عنصر تحقیق و پژوهش در همه جا به صورت یک اصل در مجموعه کارها باید مورد توجه قرار گیرد(مقام معظم رهبری ) / اگر ژرف یابی و پژوهش نباشد، نتیجه اش یک جا ایستادن، درجازدن و با دنیای پیرامون خود بیگانه تر شدن است.(مقام معظم رهبری ) / بدون ژرف یابی در هیچ مقوله ای نمی توان به هدفهای والا دست یافت.(مقام معظم رهبری ) / کارهای پژوهشی حوزه باید بتواند منظومه کاملی را به وجود بیاورد تا همه نیازهایی را که حوزه متصدی آن است، و بدان اهتمام دارد پوشش دهد.(مقام معظم رهبری )
صفحه اول فصلنامه علمی تخصصی محفل شماره پنجم و ششم فلسفه به چه سؤالاتی پاسخ می دهد؟
.:: فلسفه به چه سؤالاتی پاسخ می دهد؟ ::.
اشاره:
مجید حمیدزاده متولّد سال 9331 در تهران، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته زبان و ادبیات عرب آغاز نمود. ایشان مدرک کارشناسی ارشد رشته فلسفه غرب را از دانشگاه تهران و مدرک دکتری را از دانشگاه آزاد اسلامی اخذ نمود؛ همزمان فلسفه اسلامی را نزد اساتید علوم عقلی در حوزه علمیّه تهران ادامه داد. ایشان، در مدت ده سال تلمّذ نزد آیت الله سیّدرضی شیرازی، منظومه حاج ملّاهادی سبزواری و جلد سوم اسفار را به اتمام رساند و نزد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نهایهالحکمه، مشاعر، شواهدالرّبوبیه و جلد اوّل اسفار را فراگرفت. ایشان در دانشگاه‌های متعدد «تاریخ فلسفه غرب» و در مدرسه علمیّه آیت‌الله مجتهدی(ره) « فلسفه اسلامی» را تدریس می‌نماید.


