دانش اصول، از ابداعات خاصّ مسلمانان است.1 اين دانش بهويژه در ميان انديشمندان شيعي، در ارتباط معناداري که با کلام، فلسفه اسلامي و ديگر دانشها برقرار کرد، دستکم به لحاظ روشي، تاکنون منشأ تحولات فراواني در دانش فقه و فهم و استنباط احکام شرعي از منابع دین شده است. برخي انديشمندان تا بدانجا بر اهميت و کارکرد اين دانش تأکيد ورزيدهاند که آن را به عنوان آزادترین جريان تفکّر در اسلام معرفي کردهاند؛ به نحوي که در تفکّر انساني، از بالاترين حدّ پويايي حتي بيش از دانشهای مدّعی آزادی اندیشه همچون فلسفه برخوردار است و معتقدند غرب، یکسره از چنین گوهری غافل گشته است.2 بر اساس رأي مشهور اصوليين، دانش اصول فقه، از دل نياز مسلمانان براي ايجاد قواعدي جهت فهم متون ديني و ابزاري جهت استنباط از منابع دين ايجاد گرديده و فرآيندي تاريخي را پشت سر گذارده است. بدين معنا، دانش اصول، در ابتدا، زاييده نيازهاي فقهي بوده است.3
امروزه با توسعه دانش اصول و رشد چشمگير دانشهايي که بخشي از آنها به عنوان مبادي تصوّري و تصديقي در اصول مطرح شده و همچنين ضرورت ايجاد دانشي مستقل جهت فهم متون دين، هويت و کارکردهاي اين دانش را با مسائلي نو مواجه ساخته است. برخي انديشمندان، همچون شهيد صدر معتقدند که نياز به طرح مسائل اصول (عناصر مشترک در استنباط)، در واقع نيازي است که در طول تاريخ ايجاد گرديده، و نه نيازي مطلق4؛ از اين روي به هر ميزان که از «عصر نص»5، فاصلهاي تاريخي بگيريم، نيازمند ابزارهایي هستيم که تا جاي ممکن، ما را به فهم آن عصر، نزديک سازد.
بنابراين، دانش اصول، از دامان فقه و فقه نيز از دامان نيازهاي فردي و اجتماعي ما براي فهم مراد شارع در ساحات مختلف، رشد و نمو کرده است؛ از اين روي ميتوانيم بگوييم که اين، نيازهاي ماست که ما را به سمت ايجاد و بهکارگيري و توسعه دانشها، بهخصوص دانش فقه و اصول، سوق ميدهد. بنابر اين، پُر بيراه نيست اين نکته را بگوييم که عدم بهکارگيري دانش اصول در ديگر مسائل غير فقه، يا به دليل عدم احساس نياز ما به يافتن پاسخهايي مبتني بر دين، و يا عدم توجّه به مشکلات و مسائل اساسي زندگي در دوره معاصر است. طرح مباحث مربوط به سبک زندگي اسلامي در سطحي کلان، ميتواند در آينده، زمينه مناسبي را براي توسعه، تحوّل و کاربردهاي دانش اصول فراهم آورد.
اخیراً بحث از محدوده کارکردهای این دانش، بسیار رونق یافته است. برخي با اين فرض که دانش اصول، تنها بايد در خدمت فقه قرار داشته باشد، بخشی از مباحثی را که در اين دانش طرح شده، زائد بر کارکردهای ویژه آن در فقه دانسته و بهاصطلاح معتقدند علم اصول، دچار «تورّم» شده است. برخي ديگر با فرض گرفتن استقلال نسبي مباحث اصول و يا الزام به طرح مسائلي مورد نياز در اين دانش و ضرورت توسعه آن، معتقدند که نهتنها اصول، دچار هیچگونه تورّمی نیست، بلکه براي قرار گرفتن اين دانش در جايگاه واقعي خود، مرزهاي آن بايد بسيار بيش از آنچه که امروز در آن قرار دارد، گسترش يافته و باید پيوندهاي آن را با دانشهاي ديگر، استوار ساخت. گرچه فقه به عنوان مهمترين و شايد در حال حاضر، به عنوان تنهاترين مقصد کاربرد دانش اصول شناخته ميشود، اما بسيار مهم است بدين نکته توجه نماييم که در غياب ايجاد يا بهکارگيري ابزاري براي فهم متون ديني که يکسره بر سرشت جهانبيني و معرفتشناسي اسلامي بنا شده باشد، ابزاري غيربومي که عموماً به لحاظ جهانبيني و سنخ رويکردها و بهلحاظ روشي و معرفتشناختي، تناسبي با جهانبيني و مباني اسلامي ندارند، اين وظيفه را بر عهده خواهند گرفت که طبعاً نتايج غيرمقبولي را نيز به همراه خواهد آورد.
