عقل و ایمان از منظر ملاصدرا و امام خمیی (رحمهما الله)

چکیده مقاله:
عقل و ايمان به چه معناست و مراتب و درجات آن کدام است؟ ظهور هر یک از عقل و ایمان در ساختن انسان و رسیدن به غایت وهدف نهایی او چگونه است؟ ایمان چه رابطه‌ای با عقل دارد؟ تضادّ یا توافق؟ سئوالات ديگري از اين دست، مجموعه مسائلی را ایجاد می‌کند که می‌توان آن‌ها را ذیل عنوان کلّیِ عقل و ایمان تعریف نمود و رسیدن به پاسخ آن‌ها را در پرتو سنجش ماهیتِ عقل و ماهیتِ ایمان و نسبت‌شان جستجو کرد. در این راستا بررسی نظرات امام خمینی(ره) و مرحوم صدرای شیرازی می‌تواند ره‌گشای مسأله باشد.

کلیدواژه
عقل، ایمان، امام خمینی(ره)، ملّاصدرا.


مقدمه
عقل در ادبیات دینی ما، ملاک ثواب و عقاب بندگان الهی است و همان رسول باطنی انسان است که در کنار حجّت بیرونی یعنی انبیاء، راه بندگی و عبادت حق را به انسان نشان می‌دهد. ايمان به معناي باور، اطمينان، خضوع و انقياد است و در اصطلاح علماءِ دين به معناي تصديق و باور قلبي به آنچه از جانب خداوند به پيامبر رسيده است، مي‌باشد. از منظر امام خميني(ره) علم و ايمان، باهم متفاوت‌اند؛ ولی علم، تعقّل و معرفت، مقدمه ايمان تعریف می‌شود. راه حصول ايمان در دیدگاه امام خميني(ره)، شدّت تذکر و تفکّر و انس و خلوت با حق مي باشد. از منظر ملّاصدرا، ايمان چيزي غير از انجام اعمال بدني و طاعات بدني است و شناخت و معرفت حق، اصل و عمود ايمان است و عمل، فرع آن. ايمان مراتب و درجاتي داردکه بالاترین درجه آن، کشف قلبي است. بين معرفت عقلانی و ايمان پيوند تامي برقرار است؛ ايماني کامل و تمام است که مبتني بر دليل و برهان باشد.
بررسی نسبت میان عقل و ایمان از دیدگاه بزرگان از این جهت حائز اهمیّت است که بتوان رویکردی تعادلی بین دو نگاه ایمان‌گرایی صِرف و عقل‌گرایی افراطی برقرار نمود. ظاهراً نه عقل‌گرایی صِرف می‌تواند ثمر بخش باشد و نه ایمان‌گرایی صِرف. عقل و استنتاج‌هاي عقلی می‌تواند معبر خوبی برای رسیدن به ساحل ایمان و اشراب درونی باشد.

واژه شناسی
عقل در لغت به معاني «روشني» بکار رفته است که شارع مقدّس هم از آن در تعابير خود استفاده کرده است. راغب اصفهاني در مفهوم آن مي‌گويد: «أصل عقل يعني اِمساک و اِستمساک،مثل عقل البعير يعني بستن و عقال کردن دست و پاي شتر و يا بستن زن موي سرش را.» در مجمع البحرين آمده است: « عقل گاهي بر علمِ مستفاد از آن نيز اطلاق مي‌شود و گاهي از عقل به عنوان یکی از قوای نفس اراده مي شود و گاهي به‌معناي مصدر که همان عقل ورزیدن و عمل آن قوّه نفس باشد؛ گاهي به معناي مقابل جهل بکار مي رود؛ يعني حالتي را گويند که مقدمه است بر ارتکاب خير و دوري از شرّ و محلّ آن را دماغ و مغز دانسته‌اند و گروهي آن‌را جمع قلب و مغز گرفته‌اند.» در «منتهي الأرب في لغه العرب» واژه عقل هم به معناي عقال کردن و بستن دست و پاي شتر آمده است و هم به معناي درک و فهم و معرفت که نتيجه آن باشد.
پس عقل در اصل مصدر است، به معناي بند در پا بستن وچون خرد و دانش مانع رفتن انسان به سمت رفتار زشت مي‌شود آن را عقل گويند. وقتي هواي نفس در انسان عقال گردد و دست و پاي او بسته شود، شناخت عقلي در وجودش احياء مي‌گردد و عقل در مسير خويش مانعي احساس نمي‌کند. با توجّه به همين معناي لغوي است که مي‌توان واژه عقل بکاررفته در کتاب و سنّت را تفسير کرد.