مخالفین فلسفه معتقدند که ما به فلسفه نیازی نداریم، قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) برای ما کفایت می‌کند. فلسفه دقیقاً می‌خواهد به چه سئوالی پاسخ بدهد که اگر کسی فلسفه نداند، نمی‌تواند به آن سئوال‌ها پاسخ دهد؟
اینکه هر علمی و هر معرفتی به چه حوزه‌ای از مسائل می‌پردازد، در مقدّمات آن علم بحث می‌شود، تعریف آن، موضوع، روش و مسائل آن؛ در مورد فلسفه هم همین‌طور است. تعریفی که از فلسفه هست، این است که فلسفه درباره مطلق وجود و مبادی وجود، مراتب و احوال وجود بحث می‌کند. اینکه این علم به چه درد می‌خورد باید ببینیم آن سئوالاتی که این علم می‌پردازد به چه میزان دارای اهمیّت و ارزش است. برای حلّ آن مسائل چه باید کنیم و چه‌کسی به آن بپردازد و با چه روشی؟ فلسفه هم از این حیث یک معرفتی است که به یک دسته از سئوالات می‌پردازد و با روش مخصوصی آن‌ها را تحلیل می‌کند. ممکن است یک عدّه‌ برای آن خیلی ارزش قائل باشند و یک عدّه‌ای برایشان مهم نباشد. بنابراین تعریف فلسفه «علم به احوال کلیه وجود» با یک روش عقلانی و تحلیل‌ها و مسائلی که پیرامون این مسأله انجام می‌شود است.
علی‌القاعده اگر کسی در این وادی نیاید، نمی‌تواند آن سئوال‌هایی که فلسفه در پی پاسخگویی به آن‌ها است پاسخ بدهد؟
گاهی، دین به عنوان نتیجه کار یا راهنمای عملی، یک سری مطالبی را اعلام می‌کند و قصد تجزیه و تحلیل معرفتی و علمی ندارد؛ می‌گوید این کار را ‌کنید؛ این برای آخرت شما خوب است، این برای تقوا و طهارت شما خوب است؛ بنا ندارند آنجا مکانیزم روانشناسی اثر یا تعلیم و تربیتی ماجرا را بیان کند یا مثلاً درباره مسئله ربا می‌فرماید: ربا نخورید؛ آنجا نمی‌خواهد تحلیل اقتصادی بکند و تمام مبانی علم اقتصاد را بگویند.
اینجا یک دسته مطالبی که برای سعادت معنوی و سعادت دنیوی انسان است به صورت نتایج اشاره می‌شود. این‌گونه موارد در کلام معصومین (علیهم السلام) هم می‌آید. ولی یک موقعی مطلبی به عنوان مسأله‌ای از یک علم مطرح می‌شود، روش بررسی در اینجا کاملاً متفاوت است. این امر که «ان تصوموا خیرلکم» (بقره/184) (اگر شما روزه بگیرید این برای شما بهتر است) اینجا نظر دین این نبوده که برای ما یک دوره حفظ الصّحه و علم بهداشت بگوید. این که چه تأثیری در دستگاه هاضمه دارد و ...
یعنی زبان دین، صغری، کبری چیدن و نتیجه‌گیری نیست؟
ممکن است این کار را بکند. آنجایی که برای سعادت معنوی و سعادت دنیایی انسان است ممکن است انجام دهد. کسی که می‌خواهد بحث علمی کند، کاملاً باید با مبادی خودش حرکت کند و اگر یک میلی‌متر این‌طرف و آن طرف شود، تأثیر و نتایج، کاملاً متفاوت می‌شود. گاهی که دین به برخی مطالب اشاره می‌کند آیا به عنوان یک مسأله علمیِ علم خاص اشاره می‌کند و مثل آن‌ها وارد بحث شده است؟ یا نه، فقط از نتیجه آنها برای اهداف خودش استفاده می‌کند؟ این بحث‌ها خودش دامنه بسیار گسترده‌ای دارد و یک وقت مجزایی را می‌خواهد و با یک مقدّمات دیگری.
در هر صورت عقل و فلسفه محصولی دارند که اگر کسی سراغشان نرود آن محصول به دست نمی‌آید؛ خیلی از مباحث راجع به هستی را نمی‌تواند توجیه یا تحلیل کند.
مگر به‌همان اندازه که به نحوی همه می‌فهمند؛ یعنی فردی که شیمی نخوانده، می‌داند این پارچه است؛ ولی اینکه بخواهد تجزیه و تحلیل کند، مثلاً بگوید اجزای تشکیل‌دهنده و ترکیب شیمیایی این چیست؟ در اینجا، فرد باید برود شیمی بخواند.
فلسفه چون در مورد مباحث هستی و کلّیات وجود بحث می‌کند معارفی را به شخص فیلسوف می‌دهد که این معارف علی‌القاعده به بحث خدا و بحث هستی انسان و به هر حال کیفیت زندگی پس از مرگ مربوط می‌شود. این طرف هم در قرآن و روایات مطالبی در بحث مبدأ و معاد بیان شده است. بنابراین، ما دو منظومه می‌توانیم داشته باشیم. وقتی با روش علمی فلسفه وارد برخی مسائلی که در دین مطرح شده می‌شویم، آن‌گاه نسبت‌مان با وحی چگونه خواهد بود؟ فیلسوف چطور می‌تواند وحی را بپذیرد، بفهمد و از آن استفاده کند؟
طرح یک مسأله در متون مقدس دینی، اگر در داخل یک حوزه‌ علمی دیگری باشد ماهیّت آن مسأله را تغییر نمی‌دهد. مثلاً اگر یک مطلب ریاضی در متون دینی آمده باشد، ما نمی‌توانیم بگوییم این مطلب دینی است. این که در متن دینی آمده است، ماهیت ماجرا را عوض نمیکند. اگر یک دسته مسائل راجع به کلّ وجود مطرح ‌شود، به اصطلاح ما، در داخل فلسفه قرار می‌گیرد. بنابراین، آن سنخ مطالبی که دین درباره آن صحبت می‌کند، ماهیّت قضیه را تغییر نمی‌دهد. این نکته اوّل. امّا نکته دوم؛ ما در همه جا وقتی وارد می‌شویم، با اصول عقلی داریم وارد می‌شویم. فهمِ بدون عقل امکان‌پذیر نیست و روش هر چیزی را باز خود عقل بیان می‌کند. چرا باید به حرف نبی اعتماد کنم؟ این را عقل به انسان می‌گوید. اگر می‌خواهید بفهمید دین چه گفته، باید بروید سراغ پیغمبر (ع) ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر/7). عقل می‌گوید: در مسائل جزئی باید بروید پیش کسی که می‌داند، فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل/43). برخی از مباحث که اینجا آمده کاملاً طبق اصول و قواعد عقلی است؛ لذا سراغ دین هم که می‌خواهیم برویم با همین دید می‌رویم. نکته سوم این است که ممکن است بگویید: در مباحث عقلی و در مباحث علوم تجربی خطا راه دارد. در صورتی‌که در دین، این از یک مبدأ عالی که علم مطلق است و قدرت مطلق است آمده و آنجا هیچ خطایی راه ندارد. در این تردیدی نیست که حسّ خطا می‌کند؛ پس بگوییم چون حسّ خطا می‌کند دیگر از چشم، گوش، شامّه، ذائقه و لامسه بهره نگیریم. هرچه این حواسّ گفتند دروغ است. اگر این‌گونه است، پیغمبر(ع) که حرفی می‌زند من باید بشنوم، این شنیده من دروغ است، پیغمبر(ع) می‌فرماید:«صلّوا کَما رأَیتُموُنی اُصلی» (بحارالانوار،85/ 292) مگر چشم اشتباه نمی‌کند؟ من اشتباه دارم می‌بینم، پس نباید به دیده‌ام اعتماد کنم! اشتباه‌های جزئی چه در عقل و چه در حس، موجب نمی‌شود که از اعتبار ساقط شود. جدای از این که باز برای درکِ اشتباه بودن یک چیزی، معیار داریم. از همین رو است که می‌فهمیم خطا کردیم. معلوم است که یک ملاک و معیاری هست که با آن ملاک، انسان می‌تواند صحیح را از خطا تشخیص دهد و اگر طبق آن روش عمل کرد، قطعاً نتایج درست خواهد بود و هرجا و به هر میزان، از آن روش عدول شد و کم گذاشته شد خطا در آنجا رخ خواهد داد.
گاهی در یک فرایند علمی، نتیجه‌ای قطعی به دست می آید و از طرف دیگر، از متون مقدس نتیجه دیگری گرفته می شود. در این‌گونه موارد، تکلیف ما با نتایج به دست آمده چه خواهد بود؟
ببینید این بحثی که در رابطه عقل و وحی و تعارضاتی که بین علم و دین پیش می‌آید در آنجا این بحث مطرح می‌شود که امکان ندارد هم استدلال این طرف کاملاً درست باشد و هم استدلال آن طرف کاملاً درست باشد و هر دو با هم تعارض داشته باشند، این امکانِ وقوع ندارد. آن کسی که عقل و این مبادی عقل را خلق کرده همانی است که این دین را فرستاده. کسی که خالقِ عقل است و اصول عقل را در ما قرار داده و ما آن‌ها را فهمیدیم، همان کسی است که نصّ دینی را برای ما فرستاده. بنابراین محال است که بین آورده این دو، تعارض باشد.

