گفتگوی اختصاصی محفل با آیتالله سید جعفر سیدان
نمی شود عقل را انکارکرد
اشاره: آیتالله حاج سید جعفر سیّدان یکى از پروردگان مکتب استاد، حاج شیخ مجتبى قزوینى (ره) در اواخر سال 1313 هجری شمسی در مشهد دیده به جهان گشود. پس از تحصیل مقدمات و سطح، دروس خارج فقه و اصول را قریب هشت سال از محضر حضرت آیتالله العظمی میلانی(ره) استفاده نمودند، و دروس فلسفه و كلام شامل شرح منظومه، شرح اشارات، اسفار، مشاعر و بالجمله معارف اهل البیت(علیهم السلام) و اخلاق را از محضر پر فیض حضرت آیتالله حاج شیخ مجتبی قزوینی(ره) بهرهمند شدند و در زمره شاگردان شاخص و بارز آن بزرگوار در آمدند. البته معلوم است شیخ مجتبی قزوینی مبانی فلسفی را قبول نداشتند بلكه خدشه و قویّا رد مینمودند.
اكنون ایشان یكی از مدّعیان و مدافعان نظریهای است که كه اخیرا بعد از پخش مصاحبه مرحوم دكتر عبد الجواد فلاطوری و نشر کتاب جناب آقای حکیمی به نام «مكتب تفكیكش» معروف و مشهور شده است.
از ایشان تاكنون متجاوز از بیست و پنج كتاب و رساله از قبیل دروس اعتقادی، میزان شناخت، جبر و قدر، معاد، فوائد نبویه، آیات العقائد، تفكیك یا روش فقهاء امامیه، شرح خطبه 152 نهجالبلاغه، مناظره در مسألهای از معاد،...، و بیش از دو هزار نوار كاست از دروس كلام و تفسیر و اخلاق و... موجود است. «بینونت، سنخیت، عینیت» از آخرین آثار مکتوب ایشان میباشد که در آن به نقد و بررسی نظریه وحدت وجود پرداخته شده است.
معظم له از صدر نشینان منبر و خطابه نیز هستند، از این رو گفتگو با ایشان آن هم در ایام دهه پایانی ماه مبارک رمضان و لیالی قدر کار سادهای نبود. قسمتی از مصاحبه قبل از منبر ایشان و در حسینیهای در کوچه سرشور انجام شد و بخش دیگری از آن سه روز بعد در منزل ایشان. سعه صدر و استقبال ایشان از مباحث، بسیار برای ما آموزنده بود.
محفل: موضوع شماره بعدی نشريه پیرامون بحث علوم عقلی و به خصوص فلسفه و کلام در حوزه علمیه است و سعی کردیم تمام نظرات را دراین باره جمعآوری کنیم. به عنوان اولین وضعیت کلی آموزش فلسفه در حوزههای علمیه را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظرتان این تدریس و ترویج این علوم در حوزه لزومی دارد یا نه و اساساً نظر مکتب تفکیک در مورد آموزش فلسفه کنونی در حوزه یا بایستهها و نبایستههای مربوط به آن چیست؟
در مورد سوالی که فرمودید، یعنی نظر مکتب تفکیک نسبت به فلسفه در حوزههای ما، با توجه به نظر افرادی که فعلاً به عنوان مکتب تفکیک صحبتشان هست، معلوم میشود که تصور شما این است مکتب تفکیک یک مسئله تازه است. یک مکتب نو ظهوری است.
اولا: بايد معلوم بشود که مکتب تفکیک مسئله نوظهور و تازهای نیست. خوب است اگر معلوم شود مقصود چیست این گونه برخی شبهات بر طرف میشود. خیلیها نظرات ما را نخوانده و نگاه نکردهاند و نمیدانند که مقصود از تفکیک چیست یک چیزهایی خودشان معنی میکنند، بعد هم بر اساس همان اشکال میکنند. به عنوان مثال میگویند مقصود از تفکیک یعنی تفکیک بین عقل و وحی.