استعمال واژه عقل در قرآن و روایات
عقل و مشتقات آن حدود پنجاه بار در قرآن کريم آمده است که به معناي درک يا فهم، قوّه تشخيص براي خير و شر ، حق و باطل يا خطا و صواب بکار رفته است:
وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلا الْعَالِمُونَ و اين مثل‌ها را براي مردمان مي‌زنيم در حالي‌که جز دانايان آن‌را به عقل در نمي‌يابند (عنکبوت/43).
و قد کانَ فريقٌ مِنهُم يسمَعونَ کَلامَ الله ثُمَّ يحرِّفونَه من بَعدِ ما عقلوهُ گروهي از ايشان کلام خدا را شنيدند سپس بعد از آن که در آن تعقل کرده بودند آن‌را تغيير دادند (بقره/75).
و لَقَد تَرَکنا منها آيهً بَينَهً لِقوم يعقلون؛ به تحقيق ما از آن، علامتي آشکار واگذاشتيم براي گروهي که به عقل خود را به کار می اندازند یا تعقل می کنند (عنکبوت/35).
در کتاب قاموس قرآن با استناد به برخي از همين آيات آمده است که اگر در آيات قرآن تتبّع و تفحّص شود معلوم خواهد شد که واژه «عقل» در کتاب الهي به معناي درک و فهم و معرفت آمده است، هرچند اين لفظ به صورت فعل مانند: «عقلوه»، «يعقلون»، «تعقِلون» و «نعقِلُ» بکار رفته نه به صورت اسمي؛ امّا اين معنا از آن مأخوذ است (قریشی،1378 :5/28).
واژه عقل همان‌گونه که در قرآن کریم مورد عنايت حق‌تعالي بوده است و در آيات متعدّدي مورد استفاده قرار گرفته است، از نگاه معصومان هم دور نبوده؛ بلکه بسيار مورد توجه بوده است. جالب توجّه اين که در برخي از روايات، عقل به همان معنائي به کار رفته است که مورد نظر علماي اهل لغت بوده است.
شخصي از رسول اکرم (ص) مي پرسد: عقل چيست؟ آن بزرگوار در پاسخ مي فرمايد:
«إنّ العَقلَ عِقالٌ مِن الجهل و النَفسَ مِثلُ أخبث الدواب ،فَإن لَم تُعقَل حارَت فالعَقلُ عِقالٌ من الجَهل.» همانا عقل، عقال و پاي بند از جهالت و ناداني است و نفس، چون پست‌ترين جانوري است که اگر عقال و بند نشود (صاحب خود را) نابود مي گرداند، پس عقل به بند کشيدن جهل است (حرّانی،1363: 15).
همچنين در احاديثي از امير المومنين علي (ص) نيز عقل به همين معنا آمده است:
«العاقِلُ مَن هَجَر شهوَته و باعَ دُنياه بِآخِرَتِه»؛ عاقل کسي است که هواي نفس خود را از خويشتن دور سازد و دنياي خود را با آخرت معامله نمايد (آمدی،1410ق).
و يا مي فرمايد:
«العاقِلُ مَن عَقَل لِسانَه»؛ عاقل کسي است که زبان خويش را عِقال و بند نمايد (همان).
در روايات، عقل ملاک بسیاري از امور قرار گرفته است:

ملاک ثواب و عقاب
امام صادق (ص) مي فرمايد: «إن الثوابَ علي قَدَرِ العَقل»؛ همانا ثواب به اندازه عقل و خرد است (کلینی،1407ق،1: 10).

عقل، معيارطاعت
از پيامبر(ص) درباره عقل سئوال شد، فرمودند:«العَملُ بطاعَهِ الله و أنّ العُمّال بطاعَه الله هُمُ العُقلاء»؛ عمل به طاعت خداوند و همانا عمل کنندگان به طاعت خداوند عقلا هستند (مجلسی، 1403 : 1/131)

تعريف ايمان
ايمان در لغت به معناي باور و اطمينان، خضوع و انقياد، اقرار به خداوند، اسمي براي جميع طاعات و در اصطلاح متکلّمان و علماي دين به معناي تصديق به آنچه از جانب خداوند به پيامبر رسيده، مي باشد (سجادی،1379: 364).
در قرآن‌کريم و روايات، واژه ايمان بسيار به‌کار رفته است. در قرآن‌کريم معمولاً هرکجا واژه «ايمان» بکار رفته است در مقابلِ کفر آمده و در روايات نيز گاهي به معناي مقابل کفر بکار رفته است؛ ولي نوعاً ايمان در اصطلاح خاصّي که به معناي مذهب حقّه شيعه در مقابل ساير مذاهب اسلامي است بکار رفته است.
درباره حقيقت ايمان و اعتقاد به خدا حديثي معروف از امير المومنين (ع) موجود است که معمولاً در کتب کلامي به آن استشهاد مي‌شود:
«الأيمانُ مَعرفَه بالقلب، و اقرارٌ باللّسان و عَمَلٌ بالأرکان»؛ ايمان شناخت و معرفت قلبي، اعتراف به زبان و عمل به اعضاء و جوارح است (سید رضی،1381؛218). در مورد اينکه آيا هر سه مورد مذکور جزء حقيقت و ماهيت ايمان است يا اينکه عمل به اعضاء و جوارح جزء شروط کمال ايمان است؛ ميان علماي مذاهب و فرقه‌ها اختلاف است.

