پژوهشگر باید روی مرزهای دانش بایستد



حضرتعالي رابطه بين تحصيل و پژوهش را در حوزه علميه، چهگونه ارزيابي ميفرماييد؟ آيا در حوزه علميه بين اين دو، ارتباط مستقيمي برقرار شده است؟


من ابتدا از همه دوستانِ دستاندرکار در نشريه محفل تشکر ميکنم. در رابطه با سؤالي که مطرح کرديد، عرض کنم که آموزش، پيشنياز اجتنابناپذير پژوهش است. يک پژوهشگر وقتي که با يک مسئله و مشکلي مواجه ميشود، براي پاسخگويي به آن، بايد اندوختههاي علميِ قابل توجّهي داشته باشد تا به کمک آن داشتههاي انبوه، عظيم و داراي اعتبار بتواند مسير پاسخگويي به آن مشکل و رهگشايي از آن را طي کند. با دانش اندک و محدود، پاسخ مناسب به دست نميآيد. براي دستيابي به بهترين راه، ‌‌پژوهشگر بايد بر روي مرزهاي دانش بايستد؛ يعني در آخرين حد و لبه دانش توليد شده حضور داشته باشد؛ والا ممکن است بتواند پاسخ بدهد و پاسخ او، پاسخ صحيحي هم باشد، اما بهترين پاسخ نيست. براي درمان يک بيماري، ممکن است يک پزشک با دانش محدودي بيايد با کمک تخصّص خودش، راهحلّي را بدهد؛ امّا ‌‌بهترين ‌‌درمان، درماني است که از تمام ظرفيتهاي دانش پزشکي استفاده کرده باشد.


بنابراين، آموزش، پيشنياز اجتنابناپذير پژوهش است و در اين نکته، هيچ ترديدي وجود ندارد؛ لذا يک مسئله، اين است که جريان آموزش بايد به نحوي باشد که کار را در عرصه پژوهش راحت کند. ممکن است متن يک درسي را حفظ کنيم و به حافظه بسپاريم و ملکه هم بشود، اما نميدانيم که مسئله چيست. مسئلهشناسي، نخستين گام است. شهيد ثاني در «لمعه»، مرحوم مظفّر در «اصول»، آخوند خراساني در «کفايةالأصول»، شيخ انصاري در «رسائل»، يک فصلي را باز ميکنند و به يک مسئله ميپردازند و به آن پاسخ ميدهند؛ تا خودِ آن مسئله، درست شناسايي نشود و جوانب آن مورد بررسي قرار نگيرد، پيشينه آن را نشناسيم، بازتابها و ثمره عملي آن را ندانيم، با يک نگاه جامع به حلّ مسئله نپرداختهايم و حتي حلّ مسئله را هم ياد نگرفتهايم؛ يعني امروز ممکن است ما کسي را پيدا کنيم که رسائل و مکاسب را خيلي خوب خوانده و يا کفايه را که هنر يک طلبه است، خوب خوانده باشد؛ ولي وقتي به او ميگوييم که مثلاً روش مرحوم آخوند در حلّ اين مسئله چه بوده، از پاسخ عاجز ميماند؛ اصلاً تصوّر اين را هم نکرده که بايد از رسائل و مکاسب و کفايه، روش را هم فراميگرفته و به اين دقت ميکرده که چهگونه بايد مسايل علمي را حل کرد.


شيوههاي مواجهه با مسايل علمي، متفاوت است. شيوه معمول و رايج ما در تدريس، آن است که استاد، فصلي از متن درسي مثل کفايه را از ابتدا شروع به تدريس ميکند؛ ولي در مقابل، شيوه يک استاد ديگر، اين است که ابتدا بگويد مسئله اين است و مرحوم آخوند اين مسئله را اينگونه طرح کرده است؛ پيشينه مسئله را صاحب فصول در فلان کتاب به تفصيل ذکر کرده، برويد مراجعه کنيد؛ بعد بگويد که مرحوم آخوند در فلان مسئله، چهار قول را نقل کرده، در حالي که در اين مسئله، هفت قول وجود دارد و اينکه چرا مرحوم آخوند، آن سه قول را اصلاً به شمار نياورد. بعد استاد از شاگردان ميپرسد که به نظر آنها چه راهحلهايي ممکن است براي حلّ مسئله وجود داشته باشد. همه اينها روشهايي هستند که تدريس و آموزش را متفاوت ميکند. بنابراين به نظر من، آموزش به دو جهت، تأثير کلان بر پژوهش ميگذارد: يکي اينکه ما در آموزش به نزديکي مرزهاي دانش ميرسيم و دوم اينکه در جريان آموزش، مدل پژوهش و حلّ مسئله را از يک محقق بزرگ فراميگيريم. اگر اين کار بشود، هم در آموزش و تربيت نيروي انساني، موفق خواهيم بود و هم در پرورش محقق.