به طور ضمني در رابطه با قلمرو و کارکرد دانش اصول، با دو مسئله مهم مواجه هستيم: يکي آنکه یا هويت و کارکردهاي علم اصول را صرفاً محدود به فقه بدانيم، و ديگر آنکه علم اصول را دانشي مستقل بدانيم که فقه در کنار ديگر دانشها، به حسب نيازهای خود، از فرآوردههاي آن بهره ميبرد؛ گرچه معتقد باشيم که در ابتدا و بهلحاظ تاريخي، اصول از دامان فقه زاييده شده باشد.
بنا بر رويکرد نخست، چندان نميتوان از عدم تحوّل در اصول فقه سخن گفت، بيآنکه سخني از هرگونه تغيير و تحوّل در فقه و موضوعات و مسائل آن نگوييم؛ زيرا بنابر اين رويکرد، هر تحوّل و تغييري در دانش اصول، منوط به نيازهاي جديد فقهي خواهد بود. از اين روي، ثبات مسائل اصولي به دليل عدم وجود يا عدم بحث از مسائل جديد فقهي و يا به دليل کاربرد مناسب اندوخته فعلي دانش اصول است. در اين نگرش، تا زماني که مسائلی جديد مطرح نشود، نميتوان بحث نگرش دوباره به اصول یا تغییر و تحوّل در آن را مطرح کرد. در عصر حاضر، به تبعِ گسترش و ایجاد نیازهای جدید و بهخصوص نیاز به ایجاد سازمانوارهای برای اداره و سامان بخشیدن به مناسبات، روابط و احکام در ابعاد حکومتی و مسائل بینالمللی، براي هر کدام از موضوعات فقه سياست، فقه اداره، فقه پزشکي، فقه شيوهها و ابزارهای دفاع و نبرد، فقه تکنولوژي، فقه هنر و ديگر موضوعات، ميتوان حجم انبوهي از مسائل را در نظر گرفت که به احتمال زياد ميتوانند در آیندهای نزدیک، زمينه هرگونه تغيير يا تحوّلی را در دانش اصول فراهم آورند.
البته بر خلاف تصوّر ابتدایی ما که حاصل نوع ارتباط تنگاتنگی است که میان دو دانش اصول و فقه برقرار گشته، ميتوان به نحو پيشيني؛ يعني بدون در نظر قرار دادن نيازهاي جديد، درباره مبادي، مباني، ساختار و ارتباطات دانش اصول با ديگر دانشها و تأثير و تأثّر آن، به بحث و بررسي نشست. ممکن است برخي مخالف هرگونه بازنگري در دانش اصول بوده و معتقد باشند که دانش اصول به بلوغ خود رسيده و ديگر نيازي به هرگونه بازنگري ندارد؛ اما به نظر ميرسد اين سخن، چندان موجّه نباشد؛ زيرا تا زماني که مجموعه مسائل مذکور طرح نشده و به نتيجهاي واضح منتهي نگردیده، نميتوان گفت که دانش فعلي اصول، از بالاترین میزان کارآیی ممکن برخوردار است. بنابراین باید دید که دانش اصول، پس از بازانديشي منصفانه، تا چه ميزان بر همين قواره باقي خواهد ماند. آنچه که اهميت دارد، اين است که تا جاي ممکن و از طريق بازانديشيهاي مستمر، از مبادي گرفته تا مسائل و نحوه ارتباطات آن، تلاش کنيم مجموعه دانش اصول را قويم و کارآتر کنيم.