حقيقت ايمان
نزد شيعه، زماني که بزرگان در حقيقت ايمان سخن رانده‌اند، ذکر مي‌کنند که: تصديق قلبي و لِساني را شامل می شود، امّا اينکه اعمال و رفتار هم جزء حقيقت ايمان باشد محلّ بحث واختلاف است. بعضي آن‌را جزء مراتب بالاي ايمان و در واقع شرط کمال ايمان دانسته‌اند.خواجه نصير الدين طوسي مي‌گويد:«ايمان مشتمل بر اين تصديق خاص است و اين قدر، قابل زيادت و نقصان نباشد. چه اگر کمتر از اين باشد، ايمان نباشد و اگر زيادت از اين باشد کمال ايمان است (خواجه نصیرطوسی،1370ش:53). آنچه نزد علماي شيعه درباره حقيقت ايمان مُسَلّم پنداشته شده است چنين است:
«صِرف علم و تصديق به اينکه چيزي حق است در حصول ايمان کافي نيست؛ بلکه بايد به مقتضاي آن علم ملتزم بوده و آثار عملي در زندگي او ظاهر باشد؛ به عنوان مثال: کسي که علم دارد به اين که خداوند متعال خدائي است که غير او پروردگاري نيست، بايد به مقتضاي همين علم که عبوديت اوست ملتزم باشد و به همين اندازه اگر التزام نداشته باشد، مؤمن نيست پس با اين بيان قول دو گروه باطل مي شود:
1. قول کساني‌که ايمان را مجرد علم و تصديق دانسته‌اند، زيرا چه بسا علم با کفر قابل جمع باشد.
2. قول آنان‌که ايمان را در عمل خلاصه کرده‌اند، چون عمل با نفاق قابل جمع است. منافق به ظاهر عمل دارد؛ وليکن ايمان ندارد.
«ايمان»، همان علم به چيزي همراه با التزام عملي را گويند، به همين خاطر قابل شدت و ضعف است و اين است قول حق که أکثر علماء گفته‌اند و قول ابوحنيفه، أمام الحرمين و ديگران که ايمان را همان تصديق جزمي گرفته‌اند، باطل مي‌شود. به دليل آيه شريفه لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ(فتح/4) و آيات و روايات ديگر. (علامه طباطبایی،1379،ج18:264).
بدين ترتيب نمي‌توان گفت ايمان صرفاً يک حالت بسيط دروني و باطني است و يا در ايمان تنها عمل صالح کافي است يا فقط اقرار به زبان کفايت مي کند، زيرا آن باور دروني اگر به اقرار زباني و عمل به ارکان منجر نشود، مورد خدشه است. لذا باید آن تصدیق واعتقاد قلبی، حقیقت ایمان باشد والتزام قولی وعملی شروط تحقّق آن اعتقاد و باور قلبی است که هرگز ازآن جدا نیست.
اينک به آراء و نظريات دو فيلسوف و متألّه بزگ جهان اسلام يعني جناب ملّاصدرا وحضرت امام خميني (ره) درباره حقیقت ایمان و ارتباط آن با معرفت وتعقّل پرداخته می‌شود:

نظر امام خميني(ره)
حضرت امام خميني(ره)، ايمان را به حسب لغت به معناي وثوق، تصديق، اطمينان، انقياد و خضوع مي‌داند به‌طوري که در فارسي به معناي گرويدن مي‌باشد و اين معنا را غير از علم و ادراک مي‌داند (امام خمینی،1378: 88).

تفاوت علم و ايمان
ايشان در توضيح اين تفاوت‌گذاري بين علم و ايمان، علم و ادراک را حظّ عقل دانسته ، ولي ايمان را حظّ قلب مي‌داند(همان:87). با توجه به این دو‌بعد مختلف، که براساس مبنای انسان شناختی ایشان شکل گرفته می‌توان ساحت علم و ایمان را از یکدیگر جداکرد وآثار متفاوت آن‌ها را از این تغایر خاستگاهی آن‌ها نتیجه گرفت. منشأ علم در نهادی بنام ذهن وعقل و قوّه درّاکه عقلانی و منشأ ایمان از ساحتی عمیق‌تر بنام قلب، که محور وجودی انسان را شکل داده وکنترل کننده تمام گرایش‌ها ومیل‌ها و حبّ و بغض‌ها وعمل ورفتار انسانی است، حس پرستش و تعالی‌جویی وکمال‌خواهی انسان از همان خواصّ فطری قلب ناشی شده است و دریک کلام آنچه ملاک سعادت و شقاوت نهایی اوست، برخواسته از اکتساب‌ها و ملکات ماندگار قلب اوست.
ايشان مي‌فرمايد: « انسان به مجرد آنکه علم به خدا و ملائکه و پيغمبران و يوم القيامه پيدا مي‌کند، او را نتوان مؤمن گفت؛ چنانچه ابليس تمام اين امور را علماً و ادراکاً مي‌دانست و حق‌تعالي او را کافر خواند. چه‌بسا باشد فيلسوفي به برهان‌هاي فلسفي، شُعَب توحيد و مراتب آن را مُبرهَن کند و خود مؤمن بالله نباشد؛ زيرا که علمش از مرتبه عقل و کلّيت به مرتبه قلب و جزئيت وجدان نرسيده باشد» (همان).
از منظر امام خميني(ره) ايمان و علم هم از حيث ظرف تعلّق اين‌دو و هم از حيث آثار با هم متفاوت‌اند. از حيث ظرف تعلّق، جايگاه علم، عقل انساني است و ايمان جايگاه‌اش قلب او؛ از حيث آثار نيز، علم، انسان را به عمل و اعتقاد وا نمي‌دارد؛ گرچه علم، انسان را به آن دعوت مي‌کند.« عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ص) قَالَ: الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ‏ بِالْعَمَلِ‏ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.» (کلینی،1407 ق،1: 44).
يعني اگرچه بعد از علم است که شرايط جهت عمل و التزام فراهم مي‌آيد؛ ولي اين التزام ضروري نيست؛ چه بسا عالماني که بر خلاف علمشان معتقد شده و عمل نموده‌اند؛ امّا درجه ايمان، مرتبه‌اي است که انسان معتقد به متعلّق ايمان شده و مطابق آن عمل مي‌کند.
حضرت امام خميني(ره) در بیان تفاوت بين علم و ايمان مثال روشن و معروفي را مطرح مي کند:
«ما به حسب برهان و ادراک عقلي، همه مي‌دانيم که مردگان به انسان نمي‌توانند آزاري دهند و همه مرده‌هاي عالم، به قدر مگسي حرکت ندارند، و مي‌دانيم که در تاريکي مردگان زنده نمي‌شوند، با اين وصف، در شب تاريک از مردگان وحشت داريم و وهم ما غلبه بر عقل مي‌کند. براي آن است که به اين حقيقت عقليه؛ قلب، ايمان نياورده و اين إدراک عقلي به قلب نرسيده؛ ولي آن‌ها که با تکرّر عمل و کثرتِ اقدام و زيادتِ مراودت در شب‌هاي تار در قبرستان‌ها، اين مطلب علمي را به قلب رساندند، از مردگان وحشت نکنند بلکه در قبرستان‌ها منزل کنند و با وادي خاموشان مأنوس شوند.» (امام خمینی،1378: 88).
تفاوت بين دسته اوّل و دوم در همين نکته است که در ايمان با هم متفاوت‌اند، زيرا دسته اوّل، علم آن‌ها در ايشان اثري نداشته است؛ ولي دسته دوم، ايمان، آن‌ها را از وحشتِ خياليِ موهوم بيرون آورده است. پس معلوم شد که علم غير از ايمان است. برجسته نمودن این اصل مهم از آن‌جهت حائز اهمیت است که به گمان بسیاری از آدم‌ها، کسی‌که به مفاد قضیه‌ای علم ومعرفت پیدا کرده است، بدان معناست که اعتقاد وجزم نیز حاصل نموده ومقدمات عمل به آن مضمون فراهم شده است.حال آنکه ادراک عقلی با جزم قلبی و باور بسیار متفاوت بوده ودر یکی عقد بین موضوع و محمول مطرح است ودر دیگری اعتقاد بین قضیه و قلب، و بین اعتقاد و عقد بسی فاصله و تباین موجود است؛ بنابراین، قرآن وقتی از آل فرعون سخن به میان می‌آورد آن‌ها را دارای یقین خالص ولی بی اعتقاد ومنکر معرفی می‌کند:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا (نمل/14).

