسيد، همچنان دستنخورده است. اجماعِ خود را در دريف سنت، در حالی که جایگاهش نبود، جا زدند. ما اجماع را بر فرض، حجّت بدانيم، به هر دليلي كه تقرير و تقريب بشود، چه دخولي و چه كشف از رضا، جاي او بالا نيست. اين اجماعي كه بيجا به صدر نشسته است، بايد دست او را كشيد، او را به ذيل آورد. او در رديف خبر و شهرت است، نه در رديف سنت. سنت، منبع اصيل ماست؛ مثل قرآن كه منبع اصيل ماست: «إنّي تارك فيكم الثقلين»؛ اينها را همتا ميداند. اما اجماع، هيچ سهمي از منبع بودن ندارد؛ او كاشف از منبع است؛ يا دخولِ معصوم را ما كشف ميكنيم كه مجهولالنسبي در بين عالمان است يا رضاي معصوم را كشف ميكنيم؛ بأيّ تقريبٍ بيان بشود، در رديف خبر است. هندسه منابع اصولي، عبارت از اين است كه ما مباني استنباط را از اين منابع ميگيريم: از كتاب، سنت و عقل، نه بيش از آن و نه كمتر از آن. كتاب، بحثهاي زيرمجموعه خود را دارد؛ سنت، بحثهاي خود و عقل هم بحث خود را دارد؛ سنت يا با خبر كشف ميشود يا با شهرت يا با اجماع؛ خبر يا واحد است يا متواتر؛ واحد بود يا مستفيض است يا غيرمستفيض؛ متواتر بود يا اجمالي است يا تفصيلي، يا لفظي است يا معنوي؛ شهرت يا روايي است يا فتوايي؛ اجماع يا محصَّل است و يا منقول.
ما كه «لا تجتمع أمّتي علي خطاء» را نپذيرفتيم؛ ما كه آن تكرار سيصدگونه شافعي را نپذيرفتيم؛ اینكه فخر رازي در تفسيرش ميگويد: از شافعي پرسيدند به چه دليل اجماع، حجّت است؛ اين سيصد بار صدر و ذيل قرآن و آغاز و انجام قرآن را به زعم خام خود فتح كرد تا «مَن يتّبع غير سبيل المؤمنين» را به دست آورد و اين را سند حجيّت اجماع كرد؛ اینكه اگر عالمان دين در عصر و مصري بر امري اتفاق كردند، اين در رديف سنت و كتاب است معاذ الله. آنكه اجماع را بهطور مستقل، حجّت ميداند اين است؛ نميداند خطرش كجاست؛ ما هم متأسفانه بدون زنگ خطر، اين را صدرنشين قرار داديم و گفتيم منبع استدلال اصولي ما كتاب است و سنت و عقل و اجماع؛ بايد به هر وسيلهاي هست، دست اجماعِ صدرنشين بيجا را كشيد پايين آورد و گفت منبع استدلال ما كتاب است و سنت و عقل؛ سنت به اموري كشف ميشود كه يكي از آنها اجماع است. اين منبع درست كردنِ قطاري، تام نيست...
