عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
.:: از خلیل بن احمد تا احمد بهمنیار ::.
« مهدی محقق - استاد دانشگاه »
چکیده
استاد علامه و ادیب فرزانه مرحوم احمد بن محمد علی کرمانی معروف به بهمنیار، به تحقیق مدت پنجاه سال است که روی در نقاب خاک کشیده است. با درگذشت او دانشکده ادبیات دانشگاه تهران یکی از پایه های استوار علمی خود را از دست داد. «العِلمُ بَعدَ أبِی العَلاءِ مضَیَّعٌ».
«چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چون او معظم نخواهی یافتن
مشتری از بس کز این غم ریخت خون اندر کنار
مصحفش را جز به خون معجم نخواهی یافتن
صد هزاران خاتم ار خواهی توانی یافت لیک
نقش جم بر هیچ یک خاتم نخواهی یافتن»

کلید واژه
احمد بهمنیار، صرف و نحو، الفیه ابن مالک.


مقدمه
من نخستین بار استاد را در جلسه دفاعیه رساله دکتری مرحوم دکتر حسن مینوچهر در سال 1332 که آن را تحت عنوان «کلیاتی در باب تصوّف اسلامی و تأثیر آن در ادبیات فارسی» به راهنمایی مرحوم بدیع الزمان فروزان فر نگاشته بود، دیدم. در آن جلسه علاوه بر استاد راهنما استادان مشاور مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب و ابراهیم پورداوود و دکتر محمد معین نیز حضور داشتند. در آن روزگار، مدرک دکتری به کسانی داده می شد که واقعاً بر پایه اجتهاد در یکی از شعب و شاخه های زبان و ادبیات فارسی رسیده باشند تا شایستگی تدریس در دانشگاه ها را پیدا کنند. متأسفانه استواری و استحکام مبانی علمی در دانشگاه های ما چنان سست شد که اکنون می توان گفت که: «تَصَدَّرَ لِتَّدرِیسِ کَلُّ مُهَوِّسٍ».
من هر چند در آن زمان در دوره لیسانس دانشکده ادبیات بودم، ولی به صورت مستمع آزاد در درس استاد بهمنیار - در دوره دکتری- شرکت می کردم تا آن که روزی به من فرمودند: «تو که صرف و نحو و بلاغت را نزد استادی توانا همچون ادیب نیشابوری فرا گرفته ای نیازی به این درس نداری». استاد، در کلاس درس از روی کتاب معجم الأدباء یاقوت حموی، شرح حال ادیبان و شاعران را مورد قرائت و بررسی قرار می داد و به تحلیل لغوی و صرفی و نحوی و بلاغی آن اشعار می پرداخت.
از آنجا که دوست دیرین و دانشمند گرامی استاد دکتر حمید فرزام که سعادت دیدار او را هر دو هفته یک بار در «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» دارم، بر پایه رعایت حقوق همشهری گری و تلمّذ ممتد نزد استاد بهمنیار و ارادت خاص به آن مرحوم، شرح حال مفصّلی برای او به رشته تحریر در آورده اند که خوانندگان گرامی آن را در همین زندگی نامه ملاحظه می فرمایند، نگارنده، مناسب دانست که به آن مقوله نپردازد و سخنی چند درباره علم عربیت، یعنی صرف و نحو که مورد علاقه مرحوم استاد بود، در این پیشگفتار بیاورد تا نسل جوان، به ویژه دانشجویان ادبیات فارسی، عربی و علوم اسلامی، را مفید افتد.
چنان که می دانیم استاد بهمنیار، الفیه ابن مالک را به زبان فارسی ترجمه و در آن نکات دقیقه صرف و نحو را بیان کرده است که هم اکنون از کتاب های درسی دوره کارشناسی ارشد و دکتری زبان و ادبیات فارسی است. این الفیه همان است که جلال الدین عبدالرحمن سیوطی آن را شرح کرده و امروزه طلاب حوزه های علمیه پس از خواندن کتاب هایی از جامع المقدمات به خواندن آن می پردازند. این نکته را باید یادآور شد که کلمه «سیوطی» علم بالغلبه برای این کتاب شده و اسم واقعی آن «النهجه المرضیه فی شرح الألفیه» است که در کتاب های چاپ شده در ایران به نادرست تحت عنوان «البهجه المرضیه» نامیده شده است. اکنون مناسب می داند که به شرح حال ابن مالک که الفیه اش مورد عنایت مرحوم استاد بوده، پرداخته شود و سپس مطالبی درباره علم نحو و نشأت آن، فهرست وار بیان گردد.