يعني به نظر حضرتعالي ما ميتوانيم در جريان آموزش، با فراگيري روشهاي بزرگان در مسئلهيابي و روشهاي حلّ آن، در واقع روش پژوهش کردن را فرابگيريم؟


بله در حقيقت، کار بزرگ مرحوم شيخ انصاري و آخوند خراساني، اين است که متني را که کاملاً علمي- تحقيقي و روشمند است، براي ما به ارث گذاشتهاند. تلقّي ما اين است که بايد همان متن را به خاطر بسپاريم، در حالي که کارکرد اين متون فقط اين نيست و کارکردهاي بسيار ديگري هم دارد. خودِ درست درس خواندن، طلبه را به سمت محقق شدن و پژوهشگري سوق ميدهد؛ البته با رعايت شرايط آن. ما وقتي که يک متن را مطالعه ميکنيم، اگر به ساختار آن مسلّط نباشيم و هندسه آن علم و مسايل آن را ندانيم، فصلها و پيوندهاي ميان آنها را نشناسيم، ارتباط بين مسايل را ندانيم و به پيوندهاي ميان اين دانش و دانشهاي ديگر وقوف نداشته باشيم، باز هم براي ما ابهامهايي باقي خواهد ماند. گاهي در روش آموزشِ متون حوزوي، اين مشکلات جدّي ديده ميشود. متن علمي، زواياي مختلفي دارد که شامل هندسه علم و مسايل آن، فصلها و پيوندهاي ميان آنها ميشود.


آن موقع در زمان ما، کتابهاي قطع رحلي استفاده ميشد. من خاطرم هست که مرحوم شيخ، طرداً للباب به اندازه حدود يازده يا سيزده صفحه از آن کتاب رحلي را به مسئله «قاعده لاضرر» پرداخته بود؛ يعني طلاب بايد با جدّيت، سه هفته تحصيلي خود را به اين مسئله اختصاص دهند؛ قاعدتاً يک طلبه بايد بداند که چرا اين حجم از مطالب علمي بايد طرداً للباب مطالعه شود و ضرورت آن چيست. نوع خوانش دروس، خيلي تفاوت ايجاد ميکند. من اميدوارم که فرصتي ايجاد شود تا در رابطه با شاخصهاي يک درس پژوهشي با روش درسياي که فقط ميخواهد متن را بفهماند و مخاطب را با آن آشنا کند، بيشتر بدانيم و ميان اين دو دوش، تفاوت قايل شويم. مرحوم آيتالله صدر آمد و نظام دانش اصول را به صورت ديگري عرضه کرد. ايشان مبحث «قطع» را در اول دانش اصول قرار داد. در حدود سال 58 يا 59 بود که ما شروع به خواندن «حلقات» کرديم؛ هنوز شهيد صدر به شهادت نرسيده بود. استاد ما يکي از شاگردان شهيد صدر بود. ايشان روزي در درس، يک سؤالي را مطرح کرد و فرمود که چرا شهيد صدر، قطع را در ابتداي مباحث اصول آورده و بعد از آن به مسايل ديگر پرداخته است؟ من در آنجا بدواً پاسخي به نظرم رسيد و به استاد گفتم: به دليل اينکه قطع، تنها منحصر به دانش اصول نيست؛ قطع حجّت است و هرجايي هم که باشد، حجّت است. مرحوم صدر نشان داد که نگاه خاصي به دانش دارد. او براي دانش، يک هندسه معيني در نظر ميگرفت؛ جاي مسئله را ميدانست و به دروندانشي و بروندانشي بودن مسئله و به ترتب و تسلسل مسايل، توجّه داشت. مرحوم صدر سعي کرد که ذهن طلاب را به اين مسايل توجه دهد؛ لذا به اين دليل بايد يک اهتمام جدّي به نحوه آموزش و خوانش کتابها و متون درسي در حوزههاي علميه صورت بگيرد.


اصطلاح «آموزش پژوهشمحور»، اين روزها خيلي مورد توجّه و استفاده قرار ميگيرد؛ ولي معمولاً از اين نکته غفلت ميشود که اين نحو از آموزش، يک معادله چند سويه است: از يک طرف مرکز مديريت بايد همت بگمارد بر اينکه اين آموزش را در حوزههاي علميه ترويج و حمايت کند، از طرفي اساتيد هم موظّف هستند که از اين نحو آموزش تبعيت کنند، مديران هم بايد بر اجراي دقيق آن، توجه جدّي داشته باشند و طلبهها هم بايد اين روش آموزش را بپذيرند. چهگونه ميتوان اين چند سويهگيِ ارتباط آموزش پژوهشمحور را برقرار کرد و آن را در حوزههاي علميه رواج داد؟


