تخصص و تمحّض در مباحث نظری
اشاره:
حجّت الاسلام والمسلمين علي اکبر رشاد، در سال 1335، در خانوادهاي اهل علم، چشم به جهان گشود. دروس حوزه را در سال 1346 در تهران آغاز و در سال 1349 عازم حوزه علميّه قم شد. پس از گذراندن دروس دوره سطح، مجموعاً حدود 52 سال دروس خارج فقه و اصول را از محضر بزرگاني چون آيات عظام وحيد خراساني، علي مشکيني، مجتبي تهراني و مقام معظم رهبري دام عزه، بهره برد و سطوح مختلف فلسفه را نيز، نزد اساتيدي چون دکتر احمد بهشتي، شهيد مرتضي مطهريwو محمّد محمّدي گيلاني، فرا گرفت. ايشان در سه دهه گذشته، پیوسته به تدريس سطوح عالیه فقه و اصول، فلسفه دين، فلسفه و عرفان، تفسير و منطقِ فهم دين در حوزه و دانشگاه اشتغال داشتهاند.از فعّاليتها و مسئوليتهاي ايشان ميتوان به عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي، تأسيس و رياست پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، رياست شورای مديريت حوزه علمیه استان تهران، توليت مدرسه علمیّه امام رضا (ع) اشاره داشت.ايشان صاحب تأليفات و مقالات متعدّدي در عرصههاي مختلف دين پژوهي هستند.
در ادامه، گزيدهاي از فرمايشات مهم و راهبردي ايشان در هفته پژوهش، مورخ 1391/09/03، در نشست پژوهشگران اهل قلم مدارس علميّه استان تهران، تقديم ميگردد.
يكي از آفات مهمّ رشدِ علمي، پراکندهکاري مختلفِ علمي است. عصري كه اين امكان وجود داشت تا يك نفر همهفنحريف تربيت شود، مدّتهاست كه سپري شده است. نبايد ادّعا كرد كه در گذشته افرادي بودهاند كه در علوم مختلف، صاحب نظر و اثر بودهاند. ابنسينا هم حكيمِ حكمتِ نظري است و هم طبيب است. در طب، «قانون» را نوشته كه قرنها مورد رجوع و مورد تدريس بوده، و در كنار آن كتاب «شفا» را نيز تأليف كرده است. هم «اشارات» را نوشته و هم دستي در حكمتِ مشّاء دارد و به تعبيري نامآورترين فيلسوف مشّائي است. در پايان عمر نيز به حكمت اشراق متمايل ميشود و كتاب «حكمت مشرقيّه» را مينويسد كه در دسترس ما نيست. در كتاب «اشارات» نيز كه آخرين اثر اوست، سه فصل و نمط آخر را بهعنوان فلسفه عرفان تدوين ميكند كه نشان از گرايش عرفاني اوست. در اين خصوص، شايد بتوان از «شيخ بهايي» نيز نام برد كه به عهد ما نزديكتر است. همچنين در روزگار ما شايد بتوان به علّامه شهيد مطهري (ره) نيز در اين خصوص اشاره كرد.
در جواب اين ادّعا، اوّلاً بايد گفت كه دوره همهفنحريفي گذشته است. حتّي اين كلام از ابنسينا نيز نقل شده است كه گفته: «من با هر ذوفنوني مواجه شدم فائق آمدم، ولي با هر ذيفنّي كه روبرو شدم ناتوان بودم.»
ثانياً: استثنائات قاعده نيستند و ابنسينا در تاريخ ما يك استثناء است. به تعبير شيخالحكماءالمعاصرين علّامه جوادي آملي: «شيخ نه استاد دارد و نه شاگرد.» شايد بتوان گفت كه علّامه شهيد مطهري(ره) نيز در اين خصوص يك استثناء هستند. حال، اين استثناء يا «استعدادي» است و يا «تلاشي» است؛ البته شهيد مطهري(ره) بيش از آنكه از استعدادي ويژه برخوردار باشد، تلاش ويژه كرده است. اهتمامي كه شهيد مطهري (ره) بهكار داشته، كممانند است. همه وجود شهيد مطهري(ره)يكپارچه تلاش بود و معلوم نيست همه چنين باشند.