تا اينجا روشن شد اين اصولي كه هست، الاّ ولابد بايد دست اجماع را كشيد پايين آورد؛ هندسهاي براي آن ثابت كرد و آن را در رديف خبر نشاند... اما حالا اصولي كه بايد بشود و جايگاه اصلي اوست، عبارت از اين است: اصول را در حقيقت، عقل اداره ميكند. اگر كسي در تمام مدّت عمر، قرآن را نديده باشد، منتها مسلمان است، شيعه است، شنيده قرآني هست و حجّت است و براي فقه، كاربرد دارد، اما قرآن را نديده، چنين آدمي ميتواند در اصول متخصّص باشد؛ زيرا هيچ مسئلهاي از مسائل اصول به قرآن وابسته نيست؛ دو سه آيه است براي رد كردن تجهيزاً للأذهان؛ مثلاً «آيه نبأ»(حجرات:6) را ميآورند براي رد كردن، «آيه نَفر»(توبه:122) را ميآورند براي رد كردن، آيه «مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ»(إسراء:15) را ميآورند تجهيزاً للأذهان براي رد كردن؛ نه برائت به «مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ» تكيه ميكند (چه اينكه آخوند و امثال آخوند فرمودند)، نه حجيّت خبر واحد بر آن داعي است. اگر چندجا مرحوم آخوند و امثال آخوند، آياتي را به عنوان مثال ذكر كردند، اگر آن مثالها را شما عوض كنيد، چند روايت به جاي اين آيات بنشانيد، اصول سر جايش محفوظ است. وقتي اصول به قرآن تكيه ميكند كه مطلبي را قرآن، اصولي بيان كند و اصول را اداره كند؛ اما در فقه، بسياري از مسائل فقهي به قرآن وابسته است.
در اصول، جلد اول را شما چندين بار ورق بزنيد؛ اول تا آخر، آخر تا اول، نه يك آيه در آن هست، نه يك روايت، نه به آيه متّكي است، نه به روايت؛ فقط عقل است كه گرداننده اساسي اين مطالب عقلي است. مسائل مباحث الفاظ كه روشن است؛ اشتراك لفظ، وضع لفظ، ترادف و امثال ذلك كه روشن است؛ كه اينها مسائلي نيست كه آيات و روايت در آن باشد؛ اينها به ادبيات برميگردد و خيليها هم هستند كه چه مسلمان، چه غيرمسلمان، چه تازي چه فارسي، چه عِبري چه عربي، اينها را دارند، از اوامر تا پايان. امر، دليل بر وجوب است چرا؟ عقل ميگويد، بناي عقلا بر اين است كه اگر مُطاعي به مطيعي دستور بدهد، مولايي به عبدي دستور بدهد، او ترك كند، مذموم ميشود. اين هم در محضر شارع مقدس بود و ردع نكرد، ميشود حجّت. خب، اين كار كيست؟ حرف كيست؟ حرف عقل است؛ عقل ميگويد بناي عقلا بر اساس عقلانيّتشان اين است و شارع هم اين را ديده و ردع نكرده. پس امر، للوجوب است. طبيعت آيا مفيد مرّه و تكرار است؟ بشرح ايضاً؛ فور و تراخي است؟ بشرح ايضاً... خب، كجاي اينها به آيه يا روايت تكيه دارند؟ محور اصلي اينها عقل است. شما هيچ بحثي از حجّيت عقل نداريد. اين براي جلد اول. جلد دوم هم، هر چه ميبينيد مسئله عقل است كه فرمانرواي اصول است، به استثناي بعضي از نصوص. عقل ميگويد اگر در تكليف شك كرديد، برائت جاري كن؛ اگر در مكلّفبه شك كرديد اشتغال يقيني؛ اشتغال يقيني ميطلبد اين به آيه وابسته است يا به روايت يا هيچ كدام...
منتها به جاي اينكه عقل وارد صحنه اصول بشود (اين اصول آنطوري كه بايد همين است)، متأسفانه علم به جاي عقل نشسته؛ قطع به جاي عقل نشسته؛ مرحوم شيخ، قطع را مطرح كرده؛ همان كار را هم مرحوم آخوند كرده كه قطع حجّت است. منتها يكي از بركات اين قطع، اين است كه مرحوم آخوند آمده بين قطع منطقي و قطع روانشناختي فرق گذاشته؛ اين قطع همان قطع قطّاع است. همين قطع چيست؟ شك را به فقه ندهيد، قطع را به اصول؛ در فقه از شكّاك بحث نكنيد، در اصول از قطّاع؛ ببينيد مقطوع و مشكوكتان چيست؟ اگر كسي در صلات و ركعات صلات و امثال ذلك قطّاع بود، حكمش چيست؛ شكّاك بود حكمش چيست؟ اگر كسي در شكّ تكليف و شكّ در مكلّفبه قطّاع بود، حكمش چيست؛ شكّاك بود حكمش چيست؟ اينچنين نيست كه شكّاك براي فقه باشد، قطّاع برای اصول؛ كه اين تقسيم به لحاظ مقطوع و مشكوك است؛ در اصول همانطوري كه بين قطع منطقي و قطع رواني فرق است، بين شكّ منطقي و شكّ رواني هم فرق است. اين از آن بركات دقيق اصول ماست؛ منتها روي آن خيلي بحث نشده. الآن شما ميبينيد اين معرفتشناسان آمدند بين يقين و علم منطقي و معرفت منطقي با معرفت رواني خيلي فرق گذاشتند. اين همان كار است كه در اصول شده؛ منتها بايد تكميل بشود. ما به جاي اينكه قطع را مطرح كنيم، بايد عقل را مطرح كنيم. اين، نقشه جامع فلسفه است كه اصول را كاملاً تغذيه ميكند...