اولاً بايد يک تعريف دقيقِ شاخصمندِ همهجانبهنگري از آموزش پژوهشمحور يا آموزش پژوهشگرا ارائه بدهيم. من شخصاً به اصطلاح «آموزش پژوهشمحور» چندان باور ندارم؛ زيرا محورِ آموزش، آموزش است؛ بايد رويکرد و گرايش آموزش، گرايش پژوهشي باشد. ما بايد تعريف دقيقي از آموزش پژوهشگرا به دست بدهيم و پيشنيازهاي آن را مشخص کنيم و دقيقاً مشخص کنيم که چه اقداماتي حين عمل بايد انجام شود و چه پيامدهايي دارد. از طرف ديگر  بايد اين اصطلاح را تبديل به فرهنگ کنيم و اين را بگوييم که آموزش پژوهشگرا، متن مناسب ميخواهد و اتفاقاً ممکن است به اين نتيجه برسيم که بهترين متن آموزشي براي آن، همين متون اصلي است که الآن در حوزهها رايج است و متون اجتهادي است. از طرفي هم ممکن است به خلاف اين نظر برسيم. متن بايد چهگونه باشد، استاد بايد از چه تواناييهاي علمياي برخوردار باشد و طلبه را چهگونه به آن عادت بدهيم و چه تکاليفي را هم بايد به طلاب بدهيم. من گاهي مواجه هستم با طلابي که ميگويند ما نميتوانيم با اين روش ادامه بدهيم و سخت است. من براي اينکه طلاب بفهمند که ميان اين دو روش تدريس، چهقدر تفاوت اساسي وجود دارد، در يک جلسه به همان سبک مرسوم تدريس ميکنم؛ ولي پس از تدريس، چندين سؤال را از همان مباحث تدريس شده براي طلاب طرح ميکنم تا به آنها پاسخ دهند؛ در اين مواقع، طلاب نميتوانند به سؤالات پاسخ بدهند؛ به دليل اينکه با روش تدريس فعلي، بطن کار و «مسئله علمي» که اهميت اساسي دارد، بيان نميشود.


مسئله مهم اين است که اولاً بايد فهم درستي از پژوهش به دست بدهيم؛ پژوهش يعني تحقيق و تحقيق، کار ذهن است. ما گاهي ميگوييم تحقيق بکنند، يعني بنويسند؛ تحقيق که نوشتن نيست؛ آن کار، نويسندگي است. تحقيق اين است که فرد با مسئله مواجه ميشود و اندوختههاي خودش را بررسي و اعتبارسنجي ميکند و بين آنها، هماهنگي و تحليل ميکند و به يک نتيجهاي ميرسد. وقتي محقق به نتيجه رسيد، آن موقع است که شروع به نوشتن ميکند. آن نوشته، در واقع گزارش يک پژوهش است. محقق در آن نوشته گزارش ميدهد که مسئله چه بوده، پيشينه، روش و دادههاي تحقيق چه بوده، ثمره پرداختن به مسئله چيست و در نهايت به اين نتيجه مشخص رسيده است. گزارش تحقيق ممکن است يک نوشته باشد، يا به صورت شفاهي در يک کنفرانس علمي ارائه شود و يا در درس خارج گزارش شود؛ اصلاً ممکن است گزارش تحقيق را کسي ديگر بنويسد. در کشورهاي توسعهيافته، ميگويند که نبايد اجازه بدهيد محققان خودشان بنويسند. وقت يک محقق، ارزشمندتر از اين است که بنويسد. کسي بايد در فرآيند پژوهش در کنار او باشد تا در پايان کار، گزارش تحقيق را بنويسد و وقت محقق گرفته نشود. بسياري از آثار بزرگان ما در قديم از اين سنخ بوده است؛ يعني شاگردان آنها گزارشهاي تحقيقات اين بزرگان را در شکلهاي مختلف نوشتهاند. آراي ابنابيعقيل را که يکي از اقدمين فقهاست، در آثار مختلفي نقل کردهاند. او هيچ کتابي ندارد؛ به تازگي در يکي دو دهه اخير، تمام آراي او را در يک مجموعه گردآوري کردهاند. تمام دغدغه پژوهشگر بايد اين باشد که جريان و حرکت تحقيق خودش را حفظ کند و نبايد دغدغه مسايلي غير از پژوهش و تحقيق داشته باشد.


اشکال کار کجاست؟ آيا ما در بخش انجام تحقيقات علمي دچار مشکل شدهايم يا در انتشار گزارش پژوهشها مشکلاتي داريم؟


