فلسفه نیاز بشر به دین (بخش دوم)

حجت الاسلام والمسلمین ابوالفضل ساجدی در سال 1340 در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. مقدمات و سطح را طیّ سال های 1359 تا 1364 نزد اساتید برجسته ای؛ از جمله حضرات آیات اشتهاردی، اعتمادی، ستوده، پایانی، طاهری گلپایگانی، صالحی مازندرانی و طاهری خرم آبادی فراگرفت. در سال 1364 نیز به درس خارج فقه و اصول آیت الله العظمی وحید خراسانی، آیت الله العظمی روحانی، آیت الله العظمی شیخ جواد تبریزی و برخی علما و مراجع بزرگ دیگر رهسپار گردید. پس از پایان درس خارج، در سال 1372 به کانادا عزیمت کرده و مدرک کارشناسی ارشد فلسفه اسلامی را از دانشگاه مک گیل و دکترای فلسفه دین را از دانشگاه کونکوردیا اخذ نمود. آثار علمیِ پرشمار استاد؛ اعم از کتاب و مقاله، عمدتاً در موضوعات فلسفه دین و روان شناسی با رویکرد دینی است که به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است. او در حال حاضر، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیرهبوده و مدیریت «قطب علمی فلسفه دین اسلامی» را نیز بر عهده دارد. ظاهراً زمينه هاي رشد اين نظريه که بشر بايد انتظار خودش از دين را محدود کند، از سوي برخي دينداران مطرح شده و کارکرد دفاع گونه از دين هم داشته است. برخي اين ادعاي دينداران را که دين، دنيا و آخرت انسان را سامان مي بخشد، صحيح نمي دانستند. ناقدين، به برخي شواهد هم براي ناکارآمد نشان دادن دين، تمسک مي جستند؛ از اين رو برخي از دينداران براي دفاع از حريم دين، کارکرد آن را به طور محدودي معرفي کردند تا از ديدگاه کارکردگرايان، متهم به ناکارآمدي نشود. بنابراين برخي دينداران معتقد شدند که دين قرار نيست اقتصاد، سياست و سلامت ما را سامان ببخشد؛ بلکه دين، صرفاً قرار است ما را نجات دهد و به سعادت برساند. افرادي که نگاه بيروني به دين دارند، مي گويند: ما اصلاً به محتواي دين کاري نداريم؛ گوهر اديان مشترک است و از «گوهر دين» (Essence of Reli(ع)ion)، جز اين را نمي توان انتظار داشت. از گوهر، دست کم يک نظريه مهم به «غايت دين» تعبير شده است. البته اين گونه نيست که اگر غايت را دانستيم، راه رسيدن به آن را هم مي دانيم. بنابراين ما بايد به خود دين مراجعه کنيم و ببينيم که چگونه بايد به غايت برسيم؛ از اين رو بايد همه محتواي دين را مورد توجه قرار داد و به آن عمل کرد. پس تعبير «گوهر» به «غايت»، مستلزم بي توجهي به راه نيل به غايت نيست و قلمرو دين، با اين تعبير، محدود نمي شود؛ اين، نگاه بيروني به دين است. در نگاه دروني به دين، برخي معتقد ند که بشر، صرفاً براي پاسخگويي به نيازهايي که جاي ديگري نمي تواند آن را برطرف کند، بايد به سراغ دين برود. پاسخ آن را اجمالاً عرض کرده ام که اولاً، انسان، واجد دو بُعد مادي و معنوي است و اين دو بعد فيزيکي و متافيزيکي، با يکديگر ارتباط مستقيم دارند. اين چنين نيست که هر يک از اين ابعاد، برنامه و نيازهايي داشته باشد که کاملاً مستقل از بعد ديگر باشد و از هم تأثير نپذيرند. خير؛ انسان، ابعاد مختلفي دارد و همه اين ابعاد با هم ارتباط دارند؛ لذا موفقيت در يک ساحت، در سايه توجه به ديگر ساحت ها حاصل مي شود. ثانياً، اين که شما مي گوييد نيازهاي انسان در ديگر ساحت ها براي ما روشن است و ما در آن ها نيازي به دين نداريم، اين اوّل الدعواست؛ اتفاقاً اين طور نيست. علوم انساني، متولّي توجه به اين نيازهاست. ببينيد که چه غوغا و بحث هايي در علوم انساني وجود دارد. بايد توجه داشت که خود علوم انساني، بر يک سري نظريات بنيادين ديگري مبتني است و از آن تغذيه مي شود. از نظريات متعددي که اگر آن ها را قبلاً روشن نکرده باشيم، نمي توانيم در علوم انساني به نتيجه واضحي برسيم؛ به همين خاطر معتقديم که علوم انسانيِ اسلامي، با علوم انسانيِ غربي متفاوت است؛ هم در مباني و هم در نظريات و ديدگاه ها. بنا بر اين دو مطلب، صحيح نيست که بگوئيم صرفاً براي تأمين نياز روحي خودمان، به سراغ دين برويم و آن را محدود به امور رواني کنيم. بنده در مقاله «قلمروشناسي حکومت ديني» در فصل نامه علوم سياسي دانشگاه باقرالعلومع، اين بحث را به طور مفصل تري بيان کرده ام. اما سخن افرادي که مدعي اند، دين در عمل، کارآمد نيست و نتوانسته مشکلات ما را برطرف کند، مثل آن است که بگوئيم علم پزشکي به درد نمي خورد و کارآمد نيست؛ چون در عمل نمي تواند همه دردها و مشکلات را شناسايي و درمان کند و اين همه آدم با وجود همه مراقبت هاي پزشکي، جان خود را از دست مي دهند. بنابراين آيا ديگر سراغ پزشک و دانش پزشکي نرويم؟ هر کس هر کاري خواست انجام دهد و هرچه خواست بخورد؟ به بيماري هم کاري نداشته باشيم؟ پاسخ آن اين است که بسياري از انسان هايي که جان خود را از دست مي دهند، به خاطر اين است که دستورات پزشکي را به درستي عمل نمي کنند؛ خودشان مقصّر ند. بسياري از اين ها هم اصلاً به پزشک مراجعه نمي کنند. در حوزه دين هم، چنين است؛ اين که فکر کنيم هم اکنون، همه افراد در جوامع ديني، بر اساس قواعد دين رفتار مي کنند و تمام ابعاد زندگي آن ها بر قواره دستورهاي ديني سامان يافته است، فرض صحيحي نيست. بسياري يا به دين توجهي ندارند و يا دستورهاي ديني را به درستي رعايت نمي کنند. اين را نمي توان به حساب ناکارآمدي دين گذاشت. در مقابل، کساني هم که به محتوا و محصول مدرنيسم؛ همچون حقوق بشر معتقدند، در پاسخ به مشکلاتي که در جوامع غربي و مدرن رخ مي دهد، از پاسخي مشابه پاسخ حضرت عالي استفاده مي کنند. آن ها نيز مي گويند که اگر مشکلي به وجود آمده، در اثر بي توجهي به مدرنيسم و يا التزام ناکافي به الگوهاي زندگي مدرن بوده است؛ مثلاً اگر همه انسان ها و همه دولت ها، خود را به حقوق بشر ملتزم کنند، قاعدتاً زندگي خيلي خوب و پرآرامشي خواهند داشت. اتفاقاً آن ها هم همين دعوي را دارند. به نظر مي رسد اين يک مغالطه و راهي براي دفاع از يک ايده است؛ يعني هر وقت نسخه اي عمل نکرد، بگوئيم نسخه، درست است، ولي به آن، درست عمل نشده است. نه، اين جواب، جدلي است. اگر بخواهم دموکراسي يا غرب را نقد کنم، ممکن است شما اين اشکال را بکنيد. من الآن دارم اسلام را بيان مي کنم. بله، اگر آن جا بگوئيد، من آن جا جواب خودش را مطرح مي کنم؛ اما اين جا شما چه جوابي داريد؟ قواعدي که اسلام در باب بخشي از مسائل دارد، هنوز استخراج نشده است؛ به عنوان نمونه، خانواده هايي که قواعد تربيت ديني را رعايت کرده اند، فرزندان صالحي تربيت کرده اند و خانواده هايي که قواعد تربيت ديني را رعايت نکرده اند، بچه هاي آن ها معمولاً فاسد شده اند. آيا صحيح است که نگاه کارکردي به دين را برجسته کنيم؟ در طول اين چند ساله، پايان نامه هاي متعددي در همين رابطه تدوين شده است. در اين پايان نامه ها که به روش ميداني انجام شده است، آمارهايي گرفته شده؛ به عنوان نمونه، بررسي کرده اند که حجاب چه تأثيرات مثبتي مي تواند داشته باشد؛ ارتباط با خدا و نماز چه تأثيرات مثبتي مي تواند داشته باشد؛ گناه و فاصله گرفتن از دين هم همين طور؛ روزه چه آثار مثبتي دارد و الي آخر؛ يعني تحقيقات ميداني و تجربي اي موجود است که نشان مي دهد عمل به اسلام، سبب عقب گرد جامعه نمي شود؛ از اين جهت، نگاه کارکردگرا به دين، مي تواند نتايج مثبتي داشته باشد. دورکهيم معتقد است که دين، کارکردي اساسي در سامان بخشيدن به جامعه و نهادهاي آن دارد و تاکنون نيز چيز ديگري نتوانسته جاي آن را بگيرد. به نظر مي رسد، گاهي همين نگاه، ممکن است به دين آسيب بزند. فرض کنيد 50 يا 60 سال ديگر، ايده ديگري بيايد و به دلايل مختلف، در مقطعي کارکردش، مشخص تر و عيني تر از کارکردهاي دين تصور شود. در اين حال، اگر جنبه کارکردي دين را بسيار برجسته کرده باشيم، با چالشي جدي مواجه خواهيم شد؛ يعني شايد اين نگاه کارکردگرا بتواند در مقطعي به سود ما باشد، ولي ممکن است که همين نگاه، در مواقعي به ضرر دين و دينداري تمام شود. کارکردگرايي که ما از آن تعريف ارائه کرده ايم، با کارکردگرايي متعارف تفاوت دارد. ما کارکرد دين را کارکردِ صرفاً دنيوي نمي دانيم. کارکرد دين در ديدگاه ما، کارکردي جامع، بين دنيا و آخرت است. از سويي به اعتقاد ما، کارکردهاي دنيايي دين با کارکردهاي اخروي آن، اصلاً قابل مقايسه نيست. در مجموع، ما معتقديم که دين، هم کارکرد دنيوي را تأمين مي کند و هم کارکرد اخروي را. به عبارت ديگر، ما فقط کارکردگرا نيستيم؛ ما حق گرا هم هستيم؛ يعني ما مي گوييم چون مثلاً اسلام، حق است، بايد از آن پيروي کنيم؛ يعني هم حق است و هم کارکرد دنيوي و اخروي دارد. گاهي ممکن است چيزي، بهره اي از حقيقت نداشته باشد، ولي بتواند در مقطعي، کارکردي داشته باشد؛ مثلاً رُماني که بر اساس يک تخيل غيرواقعي نوشته مي شود، ممکن است آثار رواني داشته باشد و اندک آرامشي ايجاد کند، ولي اين دليل نمي شود که بگوئيم چون کارکرد مثبتي داشته، حقيقت هم دارد. بايد توجه داشت که اگرچه يک اثر رواني دارد، ولي چون حقيقت ندارد، جهالتي را در مخاطب خود تثبيت مي کند. بنابراين اولاً، ما کارکردگرايي را اعم از دنيا و آخرت در نظر مي گيريم و ثانياً، کارکردگرايي را در کنار واقع گرايي و حق گرايي قرار مي دهيم. بدون شک، امروزه نوع عملکرد مسئولين و بزرگان کشور در گرايش به دين و يا فرار از آن تأثيرگذار است. همه منتظرند ببينند که اين کشور چه کار مي کند تا به اسلام و دين نسبت بدهند و به همان مقداري که به دين نزديک شده است، به دين گرايش پيدا کنند وبالعکس اگر نقطه ضعفي است، آن را برجسته کنند و دين را عامل همه اين ضعف ها معرفي کنند. در عين حال، در تحليل پديدهاي اجتماعي، بايد از روش صحيح تحقيق استفاده کنيم. روش صحيح تحقيق به اين معناست که ما به همه مؤلفه ها توجه کنيم. علوم انساني، روش تحقيق ويژه خودش را دارد و با روش تحقيق در علوم تجربي تفاوت دارد. اگر بخواهيم قضاوت کنيم که آيا علت مشکلاتي که در جامعه ما وجود دارد، دين است يا چيز ديگري است، بايد از روش تحقيق مناسب خود استفاده کنيم تا نتيجه تحقيقات ما علمي باشد. در غير اين صورت، سخن ما غيرعلمي، خطابي، مغالطي و جدلي است. روش صحيح اقتضاء مي کند که همه مؤلفه هاي مؤثر بر يک پديده، در نظر گرفته شود. صرف اين که بر اساس يک مشاهده ساده، حکمي را به چيزي نسبت دهيم، علمي نيست. بخشي از شبهاتي که مطرح مي شود، به خاطر همين مسئله است. اگر انسان فطرتاً خداجوست، ديگر چه نيازي به دين دارد؟ البته ممكن است به اين سؤال اين طور پاسخ داد كه انبياء، مذكِّرند. اما تا زماني كه انسان خود نخواهد، هيچ تذكري، او را به صراط مستقيم هدايت نمي كند. در زمان پيامبران، بسياري بودند كه مشافهتاً با پيامبرشان ارتباط داشتند، اما حتي يك لحظه هم به آنها ايمان نياوردند و در نهايت، كافر از دنيا رفتند. انسان فطرتاً خداجوست؛ يعني فطرت، او را به سمت خداوند حرکت مي دهد. فطرت، او را وادار مي کند که خدا را بشناسد. دين با تکيه بر فطرت، حرکت مي کند. فطرت، منشأ حرکت او مي شود که به کمالات عظيمي دست پيدا کند. فرض کنيد در جايي، گنج عظيمي وجود داشته باشد؛ گنجي که اگر انسان به آن دست پيدا کند، خودش و نسل هاي پس از او نيز براي سال هاي سال بي نياز مي شوند. اگر مطلقاً هيچ ميلي به پول و گنج نداشته باشم، اصلاً براي به دست آوردن آن گنج، حرکتي نمي کنم. انسان فطرتاً خداجوست؛ يعني خداوند، گرايشي در او قرار داده است که به سمت کمالات عظيمي که مي تواند به دست بياورد، حرکت کند. فطرت، انسان را به سمت دين حرکت مي دهد. اين که انبياء مذکِّرند؛ بله واقعاً انبياء، مذکِّرند. آموزه هاي اسلام در مجموع، سه دسته هستند: عقايد، اخلاق و احکام. به يک معنا، اکثر مسائل عقايد، اخلاق و احکام، عقلي هستند. امّهات عقايد ما، اعم از مسائل خداشناسي، راهنماشناسي و غيره را عقل به ما نشان مي دهد و يک سري از جزئيات را از وحي مي گيريم؛ يعني سرنخ هاي اصلي از عقل شروع مي شود. بسياري از مسائل اخلاقي نيز عقلي است. گرچه بخشي از احکام را مستقيماً از عقل نمي توانيم بيابيم، اما ريشه بسياري از احکامِ عبادي، اجتماعي و تربيتيِ اسلام، عقلاً قابل اثبات است. اما نکته اين است که عقلي بودن اين ها به معني اين نيست که ديگر، عقل کفايت مي کند و دين به کار نخواهد آمد. دين نيامده که يک سري مسائل عجيب و غريب به ما بگويد. دين آمده همين فطرت را که عرض کردم شکوفا کند. يکي از کارکردهاي دين، آن است که راهي را که نمي دانيم، به ما معرفي مي کند. نکته مهم ديگر اين است که گرچه بسياري از اين مسائل، عقلي است، اما اگر بشر بخواهد به آن ها دست پيدا کند، بايد بسيار تلاش کند. اين در حالي است که انسان از ابتداي زندگي خود، به اين مسائل احتياج دارد و اگر بخواهد خود، آن ها را بيابد، شايد ساليان طولاني، زمان بايد صرف شود و فرصت او از دست مي رود. انسان، از روز اولِ زندگي خود، به نسخه هاي عملي نيازمند است. الآن ممکن است شخصي زحمت بکشد و پزشک شود تا بفهمد علت سرطان اش چيست؛ ولي او الآن سرطان دارد؛ اگر درمانش نکند، جان خود را از دست خواهد داد. اين کار شايد ممکن باشد، اما معقول و معمول نيست. از طرف ديگر، هنگامي که ما سخني را از يک منبع قدسي بشنويم، اثر آن خيلي بيشتر است تا اين که ما با عقل خود به آن برسيم؛ به همين خاطر، يکي از آثار دين، اين است که وقتي خدا چيزي را به انسان مي گويد، انسان به خاطر اين که خدا به او گفته، به آن عمل مي کند. ممکن است همان دستور را عقل به او بدهد، ولي اين اراده را در او ايجاد نمي کند. من مي دانم که نماز شب، خيلي خوب است، ولي اگر آيت الله بهجترهبا آن روح قدسي خود بگويد: «مي دانيد نماز شب چه فضيلتي دارد»؛ همين را که به من بگويد، کلّي به فکر فرو مي روم. بنابراين، يکي از کارکردهاي دين، همين تذکر دادن است. اما اين که مي فرمائيد انسان اگر خودش نخواهد، هدايت نمي شود؛ بله، اين هم مانعي براي دين محسوب نمي شود. به خاطر همين است که شخصي مي تواند در زمان پيامبرص و در حضور ايشان باشد و با ايشان مستقيماً حشر و نشر داشته باشد، اما در نهايت از صحابه اي شود که جنايت ها در حق اسلام کردند. در روايات داريم که کساني در آينده خواهند آمد که از اصحاب ما برتر خواهند بود؛ معرفت بسيار بالايي دارند؛ مي توانند از سخنان ما، مطالبي عظيم تر درک کنند و در عمل، چه مقاومت ها و چه حمايت هايي از معارف ما خواهند کرد. بنابراين هميشه لازم نيست پيامبر حضور داشته باشد. پيامبر مي آيد پيغام خود را مطرح مي کند؛ امام هم مي آيد تکميل مي کند و مي رود و ما هستيم که به اين ها بايد عمل کنيم. اين چيزي است که دين را جاودانه مي کند. خداوند متعال، دين را تا چه اندازه مطابق با فطرت انسان و نيازهاي فطري او به بشر ارزاني داشته است؟ اين سؤال از آن جا ممكن است به ذهن متبادر شود كه اختلاف اديان و مذاهب گوناگون، در نوع نيازسنجي از دين و به طور كلي در نوع تلقي از دين، چه توجيهي مي تواند داشته باشد؟ به هر حال، روشن است كه سطح نياز بشر از دين، در آئين ها و حتي فرقه هاي مختلف ديني، متفاوت است؛ به عنوان مثال، سطح نياز بشر از دين، در مسيحيتِ جديد، بسيار كمتر از مسيحيتِ سنتي است. اين مسئله، همچنين در نوع تلقي مذاهب اسلامي از دين اسلام هم به چشم مي خورد. انسان، ظرفيت و استعدادهاي عظيمي دارد که خودش خبر ندارد. اصلاً نمي داند چه هست و تصورش را هم نمي تواند بکند؛ چه برسد به احساس آن. دين آمده اين ظرفيت ها را شکوفا کند. انسان دنبال لذت مطلق است، ولي هيچ چيزي هم لذّت مطلق به او نمي دهد. دين به انسان مي گويد از هر مسير ديگري غير از دين بروي، لذت مطلق حاصل نمي شود، بلکه دچار تنش هاي رواني فراوان خواهي شد. آن چيزي که مي تواند شما را ارضاء کند، نه پول فراوان است، نه ثروت فراوان و نه لذت شهواني؛ اين ها هيچ کدام نمي تواند شما را سيراب کند. بايد به دنبال چيز ديگري باشيد. اديان ابراهيمي، وجوه مشترک فراواني با يکديگر دارند. به رغم اين که ما معتقديم به غير از اسلام، ديگر اديان ابراهيمي تحريف شده اند و واقعاً هم تحريف شده و خودشان هم قبول دارند، ولي ما موارد مشترک فراواني را در اديان ابراهيمي سراغ داريم. اگر ما اين مسئله را بپذيريم كه نياز بشر به دين، امري فطري است، در اين صورت مي توان اين شبهه را وارد كرد كه اموري؛ از قبيل علم، عرفان، هنر، فرهنگ و امثال آن ها هم كه برخي انديشمندان مادي گرا، آن ها را به عنوان جايگزين دين معرفي مي كنند، فطري هستند. انسان ذاتاً هنر و زيبايي را دوست دارد؛ به تعقل و علم احترام مي گذارد و فطرتاً در پي كشف اسرار جهان است. حال در اين زمينه چه فرقي ميان دين و ساير امور است؟ اين هم سؤال خوبي است. بله، علم؛ يعني کشف حقايق عالَم. انسان، دنبال کشف حقايق است. عرفان هم فطري است؛ هنر و فرهنگ هم البته به يک معنا فطري هستند؛ يعني در نهاد انسان ها علايقي به هنر وجود دارد. ما معتقديم که همه اين ها، نه تنها منافاتي با فطري بودن دين ندارند، بلکه همه اين ها مي توانند به دين کمک کنند. ما علم، عرفان، فرهنگ و هنر را در عرض دين نمي دانيم. اگر در عرض دين مي دانستيم، اين اشکال شما وارد بود. همه اين ها در طول دين هستند. دين به ما کمک مي کند که حقايق عالم را بهتر بفهميم. ما معتقديم که دين به ارتقاي علوم انساني کمک مي کند؛ يعني سبب افزايش دانش ما مي شود. بنابراين فطري بودنِ جستجوي حقيقت، محدود به علوم تجربي نيست. بخشي از حقيقت گرايي، به دنبال علوم تجربي رفتن است؛ ولي انسان که نمي خواهد به همين علوم تجربي محدود شود. او مي خواهد دانش خود را فراتر از تجربه پيش برد. اين مسئله، در عرفان وضوح بيشتري دارد. عرفان، ريشه در نياز معنوي ما دارد و اتقافاً همين نياز واقعي انسان است که به نظر مي رسد عرفان هاي دروغين، نمي توانند به انسان کمک کنند. ما در علوم تجربي، مي توانيم در حدّ زيادي، از دانش بشر استفاده کنيم؛ اما در علوم انساني محدوديت هايي داريم. من در کتاب «دين در نگاه نبي»، يک فصل را به بحث عرفان و دين اختصاص داده ام. آن جا توضيح داده ام که مي توانيم عرفان را به دو نوع تقسيم کنيم: عرفان داني و عرفان عالي. انسان مي تواند بخشي از عرفان را مستقل از دين بفهمد و حتي به آن عمل کند؛ ولي دين به انسان کمک مي کند که عرفان عالي را بشناسد و به آن عمل کند. بنابراين، دين به ارتقاي عرفان هم کمک مي کند. در هنر، ما معتقديم که اتفاقاً اين دين است که زيبايي دروني انسان را کشف مي کند و کمک مي کند انسان، زيبايي ها و استعدادهاي خود را متجلّي کند و به فعليّت برساند و به جمال واقعي برسد. جمال واقعي از هماهنگي صحيح درون و بيرونِ انسان و هماهنگي صحيح ميان اجزاء و صفات باطني او سرچشمه مي گيرد. آن جاست که ميدان تاخت و تاز هنر است. در هنر، چه براي شناخت ابعاد هنري انسان و چه روش هاي رسيدن به آن، به تعالي نيازمند است. من فکر مي کنم که براي تعالي، بايد از دين و آموزه هاي آن کمک گرفت. در بخش فرهنگ هم همين طور است. فرهنگ عبارت است از مجموعه باورها، ارزش ها، هنجارها و نمادها در يک جامعه. براي داشتن فرهنگ صحيح، بايد باورهاي متقن عقليِ قابل دفاع داشت. ارزش ها بايد مبتني بر آن باورها باشد؛ هنجارها هم از دل همان باورها و ارزش ها زاده شود و نمادها هم بايد بر همين اساس شکل بگيرد. بنابراين، فرهنگ صحيح، در سايه يک نگاه صحيح و جامع به هستي و انسان مي تواند حاصل شود و اين، تنها در سايه دين مي تواند محقق شود. آيا اساساً مقوله اي تحت عنوان «نقد دين» وجود دارد؟ بدان معنا که آيا مي توان دين، نصوص ديني و نهادهاي وابسته به دين را نقد کرد؟ البته اين توضيح لازم است که گويا گزاره نقد دين از سوي طرفداران آن، عمدتاً به جهت مطابقت دين با شرايط و اقتضائات زمان صورت مي گيرد؛ يعني آنجا که تقابلي ميان آموزه هاي ديني و پيشرفت علوم يافت مي گردد، نقد دين آغاز مي شود. لطفاً توضيح بفرماييد. بله، به نظر من نقد ممکن است. به هرحال، همه آن چه که امروز در اختيار ما قرار دارد، چيزي نيست که در ارتباط مستقيم با امام معصوم، حاصل شده باشد. نوع و عمق فهم ما از منابع دين هم بسيار مهم است. فهم مي تواند صحيح يا غلط باشد؛ مي تواند عميق يا سطحي باشد. ما مي توانيم فهم دين را مورد نقد قرار بدهيم؛ البته نه به معناي نقدي که منجر به نوعي هرج و مرج در دين شناسي شود. بعضي از نقدها، خود بر نوعي معرفت شناسيِ سست بنا شده اند و اصلاً خودِ ناقد، دچار يک آنارشيسم معرفتي است و در يک هرج و مرجي به سر مي برد و از اين رو، دين را هم متهم به نوعي هرج و مرج معرفت شناختي مي کند. اين نقد، اصلاً قابل قبول نيست. اما اگر نقد به معناي راهي براي کشف روش صحيح در فهم دين باشد، اين کاملاً درست است. ما مي توانيم درباره منطق فهم دين، مقدمات، عوامل مؤثر بر فهم و يا نهادهاي وابسته به دين بينديشيم و از آن ها سخن بگوئيم و ببينيم فهم ما از آن ها و کارکردي که از آن انتظار داشته ايم، درست بوده است يا غلط. اگر بر اساس روش هاي صحيح و عالمانه بينديشيم و سخن بگوئيم، نقد، نه تنها ايرادي ندارد، بلکه باعث مي شود تصور واضح تري از فهم خود و کارکردهاي دين به دست آوريم. يعني از نگاه يک فيلسوف دين که از بيرون به دين نگاه مي کند، مي توان دين را نقد کرد؟ بله، فيلسوف دين مي تواند نقد کند. اصلاً وظيفه فلسفه دين اسلامي همين است. کار آن، اين است که با نگاه عقلي، مؤلفه هاي دين را بفهمد و فهم هايي را که احياناً محقق شده، نقد و تحليل کند و منطق فهم، موانع و راه کارهاي صحيح آن را کشف کند. نقد اگر به معناي ارزيابي و تحليل مطالبي باشد که از ديدگاه هاي ناظر بر درون و بيرون دين مطرح شده، قابل پذيرش است. ناقد بايد يک چارچوب معرفتيِ منسجم، مشخص و قابل دفاعي داشته باشد و بر اساس آن به نقد بپردازد. گاهي نقد، في نفسه ارزش مي شود. به نظر ما، نقد، ارزش ذاتي ندارد؛ بلکه حقيقت يابي آن، ارزشمند است. آن چيزي که ارزش دارد، کشف حقيقت است. اگر نقد به معناي فرار و نفي حقيقت باشد، فاقد ارزش است. نقد بايد با انگيزه کشف حقيقت باشد و کمک کند که موانع کشف حقيقت را کنار بزنيم و بهتر، حقيقت را بشناسيم و به آن نزديک تر شويم. بعضي از رويکردها؛ مثل «عقل گرايي انتقادي» (Critic(ص)l r(ص)tion(ص)lism) به نقد، ارزش ذاتي مي دهد و دنبال کشف حقيقت هم نيست. عقل گرايان انتقادي معتقد ند نمي توان حقيقت را کشف کرد و اساساً نبايد به دنبال آن بود. آن ها فقط به نقد اهميت مي دهند. اگر شخصي چنين رويکردي داشته باشد، اين رويکرد، قابل قبول نخواهد بود. بنابراين، نقد دين به اين معنا قابل پذيرش است. البته نکته هايي که درباره نقد، عرض شد، اختصاص به دين ندارد؛ هميشه و در همه جا، نقدي که در مسير کشف حقيقت باشد، ارزشمند است. بنابراين، استدلال اشخاصي که دين را جايي براي تعصب هاي کور و دوري از تعقل ورزيدن مي دانند، صحيح نيست و نوعي مغالطه است. ما هرگز چنين سخني نمي گوييم . ما معتقديم که هميشه بايد به دنبال کشف حقيقت بود؛ هميشه بايد با بهره گيري از روش هاي صحيح، حقيقت را کشف کنيم. هميشه بايد از روش هاي باطل اجتناب کرد. چه در دين و چه در علم، هميشه بايد معيارهاي ما براي رسيدن به واقعيت و کشف حقيقت، معيارهاي درستي باشد. اين اتّهامي که به دين نسبت داده مي شود، امري است که دست کم در آموزهاي اسلامي، قابل قبول نيست. در ارتباط با اين بحث، اين سؤال پيش مي آيد که آيا مي توان تأثير و تأثر، هر دو را در دين پذيرفت؛ به آن معنا که پوسته دين، بنا به بروز شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي تغيير يابد؛ يعني نوع تلقي افراد در دين، تأثير گذاشته و آن را دگرگون کند. زمينه چنين پرسشي، بيشتر از آنجا ناشي مي شود که ما ناگهان مي بينيم رويکرد يک دين نسبت به آموزه هاي سنتي تغيير مي يابد؛ مانند روايت فرقه «مهايانه» (M(ص)h(ص)y(ص)n(ص)) از آئين بودا که اين دين را به آئيني عرفاني تبديل مي کند و يا تغيير ناگهاني الهيات مسيحي پس از ايمان آوردن پولس در همان قرن نخست ميلادي که با تأثيرپذيري از فلسفه يونان، به شکل مذهبي عرفاني درمي آيد و به عقايدي؛ چون «تثليث» (Trinity) باورمند مي گردد. ما اين مسئله را حتي در آئيني؛ مانند «سيکهه» (Si(دام ظله)hism) نيز مشاهده مي کنيم که دو سه قرن بعد از ظهور، حالت نظامي پيدا مي کند. در اين جا، بحث برمي گردد به اين که آيا عواملي مي توانند بر فهم ما از دين تأثير بگذارند؟ بله، مي توانند؛ اما مسئله، اين است که وقتي فهم ما از برخي عوامل تأثير مي پذيرد، آيا بايد در برابر اين عوامل، صددرصد منفعل باشد؟ خير، اين سخن، درست نيست. اگر بگوئيم که چون عوامل مختلفي مي توانند در فهم ما تأثير بگذارند، پس ما بايد تسليم محض باشيم، اين غلط است. دين مي خواهد براي ما يک سري واقعيت ها را منکشف کند؛ علم هم مي خواهد همين کار را انجام دهد. تأثير و تأثر، هميشه وجود دارد؛ اما بگوئيم که منظور از تأثير و تأثر، اين است که ما بايد صددرصد منفعل باشيم و بايد علم را تعطيل کنيم؟ بگوئيم چون نظرات علمي در علوم تجربي، مدام در حال ردّ و اثبات است، علم هيچ اعتباري ندارد؟ اگر منظور، اين است، قابل قبول نيست. اما اگر منظور، اين است که چون تأثير و تأثر وجود دارد، ما بايد به شرايط سياسي و اجتماعي و غيره توجه کنيم، اين اجمالاً قابل پذيرش است. ما بايد در فهم و عمل به دين، به عوامل و شرايط سياسي، فرهنگي و اجتماعي مختلف، توجه داشته باشيم. اين مسئله، يک لايه از مباحث دکتر سروش را شامل مي شود. ايشان به يک معنا مي گويد: چون معرفت هاي ديني، وابسته به يک سري معارف ديگر هستند، پس معرفت دينيِ ثابتي نداريم. پس ديگر هيچ باوري را نمي توانيم به طور قطع، قبول کنيم. سير تکامليِ مدّ نظر ايشان، به اين معناست که ما هيچ چيز را نمي توانيم به عنوان يک امر قطعي، به اسلام نسبت دهيم و بگوئيم اين جزء اسلام است ولاغير؛ بگوئيم اين، اصول دين خداست؛ اين معرفت، در باب خداست و اين که قرآن، کتاب خداست؛ اين که بايد نماز بخوانيم، روزه بگيريم يا حج برويم و حجاب داشته باشيم يا آخرتي وجود دارد؛ هيچ معرفت قطعي را مطلقاً نمي توانيم به اسلام نسبت بدهيم. هيچ کدام از ادلّه اي که ايشان در اين رابطه، در کتاب «قبض و بسط» ارائه کرده اند، تمام نيست. ادلّه ادعايي ايشان که دين در طول تاريخ، متزلزل بوده و به انديشه هاي ديگر وابسته بوده باشد نيز به همين نحو است. البته آموزه هاي دينيِ علما در طول تاريخ اسلام، تحولاتي داشته، ولي ثبات هم داشته است. ايشان مي گويد