طريقه حصول ايمان
حضرت امام خميني(ره) راه حصول ايمان را از طريق شدّت تذکّر و تفکّر و انس و خلوت با حق مي‌داند. ايشان در توضيح اين معنا مي‌فرمايد:
«اگر بخواهيم از تصرّف شيطان خارج شويم و در تحت پناه حق تعالي واقع شويم، بايد با شدّت ارتياض قلبي و دوام توجه يا کثرت آن و شدّت مراوده و خلوت، حقائق ايمانيه را به قلب رسانده تا قلب، الهي شود و چون قلب الهي شود، از تصرّف شيطان تهي گردد.» (امام خمینی،1373: 226).
ايشان در لزوم تحصيل ايمان اين مسأله را متذکّر مي‌شود که اگر انسان از اين عالم- که دار تغيرو تبدل است و هر يک از ملکات و اوصاف و أحوال قلبي را مي‌توان در آن تغيير داد - بيرون رود و از ايمان دست ما تهي باشد، خسارت‌هاي فوق العاده به ما وارد مي شود و پشيماني به همراه خواهد آورد؛ زيرا در آن عالم هيچ حالي از حالتهاي نفس قابل تغيير نيست.
«انسان بايد در همين عالم اين چند صباح را مغتنم شمارد و ايمان را با هر قيمتي هست، تحصيل کند و دل را با آن آشنا کند. و اين در أوّل سلوک انساني صورت نگيرد مگر آنکه اوّلاً نيّت را در تحصيل معارف و حقائق ايمانيه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکّر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جايگزين شود؛ چه بسا که اگر اخلاص در کار نباشد ناچار دست تصرف ابليس به کار خواهد بود و با تصرّف ابليس و نفس که قدم خود خواهي و خودبيني است هيچ معرفتي حاصل نشود؛ بلکه خود علمِ التوحيد بي إخلاص، انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور مي کند و از ساحت قرب الهي تبعيد مي‌نمايد.» (همان،1378: 104).
از اينجا روشن مي شود صِرف دانستن مصالح و مفاسد و علم پيدا کردن به اشياء و تحصيل معلوماتِ فراوان، راه را براي ايمان باز نمي‌کند؛ بلکه اين‌ها مقدّمه است و پس از آن بايد با رياضات نفسانيه اين معارف را به قلب رساند تا از ثمرات و آثار آن بهره برد.
البته ايشان معمولاً نوع انسان‌ها را در کسب اين مرتبه مشمول سهل انگاري و بي تفاوتي مي داند، به‌طوري که در امور دنيائي بسيار کوشا و پر تلاش مي‌باشد؛ ولي براي تحصيل ايمان که متکفّل سعادت ابدي اوست، سست و افسرده است و با مواعظ انبياء و اولياء و همه کتابهاي آسماني، باز از سستي و سهل انگاري دست نکشيده و به فکر روزگار مصيبت و زحمت خود نيفتاده است (همان:108).
تعبیر به حجاب بودن علم نیز در همین راستا قابل ارزیابی است،آلی بودن علم به‌طور مطلق نیز از اصول ارکان مهم بحث مورد نظر است. علم، آلت، ابزار و وسیله‌ای است جهت ارتقای قلب و روح انسان که همان لُبّ ومغز اوست وتمامی مجاهدت‌ها وریاضت‌های شرعیه و آنچه دستورات سلوکی دین عهده‌دار آن‌است برای تحقّق این ایمان راستین در جان انسان است.کلّ احکام ومناسک دین، دعوت به تفکّر و تأمّلات عقلی و دادن ارزش بسیار بالا به این مقوله، همه وهمه، جهت ورود این گوهر گرانسنگ یعنی ایمان در قلب انسان است. قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم. (حجرات/14).