اگر بخواهيم همدلانه به اين موضوع بپردازيم، بايد ابتدا به اين نکته توجه کنيم که امروز چه تکاليفي بر عهده ماست. به نظر من، يک حوزه، حوزه آموزش بود که به آن اشاره کردم. يک حوزه ديگر، آن است که بايد يک نظام ارزشگذاري و ارزشسنجي را از اول براي فعاليتهاي پژوهشي ايجاد کنيم؛ يک سري تکاليفي را براي طلاب معين کنيم که آن تکاليف نهتنها به آموزش طلاب صدمه نزند، بلکه به نحوي باشد که آن را تقويت کند. اين نظام بايد به نحوي باشد که از ابتدا همراه با آموزش پيش برود. طلبه ضمن اينکه آموزش ميبيند بايد جهانِ پيرامون و معاصر خودش را بشناسد و از همان ابتدا نيازسنجي را ياد بگيرد. بالأخره وقتي يک مسئله در ذهن طلبه ايجاد شود، مدام تلاش ميکند که به آن پاسخ بدهد. يکوقتي که در جمعي از دانشجويان و اساتيد فني مهندسي بودم، مسئلهاي مطرح شد؛ مسئله اين بود که در ايران، شهرهايي هستند که افق آنها به شکلي است که مثلاً زودتر از تهران غروب ميشود و ديرتر از تهران هم آفتاب طلوع ميکند. دهها شهر در کشور داريم که افق آنها نسبت به شهرهاي ديگر اينطور است. اين يک مسئله است که بايد از جوانب مختلف به آن پرداخته شود. بسياري از کنار چنين مسئلهاي عبور ميکنند، ولي سؤالي برايشان ايجاد نميشود. بايد فضاي خلاقيت را براي طلبه ايجاد کنيم و او را به نحوي پرورش دهيم که از کنار اين مسايل بهراحتي عبور نکند. انسانهاي زيادي، شاهد افتادن سيب به زمين بودند، ولي ايجاد شدن يک سؤال در ذهن نيوتون، دانش را متحوّل کرد؛ يک سؤال، جهان را به جهان ديگري بدل کرد. ما طلبهها بايد ياد بگيريم که با سؤال زندگي کنيم. اين مسئله بايد از ابتدا در نظام آموزش قرار بگيرد؛ ما در اين مسئله ضعف داريم. محقق بايد پيشينه مسئله را بداند، منبعشناسي درستي داشته باشد و بتواند منابع را به حسب اعتبار ردهبندي کند؛ همه اينها را او بايد ضمن آموزش فراگرفته باشد. هيچوقت نشده که مثلاً طلابي را که مشغول خواندن ادبيات هستند، به يک کتابخانه ببرند و به او بگويند که ادبيات چند حوزه اصلي دارد و منابع اصلي و درجه دوم در هر کدام از آن حوزهها، اين است و مراجعه به هر کدام از اينها، روش مخصوص به خود را دارد. لااقل ادبيات که تمام ميشود، چه کسي در تفسير، اين کار را ميکند؟ در اصول و فقه چهطور؟ به کاربردن همين روش، به مرور طلاب را با اصليترين منابع حوزوي و ديني آشنا ميکند و با مهارت مراجعه به آنها آشنا ميشوند.


مسئله مهم ديگر، مسئله تکاليف پژوهشي است؛ ما نه تکاليف پژوهشي داريم و نه کارنامه پژوهشي. بحمدلله برخي از آقايان، کارنامه پژوهشي را در برخي از واحدهاي آموزشي راهاندازي کردهاند؛ اميداريم لااقل در چند واحد پژوهشي در تهران هم اين طرح راهاندازي شود. اين کارنامه پژوهشي بايد به نحوي باشد که حتي کوچکترين فعاليتهاي علمي طلاب در آن ثبت شود و براي آن اعتبار قائل شويم. امروز اگر طلبهاي به تبليغ نرود و يا پژوهش نکند، شهريهاش قطع نميشود؛ فقط آموزش است که از اين اهرم استفاده ميکند. به هر حال بايد حداقلي از تکاليف علمي، تمريني و مهارتي را در پژوهش در نظر بگيريم؛ کما اينکه در تبليغ هم بايد همينطور باشد. شما اساتيدي را ميبينيد که از صرفمير تا درس خارج را تدريس کردهاند، ولي تاکنون حتي يک مقاله پژوهشي هم منتشر نکردهاند. همه اينها نشاندهنده اين است که مسير آموزش آنها به نحوي نبوده که اين مهارتها را فرابگيرند.


آيا برگزاري جشنوارههاي علمي؛ همچون علامه حلي(ره) و کتاب سال حوزه، ميتواند در رونق يافتن پژوهش در حوزههاي علميه تأثيرگذار باشد؟


 جشنواره علامه حلي(ره) از اين جهت حائز اهميّت است که پژوهش را بهمرور، به يک فرهنگ تبديل ميکند. اين جشنواره تا به حال توانسته تأثيرهاي مثبتي بگذارد. به نظر من، نوشتن و مقالهنويسي و رفتن به سمت تمرين و مهارتهاي پژوهشي و مواجه شدن با يک مسئله، آرامآرام در حال تبديل شدن به يک فرهنگ است. ممکن است ميانگين پژوهشهاي ارسال شده به جشنواره با معيارها فاصله داشته باشد، اما خروجي جشنواره نشان ميدهد که در مجموع، اين فعاليتها مطلوب بوده و تبديل به يک فرهنگ شده است. در حال حاضر، ساليانه حدود 8000 مقاله در سطح کشور به دبيرخانههاي قم و چند استاني که جشنواره استاني دارند، ارسال ميشود و چيزي در حدود 800 استاد در فرآيند توليد آثار علمي تا ارزيابي آنها، درگير هستند. اساتيدي که به ارزيابي آثار مشغول ميشوند، ارتقاي مهارتي پيدا ميکنند. همچنين طلاب در نوشتن و مسئولين در شناسايي ظرفيتها و تکاليفي که در ساماندهي دارند، ارتقاء مييابند.


حرکت مبارکي که در معاونت پژوهش حوزههاي علميه استان تهران شروعشده، جشنواره علامه شعراني(ره)  است که سطح بالاتر؛ يعني استادان را مدّنظر قرار داده و اين کار بسيار ارزندهاي است؛ زيرا اگر خود استاد، مهارتهاي کافي را نداشته باشد، نميتوانيم توقّع داشته باشيم که طلبه، محقق بار بيايد. گاهي يک استاد، لشگري از اهل فکر و تحقيق را به ثمر مينشاند. الآن درسهايي در قم برگزار ميشود که شايد چندين برابر جمعيتي که در درس مرحوم آخوند شرکت داشتهاند، در درس حاضر ميشوند؛ اما از ميان اين همه شرکتکننده، چند نفر عالم و محقق، پرورش مييابد؟ فهرست مجتهدانِ عليالاطلاقي را که در جلسات درس مرحوم آخوند پرورش يافتهاند، در نظر بگيريد؛ انبوهي از اعاظم را ايشان پرورش دادند و اين اعاظم، محدود به مرحوم ناييني، مرحوم قاضي و مرحوم اصفهاني هم نيست. ايشان انبوهي از شاگردان عالم و محقق طراز اول پرورش دادند. طول مدت تدريس مرحوم آخوند هم مشخص است. گاهي برخي دروس خارج در زمان ما، دو برابر مدت زمان درس مرحوم آخوند به درازا ميکشد.


