عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: ترادف در قرآن کریم ::.
« مهدی آقاخانی - طلبه سطح یک »
چکیده
ترادف در واژگان قرآنکریم از گذشته یکی از موضوعات اختلافی میان دانشمندان علوم قرآنی بوده است. در این مقاله با مطالعه آراء و نظریات این دانشمندان، موافقین و منکرین ترادف تلاش شده با ارائه تعریف درست و دقیق از ترادف که عبارت است از: اتحاد دو واژه در معنای مراد (مصداق) با صرفنظر از آنکه در جهات دیگر متحد باشند یا نباشند. هر دو گروه از مخالفین و موافقین ترادف را با این تعریف به یک مقصد و نقطه مشترک رهنمون کند و در ضمن در این مقاله به پیشینه بحث ترادف و چگونگی پیدایش آن اشاره خواهد شد.
کلید واژه
ترادف، هممعنایی، لغت، وضع، استعمال.


مقدمه
درباره ترادف در زبان عربی و قرآن کریم از دیرباز میان دانشمندان اسلامی اختلافنظر وجود داشته است؛ برخی از دانشمندان برای یک چیز مانند اسب و شمشیر و مانند آن اسمهای متعددی را برشمردهاند و در مقابل برخی دیگر از میان آنها تنها یکی را اسم و بقیه را صفت تلقی کردهاند و به این ترتیب ادعا نمودهاند که هر چیز بیش از یک اسم نمیتواند داشته باشد.
با نگاهی اجمالی به دیدگاههای موافقان ترادف و منکران آن روشن میشود که آنان با تکیه بر تلقی و تعریف واحدی از ترادف اظهار نظر نکردهاند و لذا مقاصد یکدیگر را به درستی مورد توجه قرار ندادهاند، بههمین خاطر در بسیاری از موارد چیزی را انکار و ردّ کردهاند که طرف مقابل با آن مخالفت نداشته است و چیزی را اثبات کردهاند که طرف مقابل هم همان را پذیرفته است و از اینرو- طبق نظر دانشمندان متأخر- دعوای میان آنها را میتوان دعوایی لفظی و قابل حل دانست.

طرح مسئله
در این مقاله تلاش می شود پس از بیان پیشینه بحث درباره ترادف، تعریف توصیفی از ترادف در زبان طبیعی و متعارف بیان شود و بر اساس آن به این سؤال اساسی پاسخ داده شود که آیا در زبان طبیعی و متعارف، به خصوص زبان عربی و بالاخص قرآن کریم ترادف وجود دارد یا خیر؟