پيوند و رابطه عقل و ايمان
با ذکر تفاوتگذاري بين علم و ايمان روشن است که با براهين عقليه و استدلال‌هاي فلسفي، ايمان حاصل نمي‌شود و چه‌بسا فلاسفه‌اي که براهين متعدّدي بر توحيد واجب و اوصاف و صفات آن و نحوه تعلّق معلول و ممکن به واجب اقامه نمايند ولي خود، مؤمن بالله نباشند که دليل آن‌را هم حضرت امام خميني (ره) اين مي‌دانسته‌اند که ايشان علم و معقولات خود را از مرتبه عقل و کلّيت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئيّت و وجدان نرسانده‌اند (همان،ص88)؛ ولکن مسلّماً از منظر ايشان تعقل و ادراک کلّيِ آن معارف حقّه الهيه مقدمه‌اي جهت حصول ايمان است.
ايشان مي فرمايد: «بدان که ايمان به معارف الهيه و اصول عقائد حقّه صورت نگيرد مگر به آنکه اوّلاً: آن حقائق را به قدم تفکّر و رياضت عقلي و آيات و بيّنات و براهين عقليّه ادراک کند و اين مرحله به منزله مقدمه ايمان است.» (همان،ص89). پس اينطور نيست که چون تعقّل هميشه به ايمان منتهي نمي‌شود پس نيازي به ادراکات عقلي و براهين و استدلال‌هاي آن نباشد؛ بلکه از جمله شروط لازم براي ايمان درک معارف و حقائق با قدم عقل و برهان است، منتها سخن اين است‌که نبايد به اين اکتفا کرد؛ زيرا اينقدر از معارف اثرش بسيار کم بوده و حصول نورانيت از آن، کمتر است، بلکه پس از آن، بايد سالک إلي الله، اشتغال به رياضت‌هاي قلبيه پيدا کند و اين حقائق را با هر رياضتي شده به قلب برساند تا قلب به آن‌ها اعتقاد و گرايش پيدا کند.از منظر ايشان اگر سالک راه حقيقت و مسافر طريق عبوديّت با قدم سلوک علمي و مَرکَبِ سير فکري حرکت نمود، لاجرم از گذشتن از منزل علم است و اين اوّل مرتبه سلوک است (امام خمینی،1373: 10). ولکن بايد بداند‌که اين سلوک علمي يعني واقع شدن در حجاب علم که غليظ‌ترين حجابهاست و بايد در اين حجاب باقي نماند و آن‌را خرق کند و به مرحله بالاتر که همان ايمان است نائل شود. پس معلوم مي‌شود پيوندي ناگسستني و غير انفکاک‌پذير بين عقل و سلوک عقلي و ايمان وجود داردکه به حسب نظر حضرت امام خميني(ره)، مراتب أهل سلوک بر اساس همين طيّ طريق‌ها و عدم سکون و توقّف در يک مرحله حاصل مي‌شود. ازاین مطلب، نکته دیگری هم قابل کشف و درک است وآن مطلب، این است که راه عقلانی و فکری منافاتی با طریق سعادت انسانی و غایت نهایی کمالی او ندارد و الّا جزو مقدمات حصول این کمال به شمار نمی‌رفت.عقل براساس توجه وروشنگری که برگرفته از واقعیت‌های درک شده از هستی و تحلیل و بررسی داده های گرفته شده ازآن، راهی بسوی حقیقت برای انسان باز می‌کند،گرچه این راه را باید با قدم شریعت و خضر طریق پیمود والّا رهزنی عقل نیز چندان کم اهمیّت نیست. ولکن اصل سخن این است‌که تعقّل انسان او را در مسیری خلاف آنچه دین وشریعت او را رهنمون نموده به راه نمی‌اندازد .وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ. (عنکبوت/13).

