فلسفه به چه سؤالاتی پاسخ می دهد؟
اشاره:
مجید حمیدزاده متولّد سال 9331 در تهران، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته زبان و ادبیات عرب آغاز نمود. ايشان مدرک کارشناسی ارشد رشته فلسفه غرب را از دانشگاه تهران و مدرک دکتری را از دانشگاه آزاد اسلامی اخذ نمود؛ همزمان فلسفه اسلامی را نزد اساتید علوم عقلی در حوزه علمیّه تهران ادامه داد. ايشان، در مدت ده سال تلمّذ نزد آیت الله سیّدرضی شیرازی، منظومه حاج ملّاهادی سبزواری و جلد سوم اسفار را به اتمام رساند و نزد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نهایةالحکمه، مشاعر، شواهدالرّبوبیه و جلد اوّل اسفار را فراگرفت. ایشان در دانشگاههاي متعدد «تاریخ فلسفه غرب» و در مدرسه علمیّه آیتالله مجتهدی(ره) « فلسفه اسلامی» را تدريس مينمايد.
مخالفین فلسفه معتقدند که ما به فلسفه نیازی نداریم، قرآن و روایات اهل بيت(علیهم السلام) برای ما کفایت میکند. فلسفه دقیقاً میخواهد به چه سئوالی پاسخ بدهد که اگر کسی فلسفه نداند، نمیتواند به آن سئوالها پاسخ دهد؟
اينکه هر علمی و هر معرفتی به چه حوزهاي از مسائل میپردازد، در مقدّمات آن علم بحث میشود، تعریف آن، موضوع، روش و مسائل آن؛ در مورد فلسفه هم همینطور است. تعریفی که از فلسفه هست، اين است که فلسفه درباره مطلق وجود و مبادی وجود، مراتب و احوال وجود بحث ميکند. اینکه این علم به چه درد میخورد باید ببینیم آن سئوالاتی که این علم میپردازد به چه میزان دارای اهمیّت و ارزش است. برای حلّ آن مسائل چه باید کنیم و چهکسی به آن بپردازد و با چه روشی؟ فلسفه هم از این حیث یک معرفتی است که به یک دسته از سئوالات میپردازد و با روش مخصوصی آنها را تحلیل میکند. ممکن است یک عدّه برای آن خیلی ارزش قائل باشند و یک عدّهای برایشان مهم نباشد. بنابراین تعریف فلسفه «علم به احوال کلیه وجود» با یک روش عقلانی و تحلیلها و مسائلی که پیرامون این مسأله انجام میشود است.
عليالقاعده اگر کسی در این وادی نیاید، نمیتواند آن سئوالهایی که فلسفه در پي پاسخگويي به آنها است پاسخ بدهد؟
گاهي، دین به عنوان نتیجه کار یا راهنمای عملی، یک سری مطالبی را اعلام میکند و قصد تجزیه و تحلیل معرفتي و علمی ندارد؛ میگوید این کار را کنید؛ این برای آخرت شما خوب است، این برای تقوا و طهارت شما خوب است؛ بنا ندارند آنجا مکانیزم روانشناسی اثر يا تعلیم و تربیتی ماجرا را بيان کند يا مثلاً درباره مسئله ربا ميفرمايد: ربا نخوريد؛ آنجا نمیخواهد تحلیل اقتصادی بکند و تمام مبانی علم اقتصاد را بگویند.
اینجا یک دسته مطالبي که برای سعادت معنوی و سعادت دنیوی انسان است به صورت نتایج اشاره میشود. اينگونه موارد در کلام معصومین (علیهم السلام) هم میآید. ولی یک موقعی مطلبي به عنوان مسألهای از یک علم مطرح میشود، روش بررسی در اینجا کاملاً متفاوت است. این امر که «ان تصوموا خیرلکم» (بقره/184) (اگر شما روزه بگیرید این برای شما بهتر است) اینجا نظر دین این نبوده که برای ما یک دوره حفظ الصّحه و علم بهداشت بگوید. اين که چه تأثیری در دستگاه هاضمه دارد و ...