برخی مخالفین فلسفه این مطلب را مطرح می‌کنند که تاریخ نشان داده فیلسوفان با روشی که در پی گرفته اند، معمولاً وقتی به یک برهانی در مقابل ظاهر متن دینی، دست پیدا می‌کنند، ظاهر را به تأویل می‌برند. به هر حال باید این حل شود که آیا فلاسفه اجازه دارند ظاهر متن را تأویل کنند یا نه؟
ما گاهی مناقشه صغروی می‌کنیم که مثلاً در فلان مسأله آیا شخص مجاز بوده که این کار را بکند یا نه؟ یک وقت، بحث، کبروی است. به نحو کلّی و کبروی، ما داریم اصول و روش‌ها را می‌گوییم. می‌گوییم قاعده این است اگر صحّت برهان به معنای دقیق کلمه حاصل شد و از آن طرف هم اگر نه سند متن و نه دلالتش هیچ‌کدام مناقشه نداشت، آن وقت شما باید بگویید که حتماً آن مطلب یک وجهی دارد که ما نمی‌فهمیم؛ راهی جز این نیست.
به همین آسانی هم نمی‌شود دست به تأویل بزنیم؛ این که با اَدنی ملاحظه‌ای تأویل کنیم درست نیست. تأویل کار هر کسی نیست و باید تمام بررسی‌های لازم انجام شود. یافته‌های عقلی‌تان باید کاملاً مبرهن باشد و باید آن را دوباره وارسی کنید که مبادا آنجا غفلت و سهل‌انگاری شده باشد. یعنی تمام مبادی، برهانی باشد و از آن طرف، در نصوص و مطالب دینی مسیر خودش را طی کرده باشد.