در حالی که در مخیله کسانی که در این جریان حرفی دارند این مطلب نیامده و به خیالشان نگذشته که تفکیک بین عقل و وحی داریم. بلکه عقل و وحی با یکدیگر تلازم صد در صد دارد و هرچه حکم واقعی عقل است وحی باید آن را امضاء كند و هرچه حکم حقیقی وحی است منطبق با عقل است. عقل و وحی با هم تطابق دارد. بسیاری از مطالب است که عقل در دسترسش نیست یعنی تعقلها به آنجا نمیرسد. آن وقت وحی که در ارتباط با علم الهی است در ارتباط با آن مسائل هم حرف دارد و اینهاست که مسائلی هست که عقل دسترسی ندارد و تضادی هم با آنها ندارد.
محفل: با این وضعیت موجبه کلی بودن قاعده ملازمه جور در میآيد.
بله هر جا که عقل حکم میکند وحی هم همان حکم را دارد و هرجا که وحی حکم میکند عقل هم همان حکم را دارد.
محفل: مثلاً عقل در اینجا استحاله به اجتماع نقیضین کرده، آیا وحی هم همین حکم را کرده است؟
وحی چیزی را که از بینات عقل است، تایید میکند و چیزی را که نیاز ندارد به اینکه بیان شود بیان نمیکند. بینات ضروری کذایی را نیاز ندارد که تبیین کند. ولی وقتی کسی بفهمد که عقل چیست، و وحی چیست، میفهمد که اینها با هم تلازم دارد، چرا؟ چون منظور از وحی، یعنی قرآن و حدیث، آن هم حدیثی که مستند باشد و حاکی باشد از آن ارتباط خاص پیغمبر با خداوند. منظور از وحی وقتی این شد، یعنی حقایقی که در ارتباط خاص پیغبر با خداوند است؛ پس یعنی حقایقی است که این حقایق خدشه بردار نیست، حقایقی است که خطا ندارد. از آن سو عقل چیست؟ عقل هم آن حقیقتی است که آن حقیقت درک میکند مطالب را، و حجت ذاتی است و حجیت دارد و حجت بین خدا و خلق است. باز عقل، چه را مییابد؟ واقع را درک میکند، واقع هم دو تا نیست. پس بنابراین عقل و وحی تلازم دارد. هرگاه که این عقل و وحی با هم تلازم دارد چگونه به این نظریه گفته میشود تفکیک؟
بسیار جای تاسف است که ما گاهی از افرادی شنیدم که هیچ انتظار نمیرفته است، یکی بزرگان کتاب آقای حکیمی دستش بوده و دیده روی آن نوشته است تفکیک، تا دیده گفته است: عجب ما در این جا میخواستیم اثبات کنیم وحی ضد عقل نیست و این آقایان میگویند تفکیک کنیم این دو را، بدون اینکه داخلش را بخواند. بنا بر این اگر کسی بفهمد که عقل چیست، و منظور همان حقایق درک کننده حقایق است نه تخیلات و نه توهمات و نه ظنونی که ممکن است درست باشد و ممکن است درست نباشد. نمیتواند بگوید این با وحی دو چیز است.
عقل َبّین، که بعضی عقل سلیم میگویند، این هرگز با وحی مخالف نیست. هر کجا که ظاهر وحی با این امر ساز گار نیست خود وحی توجیه کرده است، قبل از همه و بهتر از همه، و تا آنجا پيش رفته، که اگر نص قرآن هم با این حرفها مخالف باشد، باید توجیه شود؛ ولی گفته میشود آنجا، هر جا که هست، خود وحی آن کار را کرده است و ربطی به ما ندارد. «جاء ربک» خدا آمد، قبل همه گفته یعنی «جاء امر ربک».