بنابراین، اصول آنطوري كه هست، نبايد باشد و آنطوري كه نيست، بايد باشد و آنچه را كه ما نداريم، بايد اضافه كنيم. اين نظام، يك فقه حكومتي هم ميخواهد؛ فقه حكومتي، مسبوق به قواعد فقهي حكومتي است؛ مسبوق به اصول حكومتي است. تا ما اصول حكومتيِ مدوّن نداشته باشيم، قواعد فقهي مدوّن نداشته باشيم، حكومتي مدوّن نداشته باشيم، فقه حكومتي هم نخواهيم داشت. رأي مردم چقدر حجّت است؟ اكثريت يعني چه؟ شوراي عمومي يعني چه؟ منطقه فراغ شورا كجاست؟ منطقه ممنوعه شورا كجاست؟ در احكام، جا براي شورا نيست؛ در موضوعات مستنبطه، جا براي شورا نيست. اينچنين نيست كه «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ»(آلعمران:159) اطلاق داشته باشد؛ بلكه در سوره شوري فرمود: «وَ أمْرُهُمْ»(شوری:38)؛ «أمْرُهُمْ» یعنی «أمْرُهُمْ»، نه امر الله. آن امري كه به دست مردم است، مشورتي است. اگر «أمْرُهُمْ» شد شوری، در آن «أمْرُهُمْ»، شارع امضا كرده و ميشود حجّت. اين را بايد اصول مدوّن كند؛ اين را بايد قواعد فقهی حكومتي مدوّن كند تا بدهد به فقه حكومتي؛ تا دستمايهاي داشته باشد و مشكلات روز حل بشود. رأي مردم تا كجا حجّت است؟ تا چه اندازه حجّت است؟ چطوري رأي گرفتن حجّت است؟ چطوري رأي خواندن حجّت است؟ آيا رأي را به هر وسيله تهديد و تطميع هم ميشود گرفت يا نميشود گرفت؟
اينها را حوزههاي علميه بايد عرضه كند؛ يعني در اصول، در قواعد فقهي، در فقه حكومتي؛ تا نظام بتواند بر اساس آنها عمل كند (تارنمای مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی إسراء به نشانی Javadi.esra.ir، دسترسی در تاریخ 20/9/1393).