در روزگار ما رشتهها و حوزههاي گستردهاي بهوجود آمده است. براي مثال اگر بنا باشد يك محقّق، فقط رشتههاي حوزة دينپژوهي را توصيف كند، تحقيق گستردة چندسالهاي را ميطلبد و يك اثر حجيم به وجود خواهد آمد.
اصولاً كساني كه به جنگ مكتب، نظام و مذهب ما ميآيند، افرادي كارآزموده، كارديده، تحقيقكرده و صاحبنام جهاني هستند. اگر هم در داخل افرادي هستند كه مطلبي مينويسند و مقاله ميدهند، مُبدع و مَبدأ مسئله نيستند، بلكه اين افراد مترجمان متوني هستند كه نامي از صاحب اصلي اثر نميبرند. هيچيك از اين افراد داخلي مُبدع و مَبدأ نيستند. مُبدع و مَبدأ اين ديدگاهها در نقاط ديگر جهان است و آنها نيز كار كرده و كارآزمودهاند. امّا ما در اينجا نشستهايم و تصوّر ميكنيم با همين تحصيلاتي كه در حوزههاي علميّه رايج است، ميتوانيم پاسخگوي اين مسائل باشيم. امّا اينچنين نيست.
ما شاهديم كه مباحثي از ناحية افرادي مطرح ميشود و بزرگان و اعاظم حوزه، گاهي به مواجهه اقدام ميكنند و مطلب ناتمام ميماند و سرّ آن هم اين است كه ديگران كاركردهاند. يك نفر همه عمر خود را روي يك نظريه كار ميكند. حال اگر نظريه او عليه ماست و بنيادبرانداز است، ما نيز بايد همه عمر در مواجهه با او كار كنيم تا بتوانيم با او مقابله كنيم. براي مثال پروفسور جان هيك نزديك به هفتاد سال تنها روي نظريه «پلوراليسم ديني» كار كرده است و ظاهراً نيز مُبدع اين نظريه است. آقاي اِيان باربور نزديك به هفتاد سال تنها روي يك مسئله از مسائل فلسفة دين كار ميكند و هدف او تنها دفاع از دين است. البته نظريات جان هيك، در ظاهر همدلانه است، ولي در نهايت به ضرر دينِ حق تمام ميشود، امّا اِيان باربور از دين دفاع ميكند و به همين جهت هنگامي كه ما در حوزه و دانشگاه قصد تدريس علم و دين را داريم، اثر اين نويسنده مسيحي را ترجمه و تدريس ميكنيم. يعني اثر يك مسيحي را در دانشگاه و حوزه اسلامي تدريس ميكنيم. سرّ توفيق اِيان باربور اين است كه هفتاد سال تنها روي يكي از مسائل فلسفة دين (مسئله رابطه علم و دين) كاركرده است.
امّا مقالات ما تنها مصرف داخلي دارد و از مرزهاي كشور و يا حتي شهر قم خارج نميشود. البته بزرگان ما نيز به همين صورت كار كردند و جهاني شدند. شرايع به چندين زبان ازجمله فرانسه كه كانون حقوق جهان است، ترجمه شده و هنوز هم محل مراجعه است. يعني اگر ما هم حرفي براي گفتن داشته باشيم، در مقياس جهاني به آن مراجعه ميشود. ولي اگر كار نكنيم حرف ما نيز شنونده ندارد.