ما معتقدیم که یک مورد در وحی نداریم که با عقل بَّین مخالف باشد، الا اینکه خود وحی، توجیهش را بيان كرده است. یک مورد کسی نمیتواند بیاورد آورد که وحی با عقل بین مخالف باشد.
پس منظور از «تفکیک» یعنی تفکیک آرای بشری از آیات وحیانی. تفکیک این است، نه تفکیک عقل و وحی. فلسفه آرای بشری است. فلسفه تعریفش در حاشیه منظومه صفحه 68 هست، کسانی که در مسیر کشف حقایق حرکت کردند در چند گروه تقسیم میشود؛ بعضیشان فقط به کشف و مکاشفه و تصفیه و تزکیه اکتفا میکنند به عنوان صوفیه، بعضی به تفکر اکتفا میکنند بدون تقید به ادیان، تفکر خودشان مطرح است، حرکت فکری دارد، یعنی مشاء، جمعی جمع کردند بین هر دو یعنی اشراقیون، جمعی تقیّد دارند به نظر خودشان یعنی به ادیان که اینان متکلمند. خود فلسفه تعریفش حرکت فکری است که نه دشمنی دارد با وحی و دین نه دوستی، کار خودش را میکند.
محفل: تفکر دینی منشاء وحیانی نمیتواند داشته باشد؟
چرا ممکن است، اما اگر کسی متکی به وحی است فیلسوف نیست در حقیقت متکلم است.
محفل: یعنی مرزی بین فلسفه اسلامی و کلام اسلامی وجود ندارد این را قائل هستید؟
الان مخلوط شده و الا خودشان تعریف میکنند در کتابهایشان که عقل چیست، وحی چیست و...
در نتیجه این طور شد که بین آرای بشری و آنچه در وحی هست را بررسی کنیم که آنچه مطابق بود با وحی، خیلی خوب است، و آنچه مطابق نبود با وحی، باز آنجا را اگر ضد عقل بَيّن بود باید توجیه شود، ولی هر جا هست وحی خودش این کار را کرده است.
بررسی کردیم دیدیم که ضد عقل نیست، وحی و آنچه در کلمات بشری است با این وحی تطبیق نکرد؛ وقتی بررسی کردیم دیدیم ضد عقل هم نیست، آنچه در وحی است ضد عقل نبود و آنچه در کلمات بشری بود را جدا کنیم از عقل. بگوییم این مسئله غیر از مسئله وحیانی است که زیاد هم هست. مثلاً فرض کنید که در ارتباط با مسئله معاد که مهم هم است وقتی بررسی میکنیم فلاسفه مشاء به غیر از بوعلی سینا میگویند پس از مردن چه خبر است؟ روح است و روح است و روح. از این بدن دیگر خبری نیست الا ابن سینا که میگوید ضد عقل نیست که از این بدن خبری باشد و جسمانی به معنای عنصر خاکی باشد و صادق مصدق هم گفته است پس ایمان میآورم اما بقیه فلاسفه مشاء گفته اند که روح تنهاست.
حکمت متعالیه مرحوم ملاصدرا میفرماید که روح و نفس، صورت مثالی را ایجاد میکند و از این بدن خاکی هیچ خبری نیست. بدن به ابعاد خاکی نیست بلکه معاد ایجاد نفس است ایجاد روح است، صورت مثالی به تعبیر ایشان نفس صورت مثالی را اختراع میکند. بررسی کنیم در وحی که چه کسی بپسندد و چه کسی نپسندد؟ وحی چه گفته؟ فرموده است و «ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قل یحیی العظام و.. .» شخصي استخوانی دستش گرفته بود آمد نزد پیغمبر اکرم(ص) فشار داد استخوان له شد، گفت شما می گویید همین دوباره زنده می شود؟ قرآن می گوید «و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قل یحییها الذی انشاءها اول مره» همین استخوانی که تو گفتی همین را زنده می کند همانی که انشاءاش کرده و درستش کرده می تواند دوباره زندهاش کند.