ابوعبدالله جمال الدین محمد بن عبدالله بن مالک الطائی الجیّانی الأندلسی الشافعی النحوی، ساکن شهر دمشق، در شهر جیان از بلاد اندلس در سال 600 هجری قمری به دنیا آمد. جیّان هم مانند قرطبه و غرناطه و طلیطله و مالقه مرکز علم و ادب بود و ابن مالک نزد بزرگان آن شهر از جمله ابوعلی شلوبین مقدمات صرف و نحو و علم عربیت را فرا گرفت و به جهت اضطرابات و اغتشاشاتی که در اندلس در آن روزگار رخ داد، ناچار به ترک یار و دیار شد. او مدتی در مصر و سپس در شهرهای دمشق و حلب و حماه و بعلبک، از بلاد شام، اقامت گزید. در حلب در حلقه درس ابن یعیش، شارح کتاب مفصّل زمخشری حضور پیدا کرد. قرن هفتم هجری قمری هر چند از جهت جنگ های صلیبی و حمله مغول و سقوط دارالخلافه بغداد از قرون پرآشوب بود، ولی علم و ادب به وسیله دانشمندانی همچون ابن معط و ابن حاجب و ابن یعیش و مانند آنان رونقی بسزا داشت. الکتاب سیبویه و المفصل زمخشری از مهم ترین کتاب هایی بود که طلاب بدان توجه و عنایت داشتند. ابن مالک نزد استادانی همچون علم الدین سخاوی و ابن یعیش و ابن عمرون حلبی به تکمیل علوم عربیت پرداخت و سپس بعد از ورود به شام در مدارس آن دیار، همچون ظاهریه و عادلیه، به تدریس صرف و نحو و علوم عربیه اشتغال ورزید و در ضمن به تألیف و تصنیف در همان موضوعات مشغول گشت و در سال 672 رخت از این جهان بربست. ابن مالک آثار گران بهایی از خود به یادگار گذاشت از جمله: الکافیه الشافیه ارجوزه ای مشتمل به سه هزار بیت؛ الوافیه که شرح الکافیه است؛ الخلاصه که مشهور به الفیه است، التسهیل و شرح التسهیل الموصل فی نظم المفصل که در آن مفصل زمخشری را به نظم درآورده است. ابن مالک در تألیفات خود نظر به آراء نحویان بزرگ همچون سیبویه و کسایی و فراء و اخفش و مبرد و زجاج و ابن السراج و ثعلب و زجاجی و فارسی و سیرافی و ابن کیسان و ابن جنی و ابن الأنباری و ابن عصفور و ابن حاجب داشته و از آنان جای جای نقل قول کرده است.
ابن مالک دو پسر داشت: یکی تقی الدین الاسد که پدرش الفیه را برای او نوشت و دیگری بدرالدین که الفیه را شرح کرده است و در آغاز آن گوید: «انّی ذاکرٌ فی هذا الکتاب اُرجوزَهَ والِدی  فی علم النحو المسماه بال خلاصه». این شرح در میان طلاب معروف به شرح ابن الناظم است. نام کامل این کتاب عبارت است از الخلاصه الالفیه فی علم العربیه، و درباره آن گفته شده است: «کتاب صغر حجماً و غزر علما غیر أنه لافراط الایجاز قد کاد یعد من جمله الألغاز» (ضیاء السالک الی اوضح المسالک، ج 1، ص 27). یعنی: کتابی که حجم آن کوچک و علم آن فراوان است جز این که از فرط ایجاز می توان آن را از جمله چیستان ها به شمار آورد.
ابن مالک در اجتهادهای نحوی خود از استقلال رأی برخوردار بود، چنان که در بسیاری از مسائل با بصریان و کوفیان و خلیل و یونس و سیبویه و کسائی و ابن ولاد و قطرب و ثعلب و اخفش و فراء و مبرد و مازنی و ابن السراج و زجاج و ابن الا نباری و زمخشری و رمانی و ابن جنی و سیرافی و ابن کیسان و زجاجی و ابن برهان و ابن خروف و ابن درستویه و ابن عصفور و دیگران مخالفت خود را اظهار داشته است (مقدمه کتاب التسهیل، ص 67).
عنایت دانشمندان اسلامی به علم نحو از آن جهت بود که آن علم به فهم کلام خداوند یعنی قرآن کریم کمک می کند. زمخشری درباره نحو و شرف و فضیلت آن گفته است: «هیچ علمی از علوم اسلامی نیست - اعم از فقه و کلام و تفسیر و حدیث - مگر آن که نیاز آن به علوم عربیه آشکار است.» بسیاری از مسائل اصول فقه و مسائل آن مبتنی بر علم اعراب (نحو) است. تفسیرهای قرآن کریم مشحون است از روایاتی که از سیبویه و اخفش و کسائی و فراء و دیگر نحویان بصری و کوفی نقل شده است. علم نحو نردبانی است برای علم بیان که آن، نکته های نظم قرآن کریم را روشن می سازد. همین زمخشری در ردّ برخی از فقیهان که مخالف نحو بوده اند، گوید: «اینان مصداق مثل سائری هستند که می گوید: جو را می خورند و آن را نکوهش می کنند. اگر اینان علم لغت و علم نحو را ندیده انگارند و آثار این دو علم را در تفسیر قرآن؛ اصول فقه بپوشانند، باید خود سخن از استثناء و معرفه و نکره و تعریف جنس و تعریف عهد و فرق میان واو و فا و ثم و لام ملک و من تبعیض و فرق میان ان و أن و مانند این مباحث به میان نیاورند، زیرا همه این ها نحو است. پس باید نظر محمد بن حسن شیبانی را که در کتاب الایمان خود از این نمط سخن رانده تسفیه نمایند (مفصل، ص 2 و 3). یکی از علل مهمی که دانشمندان را به تو غل در علم نحو واداشت، انتساب اصل و ریشه آن به حضرت علی بن ابی طالب (ع) بود. سیوطی به نقل از کتاب الامالی زجاجی می گوید: ابوجعفر محمد بن رستم طبری با چند واسطه از ابوالاسود دئلی نقل کرده است که من بر علی بن ابی طالب (ع) وارد شدم و او را در اندیشه و فکر یافتم، پرسیدم: یا امیرالمومنین به چه می اندیشید؟ فرمود: من در شهر شما «لحن» به گوشم خورد از این روی می خواهم کتابی در اصول عربیت بنویسم. من گفتم: اگر چنین کنید ما را زنده خواهید کرد و این زبان را پایدار خواهید ساخت. پس از سه روز که نزد ایشان آمدم، صحیفه ای را سوی من افکندند که در آن این عبارات بود: «کلام همه آن، اسم و فعل و حرف است. اسم، آن چیزی است که از مسمی خبر می دهد و فعل از حرکت مسمی خبر می دهد و حرف چیزی است که خبر از معنی می دهد که نه اسم است و نه فعل.» سپس فرمود: «این را دنبال کن و هر چه که پیش آمد بر آن بیفزای» (الاشباه و النظائر، ج 1، ص 13). این انتساب را بیشتر دانشمندانی که به علم لغت و نحو پرداخته اند در آثار خود یاد کرده اند از جمله: ابو حاتم رازی می گوید: «زبان عرب فاسد شد از آن گاه که ایرانیان با عرب ارتباط پیدا کردند و زبان ها با هم مخلوط گردید و بیشتر از مردم «لحن» را در سخن خود به کار بردند. این کاستی را امیر مو منان علی (ع) دریافت و برای مردم نحو را مرسوم ساخت که آن را ابوالاسود از او گرفت و علم عربیت را بنیان نهاد و دروازه ها و راه های آن را بر مردم گشود (کتاب الزینه از ابو حاتم رازی، ج 1، ص 71). ابوسعید سیرافی می گوید: «یکی از عللی که ابوالاسود دئلی را واداشت به این که قواعد نحوی را تنظیم کند این بود که در نتیجه مخلوط شدن ایرانیان با اعراب زبان آنان دچار تزلزل شده بود (اخبار النحویین البصریین، ص 13). دیگری گفته است: «ابوالاسود دئلی دید که اعراب ساکن بصره در نتیجه معاشرت با اعاجم دچار «لحن» در کلام شده اند به طوری که لحن را در گفته دختر خود نیز مشاهده کرده و گفت زبان فرزندان ما هم فاسد شده و تصمیم گرفت که کتابی که حاوی اصول عربیه باشد وضع و تدوین کند.» (الایضاح فی علل النحو، ص 89). برخی گفته اند که لحنی که ابوالاسود در سخن دخترش دیده، این بود که گفت: «ما أحسن السماء به جای ما أحسن السماء که اولی یعنی چه چیز در آسمان نیکوتر است و دومی یعنی چه قدر آسمان نیکوست.» (انباه الرواه، ج 1، ص 51). می گویند تعلیقه حضرت علی بن ابی طالب (ع) به ابوالاسود دئلی ده خط بیشتر نبوده و یکی از کوفیان به نام ابواسحق قرشی بر آن افزود و به ده ورق برسانید و اصل آن در امالی زجاجی موجود بوده است (معجم الادباء، ج 1، ص 281). شاید همین صورت دوم است که قفطی در زمان طلبگی خود در مصر نزد یکی از وراقان (کتاب فروشان) دیده است که مشتمل بر ابواب نحو بوده است (ابناه الرواه، ج 1، ص 40).
کلمه «لحن» که پیش از این یاد شد، هر چند در لغت به معنی «فحوی» و «معنی» است و آیه شریفه «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» (سوره محمد، 47/30)؛ معنی «و بشناسی ایشان را در آسای سخن» (کشف الاسرار میبدی، ج 9، ص 188)؛ معنی شده است، اصطلاحاً به معنی خطای در اعراب و عدول از صواب آمده است، ولی عملاً از آن فارسی گویی اراده شده است چنان که وقتی به معاویه گفتند که در کلام عبیدالله بن زیاد لحن دیده می شود. او گفت: عجیب نیست که برادر زاده من به فارسی سخن گوید و مقصود او آن بود که سخن فارسی لحن است، زیرا در آن از صورت عربیت عدول شده است (کتاب الملاحن ابن درید، ص 58). پیش از این نقل شده است که عمر بن الخطاب در طواف خانه کعبه مردی را دید که به فارسی سخن گفت. عمر بازوی او را گرفت و گفت: باید راهی را بیابی که بتوانی به عربی سخن گویی (شرح المقرب ابن عصفور، ج 1، ص 40) و می گویند که همین عمر، فرزندان خود را بر ارتکاب لحن می زد در حالی که بر خطاهای دیگر نمی رود (معجم الادباء، ج 1، ص 20) در این جا باید یاد آور شد که گاهی هم خطای در اعراب و بی توجهی به نحو تعبیر به لحن می کردند و در این باره اشارات فراوانی در ادب عربی دیده می شود. مانند:
«منطق صائب و تلحن أحیا
نا و خیر الکلام ماکان لحنا»
(نقل از لسان العرب ذیل کلمه لحن)
یعنی: او را منطقی صائب و درست است و گاهی مرتکب لحن می شود و بهترین کلام آن است که در آن لحن باشد. و همچنین:
«و لقد لحنت لکم لکی ما تعلموا
و اللحن یفهمه ذووالالباب»