می‌شود از مسأله معاد جسمانی به عنوان یک نمونه جزئی بحث کرد. از سویی، همه فلاسفه معتقد به استحاله معاد جسمانی به معنای معاد جسمانی عنصری نیستند. از سوی دیگر برخی از مخالفین فلسفه معتقدند آنچه که دین برای ما آورده این است که ما با همین پوست و گوشت و استخوان دوباره رستاخیز پیدا می‌کنیم و عود می‌کنیم به سمت مبدأ. به هر حال فلاسفه‌ای مانند: ملّاصدرا شاید مطلب را طور دیگری بیان کرده باشند. یک عده جانب وحی را گرفتند و یک عده هم جانب عقل را. مسأله اینجاست که آیا این فهمی که ما از ظاهر متن داریم همان مراد جدی متکلّم هست یا نیست؟
ما حق نداریم از ظاهر وحی دست برداریم. اصل اوّلی این است که شما مطالب و معارف را باید طوری بیان کنید که با ظاهر وحی سازگار باشد. قرآن کریم در یک آیه مطلبی را می‌فرماید و در یک آیه دیگر، در جای دیگری مطلب دیگری را بیان می‌نماید. باید بین مطالب جمع کنید نه اینکه دو تا را ببینید و چهار تا را نبینید. یک جای قرآن کریم می‌فرماید:
یداللّه فَوقَ أیدیهِم (فتح/10) یک جای دیگر می‌فرماید: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (فجر/22) این‌ها را اشاره می‌کند، چه کسی می‌آید؟ خداوند متعال می‌آید؟! خداوند دست دارد؟!
همین قرآن کریم می‌فرماید: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ (شوری/11) کسی که این آیات شریفه را می‌خواهد جمع کند و نظر قرآن‌کریم را در این‌باره بگوید، باید همه مطالب را کنار هم بگذارد، یکجا خداوند می‌فرماید : سُبحَانَ اللهِ عَمَّا یَصِفُونَ (صافات/159) ‌خداوند منزّه است از این توصیف‌هایی که این‌ها می‌کنند و در جایی دیگر توصیفاتی را درباره خداوند می‌آورد. بالاخره خدا را باید توصیف کنیم یا نکنیم؟!
آن چیزی که مستفاد از کلّ این‌ها است، می‌شود داده قرآنی؛ نه اینکه فقط یک یا دو آیه از قرآن را ببینیم و بگوییم این مستفاد از قرآن است. عین همین ماجرا در اصول عقلی هم هست. در مورد بحث معاد جسمانی، باید حقیقتاً برویم یک بررسی جامع کنیم و ببینیم آن چیزی که مستفاد از آیات شریفه قرآن هست،‌ چیست. آیا معاد به معنای معاد عنصری است؟ نکته بعدی این که هر چیزی که حاصل شد، ببینیم تبیینی که متفکّرین ارائه می‌دهند، کدام‌ یک از آن‌ها سازگارتر و به ظاهر قرآن نزدیک‌تر است. در اینجا بحث این است که می‌توانیم تبیینی عقلانی ارائه دهیم که ما را به آن نتیجه هم برساند.

فعالیّت عقلانی‌مان را باید برسانیم به آن چیزی که ظاهر قرآن می‌گوید؟ برخی از بزرگان مانند: علّامه طباطبایی می‌گویند: اگر شخصی درباره یک‌گزاره (گزاره مربوط به عقائد) تلاش عقلانی بکند، اگر به آن چیزی ‌که مثلاً ظاهر قرآن می‌گوید نرسد، دست کم باید در مورد آن سکوت کند. اگر یک فیلسوف مسلمان به طور مثال در مورد معاد کنکاشی عقلانی کند و نتیجه‌اش، الزاماً آن حرفی نباشد که ظاهر قرآن گفته، نسبت فعالیت عقلانی آن فیلسوف با آن گزاره دینی چه‌طور است؟
ببینید یک موقع هست که یک متفکّری، یک دانشمندی کار تحقیقاتی خودش را انجام می‌دهد، یک شیمیدان آزمایش‌های خودش را انجام می‌دهد و یک مورّخ مطالعات تاریخی خودش را می‌کند و هر کسی براساس آن ابزار و لوازم و موادّی که در اختیارش هست کار تحقیقات خودش را می‌کند و به آن نتایج که می‌رسد، آن‌ها را ارائه می‌دهد. غیر از این‌هم که کسی نباید کاری کند. ما یک بحث روشی داریم که در هر جایی، هر کسی هر اظهار نظری که می‌خواهد بکند، باید طبق مبادی اصول و روش خودش باشد. یعنی همان مورخ که مطالعه می‌کند و نتایجش را اعلام می‌کند باید طبق روش و اصول خودش حرکت کند و اعلام هم می‌کند که با این روش و با این مبادی به اینجا رسیدم. فردا ممکن است چهار تا مطلب دیگری را بیابد که با بعضی از یافته‌های فعلی‌اش سازگار باشد، یا مکمّل باشد. اگر بخواهید کار او را ارزیابی کنید، باید چه کار کنید؟ باید با منطق و با روش خودش ببینید که آیا طبق روش خاص خود پیش رفته یا نه؟ بنای دین این نیست که از مطالب، تجزیه و تحلیل علمی ارائه دهد. دین یکسری گزاره‌هایی را دارد که این گزاره‌ها برمی‌گردد به کلّ عالم هستی. برخوردمان هم با وحی، خارج از این نیست. در مقام اثبات راهی جز این طرق نداریم، یا از طریق بیان یا مشاهده یا استدلال عقلی است. یک مطلب روشی این است که این مطالبی که به‌عنوان معارف اهل بیت (علیهم السلام)و قرآن گفته می‌شود، یک مطلب انحصاری نیست. حداقل در سنّت ما این‌گونه نیست. حکمایی داریم که نمی‌توان گفت که این‌ها از معارف اهل بیت (علیهم السلام) بی خبر بودند و ندیدند، از قرآن بی خبر بودند، تفاسیر را ندیدند. کسانی مثل مرحوم علّامه طباطبایی و امام w و امثالهم، مستغرق در این معارف بودند.
اینجا باز ما طبق قاعده می‌گوییم اگر این برداشت روشمند بوده و طبق اصول خودش انجام شده باشد، چرا نباید بپذیریم؟ پس اینکه بگویید ما مبتنی بر معارف اهل بیت و قرآن و وحی هستیم و شما دنبال عقل دارید می‌روید دنبال فلسفه یونان و... درست نیست. عقل در مقابل وحی نمی‌تواند قرار بگیرد. در بحث معرفت، دیگر ما بین نفی و اثبات چیزی نداریم. اگر این مطابق با واقع هست، صحیح است و اگر مطابق با واقع نیست، هر چه باشد خطا است.