يعني زبان دين، صغري، کبري چيدن و نتيجهگیری نيست؟
ممکن است اين کار را بکند. آنجایی که برای سعادت معنوي و سعادت دنيايي انسان است ممکن است انجام دهد. کسی که میخواهد بحث علمی کند، کاملاً بايد با مبادی خودش حرکت کند و اگر یک میلیمتر اینطرف و آن طرف شود، تأثیر و نتایج، کاملاً متفاوت میشود. گاهی که دین به برخی مطالب اشاره میکند آیا به عنوان یک مسأله علمیِ علم خاص اشاره میکند و مثل آنها وارد بحث شده است؟ یا نه، فقط از نتیجه آنها برای اهداف خودش استفاده میکند؟ این بحثها خودش دامنه بسیار گستردهای دارد و یک وقت مجزایی را میخواهد و با یک مقدّمات دیگری.
در هر صورت عقل و فلسفه محصولی دارند که اگر کسی سراغشان نرود آن محصول به دست نمیآید؛ خیلی از مباحث راجع به هستی را نمیتواند توجیه یا تحلیل کند.
مگر بههمان اندازه که به نحوی همه میفهمند؛ یعنی فردی که شيمي نخوانده، میداند این پارچه است؛ ولی اینکه بخواهد تجزیه و تحلیل کند، مثلاً بگوید اجزای تشکیلدهنده و ترکیب شیمیایی این چیست؟ در اينجا، فرد باید برود شیمی بخواند.
فلسفه چون در مورد مباحث هستي و کلّیات وجود بحث میکند معارفی را به شخص فيلسوف میدهد که این معارف علیالقاعده به بحث خدا و بحث هستي انسان و به هر حال کیفیت زندگی پس از مرگ مربوط میشود. این طرف هم در قرآن و روایات مطالبی در بحث مبدأ و معاد بیان شده است. بنابراین، ما دو منظومه میتوانیم داشته باشيم. وقتی با روش علمی فلسفه وارد برخي مسائلي که در دين مطرح شده ميشويم، آنگاه نسبتمان با وحی چگونه خواهد بود؟ فیلسوف چطور میتواند وحی را بپذیرد، بفهمد و از آن استفاده کند؟
طرح یک مسأله در متون مقدس دینی، اگر در داخل یک حوزه علمي ديگري باشد ماهیّت آن مسأله را تغییر نمیدهد. مثلاً اگر یک مطلب ریاضی در متون دینی آمده باشد، ما نمیتوانیم بگوییم این مطلب دینی است. اين که در متن دینی آمده است، ماهیت ماجرا را عوض نميکند. اگر یک دسته مسائل راجع به کلّ وجود مطرح شود، به اصطلاح ما، در داخل فلسفه قرار میگیرد. بنابراین، آن سنخ مطالبی که دین درباره آن صحبت میکند، ماهیّت قضیه را تغییر نمیدهد. این نکته اوّل. امّا نکته دوم؛ ما در همه جا وقتی وارد میشویم، با اصول عقلی داریم وارد میشویم. فهمِ بدون عقل امکانپذیر نیست و روش هر چیزی را باز خود عقل بیان میکند. چرا باید به حرف نبی اعتماد کنم؟ این را عقل به انسان میگوید. اگر میخواهید بفهمید دین چه گفته، باید بروید سراغ پیغمبر (ع) ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر/7). عقل میگوید: در مسائل جزئی باید بروید پیش کسی که میداند، فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل/43). برخی از مباحث که اینجا آمده کاملاً طبق اصول و قواعد عقلی است؛ لذا سراغ دین هم که میخواهیم برویم با همین دید میرویم. نکته سوم این است که ممکن است بگویید: در مباحث عقلی و در مباحث علوم تجربی خطا راه دارد. در صورتیکه در دین، این از یک مبدأ عالی که علم مطلق است و قدرت مطلق است آمده و آنجا هیچ خطایی راه ندارد. در این تردیدی نیست که حسّ خطا میکند؛ پس بگوییم چون حسّ خطا میکند دیگر از چشم، گوش، شامّه، ذائقه و لامسه بهره نگیریم. هرچه این حواسّ گفتند دروغ است. اگر اینگونه است، پیغمبر(ع) که حرفی میزند من باید بشنوم، این شنیده من دروغ است، پیغمبر(ع) میفرماید:«صلّوا کَما رأَيتُموُني اُصلي» (بحارالانوار،85/ 292) مگر چشم اشتباه نمیکند؟ من اشتباه دارم میبینم، پس نباید به ديدهام اعتماد کنم! اشتباههای جزئی چه در عقل و چه در حس، موجب نمیشود که از اعتبار ساقط شود. جدای از این که باز برای درکِ اشتباه بودن يک چيزي، معیار داریم. از همین رو است که میفهمیم خطا کردیم. معلوم است که یک ملاک و معیاری هست که با آن ملاک، انسان میتواند صحیح را از خطا تشخیص دهد و اگر طبق آن روش عمل کرد، قطعاً نتایج درست خواهد بود و هرجا و به هر میزان، از آن روش عدول شد و کم گذاشته شد خطا در آنجا رخ خواهد داد.