در اينكه بايد زيرساختهاي علمي و معرفتي خود را محكم كنيم هيچ ترديدي نيست، يعني از همان ابتدا كه طلبه ادبيات، صرف و نحو و بلاغت را آغاز ميكند، بايد قوي و محكم درس بخواند. همان متون ثقيل و دشوار را بايد بخواند و بفهمد و البته بايد فهممحور باشد و نه حافظهمحور. در سيستم آموزشي، ما نظامي را بهعنوان «نظام پرورشمآل» مطرح كردهايم كه در مقابل «نظام فراگرفتمآل» قرار ميگيرد. نظامي كه اكنون در آموزش و پرورش و دانشگاه رايج است و با كمال تأسف در حوزهها نيز در حال رايجشدن است، «نظام فراگرفتمآل» است. بناست كه فرا بگيريم و حفظ كنيم كه بعد از جلسه امتحان نيز مطالب فراموش ميشود. در حاليکه بر خلاف اين روش، بايد استعدادهاي خود را پرورش بدهيم و از حفظ كردن دوري كنيم.
به هرحال موضوع «تخصّص، تمحّض و تمركز» لازم است؛ البته اين لزوم به اين معنا نيست كه زيرساختها و بنيادها فراموش شود. بايد از صرف و نحو، بلاغت، منطق و فقه و اصول آغاز كرد و اين دروس را قوي خواند و خوب فهم كرد و در آنها ورزيده شد. اگر سرمايه اوّليّه را نداشته باشيم بيمايه فطير است و ناني به دست نميآيد و آنچه به دست ميآيد قابل مصرف نيست. اگر سواد اوّليّه و بنيادين را نداشته باشيم تحقيق هم معنايي ندارد. كسي كه به قوّه اجتهاد نرسيده است نميتواند چيزي بنويسد. كسي كه مجتهد نيست نميتواند تحقيق كند. تحقيق نيازمند قوّه اجتهاد است و بدون اجتهاد، تحقيق تنها رونويسي است. اگر كسي به نقطة اجتهاد نرسد، محقّق نيست. محقّق؛ يعني كسيكه به صورت اجتهادي و با قوّه اجتهاد و به روش اجتهادي حق را به كرسي بنشاند. «تحقيق يعني حق را به منصة اثبات نشاندن». در فصلنلمه علمي- اطلاعرساني محفل شماره 2 معاونت پژوهش حوزههاي علميّه استان تهران؛ مطرح كردهام كه كلمه «تحقيق» غير از «پژوهش» است. در هيچيك از اصطلاحات «كاوش»، «پژوهش»، «مطالعه» و... عنصرِ حقجويي، حقيابي و بهكرسينشاندن آن تعبيه نشده و تنها در واژة «تحقيق» اين معنا وجود دارد.
بنابراين ما بايد تحقيق كنيم و اجتهاد عبارت است از اينكه حق را بشناسيم و بر كرسيِ اثبات بنشانيم. بنابراين دروس اصلي بهجاي خود و تلاش براي دستيافتن به ملكه اجتهاد بهجاي خود. بدون اجتهاد؛ هيچ توليدي ممكن نيست، مگر پرداختن به مباحث ترويجي، ريزهخواري و مصرف گرايي محصولات ديگران و شايد در نهايت تنها توزيعكننده باشيم و در انتها مولّد نخواهيم بود. توليدكننده كسي است كه قوّه اجتهاد كسب كرده باشد، والّا توزيعكننده است. مطالب ديگران را ميگيرد و در ظاهر كتاب مينويسد، امّا اين حرف، حرفِ ديگري است و حرفِ خودِ او نيست. توزيع و مصرف، يك كار خدماتي است و هنري نيست. يك دانشجوي الهيات هم در اين حدّ ميتواند ارائهاي داشته باشد و اگر خوشقلم هم باشد، زيباتر از موسّس نظريات نيز توان ارائه مطالب را دارد. امّا اين هنر نيست و اين فرد تنها نويسنده است و نه محقّق. آنكه مينگارد، غير از آن كسي است كه ميانديشد و انديشه توليد ميكند. اين هنر بسيار بزرگي است كه فردي پنجاه اثر تحقيقي داشته باشد. البته كساني هستند كه شايد در حدود صد اثر داشته باشند ولي هيچيك تحقيقي نيست و همگي توزيع افكار ديگران است و چيزي از خود ابداع نكردهاند. يك فرد، آنگاه ميتواند مصداق مجتهد قلمداد شود كه به فصلي بين پيش و پس از خويش تبديل شود و همانند يك مفصل باشد. بگويند قبل از او اين نظر نبود، بعد از او نظر آمد. امّا اگر قبل و بعدِ يك فرد، تفاوتي نداشته باشد، هيچ نقشي در تاريخ علم ندارد و تنها توزيعكننده بوده است؛ ولو تفسير چهلجلدي نوشته باشد. ملاك هرگز حجم و كميّت نيست. امّا اگر كسي توانست در تاريخ علم تبديل به مفصل تاريخ شود و نقش يك فصل را در سير تاريخي يك علم ايفا كند، مجتهد است. رسالهداشتن و ده جلد اصول نوشتن هم ملاك اجتهاد نيست و البته اجتهادِ تقليدي است و از استاد خود تقليد كرده است. آنچه از استاد شنيده، خوب حفظ كرده و همان را دوباره نوشته است و حرف تازهاي نزده است. مجتهد آن نيست كه از يك فرآيند پيروي و آن را حفظ كند، و در نهايت هم به آن نتيجهاي برسد كه ديگران رسيدهاند. مجتهد آن است كه فرآيند ابداع كند و اگر فرآيندي را بهكار ميبرد، فرآورده تازه ارائه كند.