نظر ملّاصدرا در پيوند عقل و ايمان
از منظر ملّاصدرا، ايمان غايت علم و معرفت انساني و تکيه‌گاه حکمت بشري است و کسي را که داراي معارف حقيقي بوده و آن را با قدم رياضت و تفکّر و تدبّر به قلب رسانده شايسته وصف «مؤمن» مي داند. آنچه ایشان بر آن پاي مي‌فشارد اين است که حقيقت ايمان چيزي غير از انجام اعمال بدني و طاعات و عبادات همچون نماز و روزه است و در يک کلام در نظر او، عرفان و شناخت و معرفت، اصل و عمود ايمان است و عمل فرع و شاخه آن (ملّاصدرا،1360: 304).وي با اشاره به اينکه تعريف حقيقي مؤمن را بايد در آيه شريفه المُؤمِنوُن کُلّ آمَنَ بِاللّهِ و مَلائِکته و رُسُلِه (بقره/285)؛ جستجو کرد مي‌گويد:«فَلَو فُرض حصول هذه المعارف علي وجهها في قلب أحَدٍ مِنَ الآدميين من دون عملٍ حسَناً کان او قبيحاً لَکان مؤمناً حقاً فائزاً بالسعادَة الحقيقيه من غير قصور و خَلل في ايمانه و هذا و إن کان مجرد فرض لکن الغرض التنبيه عَلي أنّ العرفان هُوَ الأصل و العمود و العمل فرع لَه.» (همان،ص4).
اگر فرض شود که اين معارف در قلب کسي از انسان‌ها حاصل شده؛ ولي وي هيچ عمل حَسَن يا قبيحي ندارد و با وجود آن او مؤمن حقيقي است و به سعادت حقيقي رسيده است و خللي در ايمان او نيست و اين اگرچه مجرد فرض است ولي غرض، هشدار به اين نکته است که معرفت اصل است و عمل فرع آن.
پس در نظر ملّاصدرا اعتقاد به معارف حَقّه همچون معرفت به خداوند و افعال و مُلک و ملکوت او و قيامت و حشر و حساب و کتاب و بهشت و جهنّم همان ايمان حقيقي است و موجب حصول کرامت نزد خداوند و اگر عمل هم در کنار ايمان ذکر شده است جهت اين نکته است که ثمره و نتيجه طبيعي آن اعتقاد و معرفت است نه اينکه از ارکان ايمان باشد.
امّا در مورد اينکه آيا اقرار به لسان در حقيقتِ ايمان جائي دارد يا خير، ملّاصدرا در آن کلامي دارد؛ وي مي‌گويد:
«قال بعضهم: أنّه لاَيتمّ ايمانه لأنّ الايمان التامّ هو الاعتقاد بالجنان مع الاقرار باللسان، لا يکفي الاعتقادفقط، و الحق أن الاقرار با للسان إنّما يعتبر إذا کان مُمکناً و اما إذا کان لم يمکن کما في الصوره المذکوره فَلا.»(ملّاصدرا،1375: 399).
بعضي از متکلّمين مي‌گويند: ايمان کسي‌که إقرار زباني ندارد تمام نيست؛ زيرا ايمان تام عبارتست از اعتقاد با قلب به همراه اقرار زباني؛ ولي حق مطلب اين است که اگر براي شخص اقرار زباني ممکن باشد معتبر در ايمان است وگرنه در صورتي که شخص قادر به اقرار لِساني نيست در ايمان چيزي به جز اعتقاد قلبي معتبر نيست.
ماحَصَل کلام ایشان این است که شرط ضروري ايمان، اقرار زباني نيست و آن‌گونه نيست که هرگاه شخصي با وجود اعتقاد قلبي، اقرار نداشت خالي از ايمان محسوب شود؛ بلکه بايد شرايط و مقتضيات محيط بر او را لحاظ کرد، اگر قدرت بر اقرار داشته و براي او ممکن بوده، ولي با وجود آن مُقِر نيست، ايمان او محلّ خدشه است.
قول أظهر همين است که در صورتي که امکان اقرار براي شخص بوده و امتناع کرده است، از جرگه ايمان خارج است؛ و لکن اگر اعتقاد قلبي براي او حاصل بود؛ ولي امکان اقرار زباني براي او پيدا نشد، چنين کسي مؤمن حقيقي است و ضرري به ايمان او وارد نيست. از اين نظر کلام ملّاصدرا نزديک به سخن ساير حُکماي اسلامي است که عمل را خارج از حقيقت ايمان دانسته و لکن اقرار زباني را با شرايطي داخل می‌دانند.

مراتب و درجات ايمان
يکي از بحث‌هاي بسيار مهم در بيانات مرحوم ملّاصدرا، ذکر تفاوت مردم در ايمان و يا به اصطلاح مراتب ايمان و اقسام آن است که در بسياري از کتب ايشان به آن پرداخته شده است.
از نظراو، مردم از حيث ايمان در مراتب مختلفي واقع شده اند و به تعبير ايشان چه بسا اگر اثر ايمان يک شخص را با فرد ديگري مقايسه کنيم، مشاهده مي کنيم هزاران هزار برابر اوست از حيث نورانيت و رسوخ علمي آن (ملّاصدرا، 9/ 286).
ايمان ممکن است در مراتب ضعيف باشد که همان ايمان عامّي است؛ يا ايمان يک متکلّم که شکّ و ريب در او راه دارد و به اندک شبهاتي زايل شود و ممکن است ايمان أرباب مشاهده باشد که شک وريب دراو راه ندارد و هيچ گونه خللي به آن راه پيدا نمي کند.
ايشان در يک تقسيم بندي؛ ايمان را به دو قسم تقسيم مي‌کند. 1. ايمان تقليدي سمعي؛ 2. ايمان کشفي قلبي.
ايمان تقليدي همچون ايمان عامّه مردم است که آنچه را مي‌شنوند تصديق مي‌کنند. صاحبان اين نوع ايمان از فائده دنيوي آن هم بهره مي‌برند که عبارتست از حفظ اموال و دماء (ملّاصدر،1360: 28). امّا ايمان کشفي توسط انشراح و وسعت صدر حاصل مي‌شود و در کنار آن نورانيت قلب با نور الهي است که در آيه شريفه زير نيز به آن اشاره شده است: أفَمَن شَرَحَ صَدرَهُ لِلإسلام فهُوَ علي نورٍ مِن رِبِّه فَوَيلٌ للقاسِيه قلوبُهم.(زمر/22).
به وسيله همين نور است که حقيقت اشياء روشن مي‌شود و معلوم مي‌شود که همه چيز ابتدائش از خداوند است و بسوي خداوند است که اين دسته جزء دسته مقرّبين و ساکنان فردوس أعلي هستند؛ البته خود اين دسته دوم هم داراي مراتب و درجاتي هستند، عده اي جزء سابقون‌اند و عدّه‌اي در مراتب بعدي. هر کدام به اندازه درجه معرفت و شناخت خداوند و اوصاف صفات او، مرتبهاي از ايمان را دارا هستند و مراتب اين‌ها قابل حصر و بررسي نيست؛ امّا کساني‌که ايمان تقليدي دارند اگر اهل عمل صالح باشند جزء دسته أصحاب اليمين به حساب آمده و به ميزان عمل خود در آخرت ثواب مي برند. از نظر وی، اشکال ايمان تقليدي اين است که حتي اگر در مرحله جزم و يقين هم باشد با اندک شبهه‌اي قابل زوال است و منجر به سوء عاقبت مي‌شود (ملّاصدرا،1354: 423).