البته آنطور که من ديدم غير از جشنواره علامه شعراني(ره)، کارهاي خوب ديگري هم در معاونت پژوهش حوزه تهران صورت گرفته است که واقعاً جاي تقدير دارد؛ از جمله همين بحث نشريات مدارس که نسبت به سالهاي گذشته، کمّاً و کيفاً بهتر شده است. اين وضعيت مطلوبي که در حوزه تهران بهلحاظ پژوهش، ايجاد شده، مرهون جدّي گرفتن پژوهش در تهران است که اکنون در همين مجله «محفل» و مجلات مدارس، بازتاب آن را ميبينيم.


آيا ميتوان طلاب را به صورت تخصّصي براي پژوهش در موضوعات جزئي پرورش داد و به آنها تکليف کرد که در يک رشته يا موضوع خاص ممحّض شوند؟


من نميگويم که اين کار، نشدني است؛ ولي مسئله اين است که اول ببينيم که آيا اين کار اساساً کار درستي است؟ يک حوزهاي، حوزه دانش و مهارت است و بعد از آن زمان، تمرينهاي علمي به شکل تحقيقات و مکتوبات در سطح ترويجي است و بعد از آن، حوزه تحقيقات پژوهشي است. به تعبير ديگر، يک دوره عمومي در هر دانشي وجود دارد که بايد گذرانده شود. بعد از آنکه دوره عمومي و پيشنيازها تمام ميشود، بايد به سراغ تخصّصها رفت. دوره عمومي هم بايد تعريف شود، ولي به هر حال نميشود که ضرورت آن را انکار کرد. در دوره عمومي، استعدادها و تمايلات سنجيده ميشود. طي کردن صحيح اين دوره، بسيار اهميت دارد. يکياز آسيبهايي که در دوره عمومي وجود دارد، اين است که استعداد و علاقه در اين دوره بهخوبي شناخته نميشود و گاه شخصي پس از سي سال تحصيل نميداند که در چه رشته علمياي استعداد و علاقه دارد.


بنابراين، کار دوره عمومي اين است که در آن، دانشهاي پايه ياد داده ميشود؛ ضمن آنکه در اين دوره، مهارتها هم آموزش و تمرين ميشوند و البته استعداد فرد در اين دوره براي خودش مکشوف ميشود. اگر هم فرد در اين دوره، خودش نتوانست استعداد خودش را بيابد، بايد دستگاه و نظامي وجود داشته باشد که بر اساس شاخصهايي واقعي، استعداديابي کند. پس از طيّ دوره عمومي، فرد آرامآرام وارد مباحث تخصّصي ميشود؛ لذا از اين جهت است که ما در حوزه روش تحقيق ميگوييم که بايد در سه سطح مقدماتي، متوسط و بعد روش تخصّصيِ دانش، آموزش داده شود؛ به اين معنا که روش تحقيق در دانش فلسفه با روش تحقيق در دانش فقه يا اصول و تاريخ متفاوت است. ما بايد اولاً سعي داشته باشيم تا بر مرز دانش بايستيم. بين دانش و روش- دانش بايد فرق بگذاريم. اصول، روش- دانش است، منطق روش- دانش است. بعد وارد فلسفه که ميشويد، در آنجا هم به روش- دانش نياز داريد. بايد براي همه اينها، تعريفهاي دقيقي ارائه شود.


شما آينده پژوهش در حوزههاي علميه را چهگونه ارزيابي ميفرماييد؟ آيا حوزه علميه ميتواند در عرصههاي جهاني وارد شود؟