معرفت هاي بيروني که پيدا مي کنيد، معرفت هاي ديني شما را متحول مي کند. ما علمايي داشته و داريم که بعضي فيلسوف، رياضي دان، منجّم و بعضي طبيب بوده اند. به رغم داشتن دانش در عرصه هاي متعدد، ولي در طول تاريخ، همه آن ها در شناخت اسلام، محورهاي ثابتي داشته اند. وقتي شما رساله هاي اين بزرگان را با هم مقايسه کنيد، مي بينيد که همه آن ها در اصول و در بسياري از موارد ديگر، نظرات واحدي داشته اند؛ واجبات و محرمات در همه مشترک است و هيچ کس در آن ها اختلافي ندارد. اگر آموزه هاي بيروني، اين قدر تأثيرگذار بود، پس قاعدتاً يکي از اين ها مثلاً بايد مي گفت نماز واجب است و ديگري مي گفت مباح يا حرام است! چنين چيزي که نيست. اگر فرويد گفته است دين، عقده جنسي است و اگر ديگري مي گويد دين، افيون توده هاست، بايد آن ها را به راحتي و بدون هيچ تأملي پذيرفت و در مقابل آنها منفعل بود؟ اين يعني انفعال کامل در برابر انديشه هاي بيروني و تحميل کردن انديشه هاي بيروني بر دين. چه کسي چنين چيزي را تجويز مي کند که يک انديشه اي در برابر ايده اي، کاملاً منفعل باشد؟ تأثير و تأثر يعني اين؟ يعني اگر هر کسي از بيرون، هرچه خواست عليه دين بگويد، من بگويم چشم و بزنم بر سر دين؟ دين، هيچ اظهار نظري نداشته باشد؟ تابع بقيه باشد؟ دين آمده فرهنگ ها را عوض و اصلاح کند؛ دين استقلال دارد. دين آمده علوم انساني را هم ارتقاء بدهد. بنابراين، اين تفسير افراطي در هيچ جا قابل قبول نيست. ولي اجمالاً اين است که در فهم دين، ميدان تحقيق، باز است. در باب فهم دين، بايد به شرايط تاريخي هم توجه کنيم. به همين خاطر هم مي بينيم که اين قدر در علم اصول، قواعد فراواني را در استنباط از آيات و روايات ذکر کرده اند. قواعد بسيار جزئي که واقعاً وقتي با مباحث هرمنوتيک و مباحث فلسفه زبان غربي مقايسه مي کنيم، مي بينيم که چه دقت هاي عميقي را علماي مسلمان انجام داده اند که در غرب انجام نشده است. واقعاً معلوم است که انديشمندان مسلمان، در اين مسائل، دقت هاي بسيار عميق و دقيقي کرده اند. يکي از عواملي هم که سبب مي شود، دين، معارف و انديشمندان مختلفي را تربيت کند، ظرفيت تمام ناشدني دين است. قرآن کتابي است که هم بُعد عرفاني دارد، هم بعد فلسفي و فقهي. ابعاد قرآن، فراوان است. چون ابعاد آن فراوان است، هر انديشمندي مي تواند از آن سود ببرد؛ از اين رو وقتي يک چيزي، ظرفيت هاي فراواني داشته باشد، اگر کسي، تنها يک ظرفيت آن را استخراج کرده است، صحيح نيست که ظرفيت هاي ديگر را انکار کند. اين ظرفيتِ بالاي قرآن است که سبب شده رويکردهاي متعددي به آن وجود داشته باشد. هيچ کدام از اين ظرفيت ها، در تضاد با يکديگر نيستند؛ مثلاً اگر کسي متخصص گوش شد، معناي آن، اين نيست که چون خودش درباره گوش کار کرده، به ديگران توصيه کند که دست و پا به درد نمي خورد و بايد آن ها را قطع کرد. تخصص او، نافي تخصص هاي ديگر نيست. اين که از قرآن مي توان تفاسير مختلف عرفاني، فلسفي، ادبي و غيره داشت، به اين معنا نيست که کسي بگويد پس معلوم نيست بالأخره در قرآن چه چيزي وجود دارد؛ اتفاقاً، اين نشان دهنده ظرفيت عظيم قرآن است. انسان شناسيِ جامع، اين است که به همه ابعاد وجودي انسان توجه شود. بنابراين وجود عقايد و ساحت هاي مختلف در دين، به معناي آنارشيسم معرفتي نيست؛ به معناي اين نيست که ما با يک سري مبهمات روبه رو هستيم که به درد عمل نمي خورند. يکي از عوامل پويايي و جاودانگي قرآن کريم، همين ظرفيت عظيم و تمام ناشدني نهفته در آن است. اما ممکن است در يک دوراني، بيشتر بُعد خاصي از يک دين، برجسته شود. البته اين هم نقصي براي قرآن نيست؛ بلکه اين انديشمندان هستند که بر بعد خاصي از قرآن متمرکز شده اند. همواره انديشمندان بايد تلاش کنند تا همه ابعاد قرآن کشف شود. قرآن، ذوابعاد است. جامعه هم به همه اين ابعاد، نيازمند است؛ لذا همه اين ها، قابل جمع هستند و به معناي آن هم نيست که به طور کلي بگوئيم دين، هيچ آموزه ثابتي ندارد. خير، دين همه اين آموزها را در خود دارد و هر کدام در جاي خودش، کارکرد خاص خودش را دارد. در ارتباط با مسئله تأثيرپذيري دين، مي توان به نظريه هرمنوتيکي گادامر در باب تأثير پيش فرض هاي ذهني بشر در قرائت متن که البته متون مقدس نيز از جملة آن است، اشاره کرد. نظر حضرت عالي در اين زمينه چيست؟ من دو کتاب در اين زمينه نوشته ام که براي کساني که مي خواهند در اين موضوع تحقيق کنند، مفيد است: يکي کتاب «زبان دين و قرآن» است و ديگر، کتاب «زبان قرآن با نگاهي به چالش هاي کلامي در تفسير» که مشترک بين مؤسسه امام خمينيرهو سازمان سَمت است. کتاب ديگري نيز از بنده، با نام«هرمنوتيک و منطق فهم حديث» در حال انتشار است که به طور خاص، بر مسائل هرمنوتيک، فهم دين و زبان دين، متمرکز است. در اين کتاب، اين مسئله را بررسي نموده ام که استفاده از قواعد هرمنوتيک، تا چه اندازه خدمات و ضررهايي در فهم دين به دنبال خواهد داشت. اين مقايسه، در رابطه با علم اصول هم اجمالاً انجام شده است. بنده به طور مفصل درباره ديدگاه گادامر بحث کرده ام. غرب، خاستگاه بحث هاي علمي، درباره زبان دين است. يک سوم از اين کتاب، به زبان قرآن مي پردازد. در بخش اول، ديدگاه غربي ها مطرح شده و بخش دوم آن به ديدگاه هاي