پیشینه ترادف
ترادف واژه ها از دیرباز مورد توجه دانشمندان اسلامی بوده است تا آنجا که، صحابه و تابعان زمانی که می خواستند الفاظ غریب قرآن کریم را تفسیر کنند با الفاظ مترادف آن ها تفسیر می کردند، اگرچه نام مترادف بر آن الفاظ اطلاق نمی کردند. با این وجود گفته اند نخستین کسی که به پدیده ترادف اشاره کرد «سیبویه» بود که در کتاب خود یکی از اقسام کلام عرب را در (اختلاف اللفظین و المعنی واحد) و برای آن «ذهب و انطلق» را مثال آورد. هم چنین از «اصمعی(216 ق)» به عنوان کسی یاد کرده اند که اوّلین کتاب مستقل را به این عنوان اختصاص داده است و نام آن را «ما اختلف الفاظه و اتفقت معانیه» گذاشته است.
از اوایل قرن سوم شماری از دانشمندان اسلامی کتاب های مستقلی در خصوص اسم های متعدد برخی از اشیاء نظیر خمر، خیل، سیف و مانند آن تألیف کردند. همچنین آورده اند نخستین کسی که باعنوان «مترادف» کتاب نوشت، «ابوالحسن رمانی(384 ق)» بود و کتابش «الالفاظ المترادفه و المقاربه المعنی» نام داشت. در خصوص «مترادفات قرآن» تنها در دوره معاصر تألیفات مستقلی به منصه ظهور رسید که مهم ترین آن ها «الترادف فی القرآن الکریم» اثر «محمد نور الدین المنجد» و «الترادف فی الحقل القرآنی» اثر «عبد الآل سالم مکرم» است. البته اگر کتاب های «غریب القرآن» که در آن ها به ذکر مترادف های الفاظ غریب قرآن پرداخته است، جزء آثار مربوط به مترادفات قرآن کریم دانسته شود، بیشتر تألیفات به قرون اوّلیه می رسد. چنان که حسب اختلاف اقوال، «ابن عباس (68ق)»، «ابان بن تغلب(141ق)»، یا «ابو عبیده معمربن مثنی(210ق)» را اوّلین کسانی به شمار آورده اند که در «غریب القرآن» اثری نگاشته اند.
دانشمندان اسلامی همگی در سه قرن اوّل به وجود ترادف در زبان عربی و قرآن کریم باور داشته اند و کسی ترادف را انکار نمی کرد. (الم نجد،36) تا این که کسانی پیدا شدند و بر دیگران فخر فروختند که برای یک شیء ده ها و بلکه صدها اسم می دانند، این فخر فروشی دیگران را برانگیخت که بر آنان خرده بگیرند و بگویند: آن شیء بیش از یک اسم ندارد و بقیه صفات آن شیء به شمار می رود.
آورده اند که «اصعمی(216ق)» می گفت: من برای مفهوم سنگ هفتاد اسم می دانم و «ابن خالویه(073ق)» مباهات می کرد که برای مفهوم شمشیر پنجاه اسم می داند. بعد «ابو العلاء(449ق)» هر که را که برای سگ هفتاد اسم نمی دانست ناسزا می گفت. فیروزآبادی کتابی نوشت که در آن برای اشیاء میان دو تا هزاران اسم یاد کرده و آن را «الروض المألوف فیما له اسمان الی الالوف» نام نهاده بود.
تکثر و تفاخر، جدالی را میان دانشمندان اسلامی بر انگیخت و گروهی را به انکار ترادف وا داشت، نقل از اوّلین کسی که ترادف را انکار کرد، «ابن الاعرابی(231ق)» بود، سپس «ابو العباس ثعلب(291ق)»، «ابوبکر انباری(328ق)»، «ابن درستویه(347ق)»، «ابن فارس(395ق)» و «ابو هلال عسکری(395ق)» از او پیروی کرده اند. «راغب اصفهانی(502ق)» و «زمخشری(538ق)» در میان قدما من جد، بنت الشاطی، عسکری و مصطفوی در میان معاصران از دیگر منکران ترادف به شمار می روند (نکونام، 1384: 84؛ بنت الشاطی،1376: 220).

تعریف ترادف در لغت
علامه ابن منظور در لسان العرب معنای لغوی ترادف را این چنین بیان می کند: «الرّدف: ما تبع الشیء. و کل شی تبع شیئا فهو ردفه، و اذا تتابع شی خلف شی، فهو التّرادف» معنای لغوی کلمه ترادف هم ردیف بودن است، هنگامی که دو نفر پشت سر هم بر یک مرکب سوار می شوند مترادفان گفته می شوند یا کسی که خود و زن و بچه اش پشت سرهم سوار بر موتور سیکلت می شوند مترادفان گفته می شوند. (خراسانی،1386: 101) و به قول قطب الدین: «أخذاً منا لترادف الّذی هو رکوب أحد خلف آخر کان المعنی مرکوب واللفظان الدالان راکبان علیه و یکونان مترادفین.» (القزوینی،1363: 41).

ترادف در اصطلاح
در اصطلاح ترادف بین ادبا اتفاق نظر وجود ندارد. آنان که وجود ترادف در زبان عربی و قرآن کریم را باور دارند، ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای مراد «مصداق» دانسته اند و آنان که منکر آن هستند بر این عقیده اند که هر واژه ای برای یک معنای معین و متفاوت از واژه دیگر وضع شده است و لذا هیچ دو واژه ای را نمی توان یافت که هم معنی و به تعبیر دیگر مترادف باشد. آنان دو واژه ای را مترادف دانسته اند که هیچ فرقی میان آن ها وجود نداشته باشد.
«عبدالرحمن بنت الشاطی» در کتاب خود این چنین گفته است: حقیقت مسئله در واژه های قرآن کریم همین است؛ هیچ واژه ای در قرآن وجود ندارد که واژه دیگر بتواند جایگزین آن شود (بنت الشاطی،1363: 223). از جمله کسانی که مسئله ترادف را به کلی انکار می کنند «ثعلب» است که از «ابن الأعرابی» چنین نقل می کند: در هر یک از دو واژه ای که اعراب بر یک معنی اطلاق کرده باشند مفهومی وجود دارد که در دیگری نیست؛ ممکن است این مفهوم را بشناسیم و از آن خبر دهیم و ممکن است بر ما پنهان و پوشیده بماند که در این صورت حکم نمی کنیم که اعراب نسبت به آن ناآگاه بوده اند (همان:224).