رويکرد دوم، اين است که دانش اصول را دانشي مستقل از فقه در نظر آوريم و گستره کاربرد آن را نهفقط محدود به فقه مرسوم، بلکه به عنوان ابزاري براي فهم جنبههاي مختلفي در دين، گسترده و از آن سود بريم. ما در اينجا نيز با دو مسئله ديگر روبهرو هستيم: نخست آنکه چه ضرورتي براي استقلال يافتن دانش اصول وجود دارد؟ دوم اينکه اگر ضرورت استقلال يافتن دانش اصول، تبيين و توجيه شد، براي آنکه گستره اين دانش را از آنچه اکنون تعريف شده، توسعه دهيم، اين توسعه از چه راهي ممکن خواهد شد؟
در باب مسئله نخست که چه ضرورتي براي استقلال يافتن دانش اصول وجود دارد، ميتوان بر ماهيت و گستره کارکرديِ اين دانش تأکيد نمود. کشف معاني موجّه از متن و همچنين توانايي حلّ مسائل، پيچيدگيها و مشکلات زباني، يکي از مهمترين کارکردهاي دانش اصول قلمداد ميشود. مباحث الفاظ، از جمله ارکان اين دانش است که گرچه در استنباط احکام شرعي کاربرد يافته، اما به طور عام، شامل قواعدي است که ميتوان از کاربرد آنها در غير فقه نيز سخن به ميان آورد. فهم قرآن و حديث و هر متن ديگري از جمله متون حقوقی، از جمله کاربردهاي غيرفقهي قواعد اصولي به شمار ميآيد. ما براي فهم بهتر متون مقدّس به طور دائم نيازمنديم که در نوع ابزارها و روشها و نحوه کاربست آنها بازنگري داشته باشيم و آنها را مورد بررسي و نقد مستمر قرار دهيم. ميتوان از اندوخته عظیم ابزارهایي که در دانش اصول ایجاد شده و طيّ چندين قرن به تکامل رسيدهاند، کمک گرفت. از نظر برخي انديشمندان که در هر دو فضاي علوم اسلامي و دانشهاي زبانی، تحلیلی و تفسیریِ نوپدید در غرب زيستهاند، دانش اصول از بعضي جهات از نو-دانشهاي تفسيري همچون هرمنوتيک، دربردارنده دقتها و ابداعات علميِ بسیار عمیق و افزونتري است. آيتالله مهدي حائري يزدي معتقد بود که اگر انديشمندان غرب از محتواي دانش اصول ما باخبر ميشدند، گمشده خود را در آن میيافتند و در صورتي که از معارف اصول ما استفاده ميکردند، این مسئله میتوانست منشأ ايجاد تحوّلات و تکامل علم در غرب شود.6
به طور طبيعي، تمايل به فهم عميقتر و تاريخيِ متون مقدّس، ما را بر اين امر واميدارد که از ابزارهايي کارآمد سود بريم. در اين حال، چنانچه خود به توليد يا بهکارگيري ابزاري که بر اساس بنمايههاي معرفتي اسلامي بنا شده، همّت نگماريم، بهناچار به استفاده از اندوخته دانشهاي توليد شده توسط ديگران همچون هرمنوتيک و روش تحليل زباني، سوق پيدا خواهيم کرد. گرچه فينفسه بهرهگيري از اندوخته دانشهاي توليد شده توسط ديگران يکسره امري خطا به حساب نميآيد، اما بايد توجه داشت که تفاوتهاي گاه بنيادينِ مباني اين دانشها با نوع رويکردهاي جهانشناختي و معرفتي اسلامي و نوع نگاه خاص آنها به متون ديني، ممکن است نتايج مقبولي به بار نياورد. اين گرايش، امروز توسط برخي روشنفکران و محافل علمي کشور مطرح شده و به توليد ديدگاهها و نظرياتي نيز منجر شده است. از اين روي به نظر ميرسد ضروري است که دانش اصول را به عنوان جايگزين مناسبی براي ابزارهاي فهم متون مقدس به کار بريم که حاصل سنت انديشه در دنياي اسلام بوده و کاملاً بر آن منطبق گرديده است؛ دانش اصول ميتواند اين رسالت را بر عهده بگيرد. ما پس از بهکارگيري دانش اصول که به کلّيات مباني معرفتشناختي آن وثوق داريم، ميتوانيم از دستاوردهاي احتمالي ديگر دانشها نيز به نحوي معقول بهره بريم و دانش اصول نيز به حسب تعاريف و رسالتهاي جديد خود به عنوان ابزار فهم دين، به رشد و توسعه و توليد ديدگاهها و نظريات نو که ما را در جهت يافتن فهمي عمیقتر از دین یاری میرساند، خواهد پرداخت.