يکوقت سخن از ارزيابي وضعيت فعلي در قياس با گذشته است و يکوقت سخن از چهگونگي وضعيت آينده نسبت به حجم نيازها و وظايف است. ارزيابي من از وضعيت حال حاضر پژوهش در حوزه نسبت به گذشته، اين است که در مجموع وضعيت امروزين پژوهش نسبت به گذشته خيلي بهتر شده و از اين جهت هم آينده بهتري خواهد داشت. اما نسبت به حجم نيازها که بسيار زياد است، ما هنوز با کاستيهايي مواجه هستيم. از نظر ظرفيتهاي دانشي هم عقب هستيم. اين روزها مدام از روش تحقيق صحبت ميشود؛ عمده اين مباحث هم ترجمهاي است. حضرت امير (ع) درباره روش تحقيق ميفرمايند: «التحقيق محو الموهوم مع صحو المعلوم»؛ فرمايش ايشان دو عبارت است، ولي وقتي آن را باز ميکنيد، فرايند دقيق پژوهش، از مواجهه با مسئله تا حلّ آن را در آن ميبينيد. ما بلد نبوديم که اين دو عبارت را تبديل به يک فرآيند کنيم و به ديگران بگوييم که چهارده قرن پيش، روش تحقيق توسط ايشان بيان شده است. ما نتوانستيم از اين منبع بزرگ بهدرستي استفاده کنيم و علت عدم استفاده هم اين است که ما به دنبال کشف مسئله نبودهايم؛ استفاده از روش، مثل استفاده از يک جعبه ابزار است. ما وقتي به سراغ جعبه ابزار ميرويم که به مشکلي برخورده باشيم. حال اگر ابزار وجود داشته باشد، ولي متوجّه مشکل نباشيم، طبيعتاً به سراغ ابزار هم نخواهيم رفت. در زندگي به خود سؤال، توجّهي نداريم؛ وقتي سوال نيست، به سراغ ابزار حلّ آن هم نخواهيم رفت. جعبه ابزار ما، کتاب و سنت است، با کمک دانشي که توليد کردهايم.


اگر بخواهيم موفق بشويم، بايد با همه مسايل جهان، زنده و ملموس مرتبط باشيم؛ اول بفهميم آنها چه ميگويند و بعد به سراغ منابع برويم. فقط مواجهه با مسئله هم کفايت نميکند؛ ما بايد بدانيم که چهگونه ميتوانيم از منابع استفاده کنيم. از طرفي ممکن است ما با مشکلات و مسايلي مواجه باشيم، ولي دانشِ چهگونه استفاده کردن از منابع را ندانيم. بايد کتاب و سنت را به زبان و گويش آورد. «فاستنطقوه» که در روايت نسبت به قرآن مطرح شده، به همين موضوع اشاره دارد. وقتي کتاب و سنت را به نطق آورديم، آن موقع مشخص ميشود که چه گوهرهايي را در دست داريم. من به آينده خوشبين هستم و يکي از عوامل اين مسير را هم واقعاً انقلاب اسلامي ميدانم. انقلاب اسلامي، حوزههاي علميه را وارد يکسري جريانات و دغدغههايي کرد. اگر حدود چهل سال پيش اسمي از اقتصاد اسلامي به ميان ميآمد، ما ميگفتيم که اقتصاد اسلامي داريم و اگر از ما سؤال ميکردند که مباحث نظري اقتصاد اسلامي شما کجاست، در جواب ميگفتيم که ما مکاسب داريم؛ مکاسب، بيع دارد؛ اجاره، قرض و رهن دارد. اما امروز ديگر کسي در جواب اين سؤال نميگويد که ما کتاب بيع داريم. اينها حقوق مدني هستند؛ يعني قوانين مدنيِ حاکم بر جريان تجارت هستند. اقتصاد يعني مباني و ابزار علمي که بتواند بازارهاي پول و سرمايه را ساماندهي کند. جمهوري اسلامي، مسبّب شد اين دغدغه در حوزه اقتصاد اسلامي براي حوزه به وجود بيايد و حوزه هم بايد سعي کند به آن پاسخ دهد. انقلاب اسلامي، حوزه را در دريايي از مسايل مختلف انداخت.


البته حوزه نجف، درگيرتر از ما بوده است. جهان اسلام و جهان عرب بهخصوص، و مصر عمدتاً، لبه تعامل با مسايل بوده است. دانشهايي که در غرب توليد ميشد، بلافاصله به زبان عربي ترجمه ميشد و در قالب چند مجله در جهان عرب منتشر ميشد. عراق و حوزه نجف از اولين جاهايي بود که بهسرعت با مسايل مختلف درگير ميشد. مرحوم کاشفالغطاء به عنوان يک فقيه شيعي در آخرين دهههاي دوره حکومت عثماني، بر قانون مدني آن که «المجله» است، شرح استدلاليِ فقهي با گرايش شيعي نوشت و آن را نقد هم کرد. امروز بدنه قانون مدني جمهوري اسلامي ايران که همان قانون مدني است که در دوره پهلوي بر اساس آراي مشهور فقهي شيعي نوشته شده، چند بار توسط افرادي مثل کاشفالغطاء مورد بررسي و نقد قرار گرفته است؟ ما در سالهاي حدود 1366، مباحثهاي فقهي داشتيم که متن آن، قانون مدني بود. در آن زمان،اين مسئله را خدمت آيتالله مهدويکني که از طريقي با ايشان مرتبط شديم، مطرح کرديم که گروهي بايد بنشينند و قانون مدني را دقيقاً به شرح اجتهادي؛ همچون عروةالوثقي که مرحوم آقاسيد محسن حکيم، آن را شرح کردند و مستمسک شد و مرحوم آيتالله خويي که شرح کردند و تنقيح شد، مورد بررسي مجدّد قرار بدهند. آن وقت، دانشجوي ما در مقاطع مختلف ميداند که شرح و استدلال و منابع هر کدام از قوانين در قانون مدني چه هستند و ميتواند به روشني از آنها استفاده کند. ما بايد با مشکل مواجه بشويم و براي اينکه با مشکل مواجه بشويم، بايد جهانِ پيرامون خود را بشناسيم و براي آنکه با جهان پيرامون خود آشنا شويم، بايد در جريان آيندهاي که آنها ترسيم کردهاند، قرار بگيريم؛ يعني حدس بزنيم که در آينده چه اتفاقي ميخواهد بيفتد، چه مسئلهاي ايجاد ميشود، چه پديدهاي ميآيد و حکم آن پديده چه ميتواند باشد.