ادله وجود یا عدم ترادف
هر یک از معتقدان به ترادف و منکران آن برای تأیید دیدگاه خود و نقض دیدگاه مقابل شواهد و ادله ای را یاد کرده اند که اینک به بیان و بررسی هرکدام از آن ها پرداخته می شود.

ادله منکران ترادف
ابو هلال عسکری کتاب خود «الفروق اللغویه» را بدان هدف تألیف کرده است که در آن به بیان تفاوت مدلول و معنی کلماتی بپردازد که آن ها را مرادف یکدیگر خوانده اند. وی کتاب خود را با فصلی در بیان این حقیقت که تفاوت الفاظ در یک زبان، موجب تفاوت معانی آن هاست آغاز می کند، و چنان که از این عنوان بر می آید به عقیده وی هرگاه دریک زبان، دو کلمه برای یک معنا به کار رود یا دو نام روی یک چیز نهاده شود، هر یک از این دو کلمه یا دو نام مضمونی متفاوت با مضمون کلمه یا نام نخست را ایجاد می کند، وگر نه باید کلمه یا نام دوم را «زائده» دانست که به وجودش نیازی نیست. او خود می گوید که عالمان محقق به همین نظریه گرویده اند.
«مبرّد» نیز در تفسیر آیه شریفه « لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجاً»؛ ما برای هرکدام از شما آئین و طریقه روشنی قرار دادیم. (مائده/48)؛ به همین مطلب اشاره کرده و گفته است: در این آیه شریفه شرعه بر منهاج عطف شده زیرا شرعه برای آغاز هر چیز و منهاج برای قسمت فراخ و عمده آن به کار می رود و دو شیء هر چند در حقیقت به یک شیء برگردد زمانی بر یکدیگر عطف می شوند که در یکی از آن ها مفهومی متفاوت با آن چه در دیگری هست وجود داشته باشد. اما اگر همان مفهومی از واژه دوم اراده شود که از اوّلی اراده می شود آنگاه در چنین حالتی اگر دو لفظ بر یکدیگر عطف شوند، این عطف خطاست. «ابوهلال» می گوید: آنچه در اینجا «مبرد» درباره این عطف گفته، از آن حکایت دارد که در قرآن کریم و یا کلام عرب هر جا دو لفظ متفاوت از قبیل عقل و لُبّ، معرفت و علم، کسب و جرح، عمل و فعل و ...آمده و بر یکدیگر عطف شده اند همین حکم جاری است و همین تفاوت موجود در معنا جواز عطف شده است؛ چنان چه این حقیقت نبود و در صورتی که زید و ابوعبدالله یکی بود عطف آن دو بر یکدیگر امکان نداشت. همان گونه که جایز نیست لفظ واحدی بر دو معنا دلالت کند، جایز نیست که دو لفظ بر یک معنا دلالت داشته باشد. چه این امر مستلزم افزودن بر کلمات و واژه هاست بی آنکه فایده ای در کار باشد (الفروق اللغویه: 34).
به عنوان مثال در آیه ای از سوره یوسف آمده است: « أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ» (یوسف/43)؛ درباره رؤیایم نظر دهید اگر كه تعبیر رؤیا مى دانید؛ « قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِینَ» (یوسف/44)؛ گفتند: این ها خواب هاى آشفته است و ما از تأویل خواب آگاه نیستیم. کتب لغت واژه «حلم» را بر «رویا» تفسیر می کند.
اما آیا اعراب خالص عصر بعثت از این دو واژه چنان برداشتی داشتند که بتوانند بر اساس آن زمانی که قرآن کریم آن ها را به میدان مبارزه فرا خواند که اگر می توانند سوره ای همانند آن بیاورند، آن ها را جایگزین یکدیگر قرار دهند تا مثلاً گفته شود: «أفتونى فى حلمى إن كنتم للحلم تعبرون» نه! هرگز یک عربی که حس زبانی و سلیقه و فطرت خاص خود را یافته باشد، چنین ادعایی نمی کند. و اگر به بررسی و استقراء موارد استعمال این دو واژه در قرآن کریم بپردازیم نیز خواهیم دید که این دو واژه مرادف هم نیستند. در قرآن کریم کلمه «أحلام» سه بار به کار رفته است. سیاق آیاتی که این کلمه در آن ها به کار رفته گواهی می دهد که مقصود از أحلام خواب های آشفته و خیال های درهم آمیخته است.