اینکه می‌گویند ما مکتب تخطئه هستیم یعنی فقیه از ابتدا نرفته سراغ واقع، امّا فلاسفه ادّعای واقع می کنند چگونه است؟
اوّلاً واقع در هر جایی به تناسب خودش تعریف می‌شود. واقع نزد فیلسوف فهم هستی است. واقع نزد فقیه فهم مراد مولا است. در اینجا ملاک واحد است، متعلّق‌اش تغییر پیدا کرده. بحث ما درمورد معرفت این است که مطلب را درست فهمیده‌ایم یا خیر. مطابق واقع هست یا نه. با محکی مطابقت دارد یا ندارد. حالا محکی یک‌جا مراد شارع است، یک‌جا کلّ عالم است. ثانیاً این که اصلاً عقل موطن ندارد که بگوییم این مثلاً ایرانی، افغانی یا آمریکایی است. هر جایی می‌خواهد داشته باشد. در مباحث ریاضی مثلاً می‌گوییم 3 بعلاوه 4 می‌شود 7؛ حالا می‌گوییم کسی که این را می‌گوید ببینیم این آمریکایی است، سیاه پوست است یا سفید پوست، کاتولیک است یا پروتستان، یا مسلمان؟
آنجایی که بحث ریاضی صورت می‌گیرد برای هرجا که می‌خواهد باشد؛ ملاک خطا و ثواب در هر کجا به حسب خودش است. البته باز در این قسمت هم تردید نداریم که آن چیزی که منشأ بسیاری از فسادها می‌شود، هوای نفس و نفسانیت است و البته هوای نفس و نفسانیت هم باز منطقه و جغرافیا نمی‌شناسد.

آیا برای بحث با کسانی که با فلسفه مخالف هستند، می‌توان به زبان مشترکی رسید؟ آیا تفاهم واقع می‌شود؟ آن‌ها از عقل تعبیری ارائه می‌دهند که فلاسفه آن تعبیر را ندارند. در واقع آن‌ها می‌گویند اگر تلاش عقلانی به آن نتیجه قرآنی که ما می‌گوییم رسید، درست است وگرنه، خطاست. با این تفاوتِ نگاه آیا می‌شود زمینه بحثی فراهم کرد؟ اصلاً امکان‌پذیر است و فایده‌ای دارد؟
ما معتقد هستیم که قطعاً این امکان فراهم هست ولی گاهی فرصت این که بنشینند تمام مطالب را از اوّل شروع کنند پیش نمی‌آید. بین همین کسانی که ادّعای اصول عقلی دارند و می‌گویند ما خدای عقل و منطق هستیم چرا این همه اختلاف هست؟ در اینجا هم روش و قاعده بیش از یکی نیست؛ منتها این‌ها فرصت نمی‌کنند بنشینند با یکدیگر همه مبادی را از ابتدا شروع کنند پلّه‌پلّه پیش بروند و از هرجایی که اختلاف نظر شروع می‌شود تنقیح مناط کنند و مباحث را بشکافند.

کسانی که این روش را پس می‌زنند می‌گویند: ما روش خودمان را داریم. در واقع ارتکازاً دارند به همین روش پیش می‌روند و به همین روش تن می دهند.
بله؛ منتها اینکه نمی‌آیند بنشینند مبادی خودشان رابیان کنند. اختلافات باقی می‌ماند. از این جهت اگر باب گفتگو باز باشد و بنشینند از مقدّمات اوّلی پیش بروند، قطعاً بسیاری از مشکلات حلّ می‌شود. یک جایی هست که طرف بنا ندارد و نمی‌خواهد مسائل را حل کند. اینجا دیگر نمی‌شود و خودش راه را می‌بندد. کسی که به هر دلیلی نمی‌خواهد، آن دیگر یک مشکل روانشناختی است. باید برویم مبادی روانی قضیّه را دنبال کنیم و ببینیم چرا این‌گونه است. اتّفاقاً بعضی اوقات مطلب از این جنس است. معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) و قرآن‌کریم انحصاری نیست که کسی ادّعا کند شما به دور هستید. باید ببینیم طبق اصول و مبادی خودش طی شده یا نه. طرف دیگر هم می‌توانند بگویند که شما هم تأمّل و تعمّق در معارف ندارید.