در باب دومين مسئله که از چه طريقي ميتوان زمينه توسعه کارکردهاي دانش اصول را فراهم آورد، ميتوان چنين گفت که بهطور معمول، بحث از گستره، ساختار، رويکردها، منابع، روش، کارکردها و نحوه تعامل و ارتباط هر دانشي با ديگر دانشها، در فلسفه هر علمي به بحث گذارده ميشود که در نتيجه، به ارائه تعريفي خاص از آن علم منتهی میگردد. از سوي ديگر، در باب دانش اصول، نوع تعريف خاص ما از این دانش است که هويت و گستره آن را معین ميکند؛ لذا تا زماني که گستره دانش اصول در تعاريفي که از آن ارائه شده، صرفاً به نقش ابزارگونگيِ آن در فقه و طريق استنباط احکام شرعي محدود گردیده، نميتوان هويت مستقلي براي دانش اصول ترسيم کرد که بتوان مرزها و کاربردهايي فراتر از فقه براي آن تصوّر نمود.
اکنون با توجه به توسعه و تعميق دانشهايي که ميتوان آنها را با دانش اصول مرتبط دانست و رواج ديدگاههاي تطبيقي ميان دانش اصول و دانشهاي همگن، تا حدودي اين امکان وجود دارد که در باب تجديد نظر درباره مبادي و ساختار دانش اصول به بحث بنشينيم؛ بهطور مثال، موضوعات مختلفي که بنا بر ساختار سنتي اصول که هماکنون به عنوان مبادي تصوّري اصول از آنها بحث ميشود، امروزه موضوع دانشي مستقل قرار گرفته و با در نظر گرفتن فربهي نظريات و ديدگاهها در آن دانش مستقل، در برابر با آنچه در حال حاضر در دانش اصول به عنوان مبادي تصوّري مطرح ميشود، قابل مقايسه نيست. بنابراين، ضروري است که برخي از همين مبادي، بهطور خاص و در دل دانشي مستقل به بحث گذارده شده و دانش اصول، از فرآوردههاي آن به هر اندازه ممکن سود برد.7 اين تفکيک، به اين دليل که از حجم مبادي تصوّري اصول ميکاهد و هم به دليل اينکه مجالي وسيع را براي طرح مفصّل آن موضوع در دانش مستقل خود فراهم ميآورد، در نهايت به سود دانش اصول خواهد بود. به نظر ميرسد بازانديشي در مبادي، مباني معرفتي، ساختار، اشتراکات، افتراقات و ارتباطات با دانشهاي همگن، امري ضروري است که به کارآمدتر شدن اين دانش منجر خواهد شد. از اين روي همه اين مسائل را بايد در دانش «فلسفه علم اصول» به بحث نشسته و درباره هر کدام از آنها مواضعي جدّي و منصفانه اتخاذ کنيم؛ گرچه برخي متأخرین همچون آيتالله سيد احمد مددي معتقدند که براي طرح اين مسائل در علوم اعتباري چون اصول، نيازي به ايجاد دانشي نو به نام «فلسفه اصول» نيست و اين مباحث را بايد در خود اصول، به نحوي که توازن آن از میان نرود، مطرح نمود.8