(شرح رضی الدین استر آبادی بر شافیه ابن حاجب، ج 4، ص 179)یعنی: من مرتکب لحن شدم تا شما آن را نفهمید و صاحبان خرد لحن را در می یابند. شیوع لحن به پایه ای رسید که از لحن یعنی غلط در اعراب دفاع می شد، چنان که حافظ می گوید: اعراب رونق برخی از سخن ها را از بین می برد و احمد بن فارس بن زکریا می گوید: در زمان پیشین در نوشتن و خواندن از لحن اجتناب می شد همچون اجتناب از برخی گناهان ولی اکنون محدثان و فقیهان در آثار خود مرتکب لحن می شوند و اگر به آنان اعتراض شود گویند ما محدث و فقیه هستیم ما را به اعراب چه کار (الصاحبی، ص 956). گویاترین سخن برای امتناع از به کار بردن اعراب گفته یکی از شاعران به نام عمار کلبی است که بر اغلاط نحوی او خرده گرفته شده بود و او خشمگین شد و از خود با گفتن این ادبیات دفاع کرد:
«ماذا لقینا من المستعربین و من قیاس نحو هم هذا الذی ابتدعوا»
چنان که ملاحظه می شود او کسانی را که توجه به اعراب دارند، عرب نمی داند و آنان را مست عرب می خواند و رنج خود را از تحمیل اعراب بر کلمات آشکار می سازد و اصول نحو را که مبتنی بر قیاس است بدعت می خواند. او سپس این امر را روشن تر چنین می کند:
«ان قلت قافیه بکرا یکون بها
بیت خلاف الذی قاسوه أو ذرعوا،
قالوا: لحنت و هذا لیس منتصبا
و ذاک خفض، و هذا لیس یرتفع»
یعنی: هرگاه قافیه ای نو و تازه در ابیاتم بیاورم که خلاف قیاس و اندازه گیری آنان باشد می گویند تو مرتکب لحن شده ای! این منصوب نیست و آن مجرور است و این نباید مرفوع باشد. او سپس امثله نحویه را به ریشخند گرفته و می گوید:
«و حرَّضوا بَینَ عبدِاللِه مِن حُمُقٍ
و بَینَ زیدٍ فطالَ الضَّربُ و الوَجَعُ»
یعنی: آنان از نادانی عبدالله و زید را به جنگ هم انداخته و ضرب و درد را میان آن دو درازا کشیده اند. او سپس مقایسه ای میان عرب های اصیل که مطابق طبع خود اعراب گذاری می کنند و اینان که برای زبان خود متوسل قیاس و حیله می شوند فرق بسیار می نهد و می گوید:
«کم بینَ قومٍ قدِ احتالوُا لمنطقهم
و بینَ قومٍ علی اِعرابِهِم طُبِعوُا»
او سپس می گوید که من به طریقه خود می روم آن چه را که شما می فهمید از من بگیرید و آن چه را نمی فهمید رها کنید.
«ما کُلُّ قَولِیَ مشروحاً لکُم، فخُذُوا
ما تُعرِفوُنَ، ما لَم تعرِفوُا فدعَوا»
در پایان این ادبیات غیرمستقیم اعراب و نحو را به زردشتیان و مسیحیان منسوب می دارد و می گوید: سرزمین من جایی است که نه آتش زردشتی در آن افروخته می شود و نه کلیسای مسیحی در آن بنا می گردد.
«لانّ أرضِیَ أرضٌ لا تَشُبُّ بِها
نارُ المجوسِ و لا تُبنی بها البیعُ» (الخائص ابن جنی، ج 1، ص 241)
این نوع شکایت و ناراحتی از دست وپاگیری اعراب در زبان شاعران و ادیبان دیگر نیز دیده می شود مانند آن که گفته است:
«کنّا نَقیسُ النَّحو فیما مَضی علی لِسان العربِ الأوَّلِ فجاءَنا قومٌ یقیسونهُ علی لُغی أشیاخِ مُطرُبُل» (اخبار النحویین البصریین سیرافی، صفحه 35)
یعنی: ما در گذشته نحو را بر پایه زبان عرب نخستین قیاس کرده بودیم، حال گروهی آمده اند که آن را می خواهند بر زبان شیوخ قطر بل قرار دهند. این اثر ایرانی نه تنها در نحو بلکه در مضامین اشعار دیده می شد چنان که شاعری گوید: من چرا توجه خود را به جای این که بر ایوان مدائن معطوف دارم خود را به یاد توضح و حومل و دخول یعنی آن جاهایی که امرء القیس آثار خانه های معشوق خود را در آن دیده، بیندازم:
«فلستُ بتا رکٍ أیوان کِسری لتوضح
أو لِحَومِلَ فالدَّخولِ» (الایضاح فی شرح المفصل، ص 48)
منوچهری دامغانی مضمون گریه کردن بر خرابه های خانه معشوق را بر شاعران عرب به ریشخند گرفته و آنجا که نام شعرای عرب را یک یک ذکر کرده و از عنصری به نام او ستاد او ستادان زمانه یاد می کند می گوید:
گو فراز آیند و شعر اوستا دم بشنوند
تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن
تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند باز
نی بر آثار و دیار و رسم و اطلال و دمن
بسیاری از شاعران عرب مرتکب خطا در اعراب می شدند و برخی دیگر می آمدند آن خطا را توجیه می کردند و برای آن علت می تراشیدند، چنان که شاعری گفت:
«انَّ مَن صاد عقعقاً لمشومٌ کیف مَن صادَ عقعقان و بومٌ»
یعنی: آن که یک عکّه را شکار کند نا فرخنده و شوم است تا چه رسد به کسی که دو عکّه و یک جغد را شکار کند که عقعقان و بوم که به جهت مفعول بودن باید منصوب باشند مرفوع آورده شده اند. دسوقی گفته است شاید بوم خبر مبتدای محذوب باشد یعنی معهما بوم و عقعقان هم منصوب باشد به فتحه ای که در الف مقدر است (حاشیه دسوقی بر مغنی اللبیب ابن هشام، ج 2، ص 319).