متفکران داخلي پرداخته است که از ديدگاه هاي غربي، تأثير پذيرفته و در نظرات خود در باب فهم قرآن و اسلام، به تفاسير غلط افتاده اند. من در هجده جلسه، بحث فشرده اي که با عنوان «هرمنوتيک و فهم قرآن» در راديو معارف داشتم، رابطه هرمنوتيک و فهم قرآن را به طور مفصل تري توضيح داده ام. اجمالاً، مطلب اين است که در بحث فرآيند فهم، روش آن و پيش فرض ها، ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد که يکي از آن ها، ديدگاه گادامر است. بعضي از پيش فرض ها، تأثير مستقيم بر فهم دارند. تأثير پيش فرض هاي ذهني، به معناي اين نيست که ما در مقابل پيش فرض ها مغلوب هستيم و ديگر هيچ کاري نمي توانيم بکنيم. بنابراين پيش فرض ها را بايد به پيش فرض هايي که اثر مخرب دارند و پيش فرض هايي که تأثير مخربي ندارند، تقسيم کنيم؛ مثلاً فرض کنيد وقتي شما مشغول مطالعه کتاب فلسفي هستيد، قواعد منطقي در ذهن شما به صورت پيش فرض قرار گرفته است. اين پيش فرض ها را شما پذيرفته ايد که صغري و کبري و استدلال و برهان داريم؛ ولي اين پيش فرض ها، نه تنها به استدلال شما ضرر نمي زند، بلکه به استدلال بهتر و فهم صحيح تر کمک مي کند؛ يا مثلاً شما اگر بخواهيد از يک متن عربي استفاده کنيد، قواعد زبان عربي را پيش فرض گرفته ايد. اين پيش فرض ها، نه تنها ضرري ندارند، بلکه لازم و ضروري هستند. بعضي از پيش فرض ها، مثل طنابي هستند که با آن از دل چاه، آب بيرون مي آوريم. اگر خود طناب، آلودگي داشته باشد، آب را آلوده مي کند. بايد در حدّ مقدور، از پيش فرض هاي مضر اجتناب کرد؛ لذا با تکيه بر ديدگاه گادامر نمي توان پذيرفت که همه قرائت ها، صحيح هستند و همه قرائت ها در عرض يکديگر و قابل دفاع هستند. چنين ديدگاهي را نمي توانيم قبول کنيم. در غرب هم نظرات متفاوتي در نقد ديدگاه گادامر مطرح شده است. هرمنوتيست هاي عيني گرا؛ همچون اميليو بتي و اي.دي.هيرش، از اين جمله اند. «هرمنوتيک عيني گرا» (Objective Hermeneutic) در مقابل «هرمنوتيک فلسفي» (Philosophic(ص)l Hermeneutics) قرار دارد. در هر صورت، در اين زمينه، ديدگاه هاي متفاوتي مطرح است؛ يکي از ديدگاه ها، ديدگاه گادامر است. البته بخشي از ديدگاه گادامر، قابل قبول است و ما هم با آن موافق هستيم، ولي بخشي از آن، قابل دفاع نيست. اجمالي از بحث ديدگاه گادامر و طرح ايشان را در کتاب «زبان قرآن»، صفحات 444 تا 452 آورده ام. چه تفاوت هاي اساسي ميان بهره گيري از روش هاي هرمنوتيکي و روش هاي علم اصول، در تفسير قرآن وجود دارد؟ چه تفاوت هاي اساسي ميان بهره گيري از روش هاي هرمنوتيکي و روش هاي علم اصول، در تفسير قرآن وجود دارد؟ علوم جديد ممکن است تا حدودي به ما کمک کنند. اولاً براي پاسخ به شبهات، به بخشي از اين دانش ها نياز داريم؛ چرا که بخشي از شبهات و باورهاي نادرست، از طريق همين دانش ها، وارد جامعه شده است. محصول بخشي از اين علوم، چون سمومي است که براي دفع آن ها، ابتدا بايد به درستي، شناسايي شده باشند. ولي يک بخشي از آن ها ممکن است به تحليل ها و دقت هاي ما در علوم اسلامي کمک کند. شما اصول فقه را ببينيد که در طول تاريخ چقدر رشد پيدا کرده است. علم اصول، در ابتدا اين قدر دقيق نبوده؛ ولي در طول تاريخ به دليل بحث ها و چالش هاي علمي متعدد و مختلف، دقت و جزئيات حيرت انگيزي پيدا کرده است. با اين حال، مطالعه دانش هرمنوتيک مي تواند در مباحث روش فهم متن، کمک کند تا تحليل هاي جامع تري را احياناً ارائه بدهيم و بر دقت ها بيفزاييم؛ مثلاً فرض کنيد درباره «نقش گرايش ها و اميال در استنباط حکم» در تحقيقات اصولي و حديث شناسي خودمان، از آن بحث شده است؛ ولي باز هم مي توان زواياي جديد ديگري را در آن، با استفاده از دانش هرمنوتيک، طرح کنيم؛ از جمله اين که تا چه حد، گرايش هاي انسان، بر فهم او اثرگذار و قابل کنترل است و براي کنترل آن، چه راه کارهايي را مي توان به کار بست. همين طور در مباحث انسان شناسي، آن ميزان که در غرب کار شده، مي تواند موجب فربه تر و دقيق تر شدن مباحث انسان شناسي اسلامي شود. در بحث روش شناسي منطق فهم نيز همين طور است؛ مطالعه ديدگاه ها و نظرات ديگران، مي تواند به جامع تر و دقيق تر شدن مباحث اسلامي کمک کند. حضرت عالي پيش فرض هاي مضر و غيرمضر را مطرح کرديد. بر اساس چه قواعدي مي توان مرز ميان اين ها را تشخيص داد؟ گادامر معتقد است که نمي توان ذهن را از پيش فرض ها رها کرد و يا آن ها را تغيير داد؛ تأثير ما از پيش فرض ها، اجتناب ناپذير است. در واقع، در فهم و برداشت شخص از متن، با مجموعه گذشته، پيش داوري ها و پيش فرض هاي او صورت مي گيرد. از سويي، اشخاصي؛ همانند آقاي شبستري معتقدند که مي توان پيش فرض ها را تغيير داد. به هر حال، چگونه و بر اساس چه معيارهاي عامي مي توانيم تشخيص دهيم پيش فرض مان مضر به فهم صحيح است؟ لازمه اين سخن، آن است که ابتدا بايد بدانيم فهم صحيح از فلان متن کدام است تا سره را از ناسره تشخيص دهيم. تأثير از بعضي پيش فرض ها لابدّ منه است و ضرري هم به فهم نمي زند؛ مثل دانش هايي که براي رسيدن به دانشي ديگر لازم است. بين دانش ها، رابطه توليدي و مصرفي وجود دارد. بعضي از دانش ها، دانش هاي توليدي تلقي مي شود؛ بعضي از آن ها، دانش هاي مصرفي؛ مثلاً فرض کنيد بيولوژي براي دانش طب، دانشي توليدي محسوب مي شود. ما بايد توجه کنيم که رابطه توليدي و مصرفي، ضرري به فهم نمي زند و لابدّ منه است. البته بايد ببينيم و بررسي کنيم که آن دانش توليدي، دانش درستي باشد؛ مثلاً ما معتقديم که عمده علوم انساني که امروز تدريس مي شود، از مباني غربي ارتزاق مي کند. عمده آن مباني غربي نيز با ديدگاه هاي اسلامي در تضاد است؛ لذا مي گوييم که علوم انساني بايد ريشه در مباني و منابع اسلامي داشته باشد. اين تغيير مبنا و منبع، باعث مي شود نگاه ها و مسائل نويني در علوم انساني پديد بيايد که با فرهنگ و زندگي ما نيز تناسب خواهد داشت. بنابراين ما بايد پيش فرض ها را طبقه بندي کنيم. برخي؛ همچون آقاي سروش و آقاي شبستري، با طرح مباحث مربوط به پيش فرض ها، قصد دارند اين نکته را بگويند که دين با پيش فرض ها فهم مي شود و چون پيش فرض ها با هم تفاوت دارد، بنابراين، يک قرائت رسمي و واحد که قرائت صحيح تلقي شود، نداريم؛ قرائت هاي مختلف داريم که همه آنها هم صحيح هستند. از نظر برخي، لازم نيست، بلکه صحيح نيست که بگوئيم اسلام، با نماز و حجاب و غيره درست است؛ بلکه اسلام، بدون اين ها نيز درست است. از نظر ما، اين سخن، درست نيست. در واقع، بعضي از پيش فرض ها، درست و بعضي از آن ها، غلط هستند. ما نسبت به بعضي پيش فرض ها که رابطه توليدي و مصرفي دارند، لابدّ منه هستيم. ما محتاج دانش هاي توليدي هستيم، ولي آن دانش توليدي هم به جاي خودش، بايد درست باشد. استفاده از پيش فرض هاي توليدي، ضروري است و به هرج و مرج در معرفت و تساوي در فهم هم منجر نمي شود. پيش فرض هاي مبنايي هم بايد مشخص شود که آيا از اصول درستي برخوردار هستند يا نه؛ به طور مثال، اجتهاد بايد با مباني خودش انجام شود؛ صحت آن مباني هم بايد در جاي خودش، مورد بررسي قرار گرفته باشد تا اجتهاد، صائب باشد. شخصي که مي خواهد درباره گادامر، مطالعه يا داوري کند؛ نظر او را بپذيرد و يا نقد کند، ابتدا بايد مباني معرفت شناسي، معنا شناسي، هستي شناسي و ارزش شناسي خودش را به درستي معين کرده و بر صحت و درستي آن ها، به نتيجه واضحي رسيده باشد. بايد قبل از اين که از صحت نتيجه گيري ها در دين بحث کنيم، بايد بياييم و در صحت مباني آنها بحث کنيم. پس وجود و تأثير مباني، لابدّ منه است؛ ولي صحت همه اين مباني، علي السويه قابل قبول نيست. در فرآيند فهم دين، در حدّ ممکن، بايد از وارد شدن احساسات و گرايش ها، اجتناب کنيم. براي همين است که مي بينيم علامه حليرهبراي اين که نظرش در رابطه با نجس شدن آب چاه، از احساسات و منافع شخصي او متأثر نشود، چاه خانه خودش را پر مي کند. وقتي از او، علّت اين کار را سؤال مي کنند، مي گويد: هر چه مراجعه کردم، ديدم ادلّه دلالت مي کند که اگر نجاستي در چاه بيفتد، آب چاه نجس نمي شود. فکر کردم، گفتم شايد اين نظر به خاطر چاه خودمان باشد، دستور دادم چاه را پر کنند. خودِ دين، راه هايي را براي احتراز از دخالت احساسات و گرايش ها در فرآيند فهم، معرفي نموده است. بايد به اين نکته هم توجه کنيم که در مسير نزديک شدن به واقع حرکت کنيم؛ اما اين که حتماً به واقع مي رسيم يا نه، مسئله ديگري است. لازم هم نيست بگويم تا به واقع نرسم، عمل نمي کنم. خير، ما دائرمدار حجت هستيم. حجت؛ يعني من راه هاي عمل صحيح منطقيِ خودم را طي مي کنم، حالا يا به واقع مي رسم يا به آن نزديک مي شوم. اگر رسيدم دو ثواب مي برم؛ اگر هم نرسيدم يک ثواب مي برم. اين که ما نسبت به گرايش ها، مطلقاً هيچ کاري نمي توانيم بکنيم، کاملاً غلط است. بعضي ها اين طور تفسير مي کنند که گويا انسان وقتي تابع گرايشي است، ديگر نمي تواند بر خلاف آن عمل کند. گرايش هاي انسان، هنگامي مي توانند تأثير بگذارند که نوعي ابهام در متن وجود داشته باشد. فرض کنيد کسي از دور مي آيد و تصوير آن، مشخص نيست و ابهام دارد. در صورتي که من ندانم که آن چيز چيست، اگر به چيزي علاقه داشته باشم، مي گويم آن شيء، همان است؛ اگر از شير، ببر يا مثلاً از جن بترسم، مي گويم آن چيز، شير، ببر يا جن است. در اين جا من، متناسب با ابهامي که دارم، آن شيء مبهم را تأويل مي کنم؛ ولي هر قدر که آن شيء نزديک مي شود، از ابهام آن کسر شده و از طرف ديگر، تأويل کم رنگ تر مي شود و ديگر جايي ندارد. ابهام هاي متن هم همين طور است. بخشي از ابهام هاي متن، با مراجعه به مثلاً لغت نامه و قواعد منطق، از ميان مي رود. آن جا که ابهام متن از اين طريق برطرف مي شود، حق نداريم متن را تأويل کنيم و خواسته ها، ميل و گرايش هاي خودمان را بر متن تحميل کنيم. بنابراين ما براي رفع ابهامات متن، بايد از روش هاي منطقي و صحيحِ کشف متن استفاده کنيم. در مواردي که از قواعد منطقي و قواعد ظاهري و متعارف نمي توانيم ابهام را کشف کنيم، آن جاست که بايد از قواعد تأويل متن استفاده کنيم. در مواردي از اين دست، ما بايد به روايات مراجعه کنيم و در مواردي نيز توقف کنيم. قرآن هم در رابطه با مواجهه با آيات متشابه، ما را از دخالت و تحميل نظر شخصي، بر حذر مي دارد و فهم آيات را به راسخون علم مي سپارد. بنابراين، اين طور نيست که ما در فهم دين، مجاز باشيم خواسته ها و گرايش هاي خودمان را بر متن تحميل کنيم. همه اين ها قواعد و ضوابط خاص خودش را دارد و بايد به آن ها توجه کرد.