محفل: اگر کسی بفرماید که مماشاتا به سائل پاسخ گفته شده است چه؟
مماشات چیست؟! یکی دوتا که نیست. مثالی که قرآن آورده، مشکل است. آنچه را که قرآن ميفرمايد، فهمش مشکل است. آن شخص در همين مشکل داشت. اگر قرآن میگفت خیالت راحت باشد از این بدن خبری نیست، این مشکل است؟! این که قرآن روي اين مطلب اصرار کرده است، این مشکل است! فهم سائل عکس است. قرآن همین مشکلات را اصرار میکند.
محفل: پس باید بفرمایید معاد مادی، نه معاد جسمانی. جسم اعم از مادی و مثالی و عقلی است.
خیلی خوب! منظور معلوم است یعنی عنصر خاکی، لذا من این کلمه را عمدا گفتم.
داستانی که وارد میشود شخصی وقتی رد شد دید که همه بدنها پوسیده و هلاک شده گفت کیست که این بدنها را زنده کند «انا یحیی هذا بعد موتها» خداوند متعال ميفرمايد: ما خودش و الاغش را میراندیم و بعد از مدتی هم زندهاش کردیم و صد سال هم گذشت و بعد جلوی خود او گوشت و استخوانهای الاغش را درستش کردیم بعد میگوید این گونه زنده میکنم.
«لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم به النفس اللوامه ایحسب الانسان الن نجمع عظامه» جمع میکنیم عظامش را یعنی عظامی که جمعش متفرق شده، جمعش میکنیم.
در روایات هم نص همین که در قرآن آمده هست. پس باید رای بشری را از آنچه که قرآن کریم فرموده جدا میکنیم. اما اینکه مرحوم حاج محمد تقی آملی، در تعلیقهاي که بر منظومه دارند به این بحث که میرسند، حرف حكمت متعالیه را میفرمایند: و بعد اذعان میکند «و لکن هذا معاد روحانی به معنا اخفاء انا اشهد الله و ملائکته و انبیاءه و رسله انی اعتقد فیهذه الساعه و هی ساعه الثلاث من یوم الاحد الرابع عشر من شهر شعبان المعظم سنه 1368 فی امر المعاد الجسمانی بما نطق به القرآن الکریم و اعتقد به محمد(ص) و الائمه المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین و علیه اطبقت الامة الاسلامیة».
بنابراین «تفکیک» به این معناست. یعنی تفکیک آرای بشری از حقایق وحیانی. اگر با هم میخواند که چقدر خوب، ولی اگر دیدی که با هم نمیخواند که من مثالی میزنم...
محفل: پس شما با فلسفه مخالف نیستید، با فلسفه بافی مخالفید؟
هركه تفلسف نكند خل است. نميشود عقل را انكاركرد. میگوییم فلسفه معمول چیزی که در کتب هست با تعقل مساوی نیست، بعضیهایش درست است و بعضیهایش نادرست. باید تقسیم شود. مطالب فلسفی به دو بخش تقسیم میشود. یک بخش مسائل عقلی قطعی و مسلم است و یک بخش هم آنچه که در کتاب است.
پس آنچه در کتب هست حتماً عقلانی نیست. آخوند ملاصدرا اعتقاد دارد جسمانیه الحدوث و روحانيه البقاء. ابنسینا روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء و فیض کاشانی نظر دیگری دارد. پس آنچه در کتب هست عین عقل نیست. میگوییم فلسفه یعنی مطالبي که در کتب فلسفی هست، آنها مساوی با عقل نیست بعضی درست است و بعضی درست نیست.