به نظر ميرسد يکي از آفتهايي که گريبانگير دانشگاهها و حوزههاي علميه شده، اين است که ما متأسفانه روش تحقيقي را که متّخذ از غرب است، تلقّي به قبول کردهايم و گاهي حتي جرأت نقد آن را هم نداريم. چهگونه ميشود اين روحيه را در خودمان ايجاد کنيم که بتوانيم روشها را هم نقد کنيم؟


 به نظر من يکي از اساسيترين و سهلترين راهها، اين است که بتوانيم مدل علمي و پژوهشي علماي سلف را استخراج و تنقيح کنيم. ببينيد ما در فقه، يک روششناسي عمومي داريم که همان دانش اصول است و يک روش خاص داريم که ويژه خود فقيه است. صاحب جواهر، سبک خاصّ خودش را دارد؛ ما از روش تحليلي فقها بهخصوص از رويه فقهاي موجود ميتوانيم بسيار بهره ببريم. يکي از دوستان طلبه، يک کار تحليلي خوبي را انجام دادهاند که هنوز منتشر نشده؛ ايشان سيره علمي مرحوم آيتالله بروجردي و مرحوم آخوند خراساني را تحليل و بررسي کرده است؛ اين کار ادامهدار است و سيره علمي بزرگان ديگر نيز در حال انجام است. در اين کار تحليلي، شيوههاي علمي اين بزرگواران و شيوههاي خاصّي که استفاده ميکردهاند، بررسي شده است.


چند وقت پيش يکي از آقايان نقل ميکرد که من با يک مسئله جديد علمي مواجه شدم و براي حلّ آن به نجف، خدمت يکي از علما رفتم. به ايشان عرض کرده بود که من با چنين مسئلهاي مواجه شدم، پاسخ حضرتعالي چيست؟ ايشان يک تأملي کردند و فرمودند که چند کتاب، بهعلاوه حاشيه  حضرت امام خميني(ره) بر عروه را هم بياورند. بعد از مطالعه و گفتگو درباره مسئله، ايشان پاسخي را ارئه کردند. اين آقا نقل کرد که بعد از مدتي ما آمديم قم، خدمت آيتالله بروجردي و در آنجا هم همان مسئله را خدمت ايشان طرح کردم. آيتالله بروجردي هم تأمّلي کردند و فرمودند که إنشاءالله چند روز بعد، پاسخ آن را ميدهم. ايشان گفتند که من روز مقرّر که رفتم منزل آيتالله بروجردي، خادم ايشان به من گفتند که تو به ايشان چه گفتهاي که از آن روز تا به حال، آيتالله بروجردي رفتهاند کتابخانه و از آنجا بيرون نميآيند. خاطرات آيتالله بروجردي از بسياري از نزديکان ايشان نقل شده است. مشيِ ايشان اين بود که از ملاقات شخصيتها و مقامات، خيلي ناراحت ميشدند و ميفرمودند که اين امور ما را از کار طلبگي خودمان مياندازد و اي کاش مرجعيت، اين مسايل را نميداشت.


به نظر ميرسد اگر ما بياييم و روشهاي علمي گذشتگان را تحليل کنيم و مدل علمي و پژوهشي آنها را کشف کنيم و درباره بزرگان حاضر هم با گفتگو کردن، مدل پژوهشي آنها را بيابيم، اين کشف مدلها و بهکارگيري آنها ميتواند بسيار کارآمد باشد. ضرورت کشف اين الگوها، منحصر به الگوهاي علمي و پژوهشي نيست. ما ميتوانيم الگوهاي مديريتي بزرگان را هم کشف و استفاده کنيم؛ الگوهاي مديريت علمي را هم همينطور. زندگي سيدمرتضي، الگويي است که اگر آن را تحليل کنيم، اولاً ميتوانيم مديريت سازمان علمي- اجتماعي شيعي را از دل آن بازتوليد کنيم؛ نظام نقابت و سرپرستي سادات در زمان سيدمرتضي در بسياري از بلاد اسلام فعّال بوده؛ نظام مديريت شيعيان در مناطق و جغرافياي گوناگون در زمان ايشان فعّال بوده؛ نظام حوزههاي علميه و طبقهبندي طلاب در زمان ايشان وجود داشته است. سيد مرتضي، حوزه را بهگونهاي اداره ميکرد که عمر طلبه هدر نرود تا بتواند در فراغت کامل، به درس و بحث بپردازند. به هر حال بسيار ضروري است که اين الگوها استخراج شود.


چهبسا تحليل سيرههاي اين بزرگان، منجر به ايجاد گرايشهاي جديد در برخي علوم شود. متأسفانه جاي برخي علوم در حوزه علميه خالي است؛ روانشناسي ديني، جامعهشناسي ديني، هنر ديني و بسياري از علوم ديگر که از اين دست هستند.