گاه شاهد اختلاف نظرهاي عميقي در رابطه با مسائلي که درباره روش و منابع معرفتي فلسفه علم اصول مطرح ميشوند، هستيم. آيتالله علي عابدي شاهرودي معتقد است که مباني تحقيق و استدلالي فلسفه علم اصول بايد به روش اجتهادي و استنباط ديني باشد، بدين معنا که بايد به کتاب و سنت بازگردد. بنابراين از منظر ايشان، کتاب و سنت (به عنوان منبع) و ادلّه اربعه، در ميان دانشهاي فلسفه علم اصول، فقه و اصول فقه از امور مشترک هستند؛ از نظر ايشان، اگر روش فلسفه علم اصول بر اساس استنباط ديني بنا نشده باشد و به کتاب و سنت بازنگردد، نميتواند بر دانش اصول فقه که از روش استنباط ديني تبعيت ميکند، تأثير بگذارد.9 در مقابل، حجتالاسلام حسن معلمي در کتاب خود با نام «درآمدي بر فلسفه اصول» معتقد است که روش عقلاني، اصليترين روش مباحث فلسفه اصول است؛ گرچه در مواردي، از نقل، و گاه از تجربه و استقراء نيز استفاده ميشود.10 آيتالله لاريجاني نيز اعتقاد دارد به دليل پيچيدگيهايي که اين مسئله دارد، تاکنون مسئله منبع و روش، حلّ و فصل نشده؛ زيرا تنوّع مباحثي که در فلسفه اصول به بحث گذارده ميشود، بسيار متنوّع است؛ از اين رو نميتوان همچون دانش اصول از يک روش خاص در تمام فلسفه اصول نيز استفاده کرد. از منظر او، قدر متيقّن آن است که ما ميدانيم روشها و منابع در فلسفه علم اصول با دانش اصول تفاوتهايي دارد.11 آيتالله هادوي تهراني نيز معتقد است همانطور که گسترهاي از موضوعات و مسائل در دانش اصول به بحث گذارده ميشود که هر کدام، از روشهاي خاص خود تبعيت ميکنند، در فلسفه علم اصول نيز به تبع سرشت موضوعات و مسائل مختلفي که به بحث گذارده ميشود، بايد از روش خاص همان موضوع، تبعيت نمود. بنابراين، روشهاي عقلي، نقلي و عرفي، روشهايي هستند که به حسب نياز از آنها استفاده ميگردد.12 به نظر ميرسد که چنين اختلاف ديدگاههاي جدّي و کلاني که در رابطه با مباني، منابع و روش فلسفه علم اصول و بهخصوص در رابطه با جايگاه معرفتي و کارکردهاي روشي «عقل» وجود دارد، در آينده به کلّي بر شاکله و سرنوشت دانش فلسفه اصول و به احتمال زياد بر دانش اصول، تأثير خواهد گذاشت.