گاهی در يک فرايند علمي، نتیجهاي قطعی به دست مي آيد و از طرف ديگر، از متون مقدس نتیجه دیگری گرفته مي شود. در اينگونه موارد، تکليف ما با نتايج به دست آمده چه خواهد بود؟
ببینید این بحثی که در رابطه عقل و وحی و تعارضاتی که بین علم و دین پیش میآید در آنجا اين بحث مطرح میشود که امکان ندارد هم استدلال این طرف کاملاً درست باشد و هم استدلال آن طرف کاملاً درست باشد و هر دو با هم تعارض داشته باشند، اين امکانِ وقوع ندارد. آن کسی که عقل و این مبادی عقل را خلق کرده همانی است که این دین را فرستاده. کسی که خالقِ عقل است و اصول عقل را در ما قرار داده و ما آنها را فهمیدیم، همان کسی است که نصّ دینی را برای ما فرستاده. بنابراين محال است که بین آورده این دو، تعارض باشد.
برخي مخالفین فلسفه این مطلب را مطرح میکنند که تاریخ نشان داده فیلسوفان با روشی که در پی گرفته اند، معمولاً وقتی به یک برهانی در مقابل ظاهر متن دیني، دست پیدا میکنند، ظاهر را به تأویل میبرند. به هر حال باید این حل شود که آیا فلاسفه اجازه دارند ظاهر متن را تأویل کنند یا نه؟
ما گاهی مناقشه صغروی میکنیم که مثلاً در فلان مسأله آیا شخص مجاز بوده که این کار را بکند یا نه؟ یک وقت، بحث، کبروی است. به نحو کلّی و کبروی، ما داریم اصول و روشها را میگوییم. میگوییم قاعده این است اگر صحّت برهان به معنای دقیق کلمه حاصل شد و از آن طرف هم اگر نه سند متن و نه دلالتش هیچکدام مناقشه نداشت، آن وقت شما باید بگویید که حتماً آن مطلب یک وجهي دارد که ما نمیفهمیم؛ راهی جز این نیست.
به همین آسانی هم نمیشود دست به تأویل بزنیم؛ اين که با اَدني ملاحظهاي تأويل کنيم درست نيست. تأويل کار هر کسی نیست و باید تمام بررسیهای لازم انجام شود. یافتههای عقلیتان باید کاملاً مبرهن باشد و بايد آن را دوباره وارسی کنید که مبادا آنجا غفلت و سهلانگاری شده باشد. يعني تمام مبادي، برهانی باشد و از آن طرف، در نصوص و مطالب دینی مسير خودش را طی کرده باشد.