چنان که می دانیم دو مکتب نحو یکی در کوفه و یکی در بصره وجود داشته که آن دو در متجاوز از یک صد و بیست مسئله با هم اختلاف داشته اند که ابن الا نباری این اختلافات را در کتاب الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین و الکوفیین یاد کرده است و نیز عبداللطیف زبیدی در کتاب ائتلاف النصره فی اختلاف النحاه الکوفه و البصره به بیان اختلافات میان این دو مکتب پرداخته است. این دو مکتب، نه تنها در مسائل صرفی و نحوی و لغوی با هم اختلاف داشتند بلکه در ارزیابی و نقد شاعران نیز نظرهای متفاوت اظهار کرده اند مثلاً علمای بصره امرء القیس را مقدم می داشتند و علمای کوفه اعشی میمون بن قیس را (شرح شواهد مغنی از سیوطی، ص 22). گرایش بصریان به سوی زبان اعراب بیابانی و روستا بوده در حالی که کوفیان زبان شهرنشینان و محیط تمدنی را سند و ملاک زبان می دانستند، چنان که ریّا شی نحوی که از بصریان است به مردی که هوادار کتاب اصلاح المنطق ابن سکّیت بود و کوفیان را بر بصریان مقدم می داشت گفت: ما زبان مان را از سوسمار خواران (أکله الضباب) گرفته ایم و شما زبانتان را از کامه خواران (أکله الکوامخ) به دست آورده اید (اخبار النحویین سیرافی، ص 68). از آن جا که کوفیان توجه به زبان شهری داشتند نه روستایی، مجال تأویل قرآن کریم و برداشت های گوناگون از آن برای آنان بیشتر بود. از همین جهت است که ناصر خسرو می گوید:
«تأویل بالله نمودی ترا رهبرت ار مصحف کوفیستی»
کنغراوی صاحب کتاب الموفی فی نحو الکوفی می گوید: اهل تأویل و فقها و علما نظرهای خود را بر پایه مصطلحات کوفیان می نهند و وجوه قرائات و روایات و وجوهی که فصحاً و بلغاً برای کلمات منظور می دارند بر همین اساس است (ص 9). درباره این که تحول و گسترش علم نحو از کجا نشأت گرفته، اختلاف است. برخی آن را منتسب به منطق یونان می دانند و آن دو را با هم در محک مقایسه قرار می دهند و برخی دیگر آن را متأثر از اصول فقه می دانند و اصطلاحاتی همچون وجوب و جواز و خیار نحو را با وجوب و استحباب و اباحه فقه مقایسه می کنند. اخیراً دکتر فتح الله مجتبایی کتابی تحت عنوان «نحو هندی و نحو عربی» نوشته و آن دو نظر را ردّ کرده و ثابت کرده که نحو عربی تحت تأثیر نحو سانسکریت بوده است. مقایسه علم نحو با منطق در مناظره میان ابوسعید سیرافی نحوی و متی بن یونس قنائی که تفصیل آن در کتاب «المقابسات ابو حیان توحیدی» ص 68 آمده است، ملاحظه می گردد. متی، مدعی بود که اهل منطق نیازی به علم نحو ندارید، ولی نحویان به علم منطق نیازمندند زیرا منطق از معنی بحث می کند و نحو از لفظ گفت وگو می نماید. اگر منطقی از لفظ یا نحوی از معنی گفت وگو کند بالعرض است نه بالذات و معنی اشرف از لفظ است، بدین جهت اشرفیت منطق ثابت می شود. ابوسعید برای آن که ثابت کند که نحو نیز به معنی مربوط است از متی پرسید که: «زید افضل الاخوه» و «زید افضل اخوته» کدام صحیح است؟ متی هر دو جمله را درست دانست. ابوسعید گفت:«خطا کردی. جمله دوم نادرست است زیرا برادران زید غیر زید هستند و لذا اگر پرسیده شود برادران زید که هستند ؟ پاسخ داده می شود عمر و بکر و خالد، نه زید و عمر و بکر و خالد، پس زید خارج از برادرانش است و جایز نیست که افضل برادرانش باشد اما جمله اوّل درست است، زیرا زید یکی از برادران است.»