ما بهطور مطلق در همه زمينهها؛ از جمله سياست، اقتصاد، فرهنگ و هنر، اخلاق و... نيازمنديم که به فهم عصر نص، نزديک شويم و مراد شارع را در همه اين مسائل و البته متناسب با شرايط و نيازمنديهاي زمان معاصر بيابيم. اين نکته بسيار مهمي است که بدانيم اين نياز نهفقط محدود به گستره فعلي و مرسوم فقه، بلکه سراسر جنبههاي زندگي ما را در بر گرفته است. بنابراين ميتوانيم بگوييم همانطور که دانش اصول، منطق فهم منابع دين برای استنباط احکام شرعي است، به همين صورت دانش اصول ميتواند به عنوان منطق فهم منابع دين براي استنباط معاني و احکام اخلاقي، اقتصادي، اجتماعي، پزشکی، حقوقي، هنري، سياسي، محیط زیست و ديگرجنبههای ضروری حیات ما قلمداد شود. با اين وصف بايد ديد که چه ميزان از محتواي دانش اصول که تا امروز بر اساس نيازهاي فقه به وجود آمده، صرفاً در فقه کاربرد دارد و براي به کار بردن آن به عنوان منطق فهم ديگر مسائل از منابع دين، چه کاستيهاي احتمالي خواهد داشت. البته اين نکته را بايد در نظر داشت که همانگونه که دانش اصول تاکنون بر اساس نيازهاي فقه، رشد و توسعه یافته، ابتدا باید به تبیین دقیق ماهیت نیازهای جدید پرداخت تا پس از آن مشخص شود که در دانش اصول به ایجاد یا تعمیق چه موضوعات، مسائل یا ابزارهای جدیدی نیازمندیم. در آينده، از طريق رونق يافتن مباحث معطوف به فلسفه علم اصول، به تدريج زمينه براي بازانديشي در قلمرو، کارکردها، مباني، مبادي، ساختار و ارتباطات دانش اصول، فراهم خواهد آمد و پس از اين، دوره رويش مجدّد دانش اصول و وسعت يافتن کاربردهاي آن فراميرسد. همچنين با گفتگوهايي که ميان دانش اصول و دانشهاي همگن برقرار خواهد شد، زمينه طرح جدّي آن در مجامع علمي جهاني فراهم خواهد آمد و پس از آن، ميتوانيم از امکان تأثير عميق دانش اصول بر ديگر دانشهاي زباني سخن به ميان آوريم.
پینوشت
1. بنابر نظر مشهور، نخستين آثار اصولي، در قرن دوم هجري، توسط اهل سنت تدوين شده است. شيعيان نيز به طور رسمي در قرن چهارم هجري، نخستين آثار اصولي خود را تأليف نمودهاند؛ گرچه پيش از آن، آثاري توسط اصحاب ائمه طاهرين(ع) در برخي از موضوعات خاص اصول به نگارش درآمده بود. علت پيشي گرفتن اهل سنت در ايجاد دانش اصول، آن است که علماي اهل سنت پس از وفات پيامبر اکرم(ص) و کوتاه بودن دست ايشان از دامان اهلبيت(ع)، به سرعت نيازمند تدوين دانشي شدند تا بتوانند بر اساس آن، به اجتهاد بپردازند. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه: رک.به: سيد محمدباقر صدر، المعالم الجدیدة للأصول (قم: کنگره شهيد صدر، 1379)، ص74-72.
2. رک.به: مهدي حائري يزدي، «علم اصول و فلسفه تحليلي» در ماهنامه دادنامه، ش3 (تير1388)، ص12.
3. رک.به: سيد محمدباقر صدر، المعالم الجدیدة للأصول، ص63.
4. رک.به: همان، ص69.
5. عصر حضور معصوم(ع).
6. رک.به: مهدي حائري يزدي، «علم اصول و فلسفه تحليلي»، ص12.
7. رک.به: ممکن است بررسی و نقد مبانی، رویکردها و روشهای آن دانش مستقل نیز امری ضروری قلمداد شود و یا بهناچار، ساختار آن دانش را نیز بر اساس رویکردها و مبانی اسلامی بنا سازیم.
8. رک.به: سيد احمد مددي، «علم اصول و دانشهاي زباني» در فصلنامه نقد و نظر، ش37و38 (بهار و تابستان 1384)، ص249.
9. رک.به: علي عابدي شاهرودي، «فلسفه علم اصول فقه» در فصلنامه پژوهش و حوزه، ش27و28 (پاييز و زمستان 1385)، ص16.
10. رک.به: حسن معلمي، درآمدي بر فلسفه اصول (قم: بوستان کتاب، 1389)، ص39.
11. رک.به: محمدصادق آملي لاريجاني، «ضرورت تدوين فلسفه علم اصول» در فصلنامه پژوهش و حوزه، ش27و28 (پاييز و زمستان 1385)، ص300-298.
12. رک.به: مهدي هادوي تهراني، «فلسفه علم اصول» در فصلنامه پژوهشهاي فقهي، ش1 (بهار 1384)، ص65.