دربحث روش شناختی که فرمودید احساس می‌شود خیلی از مغالطاتی که برخی از مخالفین فلسفه دچار آن می‌شوند از سنخ مسائل روش شناختی است. شخص، یک شعری از جایی می‌آورد یا جمله‌ای از یک فیلسوف یا عارف می‌آورد، می‌گوید غلط است و بعد یک نتیجه کلّی می‌گیرد. چگونه می‌شود این نگاه را نقد و برسی کرد؟
تأکید بنده از ابتدای بحث بر مسأله روش، اصول و مبادی است. به همین جهت اگر غیر از این حرکت کنیم، مصادیق و جزئیّات و صغرویات، آن‌قدر فراوان هستند که ما، ده سال باید بنشینیم تا نقاط مشترکی را پیدا کنیم.

بنده به‌عنوان نمونه یک مثال می‌آورم. یکی از مخالفین فلسفه می‌گفتند که بحث وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را به هر ریاضیدانی بدهید می‌خندد. این چه روشی است؟ اگر بحث ریاضی‌اش را بگذاریم کنار، که شاید در بحث ریاضی‌اش هم جواب داشته باشد، بگوییم یک بحث فلسفی را می‌خواهید با محک ریاضی بسنجید؟
این هم باز خلط روش شناختی است. این می‌تواند پاسخ درخوری پیدا کند؟ جدای از اینکه این مطلب باید به جای خودش رسیدگی شود باید بیاییم ببینیم که این آقایانی که این حرف را می زنند، مفهومی که در نظر این‌ها هست چیست؟ در هر جایی، حتی ادعای خود ریاضیدان‌ها را هم با چه روشی ارزیابی می‌کنیم؟ با روش معقول خودش، منطق خاص خودش. بنده نمی‌خواهم بگویم همه مطالبی که فلاسفه گفته‌اند درست است-که این طور هم نیست- امّا راحت هم نباید از کنارش رد شویم. باید به دلایلشان گوش کنیم. یک وقت با یک شخصی بحث شد؛ گفتم شما این آیه را برایم معنی کن می‌خواهم این آیه شریفه را بفهمم: هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ (حدید/3)؛ یا این آیه‌شریفه: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُمْ (حدید/۴) ؛ و آیه شریفه: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید (ق/۱۶)؛ امثال این آیات. گفتم این‌ها یک منطوقی دارد که اگر خدا با من هست با آن یکی نیست. اگر از رگ گردن به من نزدیک تر است، پس در من و پیش من است؛ پس مکان و زمان پیدا می‌کند. اینها همان فهم اولیه است که به ذهن راه پیدا می کند.
گفتم شما تا مقدمات فلسفه را نداشته باشید، اصلا نمی‌توانید این آیه را صحیح معنا کنید. ایشان شروع کرد یکسری احادیث را از فرمایشات حضرت امیر (ع) ذکر کرد: «داخِلٌ فِی الاَشیاء لا بِالمُمازَجه و خارجٌ عن الاشیاء لا بِالمبایَنه...»؛ گفتم مشکل دو تا شد؛ حالا در اینجا خود روایت را نمی‌شود فهمید. شما می‌خواهید با آن روایت بیایید این را بیان کنید؟! برخی مطالب و معارف قرآن و اهل‌بیت (علیهم السلام)، بدون داشتن یکسری مقدّمات فلسفی، اصلاً قابل فهم نیست.