مقایسه میان نحو و فقه هم از داستان زیر به دست می آید که روزی میان فراء و محمد بن الحسن شیبانی درباره این که نحو و فقه کدام افضل می باشند، بحث درگرفت. فراء نحو را بر فقه ترجیح می داد و محمد بن الحسن فقه را بر نحو. فراء گفت: «هر کسی بر عربیت ماهر باشد علوم دیگر بر او آسان می گردد.» محمد بن الحسن گفت: «تو که مهارت در عربیت داری این سؤال فقهی مرا پاسخ گوی: مردی در میان نماز سهو کرد و دو سجده سهو به جای آورد و سپس در آن دو سجده سهو کرد. چه باید کند؟» فراء اندیشید و گفت: «چیزی بر او نیست زیرا مصغر را دیگر بار مصغر نکنند.» (معجم الادباء، ج 1، ص 15).
کلمه قیاس که از اصطلاحات فقهی است در نحو عربی بسیار کاربرد دارد مثلاً می گویند در تعارض سماع و قیاس، سماع مقدم است و به همان اکتفا می شود مانند قول خداوند بزرگ:«استحوذ علیهم الشیطان» این استعمال مطابق قیاس نیست، ولی باید آن را پذیرفت. ولی چیز دیگر را بر آن نمی توان قیاس کرد. مثلاً نمی توان به جای «استقام» «استقوم» را به کار برد (خصائص ابن جنی،123) و گاهی علل نحوی با علل کلامی و فقهی مقایسه می گردد چنان که ابن جنّی می گوید: «علل نحوی به علل کلامی بیشتر مانندگی دارد تا علل فقهی ، مثلاً ما نمی دانیم چرا و به چه علت نمازهای شبانه روزی پنج نوبت شده و بیشتر یا کمتر از آن نشده است ولی می دانیم که چون تلفظ موزان و موعاد به علت واو ساکن ما قبل مسکور دشوار بوده تبدیل به یا شده است.» (خصائص، ص 47).
اصطلاح علل همان است که در این بیت انوری دیده می شود:
آن که داخل بود اندر سننش صدق و صواب
همچو اندور کلمات عربی نحو و عآل (دیوان انوری، ج 1، ص 295).
برخی در علل نحو شک کرده و گفته اند که اگر قرار است فاعل مرفوع و مفعول منصوب باشد چرا ضُرِبَ زیدٌ که زید در حقیقت مفعول است مرفوع شده وان زیداً قام که زید در حقیقت فاعل است منصوب گردیده است و در عَجِبتُ من قیامِ زیدٍ که زید در حقیقت فاعل است مجرور شده است (خصائص، 191)؛ و این به یاد می آورد گفته مولانا را:
ماتَ زیدٌ زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
او ز روی لفظ نحوی فاعل است
ور نه او مقتول و موتش قاتل است (مثنوی، ص 290)
دانشمندان اسلامی علم نحو و صرف را زا علوم ادبی به شمار می آوردند از جمله سیوطی می گوید: «علوم ادب به هشت نوع تقسیم می شود: لغت، نحو، صرف، عروض، قافیه، صنعت شعر، اخبار عرب، انساب عرب» سیوطی می گوید: «ما دو علم دیگر به آن افزودیم: علم جدل در نحو و علم اصول نحو. در علم اصول نحو قیاس و ترکیب و اقسام آن از قیاس علت و قیاس شبه و قیاس طرد دانسته می شود همچون اصول فقه، زیرا میان این دو مناسبتی آشکار است زیرا نحو هم مانند اصول فقه معقولی است که بر منقول پایه نهاده شده است (اشباء و نظائر، ج 1).نحویان همواره سپاس خداوند را به جای می آوردند که آنان را از علمای علم عربیّت قرار داده و این نعمتی محمود و ستوده است، زیرا فهم کتاب خداوند تعالی و فهم معانی سخن رسول او (ع) به او وابسته است و ادراک احکام شرعت تعالی و فهم معانی. سخن رسول او (ع) به آن وابسته است و ادراک احکام شرعی که سعادت اخروی متوقف بر آن است با آن دریافته می گردد (الایضاح فی شرح المفصل ابن حاجب، ج 1ص 47). اهل ادب عقیده داشتند که علم تصریف باید پیش از سایر علوم عربیه فرا گرفته شود زیرا صرف شناسایی ذوات کلمات بدون در نظر گرفتن ترکیب آن ها است و فراگیری آن چه مربوط به ذات است مقدم است بر فراگیری احوالی که پس از ترکیب پدیدار می گردد، ولی معمولاً آن را مؤخر می آورند زیرا دقت و لطف مباحث آن اقتضا می کند که طالب پس از تدرب در عوامل و ریاضت در قیاس به آن بپردازد (الممتع فی التصریف ابن عصفور اشبیلی، ج 1، ص 31).