نکته مهم اینکه در هر سه کاربرد نیز این کلمه به صیغه جمع آمده و این خود دلیلی است بر آن که در چنین خواب هایی چنان آشفتگی و درهم آمیختگی حاکم است که خوابی از خواب دیگر متمایز نمی شود. اینک به بررسی دقیق تر این سه مورد می پردازیم: « بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَهٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (الأنبیاء/5) ؛ بلكه گفتند: خواب هایى آشفته است، یا دروغى است كه بر خدا بسته، بلكه او شاعر است، پس آیتى براى ما بیاورد چنان كه به پیامبران پیشین داده شده بود.
در مورد دیگر از زبان سردمداران قوم عزیز است که چون عزیز درباره تعبیر خواب خود از آنان نظر خواست گفتند: « قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِینَ» (یوسف/44)؛ گفتند: اینها خواب هاى آشفته است و ما از تأویل خواب آگاه نیستیم.
اما کلمه «رویا» در قرآن کریم هفت بار به کار رفته و همه نیز در مورد رویای صادقه است و تنها در صیغه مفرد به کار رفته و این خود از مشخص بودن وضوح و صفای چنین خوابی حکایت دارد. از این هفت بار پنج بار آن به رویاهای صادق پیامبران مربوط می شود و از مصادیق إلهام نزدیک به وحی است:
1- رؤیای ابراهیم در آیه ای از سوره صافات: « وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» ؛ ما ندایش دادیم كه اى ابراهیم، رویایت را به حقیقت در آوردى، ما بدین سان نیكوكاران را پاداش مى دهیم (صافات/104 و 105).
2- رؤیای یوسف زمانی که آن را برای پدرش بازگو کرد و یعقوب چنین گفت: « یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاكَ عَلَىإِخْوَتِكَ فَیَكِیدُوا لَكَ كَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (یوسف/5)؛ پسركم رؤیاى خویش با برادرانت مگو كه برایت حیله اى پردازند. براستى كه شیطان براى انسان دشمنى آشكار است.
ما زمانی که سیر ماجراها در این سوره را پی می گیریم در می یابیم که این رؤیا به تحقق پیوست و واقعیت یافت «و رفع أبویه على العرش و خروا له سجدا و قال یا أبت هذا تأویل رویاى من قبل قد جعلها ربى حقا»(یوسف/100).
3- رویای پیامبر مصطفی (ع) که در سوره إسراء آمده است: « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاكَ إِلَّا فِتْنَهً لِلنَّاسِ» (إسراء/60)؛ رویایى را كه به تو نمایاندیم جز آزمایش براى مردم قرار ندادیم.
4- رویای پیامبراکرم (ع) که در سوره فتح به آن اشاره دارد: « لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِیبًا»(فتح/27).
این ها موارد پنج گانه ای است که کلمه رؤیا در قرآن کریم برای پیامبران به کار رفته است، دو مرتبه دیگر نیز این واژه در مورد خواب عزیز که از رویاهای صادقه بوده به کار می رود. در آیه مربوط به این خواب دو بار قرآن کریم از زبان پادشاه از آن به عنوان «رویا» یاد می کند و علت این امر نیز وضوح، جلا و صفایی است که در این خواب بوده است، هر چند که همین نیز برای سردمداران قوم او اوهامی درهم آمیخته و خواب هایی آشفته به نظر می رسید به او می گوید: « وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ * قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ» (یوسف/43 و 44)؛ پادشاه گفت: من در رویا دیدم كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت تاى دیگر خشك است. اى سران، درباره رویایم نظر دهید اگر كه تعبیر رویا مى دانید. گفتند: این ها خواب هاى آشفته است و ما از تأویل خواب آگاه نیستیم.
این داستان در ترتیب خاص خویش در قرآن کریم ادامه می یابد، در ادامه مشاهده می کنیم که رویای پادشاه إلهی صادق بود، و نه آن چنان که سردمداران قوم او می پنداشتند خواب هایی آشفته.