اگر بخواهيم تخصّص و تمحّض پيدا كنيم بايد چهكار كنيم و با چه مبنا و روشي پيش برويم؟ اينکه همين درسهاي معمول مطالعه شود، كافي است؟ آيا علوم دين تنها همينهاست؟ آيا زندگي مردم با همين چند علم اداره ميشود؟ فقه، كانون و محور علوم ديني ماست، زيرا در فقه اجتهادورزي ميكنيم و شريعت را فهم ميكنيم و به مردم منتقل ميكنيم. اصول نيز مبادي روش تفقّه است. تفسير، مطالعه اصليترين منبع فهم دين است. حكمت و فلسفه، بنيادها را به ما ميدهد. كلام، عقايد ما را تأمين ميكند. ملاحظه ميكنيد كه همه اينها بسيار كارآمد و ارزشمند است، ولي كافي نيستند. ما از سبك زندگي چه چيزي توليد كردهايم كه مردم سراغ سبك زندگي غربي نروند؟ بخش عمدهاي از سبك زندگي را علوم انساني ميسازد. ما چقدر در علوم انساني كار كردهايم؟ چند متخصّص اقتصاد، مديريت، سياست، حقوق و... داريم؟ البته فقه ما غنيّ و قويم است و خلاء حقوق را پُر ميكند، امّا در همين فقه نيز كار كافي نكردهايم. آيا اين هنر است كه بعد از چند سال همان ابوابي را در فقه مطالعه و تدريس ميكنيم كه علّامه حلّي صورتبندي كرده است؟ در اين چند سال ما چهكردهايم؟ آيا يك باب به اين فقه افزودهايم؟ كجاست فقهالمديريت، فقهالاداره، فقهالسّياسه، فقهالاقتصاد و...؟ اين ابواب كجا هستند؟ آيا ما در حوزه فقه مديريت، حرفي براي گفتن داريم؟ حضرت آقا اينهمه فراميخوانند كه كرسيهاي فقه حكومت دائر شود، فقه حكومت، به چه معناست؟ فقه حكومت، يعني باب طهارت و صلاه؟ آيا در باب طهارت و امور شخصي، فقه حكومت داريم؟ چرا همواره در فقه از طهارت آغاز ميكنيم؟ پس چرا يكي از ما فقه الاقتصاد نميدهيم؟ آنگاه توقع هم داريم كه نظام اسلامي باشد و ادارات ما اسلامي باشد. با چه الگويي يك مديركلّ و يا وزير و رئيسجمهور، ميتواند يك وزارتخانه و يا كشور را اداره كند؟ آيا يك اثر در فقه مديريت داريم كه در اختيار اينها قرار بدهيم؟
بنابراين؛ نهتنها ما در علوم اسلامي مقصّر هستيم و توليدي نكردهايم، در همين دانشهاي حوزه هم درجا ميزنيم. همين فقه را ميتوان به صدها رشته تجزيه كرد. فلسفه فقه را در نظر بگيريد كه حوزه بسيار گستردهاي است. آيا بدون فلسفه فقه، ميتوان استنباط كرد؟ وقتي ماهيّت حكم، اعتبار و جعل، فهم نشود، آيا استنباط و تشريع ميّسر است؟ اگر غايات شريعت را نفهميم و غايت دين را درك نكنيم آيا استنباط ميتواند صائب باشد؟ استنباط بايد با روش اجتهادي و معطوف به غايت شريعت، اتّفاق بيافتد. فقه هزارويك مسئله دارد كه همگي در متن استنباط حضور دارند. در اينجا اگر بخواهم مبالغه كنم بايد بگويم نقش فلسفه فقه، در استنباط فقه از اصول فقه بيشتر است و اگر مبالغه نكنم بايد بگويم كه نقش فلسفه فقه، دستكم به اندازه نقش اصول در استنباط احكام است. و همة اينها درحالي است كه حتّي فلسفه فقه در حوزههاي ما، يك رشته هم نيست. شما نميتوانيد ده نفر را نام ببريد كه متخصّص و كاركرده فلسفه فقه باشند. فلسفه فقه همانند اصول كاربرد دارد، قواعد فِقهيه چقدر كاربرد دارد؟
از كلام صحبت ميكنيم؛ حضراتي كه ميفرمايند كلام فعلي كافي است، توضيح دهند كه كلامِ فعلي ما، كجا را بسنده ميكند؟ بعد از كلام فلسفي كه خواجه تأسيس كرد، ما چه كردهايم؟ و اكنون كه به عقيده ما علّامه مطهري (ره) كلام جديد و الهيات عقلاني اجتماعي را تأسيس كرده است، در اين خلاء چندصدساله بين خواجه و علّامه مطهري(ره) چهكردهايم؟ بنده بياطّلاع نيستم و بايد بگويم كه در اين زمينه تهي هستيم، حرف نويي نداريم و امروز نيز حرفهاي خواجه چندان قابل دفاع نيست و زيرساختهاي آن متزلزل شده است. خواجه نابغه بوده، امّا نابغه دوران خودش. بايد از خواجه، صدرا، شيخ اشراق و ديگر بزرگان عبور كنيم. ما بايد از اين بزرگان عبور كنيم و پيش بيافتيم و البته بايد يافتههاي آنان را در چنگ داشته باشيم و از معبر آنها قدمي جلوتر بگذاريم. كلام خواجه مبتني بر اصالت ماهيّت است، و الآن نزديك به چهارصد سال است كه صدرالمتألّهين، آن را نقد و ردّ کرده است.
حوزه كلام نيز بسيار گسترده است. امروز هم دانشهاي فراواني توليد شده كه بالمعني الاعمّ كلامي هستند و ما اصلاً در آن حوزهها ورود نكردهايم و هم مكاتب و آراي بسياري در حوزه كلام ايجاد شده كه ما ورودي نداريم. فلسفه دين، به ظاهر يك دانش و رشته است، امّا آنچنان گسترده و وسيع است و مكتبها و مسائل بسياري در اين حوزه ظهور كرده است. در كلِّ حوزه علميّه ما، فلسفه دين حتّي بهعنوان يك رشته جزئي هم قلمداد نميشود. مؤسّسين فلسفه دين ملحدين هستند كه امروز بنيادهاي دين را به لرزه درآورده است. فلسفه دين، اصولاً براي ويران كردن بنيادهاي دين تأسيس شده است و همه كسانيكه امروز با دين مواجه هستند و القاء شبهه ميكنند، از پايگاه فلسفه دين وارد ميشوند،. اينها همگي از پايگاه فلسفه دين به دين حمله ميكنند و البته ژست آنها، يك ژست كلامي است. با اين توصيف چرا حوزه ما، به فلسفة دين نميپردازد؟ چقدر در اين زمينه مسلّط هستيم، چقدر آراء را ميشناسيم و به مكاتب فلسفة دين مسلّط هستيم؟ چقدر به طلبهها آموزش ميدهيم؟ مگر ميتوان اين رشتهها و مباحث را طلبه، صرفاً با مطالعه فرا بگيرد؟ و البته بايد مطالعه كرد، امّا فلسفه دين، يك علم است و ادبيات علمي خاصّ خود را دارد و رشته بسيار گستردهاي است. جامعهشناسيِ دين، روانشناسيِ دين، مردمشناسيِ دين، مباحث فراواني در علوم شناختي، فلسفه ذهن، هوشِ مصنوعي، مباحثِ هرمنوتيكي، معناشناسي، نشانهشناسي، همگي مباحثي هستند كه با مفاهيمِ ديني و فهمِ دين گره خورده اند. چقدر با اينها آشنا هستيم؟