آیتالله العظمی سبحانی(دامظلّهالعالی)
علم اصول، نیاز به پالایش دارد
مسلّماً فقهای قرن دوم هجری احساس کردند که اگر بر مسائلی بخواهند فتوا بدهند، مبانی میخواهد. بنابراین ناچار شدند اصول فقه را تنظیم کنند که فی حدّ نفسه، مبنا برای فتاوای فقهی باشد. در عین آنکه فقه، مبنایش اصول فقه است، خود اصول فقه هم مبانی دارد؛ چون همهاش گزاره است و هر قضیه برای اثبات خودش نیازمند مبانی است. مطالعه اصول فقه در خارج، نیازمند بررسی مبانی اصول فقه است که هشت مبنا برای مسائل اصول فقهی تنظیم کردند... مباحث لفظیه در حقیقت، مبانی اصول فقه را بیان میکند. بنابراین، یک رشته از مبانی اصول فقه را مباحث الفاظ بیان مینماید. بسیاری از مسائل اصول فقه را از باب ملازمات باید استفاده کرد؛ مانند اینکه وجود مقدمه، ملازم با وجود ذیالمقدمه است. پس مسئله اول، وحدت بین اینهاست. عقل نظری در حقیقت، مبانی اصول فقه است و خود اصول فقه هم مبنای خود فقه است. نکته سوم اینکه از عقل بدیهی کمک میگیرند. خود ترتّب، مبنای فقه است و عقل نظری هم مبنای اصول فقه است. گاهی حُسن و قبح عقلی، مبنای مسائل اصول فقه است. بنای عقلا، یکی دیگر از مبانی اصول فقه است. مبنای حجّیت ظواهر، بنای عقلاست. قرآن مجید هم یکی از مبانی اصول فقه است. ما معتقدیم که مؤسّس اصول فقه، ائمه اطهار هستند و در حقیقت، امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، قواعد فقهیه را بیان کردند.
در اینجا یک روش برای متکلّمین و یک روش برای فقهاست. متکلّمین اهل تسنن به مسئله اصول فقه با دیده استقلال نگاه میکنند و در حقیقت، اصول فقه به معنی واقعی آن است که شافعیها مستقلاً مطالعه کرده و کتابهای مختلفی در این زمینه نوشتهاند. در قرن هفتم هجری، جمعی پیدا شدند که خواستند بین این دو جمع کنند؛ هم قواعد اصولیه را آوردند و هم فروع مترتّب بر این قواعد را بیان کردند. کتابهایی هم از قرن چهارم به این سو در مورد اصول فقه نوشته شده که حاکی از آن است که همه آنها به اصول فقه با نگاه استقلال مینگرند. در قرن دهم هجری، شهید ثانی ابتکار نشان داد و هم قواعد اصولی و هم فروع مترتّب بر این قواعد را بیان نمود. اگر بنا باشد از درون بر اصول فقه بنگریم، ششمین بحث ما موضوع اصول فقه؛ یعنی «الحجّة فی الفقه» است. در قرن دوم هجری، فقها دنبال حجج میگشتند. میدانستند اسلام، دین جامعی است و این دین جامع، حجّتی دارد؛ ولذا دنبال حجج گشتند.
در فن اعلا، موضوع، الموجود بماهو موجود است. علم ما در تعیّن، علم موجود است. در علم اصول هم عوارض، تعیّنهاست و بحث در تعیّنها، حجت است. پس اصول فقه در تعیّنات حجّت علم بحث میکند. آیتالله بروجردی معتقد بود که موضوع علم اصول، «الحجّة بالفقه» است. اگر بخواهیم از خارج، این علم را مورد مطالعه قرار دهیم، باید ببینیم این علم، تکوینی است یا اعتباری و اینجا لغزشگاه متأخّرین ماست. ماهیت علم اصول فقه، قراردادی است. اگر بخواهیم تهوّری انجام دهیم، باید تمام مباحث اصول فقه بر محور اعتباریات بچرخد که خود، دو پایه دارد: اول آنکه اعتبار اثر داشته باشد و دوم آنکه متناقض نباشد. باید ماهیت علم را شناخت و سپس متناسب با آن، برهان اقامه کرد. بهترین تعریف اصول فقه آن است که آشنایی با حجج واقعیه و حججی که جنبه وظیفه دارد، در آن رعایت شود.