حلف - قسم
در بسیاری از موارد این دو واژه به معنی یکدیگر دانسته می شوند و بسیارکم در فرهنگ ها میان این دو تفاوت گذاشته می شود. اما در ذوق عربی پاک نکته قابل توجه این است که عرب می گوید «حلفه فاجر» سوگند بدکار، یا «حلفه كاذبه» سوگند دروغ، اما شنیده نشده است که کسی بگوید «حلفه بر» سوگند درستکار، یا «طوفه صادقه» سوگندهای راست، مگر آن که چنین چیزی در بیت شعری آمده باشد.
در زبان عربی است که «أحلف الغلام» یعنی پسر بچه دوران خردسالی خود را پشت سر نهاد و این که در بلوغش تردید است. همچنین عرب می گوید: «ناقه ملحفه الشام» برای شتری که در سنش تردید باشد. و می گوید: «كمیت محلفه» برای اسبی که رنگش میان سیاه و سرخ ناخالص باشد، و می گوید: «كمیت غیر محلفه» برای اسبی که رنگش میان سیاه و سرخ خالص باشد. همچنین گفته اند: «حضار و الوزن محلقان» دو ستاره حضار و وزن که قبل از سهیل طلوع می کنند و با طلوع هرکدام انسان گمان می کند که این همان سهیل است «محلف» (یعنی گول زننده و تردید آور) هستند.
در قرآن کریم ماده «ح_ل_ف» در سیزده مورد به کار رفته که همه آن ها بدون استثناء در مقام سوگند شکستن است. در اغلب موارد نیز این فعل به منافقین اسناد داده شده است، از قبیل آنچه در آیات سوره توبه که پرده از چهره تزویر و نفاق بر می دارد مشاهده می کنیم: « وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ یُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ »(توبه/42)؛ « وَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُم مِّنكُمْ وَلَـكِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ »(توبه/65) و همچنین در آیات 62 و 74 و 96 و 107 همین سوره نیز به همین مطلب اشاره شده است. مشابه همین مفهوم در سوره نساء آیات 61 تا 63، مجادله 14 و 18 و سوره قلم آیه 10 بیان شده است: « وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ ».
فعل «حلف» تنها یک بار در قرآن کریم به ضمیری اسناد داده شده که به ایمان آوردگان بر می گردد و در همین جا نیز به سبب سوگندی که با واژه حلف از آن یاد شده کفاره بر آن ها مقرر گردیده است: «ذ لِكَ كَفَّارَهُ أَیْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ» (مائده/89)؛ این كفاره قسم هاى شماست ، آنگاه كه سوگند (دروغ) یاد كردید.
اسناد واژه قسم در قرآن کریم درباره سوگند راست آمده است و در آیه سوره واقعه به وصف عظمت متصف شده است: « وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» (واقعه/76)؛ این (اگر مى دانستید) قسمى بزرگ است. در آیات سوره فجر نیز در دلالت بر مایه عبرتی برای هر خردمند از این واژه یاد شده و به عنوان پرسشی از جانب خداوند آمده است: « هَلْ فِی ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِی حِجْرٍ» (فجر/5)؛آیا در این سوگندى كفایت كننده براى خرمندى هست.
در دو آیه 108 و 109 سوره مائده نیز آنچه که به مسئله احترام سوگندی که بر گواه شده بر وصیت یاد می شود پرداخته شده از چنین سوگندی استوار و برخوردار از حرمت که شکستنش روا نیست با واژه «قسم» یاد شده است. مالکان آن دو باغ نیز قسمی راست یاد کردند چنانچه در سوره قلم آمده است: « إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ * وَلَا یَسْتَثْنُونَ» (قلم/17 و 18)؛ سوگند یاد كردند كه فردا بامداد میوه ها را حتماً خواهند چید و در این حال ان شاء الله نیز نگفته اند. همچنین در آیات دیگر قرآن کریم نیز اگر توجه شود این مطلب به وضوح دیده می شود. بدین سان در برابر این بیان قرآنی و در حالی که عملکرد قرآن ما را به تفاوتی دقیق میان دو واژه حلف و قسم توجه می دهد، هرگز ساده نخواهد بود که قسم را به حلف تفسیر کنیم؛ چه حتی اگر نگوییم قسم به معنای سوگند راست است (حقیقتاً یا و هماً) و حلف سوگند دروغ است (مطلقاً) دست کم می باید گفت میان مدلول این دو کلمه تفاوت میان «عام و خاص» است، یعنی قسم به طور مطلق و برای هر سوگندی به کار می رود اما حلف برای سوگند دروغ به نحوی که در کاربردهای قرآنی این کلمه چنین مسئله ای عمومیت دارد (بنت الشاطی، 1376: 226).
بحر- یم
در سوره طه این چنین آمده است: « وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى * فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُم مِّنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ» (طه/77 و 78)؛ و در حقیقت به موسى وحى كردیم كه: بندگانم را شب ببر، و راهى خشك در دریا براى آنان باز كن كه نه از فرا رسیدن(دشمن) بترسى و نه (از غرق شدن) بیمناك باشى پس فرعون با لشكریانش آن ها را دنبال كرد ولى از دریا آنچه آنان را فرو پوشانید فرو پوشانید. (قرآن کریم، ترجمه فولادوند) «بهاءالدین خرمشاهی» نیز «بحر و یم» را دریا معرفی کرده است.
سؤال درباره این شاهد این است که چرا خداوند در مورد قوم موسی (ع) از کلمه «بحر» استفاده کرد ولی در مورد فرعون و لشکریانش از کلمه «یم» استفاده کرده است؟ اگر در جواب بگوییم این یک ترادف است باید در جواب گفت که چرا خداوند نیز اگر شما قائل به ترادف هستید این دو کلمه را فقط برای هر گروه خاص می آورد مثل سوره اعراف آیات 136 و 138 و همچنین سوره قصص آیه 40 که عیناً در بخش اول آیه 40 سوره الذاریات تکرار شده است کلمه «یم» را خداوند تنها برای فرعون و لشکریانش و کلمه «بحر» را برای موسی و قومش به کار برده است، اگر با دید انصاف بنگریم متوجه می شویم که حق تعالی قصد بکار بردن کلمات مترادف نداشته است.
با کمی بررسی معلوم می شود که چرا خداوند این دو کلمه را مخصوص این دو گروه قرار داده است؟ در ابتدا باید دقت شود که ویژگی قوم بنی اسرائیل چه بود که برای آن ها کلمه «بحر» به کار برده می شود و برای قوم فرعون کلمه «یم» استعمال می گردد. می دانیم که موسی (ع) و قومش و نیز فرعون و سپاهیانش وارد یک آب شده اند پس چگونه خداوند برای یک آب دو نام می گذارد؟ در جواب به طور خلاصه می گوییم: خداوند در صفت این آب را بیان کرده است. برای بررسی دقیق تر این موضوع باید بدانیم که کلمه «یم» در یازده موضوع قرآن کریم وارد شده است.
با بررسی آیاتی که در مورد بحر آمده متوجه می شویم؛ در کلمه «بحر» رفاه و آرامشی نهفته است، همان گونه که برای قوم موسی (ع) که در گذر از آن بوده اند طوری بود که هیچ کس غرق نشد درحالی که همین آب وسیع برای فرعون و سپاهیانش محل غرق و انتقام الهی از آن ها می شود و با توجه به کاربرد «یم» که در قرآن کریم به کار رفته است فهمیده می شود که «یم» هنگامی به استفاده می شود که آب وسیعی در حالتی خروشان و توفنده دارای قدرت مکانیکی زیادی باشد و از شدت زیادی، و یا بالا آمدن، زمین های اطرافش را بپوشاند و این شدت موجب زیان و خرابی زمین و دیواره های اطرافش گردیده و آن ها را بتراشد و بکوبد.