مقصود از مكتب تفكيك (روش فقهاي اماميه) مانند حضرات آيات بروجردي، گلپايگاني و. .. است و در ارتباط با مسائل فرعي و اصلي، اعتناي جدي به كتاب و عترت داشتهاند. مبداء اين جريان از زمان بعثت است و چيز جديدي نيست. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) نظرات شخصيتهاي غيرالهي گذشته را بيان نكردهاند. بلکه ما حرفهاي وحياني داريم و حرفهاي بشري، این معنای مکتب تفکیک است نه به معناي اخباري اصطلاحي، البته اخباري به معناي اعتنا به اخبار افتخار ماست.
احاديث هم به قيد روشني هستند و دلالت، تفكيك به معنای جدایی عقل و دين و عقل و وحي نيست، بلکه تفكيك بين وحي (معارف الهي) با افكار بشري است. اگر افكار بشري با وحي تطبيق كرد نعم المطلوب.
در وحي مطالب سه بخش است.
1- یک سری مطالب وجود دارد اگر وحي هم نميگفت معلوم بود. مثلا عدالت خوب است، ظلم بد است. مستقلات عقليه و اين طور مباحث نيازي به وحي ندارد.
2- نوع دیگر اموری است که وحي بيان ميكند و عقل تصديق، اگر وحي نميگفت ما ملتفت به آن نميشديم يا افراد نادر به آن ميرسيدند. مثل علم و اراده خدا كه آيا يكي است يا خير، در وحي ديديم علم خدا غير ارداه خداست. حضرت امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «سأفعل كذا ان شاءالله» نميگويد «ان علم الله»، پس بداند او، با بخواهد او، دو تاست.
3- در برخی ازگفتار وحي استدلال عقلي نداريم ولي چون قبول داريم وحي درست ميگويد آن را ميپذيريم. مثلا در مورد عالم ذر، عالم برزخ، خصوصيات قيامت استدلال عقلي نداريم. به حكم عقل قبول ميكنيم ولي استدلال نداريم.
بیان ما این است اعتنا كنيد به وحي، براي اعتقادات باید از وحي استفاده شود و اگر در استفاده از وحي اختلاف نظر شد مسالهاي نيست. برداشت ما به يك فقيه اصولي بماند، ضوابط داشته باشيم. همه قواعدي كه يك فقيه اصولي در نظر ميگيرد را در این اختلاف به کار ببریم نه اینکه با پيشساختههاي فكر خودمان قرآن را تفسیر کنیم. مثلا ابنعربی در تفسیر این آیه سوره نوح که میفرماید: «مما خطیئاطهم اغرقوا فادخلوا نارا» نوشته است: اغرقوا فی رحمت الله فادخلوا فی النار محبته! این چطور با آیه سازگار است؟
محفل: به هر حال زبان علوم با هم مختلف است...
بطن قرآن نبايد با ظاهر آن تناقض داشته باشد. مثلا ابوالقاسم را يكی ميگويد پدر قاسم، يكي ميگويد قسيم نار و جنه، يكي ميگويد قسيم مكارم اخلاق و. ...اگر اين گونه پيش برويم اشكال ندارد. در طول تخالف عيب ندارد. باید همانگونه که در فقه اصولی و قواعدی خاص وجود دارد در تفسیر هم وجود داشته باشد و الا تفسیری میکنیم که با ظاهر قرآن نمیخواند. مثلا مرحوم ملاصدرا ميگويد اذا بعثر ما في القبور اي في الابدان. در كدام لغت قبور يعني ابدان؟ ابنعربي در سوره نوح -آیه 24- «وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً» میگوید «ال» در «في الظالمین» عهد است و با توجه به آیه 32 سوره فاطر «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فمنهُم ظالِم لِنفسِه وَ مِنهُم مُقْتَصِد وَ مِنهُم سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذنِ الله ذلِك هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ» و ميگويد اينها ظلم كردند به خودشان و فاني في الله شدند. لذا اینها مقامشان از همه بالاتر است! و سابق في الخيرات درجهاش پايينتر است در حالی که در روایات ما اهل بیت مصداق سابق فی الخیرات هستند. آن وقت ميگويد اين مطالب را پيامبر به من داده است و گفته برو براي مردم بخوان! این را نمیتوان پذیرفت. از این دست تفاسیر در عبارات آقایان بسیار است.