اصول فقه در ابتدا هستهبندی دارد که در عصر ائمه(ع) صورت گرفته است. دوره دوم که دوره شکوفایی آن است، از شیخ مفید آغاز شده تا به دوره شهید ثانی میرسد. اخباریگری بلای جان جامعه اسلامی است. با وجود ظهور اخباریها در عصر دهم، این دوره که دوره تکامل اصول فقه است، از آیتالله بهبهانی آغاز شده و تا شاگردانش، کاشفالغطاء، میرزای قمی و شیخ انصاری ادامه مییابد. دوران آیتالله بروجردی، امام خمینی، میرزای شیرازی و آقاضیاء، زمان فوق تکامل علم است. با این حال، علم اصول پالایش جدیدی میخواهد که مرحوم محقق اصفهانی انجام داده است؛ اما پالایش دیگری میخواهد و آن در گرو همّت طلاب و فضلای حوزه علمیه است. این علم باید پالایش شود تا مسائل اصولی بیاید و مسائل تکوینی برود. در حقیقت، علم یک نوع مذاکره است و با مذاکره میشود به حقایق پی برد (پایگاه اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به نشانی news.iict.ac.ir، با اندکی تصرّف، دسترسی در تاریخ 3/10/1393).
آیتالله العظمی مظاهری(دامظلّهالعالی)
اصول باید جزر و مد داشته باشد
علم اصول از علومی است که فوقالعاده اهمیت دارد. متأسفانه این علم رو به خاموشی میرود. مرحوم آخوند در «کفایه» در باب «اجتهاد و تقلید» میفرمایند: مسئلهای در فقه نداریم مگر این که احتیاج به علم اصول دارد. ما سَرسَری از این مسئله رد میشویم. فرمایش مرحوم آخوند، جدّاً فرمایش بالایی است. شما در هر مسئلهای که بخواهید فتوا بدهید، استنباط کنید، اول احتیاج دارد به این که آیا روایتی در مسئله هست یا نه؟ خُب، روایت را پیدا کردید، آیا ظاهر این روایت، حجّت است یا نه؟ چه موقع ظاهر این روایت، حجّت میشود؟ باید چندین اصل عملی جاری کنید تا ظهور را حجّت بکنید. همینجا که آیا ظهور، حجّت است یا نه، ظهور چیست؟ چه موقع ظهور حجّت میشود؟ اینها همه احتیاج به علم اصول دارد. علم اصول؛ یعنی همین. آیا تعارضی هست یا نه؟ اگر تعارض نیست و این ظهور هست، آیا این ظهور، مفهوم دارد یا نه؟ آیا این ظهور از باب عموم است یا از باب اطلاق؟ و آیا این ظهور، امرش دلالت بر وجوب دارد یا نه؟ نهی آن، دلالت بر حرمت دارد یا نه؟ آیا این روایت، نهی آن معارض دارد یا نه؟ امر به شیء، مقتضی نهی از ضد است یا نه؟ و بالاخره بعد از آن که تقریباً یک دوره مباحث الفاظ را در آن جاری کردید، آن وقت میگویید: این روایت، حجّت است.
مباحث الفاظ، عمدهاش این است: امر، ظاهر در وجوب است یا نه؟ امر به شیء، مقتضی نهی از ضد است یا نه؟ نهی، دلالت بر حرمت دارد یا نه؟ اگر اجتماع امر و نهی شد، چه باید کرد؟ نهی در عبادت، موجب فساد است یا نه؟ آیا برای این کلام، مفهوم هست یا نه؟ آیا عموم دارد یا نه؟ آیا اطلاق دارد یا نه؟ این، جلد اول «کفایه» است. تمام اینها در همان روایتی که شما میخواهید به آن استدلال بکنید، هست؛ باید بدانید. بعد سراغ جلد دوم «کفایه» میآییم. راجع به اول چیزی که صحبت میشود، همین ظهور است که اول راجع به «قطع» و سپس راجع به «علم اجمالی» صحبت میکند که اینها، چیزهای سیّالی در فقه است. بعد هم سراغ «امارات» میآید. عمده امارات، خبر واحد است؛ یعنی آنکه اخباری و اصولی به آن احتیاج دارد تا بر طبق آن فتوا دهد... لذا روی یک مسئله گاهی انسان به اول تا آخر اصول، احتیاج پیدا میکند؛ به این معنا که علم اصول باید باشد؛ آنچه میداند در خارج تطبیق کند و خارج، مصداق بشود. باید مثل موم هم در دست باشد. اینجور نیست که یک مسئله را بروم ببینم شیخ انصاری چه میگوید، کفایه چه میگوید... اگر زوائد «مباحث الفاظ» و «فرائد» شیخ انصاری را کنار بگذاریم، «کفایه» میشود و راستی مرحوم آخوند، اصول را زنده کرد. دویست، سیصد نفر مجتهد حسابی تحویل جامعه داد... همه اینها فقط مرهون آخوند نبود، بلکه خود طلبهها هم درس را بر همه چیز مقدم میداشتند...