ادله معقدان به ترادف
بنا بر ادله و شواهدی که مخالفان ترادف ذکر کرده اند باید گفت که ترادف وجود ندارد؛ زیرا هیچ دو واژه ای یافت نمی شود مگر این که در یکی از جهات مذکور با یکدیگر فرق دارند؛ اما این تلقی درست نیست چون در این تلقی ترادف به عنوان یک ویژگی زبان واقعی، متعارف و رایج میان اهل زبان نگریسته نشده است. باید توجه داشت که در زبان واقعی گاهی یک معنی به دو تعبیر می آید بدون آن که به فروق لغوی آن توجه شود. برای مثال در آیات « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ » (الحجر / 26) و « وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَهِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ »(الحجر / 28) ملاحظه می شود یک معنا (خلقت از صلصال) یک بار به انسان و یک بار به بشر نسبت داده شده است بدون آن که فرق معنای وضعی انسان «انس یا نسیان» و بشر «بشره» لحاظ شده باشد. از این رو در ترادف صحیح نیست به چنین فروقی که مورد توجه اهل زبان نیست اعتنا شود.
«مبرد» و «ابو هلال» میان اسامی ذات و معنا خلط کرده اند و برای ردّ امکان عطف دو مترادف نادرستی عطف اسم و کنیه را مثال آورده اند؛ حال آن که اسم های معنا چنین نیستند و آن ها را بر خلاف اسم های ذات می توان به یکدیگر عطف کرد. به طور مثال «شرعه» و «منهاج» اسم معنی اند نه اسم ذات. بنابراین در تعریف ترادف باید گفت: ترادف عبارت است از اتحاد دو واژه در معنای مراد (مصداق)، صرف نظر از آن که در جهات دیگر هم متحد باشند یا نباشند. از مجموع مباحث فهمیده می شود که ترادف ناظر به معنای استعمالی واژگان است نه معنای وضعی.