تعقّل و ايمان
ملّاصدرا در بستر آيات شريفه قرآن، ايمان را ثمره و نتيجه ترقّي نفس از قوّه به فعل و از نقص به کمال مي‌داند که عبارت از نور عقلانياي است که نفس انساني را مستعّد لِقاء خداوند مي‌کند.در اينجا چندي از آياتي که مورد استشهاد وی مي‌باشد را ذکر مي‌کنيم:
آمن الرّسولُ بِما اُنزِلَ الَيه و المُؤمِنون کُلّ آمَنَ بالله و مَلائِکتِه و کُتِبه و رُسُلِه (بقره/285)؛ و مَن يکفر بِاللهِ و مَلائِکَتِهِ و کُتُبِه و رُسُلِهِ و اليوم الآخِرِ فقد ضَلَّ ضلالاً بعيداً. (نساء/136). وي پس از ذکر اين دو آيه شريفه مي‌فرمايد: «دَلّت الآیتان عَلي أنَّ الإيمان يحصُلُ بمعرَفَهِ هَذِه الأمور و التصديق بها» (ملّاصدرا،1360: 27).
در اينجا پيوند و اتّصال تامّ و کامل بين معرفت و ايمان روشن مي شود؛ البته پر واضح است که مراد ملّاصدرا اين نيست که ايمان عين آن معرفت و تصديق است؛ زيرا ايشان بارها بر تفاوت راه علمي و برهاني و راه کشف و شهود و ايمان تأکيد کرده است، منتها از نظر او آنچه انسان را به ايمان مي‌رساند معرفت کامل و تمام است.به تعبير ايشان اکتساب اين علوم الهي منجر به اين مي‌شود که انسان از جمله حزب ملائکه شده و از جرگه حيوانات خارج شود؛ مي‌فرمايد:«فظهر أن الإعتقاد بهذه الأمور هو الإيمان الحقيقي و به يحصل الکرامَه عند الله و الزلفي لديه» (همان:2).
پس علم و معرفت است که به دنبال خود اعتقاد مي‌آورد و آن اعتقاد و باور عبارت از همان ايمان حقيقي است و بدون اعتقاد، آن علم ارزش و بهائي ندارد؛ امّا از طرف ديگر غايت اصلي تحصيل علم، حصول ايمان است (همان:192).
يکي از آياتي که بر اين مطلب دلالت دارد آيه شريفه زير مي باشد:لکن الرّاسخون في العِلم مِنهُم و المومِنون يؤمِنون بِما اُنزلَ إليک و ما اُنزِلَ مِن قَبلِک. (نساء/162).راسخون در علم و مومنان کساني هستند که به آنچه بر تو و قبل تو نازل شده است ايمان مي‌آورند.
در توضيح اين آيه شريفه مي‌فرمايد: «هذِه الآيه دالَه علي أن غير هولاء القوم لاَيشهَد حقيقة الرسول و لا يعلم حقيقة إنزال الکتاب الهادي إلي صراط التوحيد و بالجمله أنّ المُؤمنين بالحقيقه هُم العُلَماء بالله و اليوم الآخِر»(همان:12). اين آيه دلالت مي کند بر اينکه غير اين دسته (غير راسخون در علم) حقيقت رسول و انزال کتاب را نميفهمند و بالجمله مؤمنين حقيقي، عالمان به خدا و يوم جزا هستند. در نتیجه می توان اینگونه گفت که ايمان کامل، آن اعتقادي است که مبتني بر دليل و برهان باشد.
«هو تأکيد الأعتقاد بالدليل و البرهان فهذا هُوَ الإيمان الکامِل الذي لا يتطرق إليه الخلل و لا يخاف علي صاحِبِه الزيغ و الزلل» (ملّاصدرا،1375: 400). وي در جائي، ايمان به بهشت و دوزخ را از ارکان عظيم دين مي‌داند و متذکّر مي‌شود که کمتر کسي از روي برهان و يقين به آن اعتقاد دارد بلکه اکثراً از روي ظنّ و تقليد و تخمين ايمان مي‌آورند و مجتهدان در اين مسأله بسيار أندک اند (ملّاصدرا،1340: 42).از طرف ديگر، تفاوت ايمان مردم نيز بر اساس همين درجه معرفت و يقين آن‌هاست وهرکس قدم برهان و معرفت او قوي‌تر باشد از حيث ايمان در رتبه بالاتري واقع شده است و هرچه بيشتر متّکي به ظنّ و گمان باشد، ايمان ضعيف‌تري دارد.