با وجود اهمیت علم صرف، نحویان به آن کمتر توجه داشته اند و جز شمار کمی در این فن تألیف و تصنیف نداشته اند و آن نیاز طالب علم را مرتفع نمی ساخته است و این نکته را ابن عصفور نحوی (متوفی 669) در آغاز کتاب خود بیان داشته است (الممتع فی التصریف، ج 1، ص 22)؛ از این رو است که وقتی ابن مالک درباره الفیه خود گفت: «مقاصد النحو بها محویّه» سیوطی ناچار گردید که کلمه «نحو»را به مطلق علوم عربیت تفسیر کند. زیرا ابن مالک در الفیه خود از صرف نیز بحث کرده است درباره شمول نحو بر علوم عربیت و وجه تسمیه آن ابن منظور در لسان العرب ذیل کلمه «نحو» گفته است: «مترجمانی که عارف به زبان و لغت یونان بودند گفته اند که آنان علم الفاظ و مباحث آن را «نحو» نامیده اند و از این روی یوحنّای اسکندرانی را که معرفتی کامل به زبان یونانی داشت، «یحیی النحوی» می گفتند. و نحو هر چند که در زبان عربی به معنی قصد و طریق است اصطلاحاً به اعراب گذاری سخن عرب (اعراب الکلام العربی) اطلاق شده است.» نیز از همان تهذیب نقل می کند که وقتی ابوالاسود دئلی اصول وجوه عربیّت را وضع کرد خطاب به مردم گفت «به همین نحو عمل کنید «انو نحوه» و از این روی این علم نحو نامیده شد».
از آنجا که مهم ترین علوم شرعی یعنی فقه و حدیث مبتنی بر علم نحو است توجه دانشمندان بسیار زود به این علم معطوف گردید و در مزایا و فضایل آن سخنان بسیار گفته شد. مثلاً حماد بن سلمه گفته است «حدیث می نویسد و علم نحو نمی داند همچون خری است که توبره بی جو را بر سرافکنده باشد» (معجم الادبا، ج 1، ص 26). محمد بن حسن شیبانی مصاحب ابو حنیفه کتابی تحت عنوان فی الایمان دارد که در آن مسائل بسیاری را بر پایه عربیت و نحو آورده است از جمله گفته است اگر کسی بگوید: «ان ادخل داری احد فانت طالق» پس خود داخل شود حنث قسم لازم نیاید و اگر بگوید «ان دخل هذه الدار احد» قرینه ای قرار داده که تخصیص داده احد را و آن را از ایشان خارج کرده است».
این توجه و عنایت به نحو و عربیت موجب گردید که علم نحو و عربیت در مدتی کوتاه که از دو قرن تجاوز نمی کرد، گسترش سریعی یابد. اگر از نحویان نخستین که از ابوالاسود دئلی کسب علم کردند، بگذریم باید از خلیل بن احمد فراهیدی و سیبویه و کسائی نام ببریم و سپس در قرن چهارم و پنجم زجاج و ابن السراج و الزجاجی و السیرافی و الفارسی و ابن جنی ظهور کردند و در قرن ششم زمخشری و ابن الانباری و ابوالبقاء عکبری و ابن برهان و در قرن هفتم ابن مالک و ابن حاجب پیدا شدند و در قرن هشتم میراث این علم را به ابن هشام انصاری نحوی بزرگ جهان اسلام (708-761) رسید که کتاب مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب او از مهم ترین و جامع ترین کتاب ها در علم نحو به شمار می رود. ابن خلدون درباره او می گوید: «رجل من اهل الصناعه العربیه من اهل مصر یعرف بابن هشام ، ظهر من کلامه فیه انه استولی علی غایه من ملکه تلک الصناعه لم تحصل الا لسیبویه و ابن جنی و طبقتهما.» (مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 690).
پس از مکتب بصره و کوفه می توان از مکتب مدینه و اندلس یاد کرد. برای آگاهی از بزرگان این علم باید به کتاب هایی مانند: انباه الرواه علی انباه النحاه جمال الدین قفطی و بغیه الوعاه فی طبقات النحاه جلال الدین سیوطی مراجعه کرد. پیش از این دو، دانشمندانی همچون سیرافی در طبقات النحاه البصریین و ابوطیب عبدالواحد حلبی در مراتب النحویین و زبیدی در طبقات النحاه و فیروزآبادی در فی طبقات ائمه اللّغه به گردآوری ترا جم احوال نحویان و اندیشه ها و نظرهای آنان پرداخته اند. بلاد اسلامی که مشایخ بزرگ علم نحو در آن زندگی می کرده اند. عبارت بود از:حجاز، یمن، بحرین، عمان، یمامه، عراق، سرزمین فارس، جبار، خراسان، گرمسیر، غزنه، ماوراءالنهر، آذربایجان، مذار، ارمنیه، موصل، دیار بکر، دیار مضر، الجزیره، عواصم، شام، ساحل دریای روم، مصر، افریقیه، مغرب، جزیره اندلس، جزیره سیسیل (ج 1، ص 37).
اگر ما خلیل بن احمد فراهیدی (متوفی 160 و به قولی 170) واضع علم عروض را که استاد اصمعی و سیبویه بوده و سرافی درباره او گفته «کان الغایه فی تصحیح القیاس و استخراج مسائل النحو و علله» و ناصر خسرو از او در این شعر یاد کرده: کردی از بر قرآن و پیش ادیب
نحو سعدان بخوانده، صرف خلیل (دیوان، 55/21).
از نخستین نحویان به شمار آوریم می توانیم مرحوم احمد بهمنیار را از نحویان درجه یک قرن چهاردهم هجری محسوب بداریم و بزرگان میان این دو متجاوز از هزار دویست سال این علم شریف را زنده نگه داشتند، به ویژه ایرانیان که «قَصَب سبق» را در میدان این دانش از دیگران ربودند و نحویان بزرگی در همه شهرهای ایران پیدا شدند که ما از ریزه خواران سفره علم و دانش آنان بوده ایم.