ميشود از مسأله معاد جسمانی به عنوان يک نمونه جزئي بحث کرد. از سويي، همه فلاسفه معتقد به استحاله معاد جسمانی به معنای معاد جسمانی عنصری نیستند. از سوي دیگر برخي از مخالفين فلسفه معتقدند آنچه که دین برای ما آورده اين است که ما با همین پوست و گوشت و استخوان دوباره رستاخیز پیدا میکنیم و عود ميکنيم به سمت مبدأ. به هر حال فلاسفهاي مانند: ملّاصدرا شاید مطلب را طور دیگری بیان کرده باشند. یک عده جانب وحی را گرفتند و یک عده هم جانب عقل را. مسأله اینجاست که آیا این فهمی که ما از ظاهر متن داریم همان مراد جدی متکلّم هست یا نیست؟
ما حق نداریم از ظاهر وحي دست برداریم. اصل اوّلي این است که شما مطالب و معارف را باید طوري بيان کنید که با ظاهر وحي سازگار باشد. قرآن کریم در یک آیه مطلبي را میفرماید و در یک آیه دیگر، در جای دیگری مطلب ديگري را بيان مينمايد. باید بین مطالب جمع کنید نه اینکه دو تا را ببینید و چهار تا را نبینید. یک جای قرآن کریم میفرماید:
یداللّه فَوقَ أیدیهِم (فتح/10) یک جای دیگر میفرماید: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (فجر/22) اینها را اشاره میکند، چه کسي میآید؟ خداوند متعال میآید؟! خداوند دست دارد؟!
همین قرآن کریم میفرماید: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (شوری/11) کسی که این آيات شريفه را میخواهد جمع کند و نظر قرآنکريم را در اینباره بگويد، باید همه مطالب را کنار هم بگذارد، یکجا خداوند میفرماید : سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ (صافات/159) خداوند منزّه است از این توصیفهایی که اینها میکنند و در جايي ديگر توصيفاتي را درباره خداوند ميآورد. بالاخره خدا را باید توصیف کنيم یا نکنيم؟!
آن چیزی که مستفاد از کلّ اینها است، میشود داده قرآنی؛ نه اینکه فقط یک یا دو آیه از قرآن را ببینیم و بگوییم این مستفاد از قرآن است. عین همین ماجرا در اصول عقلی هم هست. در مورد بحث معاد جسمانی، باید حقیقتاً برویم یک بررسی جامع کنیم و ببینیم آن چیزی که مستفاد از آیات شریفه قرآن هست، چیست. آیا معاد به معنای معاد عنصري است؟ نکته بعدي اين که هر چیزی که حاصل شد، ببینیم تبیینی که متفکّرین ارائه میدهند، کدام يک از آنها سازگارتر و به ظاهر قرآن نزدیکتر است. در اینجا بحث این است که میتوانیم تبییني عقلانی ارائه دهیم که ما را به آن نتیجه هم برساند.
فعالیّت عقلانیمان را باید برسانیم به آن چیزی که ظاهر قرآن میگوید؟ برخي از بزرگان مانند: علّامه طباطبایی ميگويند: اگر شخصي درباره یکگزاره (گزاره مربوط به عقائد) تلاش عقلانی بکند، اگر به آن چیزی که مثلاً ظاهر قرآن میگوید نرسد، دست کم باید در مورد آن سکوت کند. اگر يک فيلسوف مسلمان به طور مثال در مورد معاد کنکاشي عقلاني کند و نتيجهاش، الزاماً آن حرفی نباشد که ظاهر قرآن گفته، نسبت فعاليت عقلانی آن فيلسوف با آن گزاره دینی چهطور است؟
ببینید یک موقع هست که یک متفکّری، یک دانشمندی کار تحقیقاتی خودش را انجام میدهد، یک شیمیدان آزمایشهاي خودش را انجام میدهد و یک مورّخ مطالعات تاریخی خودش را میکند و هر کسی براساس آن ابزار و لوازم و موادّی که در اختیارش هست کار تحقیقات خودش را میکند و به آن نتایج که میرسد، آنها را ارائه میدهد. غیر از اینهم که کسی نباید کاری کند. ما یک بحث روشی داریم که در هر جایی، هر کسی هر اظهار نظری که میخواهد بکند، باید طبق مبادی اصول و روش خودش باشد. یعنی همان مورخ که مطالعه میکند و نتایجش را اعلام میکند باید طبق روش و اصول خودش حرکت کند و اعلام هم میکند که با این روش و با این مبادی به اینجا رسیدم. فردا ممکن است چهار تا مطلب دیگری را بیابد که با بعضی از یافتههای فعلیاش سازگار باشد، یا مکمّل باشد. اگر بخواهید کار او را ارزيابي کنید، باید چه کار کنید؟ باید با منطق و با روش خودش ببینید که آيا طبق روش خاص خود پيش رفته يا نه؟ بنای دین اين نيست که از مطالب، تجزيه و تحليل علمي ارائه دهد. دین یکسری گزارههایی را دارد که این گزارهها برمیگردد به کلّ عالم هستی. برخوردمان هم با وحی، خارج از این نیست. در مقام اثبات راهی جز این طرق نداریم، یا از طریق بیان یا مشاهده یا استدلال عقلی است. یک مطلب روشی این است که این مطالبی که بهعنوان معارف اهل بیت (علیهم السلام)و قرآن گفته میشود، یک مطلب انحصاری نیست. حداقل در سنّت ما اينگونه نيست. حکمایی داریم که نميتوان گفت که اينها از معارف اهل بیت (علیهم السلام) بی خبر بودند و نديدند، از قرآن بي خبر بودند، تفاسیر را ندیدند. کسانی مثل مرحوم علّامه طباطبایی و امام w و امثالهم، مستغرق در این معارف بودند.