نتیجه
از مجموع اين کلمات روشن مي‌شود که از شرايط و لوازم ضروري ايمان و مؤمن حقيقي، معرفت ربوبي و علم توحيد، وحي و رسالت و ساير معارف حقّه الهي است و اين معرفت با تأمّلات و دقّت‌هاي برهاني و عقلي و إقامه دليل و برهان حاصل مي‌شود.
معرفت به خدا و رسولان و ملائکه آن از اصول و ارکان ايمان بوده و راهي که شريعت از طرفي و عقل از طرف ديگر بسوي آن فرا مي‌خواند تفکّر و تأمّل در عالم هستي و جوانب و اطراف آن است و هرکه دست به اين تفکرات و تأملات بزند به آن تصديق و اعتقاد خواهد رسيد.
تَفَکرّون في خَلق السموات و الارض رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلاً سبحانَک فَقِنا عذاب النار (آل عمران/191)؛ راه عقل وبرهان جهت رسیدن به ایمان کامل، آن راه همگانی‌ای است که شریعتِ همه انسان‌ها را به سوی آن فرا می‌خواند. مقدمه و ابزار بودن عقل در راه تطهیر و تحلیه قلب ورسیدن آن به مرتبه سلامت واستقرار، نتیجه حتمی این تبیین‌هاست والبته در مراحل بعد، لقاء و استغراق در حق، غایت وکمال نهایی این سِیر است.

کتابنامه
*قرآن کریم.
1. نهج البلاغه،سيد رضي،ترجمه علّامه محمّد تقی جعفری،(1381ش)،انتشارات تهذیب،چ1.
2. صحیفه سجّادیه،(1375ش)،دفتر انتشارات اسلامی،چ4.
3. آمدی، عبدالواحدمحمّد، (بی تا)، غررالحکم ودررالکلم، تحقیق مصطفی درایتی، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
4. امام خميني،روح الله ،(1373ش)،آداب الصّلوه،موسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی(ره).
5. ــــــــــــــــــــــ ،(1375ش)،چهل حدیث،موسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(ره).
6. ــــــــــــــــــــــ ،(1378ش)، شرح حدیث جنود عقل وجهل،موسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(ره).
7. حرّانی،حسین ابن شعبه،(1363ش)،تحف العقول عن آل الرّسول،قم:موسسه نشر اسلامی.
8. خلیلی،مصطفی،(1387ش)،عقل و وحی در اسلام،قم:موسسه بوستان کتاب.
9. راغب اصفهانی،حسین بن محمّد،(بی تا)،المفردات فی غریب القرآن،تهران:دارالکتب الاسلامیه.
10. سجّادی،سیّد جعفر،(1379ش)،فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملّاصدرا،تهران:نشر وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی.
11. ـــــــــــــــــ ،(بی تا)،فرهنگ معارف اسلامی،تهران:شرکت مولفان ومترجمان ایران.
12. شیرازی،صدرالدّین محمّد،(1981م)،اسفار اربعه،داراحیاء التّراث العربی.
13. ــــــــــــــــــــــــ ،(1360ش)،اسرارالایات،تصحیح محمّد خواجوی،تهران:انجمن حکمت وفلسفه ایران.
14. ــــــــــــــــــــــــ ،(1354ش)،المبداءوالمعاد،تصحیح سیّدجلال الدّین آشتیانی،تهران:انجمن حکمت وفلسفه ایران.
15. ــــــــــــــــــــــــ ،(1340ش)،رساله سه اصل،تصحیح دکتر سیّدحسین نصر،تهران:دانشگاه علوم معقول ومنقول.
16. ــــــــــــــــــــــــ ،(1366ش)،شرح اصول کافی،تصحیح محمّد خواجوی،تهران:موسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی.
17. ـــــــــــــــــــــــ ،(1375ش)،مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألّهین،تحقیق وتصحیح حامد ناجی اصفهانی،تهران:انتشارات حکمت.
18. ـــــــــــــــــــــــ ،(1363ش)،مفاتیح الغیب،تصحیح محمّد خواجوی،تهران:موسسه تحقیقات فرهنگی.
19. صفی پور،عبدالرّحیم بن عبدالکریم،(بی تا)،منتهی الارب فی لغات العرب،تهران:انتشارات سنائی.
20. طباطبائی،محمّد حسین،(1379ش)،المیزان فی تفسیر القرآن،قم:دفتر انتشارات اسلامی.
21. طریحی،فخرالدّین،(بی تا)،مجمع البحرین،تصحیح آیت الله مرعشی نجفی،تهران:مصطفوی.
22. طوسي،ابي جعفر محمّد بن الحسن بن علي،(1370ش)،اوصاف الاشراف، تهران:وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی.
23. قریشی،علی اکبر،(1378ش)،قاموس القرآن،دارالکتب الاسلامیه.
24. کلینی،محمّد بن یعقوب،(1367ش)،اصول کافی،دارالکتب الاسلامیه.
25. مجلسی،محمّد باقر،(1403ق)،بحار الانوار،دار احیاءالتّراث العربی.
26. نیکزاد،عبّاس،(1386ش)،عقل و دین از دیدگاه ملّاصدرا ،پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.