این وظیفه نهادهای علمی و فرهنگی کرمان است که سلسله بزرگان علم و دانش دانشمندان معاصر را مورد تحقیق و بررسی قرار دهد و حلقه های مفقوده میان این سلسله را پیدا کنند و این مایه تأسف است که ما در هیچ یک از این شعب علوم و فنون «تبارنامه علمی» نداریم و برای هیچ یک از آن ها نمی توانیم تاریخ مضبوط و محققی را تهیه نماییم. نگارنده این سطور که علم نحو را نزد مرحومان سیدهادی ورامینی و شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری و عبدالحمید بدیع الزمانی کردستانی به درس خوانده بیش از یک طبقه را به یاد ندارد و فقط می داند که هر یک از این سه استاد به ترتیب نزد میرزا کوچک ساوجی در تهران، و شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری در مشهد و شیخ حبیب الله کاشتری در سنندج درس خوانده اند. خداوند همه آنان را عرقه رحمت و مغفرت خود قرار دهد که چراغ علم و معرفت را در کشور ما تابان و روشن نگه داشتند
نگارنده از خوانندگان ارجمند از این که این گفتار با عجله و شتاب فراهم شد و نظم و نسق و انسجام در آن رعایت نگردید، عذرخواهی می کند. «و العذر عند کرام الناس مقبول»

کتابنامه
1. ابن جنّی، ابوالفتح عثمان، (1446ق)، الخصائص، به تحقیق محمد علی النجّار، قاهره: الهیئه المصریه.
2. ابن الحاجب النّحوی، (1976 م)، الایضاح فی شرح المفصّل، تحقیق الدکتور موسی نبای العلیلی، بغداد: المطبعه العانی.
3. ابن خلدون، عبد الرحمن، (1348 ق)، مقدمه ابن خلدون، قاهره.
4. ابن درید، ابوبکر محمد الأزدی، (1996 م)، کتاب الملاحن، تحقیق عبد الاله نبهان، بیروت: مکتبه لبنان ناشرون.
5. ابن عصفور الاشبیلی الاندلسی، (1990 م)، شرح المقرّب، قاهره: مطبعه السعاده.
6.__________، (1987 م)، الممتّع فی التّصریف، تحقیق الدکتور فخر الدّین قباوه، بیروت: دارالمعرفه.
7. ابن القفطی، جمال الدّین، (1406 ق)، انباه الرّواه علی انباه النّهاه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دارالفکر عربی.
8. ابن مالک اندلسی، (1967 م)، مقدمه کتاب تسهیل الفوائد و تکمیل المقاصد، تحقیق محمّد کامل، قاهره.
9. ابن منظور، (1388 ق)، لسان العرب، بیروت: دار صادر.
10. ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا، (1977 م)، الصّاحبی، تحقیق السید احمد صقر، قاهره: مطبعه عیسی البابی الحلبی و شرکاء.
11. ابوحاتم رازی، (1957 م)، الزّینه فی الکلمات الأسلامیه العربیه، تحقیق حسین الهمدانی، قاهره.
12. انوری، علی بن محمّد ،(1340)، دیوان، به کوشش محمّد تقی مدرّس رضوی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
13. الدّسوقی، الشّیخ مصطفی محمّد عرفه، (1354 ق)، الحاشیه علی متن مغنی اللّبیب، قاهره: ملتزم الطّبع و النّشر عبدالحمید احمد حنفی.
14. رضی الدّین محمّد استرآبادی النّحوی، (1395 ق)، شرح شافیه ابن الحاجب، به تحثیث محمّد نورالحسین و ...، بیروت: دارالکتب العلمیّه.
15. زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر، (1929 م)، المفصّل فی النّحو، بیجا.
16. السّیرافی، ابوسعید، (1374 ق)، اخبار النّحویین البصریّین، قاهره: شرکه المصطفی البابی الحلبی.
17.__________(1967 م)، الایضاح فی علل النّحو، قاهره.
18. السّیوطی، جلال الدِن عبد الرّحمن، (بیتا)، شرح شواهد المغنی، به تحقیق محمّد محمود التلامید الترکزی السّنقیطی، لجنه التراث العربی.
19.__________(1985 م)، الاشباء و النظائر فی النّحو، تحقیق عبد الاله، دمشق: مجمع اللّغه العربیه.
20. محمّد عبد العزیز النّجّار، (1393 ق)، ضیاء السالک الی اوضح المسالک، قاهره: المطبعه السّعاده.
21. منوچهری دامغانی، احمد بن قوص، (1326)، دیوان، به کوشش محمّد دبیر سیاقی، تهران: بینا.
22. مولوی بلخی، مولانا جلال الدّین، (1933 م)، مثنوی معنوی، به اهتمام رینولد نیکلسون.
23. میبدی، رشید الدّین، (1325)، کشف الأسرار و عدّه الأبرار، به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران.
24.ناصر خسرو قبادیانی بلخی، (1325)، دیوان، به اهتمام مجتبی مینوی و مهدی محقّق، تهران: دانشگاه تهران.
25.یاقوت الحموی، ابو عبدالله، (1355)، معجم الادباء، قاهره.

نقشه سایت :: sitemap