الآن در دنيا، تحوّلات علمي خوبي به وجود آمده و اينها اتفاقاً فرصتهاي بسيار خوبي را به وجود آوره است. ما هنوز علوم پايه را تنها به فيزيک، شيمي، رياضيات و زيستشناسي اطلاق ميکنيم؛ در حالي که امروز اصطلاح علوم پايه(basic science) به دانشهايي که پايه توليد دانشهاي ديگر هستند، اطلاق ميشود. از اين جهت، پايه بودن داراي مراتب مختلفي خواهد بود. با اين نظر، مجموعهاي از دانشها را بايد دانشهاي پايه بدانيم و آنها را منحصر به فيزيک و شيمي و رياضي و زيست ندانيم. با تلقّي جديد، بسياري از شاخههاي علوم انساني؛ همچون فلسفه، جزء دانشهاي پايه محسوب ميشوند که گاه با ترکيب آنها، دانش ديگري توليد ميشود. ما ابتدا بايد تصوير درستي از درخت دانش داشته باشيم. ما وقتي از فارغالتحصيلان حوزوي و دانشگاهي سؤال ميکنيم که هندسه و پازل کلان علم چيست و چه تصوري از آن داريد، نميتوانند تصويري کلّي و کلان از علم ارائه کنند. طلاب و دانشجويان ما هنوز حوزههاي اصلي دانش و پيوندهاي آنها را با هم نميشناسند؛ به همين علت، چون تصوير کلاني از علم نداريم، نميتوانيم بر بام آن بايستيم. ما تنها با جزئيات سروکار داريم. ما مثل کسي هستيم که فقط به دُم فيل توجّه دارد و نميتواند بفهمد که فيل چيست. ما بايد ببينيم که دانشهاي ديني با کداميک از دانشها ميتواند ارتباط منطقي ايجاد کند تا از دل آنها، دانش جديد و مسايل جديد پديد بيايد. ما سندي را با کمک معاونت بينالملل به نام «سند بينالمللي کردن پژوهشهاي حوزههاي علميه» تدوين کردهايم؛ اين گام اول است. وقتي ما به عرصههاي بينالمللي ورود پيدا کنيم، ميتوانيم بسياري از مسايل ديگر را پي بگيريم. حوزه بايد به عرصههاي جهاني ورود پيدا کند؛ چرا تا وقتي از اصطلاح «تجاريسازي علم» نام برده ميشود، ذهنها به سرعت به سراغ دانشهاي فني و مهندسي ميرود؟ يکي از بخشهاي اصلي تجاريسازي علم و چرخه تبديل دانش به ثروت، علوم انساني است. بايد بنشينيم و ببينيم که چهگونه ميتوانيم اندوختههاي علوم انساني خودمان را در اختيار ديگران قرار دهيم تا بتوانيم از دل آن، ايجاد ثروت کنيم. البته دانشهاي ما، دانشهاي پايه هستند و تبديل آنها به يک خروجي فنآورانه و تجاري البته دشوارتر است؛ اما شدني است. اين دانشهاي پايه کمک ميکنند که دانش جديدي توليد شود که آن دانش جديد، يک پله به فنآوري و تجاريسازي نزديکتر است. سهم ما از توليد دانش در دنياي امروز چه ميزان است؟ همه اين توفيقات، منوط به کلاننگري در علم و ارتباط با دنياي پيرامون است.


اين واقعاً يک دغدغه است؛ ما وقتي ميخواهيم از جامعهشناسي دين بحث کنيم، ميرويم به سراغ غربيها؛ مثل فرويد و ماکسوبر و ديگران و نهايتاً اگر بخواهيم بومي‌‌سازي کنيم، به سراغ اشخاصي؛ مثل دکتر شريعتي ميرويم، ولي به سراغ کتاب و سنت نميرويم تا از متن آن، براي مسايل خودمان پاسخ بيابيم.


غربيها از ما موفقترند؛ دليل اين موفقيت، آن است که آنها خوب ميتوانند دانش ضمني را به دانش صريح تبديل کنند. ما ايرانيها و به خصوص ما حوزويها، اين کار را نکردهايم. دانش جامعهشناسي را ابن خلدون طرّاحي کرد. صاحب بنعَبّاد هم يک مجتهدِ مديرِ داراي سابقه بسيار موفق مديريتي در سطح ايران در قرن چهارم است. آيا کسي آمده تا مدلهاي مديريتي موفق صاحب بنعباد را استخراج کند؟ خود خواجهنصير، کسي است که توانسته در حاشيه قدرت قرار بگيرد و بر قدرت، تأثير فوقالعادهاي بگذارد. آيا ما آمدهايم که ببينيم از دل سلوک و سيره خواجهنصير چه مدلهايي را ميتوان استخراج کرد؟ ما اينها را تلقّي به دانش نميکنيم؛ در حالي که اينها دانش هستند و تفاوت ما با غربيها هم همين است که آنها از دل همين دانش ضمني از فرد و يا يک سازمان، دانش صريح توليد ميکنند. ما هم اگر بتوانيم دانشهاي ضمني را تبديل به فرمول، قاعده و روند کنيم و بعد مدام آن را بازنگري و جرح و تعديل کنيم و در صورت نياز، آن را اصلاح کنيم، به توليد دانشهاي نو، دست خواهيم يافت.