به طور مثال، فقیه ناچار از این است که در بحث ارث بخشی از ریاضیات را هم بداند.
بله و خیلی چیزهای دیگر. اصل مطلب به اینجا بر می‌گردد که اگر عالم را دارای مراتبی ندانیم اصلاً این بحث‌ها دیگر پیش نمی‌آید. همین عالمی که روبروی‌مان هست، یک ساحت‌اش ساحتی است که حس می‌کنیم. این بخش را اگر بخواهید بشناسید الّا و لابد باید از طریق حواسّ‌تان باشد. امّا همین عالم یک مرتبه دیگری دارد. حالا طبق یک اصطلاح باطن گفته می‌شود.
همین عالم، یک مرتبه دیگری دارد که آن با حس فهمیده نمی‌شود. فهمِ آن تحلیل عقلانی می‌خواهد و اگر شما این را نداشته باشید، همان ساحت و رتبه این عالم را نمی‌فهمید. یک مرتبه دیگر هم هست که با آن تحلیل عقلانی هم شناخته نمی‌شود. شما باید یک سیر وجودی و عملی داشته باشید تا بتوانید با آن ساحت عالم تماس پیدا کنید و بشناسید. این همان است که می‌گوییم شهود و... . اگر شما قائل نباشید به اینکه این عالم دارای مراتب و بطون است و فقط همین مرتبه محسوس است و لاغیر، آن وقت تعقّلی که ما داریم می‌گوییم محدود و منحصر می‌شود در همان جمع و تفریق محسوسات. باید ببینیم همه معارف وحیانی ناظر بر آن رتبه و چهره محسوس عالم است یا نه؟ گاهی اشاره به ساحات دیگر عالم دارد. اگر اشاره به آنجا هست، شما برای فهم همین معارف، راهی جز طی شدن مسیر خودش را ندارید. همه مطالب باید با اصول، مبادی و روش خودش سنجیده شود؛ حتی معارف دینی. از این جهت، معارف دینی با بقیه یکسان می‌شود. منتها اصول و مبادی و روش‌اش با بقیّه متفاوت است. گاهی هم اشاره می‌کنند به فساد برخی شخصیت‌ها مثلاً فلان فیلسوف عیاش بوده‌. یا اقوالی را ذکر می‌کنند که مثلاً فلانی می‌گوید من از این مدّت عمرم که در راه تحصیل معقول صرف کردم توبه کردم و... اگر این‌طور است، ما هم باید شروع کنیم برویم پرونده این یکی‌ها را هم ببینیم که مثلاً فردی که شما می‌گویید آن گونه است. زندگی همه این‌ها طیّب و طاهر است و هیچگونه نقصان، نقطه ابهام و تاریکی درآن وجود ندارد؟

اگر بخواهیم کمی بحث را عمیق‌تر مطرح کنیم، آیا حضرت‌عالی برای عقل محدودیتی هم قائل هستید؟ از دیدگاه شما آیا عقل محدودیت ندارد؟ نسبت عقل و وحی چگونه است؟ اگر قرار است فلاسفه حرف را تمام کنند، در واقع دیگر نیازی به ارسال رسل نبود. عقل چه موقع درب خانه وحی می‌نشیند و حرف می شنود؟
سئوال خوبی است. نکته اینجاست که آیا آن کسانی که از فلسفه دفاع می‌کنند، آیا می‌گویند همه کمالات و همه معارف در فلسفه است؟ و شما اگر آمدید سراغِ فلسفه دیگر احتیاجی به هیچ چیز دیگری ندارید؟ چنین ادّعایی شده؟ اصل این مطلب جای مناقشه دارد. البته کسی چنین ادّعایی را نکرده است. هر معرفتی جای خودش را دارد و به مسایل خاص خودش پاسخ می‌دهد. تبیین کلّیات هستی را فلسفه انجام می‌دهد به آن مقداری که ابزار و مقدّمات اجازه می دهد. تبیین جزئیات هستی چه؟ فلسفه ادّعا نکرده که همه کمالات و همه معارف من الازل الی الابد، همه چیز در سفرهاش هست و شما دیگر نیازی نیست جای دیگری بروید. این گام اوّل. گام دوم اینکه ما سراغ چه چیزهایی برویم و به چه اندازه برویم و با چه شکلی برویم؟ خود این را باز عقل مشخص می‌کند. حتی اینکه باید پیش خدا بروی و پیش دین بروی، حکم عقل است. عقل محدودیت خودش را می‌فهمد و این را هم می‌فهمد که وقتی محدود است چه کار کند. این تبعیّت از وحی را چه کسی به شما می‌گوید؟ عقل می‌گوید. چه کسی می‌گوید که تبعیت باید مطلق باشد؟ عقل می‌گوید. عقل می‌گوید که اگر جاهای دیگر احتمال خطا هست، درِ خانه وحی هیچ احتمال خطا نیست. بدون عقل اصلاً شما قدم از قدم نمی‌توانید بردارید.

شاید کلام شما ترجمان همان روایتی باشد که می‌فرماید:« العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ»‌، در واقع این عقل بوده که ما را بسوی تبعیّت از رحمان رهنمون شده.
نکته اینجا است که اگر می‌خواهید وارد تبیین معرفتی بشوید باید طبق اصول و روش صحیح پیش رفت حتی در مورد فهم وحی. این مثل این است که گاهی معادلاتی را می‌دهند و جواب مسأله را هم می‌دهند؛ می‌گویند باید راهی را پیدا کنید که به این جواب برسید. این، ماهیّت مسأله را تغییر نمی‌دهد. روش، روش ریاضی است. منتها این جواب را که به شما دادند یک کمک بسیار بزرگی است. وقتی استفاده کردی دیدی به جواب نرسید، می‌فهمی ایراد دارد. پس باید دوباره روش را بازنگری کنی.