محفل: پس با این حساب تفکر و تدبر و رسیدن به باطن قرآن که مورد تاکید ائمه است چه میشود؟
باطن قرآن در انحصار معصومين است (عليهم السلام) ما فقط اشارات و لطائف ميفهميم. امر به تدبر، اشاره به همين لطائف دارد. مراد خدا را فقط معصومين ميدانند. يعني همان تلازم قرآن و عترت. هرجا خلاف عقل بوده وحي توجيه كرده است. پس فلسفه را مساوي عقل ندانيم.
محفل: فرمودید یکی از دلایلی که باید آرای بشری را کنار گذاشت و آن را مساوی با عقل ندانست اختلافاتی است که میان فلاسفه وجود دارد در حالی که این اختلافات در همه علوم حتی فقه هم وجود دارد.
بله اختلاف وجود دارد اما فقيه اعتراف دارد من ظن مي گويم. اما فيلسوف ميگويد آنچه من ميگويم واقع است. واقع هم نمیتواند چند چیز باشد پس یا یکی یا همه اشتباه دارند! پس ميفهميم عقلاني حركت نكرده است، در يك مساله چند قول است كه تضاد با هم دارند. شانزده مورد در فلسفه، آخوند صدرا تضاد با ابنسينا دارد. در فصوص هم همين است.
محفل: آیا با احادیث و فقه به تنهایی میتوان پاسخ شبهات امروز را داد؟
اتفاقا حكمت متعاليه پاسخگوي هيچ نياز امروز ما نيست. نيازهاي امروز بهائيت، وهابيت... اينهاست. برعكس با اين فلسفه اگر سراغ قرآن برويم اشتباه ميكنيم.
محفل: سوال ابتدایی ما بیجواب ماند در مورد آموزش فلسفه در حوزه چه نظری دارید؟
در حوزه مسئولین، بدايه و نهايه را واجب كرده اند بايد از آن طرف نظرات مخالفين را نيز الزام كنند. آقاي صافي ابراز ناراحتي ميكرد از الزام اينها. اينها اول ميروند سراغ تعقل بعد ميآيند سراغ وحي. اگر كلامشان با وحي مطابق بود خوش به حال وحي، در غير اين صورت توجيه ميكنند. قاعده الواحد لايصدر منها الا الواحد مخالف وحي است. خدا هزار چيز خلق كرده است و هر موقع بخواهد خلق ميكند.
طلبه اگر با اين قاعده شكل گرفت سراغ وحي كه ميرود، توجيه ميكند. ما ميگوييم بيايم سراغ وحي و عترت، و معارف را از اينها بگيريد. بعد برويد سراغ ديگران، نه اينكه طلبه سالها درس ميخواند ولي نگاهي به كتاب توحيد شيخ صدوق نميكند. بايد پيوند بيشتري با عترت داشت. قاعده الواحد را عقلي رد ميكنيم. چنانچه آقاي مصباح بر اين قاعده اشكالاتي گرفتهاند. و گفته است كه بر اساس فكر قديم بوده است. آقاي فياضي يك رديه بر قاعده الشي ما لميجب لمیوجد نوشته است و گفته است ابده الابديهيات، رد اين قاعده است. در قضيه حدوث وحي ميگويد «لم يكن فكان» بوده است و حدوث ذاتي باطل است. در قضيه جبر و اختيار آقاي سبحاني ميگويد: جبر فلسفي، يعني فلسفه به جبر ميرسد در حالي كه انسان در تكاليف مختار است.
به مسئولين حوزه گفتم طلبهها بايد روي قرآن تعقل كنند. با همان عقلي كه سلمان تعقل كرد. ابوذر تعقل كرد و... چرا تا معصومين را داريم بايد سراغ ديگران برويم؟
محفل: ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.