در حوزه فلسفه نيز همينگونه است. ما بعد از چهارصد سال هنوز جرأت عبور از ملّاصدرا را نداريم. البته ملّاصدرا نابغه بزرگي بوده و مكتب عظيمي را پي افكنده است، امّا ملّاصدرا، ملّاصدراي روزگار خود بود. آفت ظهور نوابغ و نوادر و سطوت و سيطره آنها بر تاريخ علم، آفت عظيمي است كه زيان آن كمتر از سود وجود اين شخصيتها نبوده است. يعني همانطور كه شيخ ظهور كرد و فقه را دگرگون كرد و در آن انقلابي به وجود آورد، كه همه تاريخ فقه ما، وامدار شيخالطائفه(ره) است، امّا گفته ميشود، يك قرنونيم در فقه، دوره سكوت و سكون داشتيم و كسي جرأت عبور از شيخ را نداشت. قلّه علمي و شخصيتي او آنچنان بود كه از وراي آن، هيچ تپّهاي ديده نميشد. تا اينكه نواده ايشان ابنادريس، ظهور كرد و آراء او را نقد و نقض كرد. در فلسفه نيز پس از صدرالمتألّهين، مبتلا بههمين وضعيت هستيم. تصوّر ميشود روي حرف ملّاصدرا نميتوان حرفي زد و يا نميتوان حكمت صدرايي را بسط داد. البته خدا را شاكر هستيم كه در روزگار ما فيلسوفي چون علّامه طباطبايي و در كنار او استاد شهيد مطهري (ره) و اكنون علّامة جوادي آملي و استاد عاليقدر مصباح يزدي ظهور كردهاند و از دهه بيست به اين طرف، مكتبي تازه در فلسفة شيعي و اسلامي تأسيس شد كه ما از آن به «فلسفة نوصدرايي» ياد ميكنيم. ولي همه اينها كفايت نميكند و بعد از علّامه، فلسفه بالندگي كمتري داشته است. ما بايد فلسفه را به دهها و يا صدها رشته بسط بدهيم.
حوزه فلسفههاي مضاف بسيار گسترده است و فلسفة دين نيز يكي از فلسفههاي مضاف است. همانطور كه در فلسفه فقه گفتيم اگر به فلسفه فقه تسلّط نداشته باشيم، استنباط ما ناقص است، در هر حوزه ديگري هم كه وارد شويم، بههمين صورت است. اگر فلسفه سياست نباشد، نميتوان وارد انديشه سياسي شد. اگر فلسفه مديريت اسلامي تأسيس نشده باشد، نميتوان علم مديريت اسلامي تأسيس كرد. اگر فلسفه اقتصاد نداشته باشيم، علم اقتصاد اسلامي بيمعناست. اگر فلسفه هنر نداشته باشيم، هنر اسلامي معني ندارد و اينچنين است هر مقوله ديگري.
فلسفههاي مضاف، بايد بسط پيدا كند و يك يا چند نفر بايد در يكي از اين رشتهها متخصّص شود. دهها فلسفه مضاف مورد ابتلا و نياز ماست كه بايد تأسيس پيدا كند و توسعه تعميق يابد.