گاهی اوقات دعوای بین عقل و دین طور دیگری مطرح می‌شود. بعضی از فلاسفه غرب مثل کی‌یرکگور- اگر ایشان را فیلسوف بدانیم- معتقدند عقلانیت ورزی در ساحت ایمان جای ندارد. کأنه ایمان، با غیب و ندیده پرستیدن، گره خورده است. این ایمان با کشفی که عقل دارد و واکاوی عقل، ناسازگاری دارد. هر قدر در امور عقلانی پیش می‌روید کأنه ایمانتان تضعیف می‌شود. بعضی این را گفته‌اند و معتقدند ایمان با عقل سر ناسازگاری دارد. از نظر شما چطور می‌شود فعالیت عقلانی‌ای کرد که به ساحت ایمان هم نزدیک شد؟
باید ببینیم در چه بستری این حرف تولید می‌شود. فرهنگ، فرهنگ مسیحی است. آنجا به جهت مشکلاتی که از ابتدا داشتند راهی نداشتند جز این که جلوی عقل را ببندند تا بتوانند جایی برای ایمان باز کنند. و این ها از این حیث خیلی مقید و پایبند به این مطلب هستند. از این جهت واقعاً فلاسفه غربی و برخی متفکّرانشان انسان‌های متعّهدی هستند. آن‌قدر متعّهد هستند که حاضرند عقل خودشان را تعطیل کنند ولی ایمان را از دست ندهند. این سرجای خودش دارای ارزش است. خب یکسری اشکالات از ریشه آمده و این‌ها سعی نکرده‌اند ریشه را بحث کنند. ما چنین باوری نداریم. به جهت اینکه عقل و ایمان، ساحات وجود خود انسان است. همین‌طور که گفتیم، خود این عالم، حداقل سه مرتبه و سه بطن دارد و وجود انسان هم همین‌طور است. انسان یک ساحت فهم هم دارد. گاهی اوقات انسان برای این فهم‌اش حاضر است حتی جان و جسمش را بدهد. یک ساحت دیگری هم دارد که آن ساحت معنوی و باطنی است. این ساحت‌ها این طور نیست که از هم جدا باشند. این‌ها بهم پیوسته اند؛ تلائم دارند و تعارض ندارند. ما چنین باوری را نداریم که انسان هر چه از جهت عقلانی پیش می‌رود جهت ایمانی‌اش ضعیف می‌شود و آن جمله‌ای که پاسکال دارد می‌گوید: فلاسفه آمده‌اند گردو غبار را زیاد کرده‌اند و نمی‌گذارند دل انسان به حقایق امور دست پیدا کند؛ اگر این گرد و خاک‌ها بنشیند انسان خیلی راحت حقیقت را درمی یابد؛ می‌گوییم این نگاه اینجا وجود ندارد. افرادی را داریم در نهایت تعقّل، قوّت فهم، قوّت عقل و در عین حال در نهایت خضوع، ایمان و معرفت. در فرهنگ ما این یک اصل است، إِنَّمَا یخْشَی اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/28). هر چه مقام معرفتی بالاتر می‌رود، مقام خوف و خشیت بیشتر می‌شود.کمال این است که هر بخشی از وجود انسان به اندازه شایسته خودش باید رشد کند. کمال انسان در این است که همه این ساحات به طور متوازن باید رشد کند.

به تعبیری، در بحث ایمان و عقل می‌فرمایید این‌ها معاضَد همدیگر هستند نه معارض؟
بله. اصلاً نمونه اعلی و اتم و کامل این‌ها وجود مقدس چهارده معصوم (علیهم السلام) هستند. وقتی برخی خطبه‌ها و مطالب را از پیامبر اکرم (ع)، امیرالمومنین(ع) و دیگر معصومین(علیهم السلام) می‌خوانیم، گویی یک فیلسوف طراز اوّل صحبت می‌کند. همان او یک جایی دیگر در مقابل یک یتیم و ظلم‌هایی که به وی شده، به عنوان نمونه کامل یک انسان انقلابی و اجتماعی عمل می‌کند؛ گویی که نه ربطی با فلسفه دارد نه ربطی با عرفان. احوال خاص‌شان که بارها در تاریخ آمده؛ به حضرت زهرا‌(س) گفتهاند:حضرت امیر (ع) فوت کرده، ایشان می‌فرمایند که حضرت در چه حالی است؟ گفته‌ می‌شود مثل یک چوبِ خشکیده افتاده. ایشان می‌فرمایند: این کارشان است و بار اوّلشان نیست. آن‌قدر در مقابل ذات مقدّس ربوبی خشیت دارد، کأنّه قالب تهی کرده است. آنجایی که دارد از معارف عقلانی صحبت می‌کند، مثل این است که ارسطو و افلاطون -البته اینها شاگرد امیرالمومنین(ع) هم محسوب نمی‌شوند- کأنّه آن‌ها هستند که صحبت می‌کنند.

با تشکر از وقتی که در اختیار محفل قرار دادید.

نقشه سایت :: sitemap