سرچشمه پیدایش الفاظ مترادف
با بررسی و جستجویی که در زمینه پیدایش الفاظ مترادف در کتب اصولی، منطقی و لغت شناسان صورت گرفته است هر یک نظراتی در مورد چگونگی پیدایش الفاظ مترادف بیان نموده اند. در میان این نظرات یک نظریه وجود دارد قاطبه علما به آن اذعان دارند که الفاظ مترادف به سبب اختلاف قبائل به وجود آمده است. توضیح مطلب این است که: در آن زمان واضع معین و مشخص در کار نبوده است بلکه واضع های مختلفی سبب وقوع ترادف شده اند به این بیان که وقتی انسان های نخستین شروع به هجرت نموده اند و در مکان های دور دستی به زندگی پرداخته اند، در این میان گاهی هر قبیله برای معنای مورد نظرش لفظی وضع نموده که دیگر قبیله لفظ دیگری را برای همان معنا به کار برده است. برخی اوقات نیز قبایل مختلف یک لفظ را در معانی گوناگون به کار برده اند. این فرآیند سبب شده است تا بعدها و به هنگام جمع آوری دائره المعارف لغت الفاظ مترادف پیدا شده اند.

نتیجه
راز اختلاف نظر میان دانشمندان اسلامی در زمینه وجود ترادف در زبان عربی و قرآن بیشتر در نبودن هم سخنی میان آنان است. ریشه اصلی اختلاف میان این دو گروه در این دانسته شده است که آنان تعریف واحدی را اساس بحث قرار نداده اند و لذا هرکس چیزی را انکار می کند که دیگری هم منکر آن است و چیزی را اثبات می کند که دیگری هم آن را اثبات می کند. منکران میان معنای وضعی واژگان فرق قائل اند حالی که معتقدان آن را انکار نمی کنند و خلاصه آن که منکران ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای وضعی می دانند اما معتقدان ترادف را عبارت از اتحاد دو یا چند واژه در معنای استعمالی می دانند؛ نظر به این که اهل زبان به هنگام کاربرد واژگان تنها به معنای استعمال آن ها توجه دارند. اما به نظر می رسد که ترادف ناظر به معنای استعمالی واژگان است نه معنای وضعی آن ها.

کتابنامه
*قرآن کریم.
1. ابن منظور محمد بن مکرم، (1414 ق)، لسان العرب، بیروت: دار الصادر، چ3.
2. بنت الشاطی، عایشه، (1376)، اعجار بیانی قرآن، حسین صابری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
3. سبحانی، جعفر، (1387)، الموجز فی اصول الفقه، قم: مؤسسه امام صادق (ع)
4. عسکری، ابو هلال،( 2010م)، الفروق اللغویه، لبنان: دارالکتب العلمیه
5. قزوینی،نجم الدین،(1363)، شرح شم سیه، قم: انتشارات زاهدی
6. مظفر،محمد رضا،( 1425ق)، اصول مظفر، قم: مؤسسه نشر اسلامی
7. __________ ، (1386)، شرح منطق مظفر، علی محمدی، قم:انتشارات الامام الحسن بن علی (ع).
8. نکونام، جعفر،( 1384)، ترادف در قرآن، مقاله پژوهشی دینی.

نقشه سایت :: sitemap