در همين حوزه حكمت نيز با همه غنا، استواري و عمق و همه دستاوردهايي كه در طي تاريخ، حُكماي ما داشتهاند، امروز فقير هستيم و نيازمند به بسط، بازنگري و بازسازي و نوسازي آن. تا چه زمان بايد در متافيزيك توقّف كنيم؟ بايد حكمت را وارد صحنه كنيم و در افق فلسفههاي مضاف و معطوف به مقولات مختلف حيات، قرار دهيم و به يك دستگاه معرفتي تبديل كنيم. شبهات رايج امروز را بدون فلسفه معرفت ديني نميتوان جواب داد، امّا آيا يك مقاله در حوزه فلسفه معرفت ديني، منتشر شده است؟ و البته مقالات و مطالبي وجود دارد كه ميتوان گفت از جنس فلسفه معرفت ديني است، امّا آيا كسي اين حوزه را به صورت يكدستگاه معرفتي تبيين و ارائه كرده است تا بتوان در متن آن كار كرد؟
مبنا و شيوه انتخاب تخصّص و تمحّض چيست؟
بايد متخصّص باشيد تا محقّق باشيد. بدون تخصّص، تحقيق و اجتهاد معنايي ندارد. حقير حدوداً در دهه پنجاهِ طلبگيِ خود قرار دارم و در اين مدّت نيز در علوم مختلف ورود پيدا كردهام و مطالعه و تحقيق داشتهام، امّا واقعيت اين است كه از اين كَرّ و فَرّها، چيزي فراچنگ نميآيد. من از حدود پانزده سال پيش در يك حوزه معيّن، متمحّض و متمركز شدهام، و عمدتاً در حوزه مباني و منطقِ فهم دين تحقيق ميكنم. تصوّر من اين است كه از آن زماني كه به هدايت الهي و در محضر امام رضا(ع) اين نقطه را شروع كردهام، و تا زماني كه «نظريه ابتناء» به نتيجه رسيد، اگر اندك توفيقي داشتهام، متعلّق به اين پانزده سال اخير است كه در انتها به نظريه و دانشي دست يافتم و با بسط آن، خردهدانشهاي مرتبط را طراحي كردم.
اين دو نکته بسيار مهم را در انتخاب تخصّص و تمحّض بايد مدّنظر قرار داد:
1. استعداد شخصي؛ اگر در چيزي استعداد نداريم وارد نشويم و با طبيعت خود لج نكنيم.
2. عشق به كار و تحقيق؛ اگر شيفته نيستيد خودتان را معطّل نكنيد؛ اگر عاشق نباشيد به جايي نميرسيد. عشق اكسيري است كه مس وجود آدمي را طلا ميكند. شهيد مطهري (ره) شب و روز نداشت، همراه با خانواده قصد رفتن به ميهماني داشتند، تا زماني كه خانواده ايشان آماده ميشدند او به كتابخانه ميرفت و ايستاده مطالعه ميكرد. همانند عاشقي كه ميخواهد در همه لحظات، همراه معشوق خود باشد. آقاي مطهري (ره) شب و روز نداشت. عاشقانه زحمت كشيد، تا مطهري شد. فرق نسل شما با نسل شهيد مطهري (ره) -كه ما نيز در اين بين، نسل برزخي هستيم- اين است كه در آن زمان كسي نبود كه از رشته تخصّصي صحبت كند، امّا امروز هست و لااقل رشتههايي در حال تأسيس است و امكان تخصّص يافتن وجود دارد. آقاي مطهري (ره) فرزند زحمت خويش است.
اِلهي هَبْ لِيْ كَمالَ الْأِنْقِطاعِ اِلَيكَ، وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ، حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظِمَة، وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. (مناجات شعبانيه، بحارالانوار، ج 1، ص 99-97)
خداوند را شاكرم كه با همة نوسانات، اُفتوخيزها و موانع و محدوديتها، حوزه در مسير تحوّل قرار گرفته است. اميدوارم که با تلاش علمي خالصانه و محقّقانه در امر توليد علم و رفع نيازهاي معرفتي موفّق گرديد.