مشکلات زندگی، بیحوصلگی، تبلیغ دشمن، بالأخره ما را رسانده به این جا که الآن ما به اصول اهمیت نمیدهیم و این، یک مصیبت خیلی بزرگی شده. معمولاً هم دلمان میخواهد که این اصول، یک تئوری و فرضیه شود و این، غلط است. هر علمی باید جزر و مد داشته باشد؛ هر علمی باید «إن قلتَ قلتُ» طلبگی داشته باشد تا آن «إن قلتَ قلتُهای طلبگی» و جزر و مدهای علمی، انسان را مستنبط بکند؛ والا شما همین کفایه را، مباحث الفاظش را، مباحث عقلیاش را، زوایدش را بیندازید، جمع کنید، چهار صفحه میشود. حالا اگر هزار مرتبه هم این چهار صفحه را بخوانید، مجتهد در اصول نمیشوید. شما مستنبط که نمیشوید؛ چی آدم را مجتهد میکند؟ مکاسب شیخ انصاری و فرائد شیخ انصاری، «إن قلتَ قلتُ» میخواهد... این بیحوصلگی ما، این مشکلات زندگی ما که خودمان برای خودمان درست کردهایم، این تبلیغات دشمن، اصول ما را از بین برده، فقه ما را هم دارد از بین میبرد و ما حسابی افت داریم. دانشگاههای ما خیلی افت دارند و حوزه هم افت دارد. درس مرحوم آخوند، هزار نفر جمعیت داشت. از هزار نفر جمعیت، دویست سیصد مجتهد به وجود آمد. اما امروز درس هزار نفر جمعیتی، چندتا مجتهد میپروراند؟...
اصول خیلی فایده دارد. فقه؛ یعنی احکام الله. اگر احکام الله نباشد، اسلام هیچ ندارد؛ برای اینکه به قول پیامبر اکرم(ص)، اسلام سه چیز دارد: اعتقادات، اخلاق، احکام... اعتقادات اهمیت دارد؛ اما اینقدر جزر و مد نمیخواهد. خوب است علم کلام زنده شود که این هم افت کرده است. علم اخلاق، آن هم یک ظرایفی دارد، مطالعه میخواهد؛ اما عمده، عمل است، عمل میخواهد؛ اما حالا خیلی جزر و مد و «إن قلتَ قلتُ» ندارد، «إن قلتَ قلتُ» عملی دارد. ولی عمده آن، علم سوم است؛ علم احکام: «إنما العلم ثلاثة: آیهٌ مُحکمهٌ أو فریضهٌ عادله أو سنهٌ قائمهٌ»؛ این «سنهٌ قائمهٌ» یعنی فقه. قوام اسلام به این سنت است، به این فقه است و این فقه، امانتی است. ما باید به نسل بعدی بدهیم... اگر از شما بپرسند فائده علم اصول چیست؟ میگویید: فقه ما متوقّف بر علم اصول است. اسلام ما متوقّف بر فقه است. پس اسلام ما متوقّف بر علم اصول ماست. باید اینجوری بگوییم. (پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتالله العظمی مظاهری به نشانی www.almazaheri.ir، دسترسی در تاریخ 3/10/1393).