اینجا باز ما طبق قاعده میگوییم اگر این برداشت روشمند بوده و طبق اصول خودش انجام شده باشد، چرا نباید بپذیریم؟ پس اینکه بگویید ما مبتنی بر معارف اهل بیت و قرآن و وحی هستيم و شما دنبال عقل دارید میرويد دنبال فلسفه یونان و... درست نيست. عقل در مقابل وحی نمیتواند قرار بگیرد. در بحث معرفت، دیگر ما بین نفی و اثبات چیزی نداریم. اگر اين مطابق با واقع هست، صحیح است و اگر مطابق با واقع نیست، هر چه باشد خطا است.
اینکه میگویند ما مکتب تخطئه هستیم یعنی فقیه از ابتدا نرفته سراغ واقع، امّا فلاسفه ادّعاي واقع مي کنند چگونه است؟
اوّلاً واقع در هر جايي به تناسب خودش تعریف میشود. واقع نزد فيلسوف فهم هستي است. واقع نزد فقیه فهم مراد مولا است. در اینجا ملاک واحد است، متعلّقاش تغییر پیدا کرده. بحث ما درمورد معرفت این است که مطلب را درست فهمیدهايم یا خیر. مطابق واقع هست یا نه. با محکی مطابقت دارد یا ندارد. حالا محکی یکجا مراد شارع است، یکجا کلّ عالم است. ثانياً اين که اصلاً عقل موطن ندارد که بگوییم این مثلاً ایرانی، افغانی يا آمریکایی است. هر جایی میخواهد داشته باشد. در مباحث ریاضی مثلاً میگوییم 3 بعلاوه 4 میشود 7؛ حالا میگوییم کسی که این را میگوید ببینیم این آمریکایی است، سیاه پوست است يا سفيد پوست، کاتولیک است يا پروتستان، یا مسلمان؟
آنجایی که بحث ریاضی صورت میگیرد براي هرجا که ميخواهد باشد؛ ملاک خطا و ثواب در هر کجا به حسب خودش است. البته باز در این قسمت هم تردید نداریم که آن چیزی که منشأ بسیاری از فسادها میشود، هوای نفس و نفسانیت است و البته هواي نفس و نفسانیت هم باز منطقه و جغرافیا نمیشناسد.
آیا براي بحث با کساني که با فلسفه مخالف هستند، میتوان به زبان مشترکی رسید؟ آيا تفاهم واقع ميشود؟ آنها از عقل تعبیری ارائه میدهند که فلاسفه آن تعبير را ندارند. در واقع آنها میگویند اگر تلاش عقلانی به آن نتیجه قرآنی که ما ميگوييم رسید، درست است وگرنه، خطاست. با این تفاوتِ نگاه آیا میشود زمينه بحثی فراهم کرد؟ اصلاً امکانپذیر است و فایدهای دارد؟
ما معتقد هستیم که قطعاً این امکان فراهم هست ولی گاهی فرصت این که بنشینند تمام مطالب را از اوّل شروع کنند پيش نميآيد. بین همین کسانی که ادّعای اصول عقلی دارند و میگویند ما خدای عقل و منطق هستیم چرا این همه اختلاف هست؟ در اینجا هم روش و قاعده بیش از یکی نیست؛ منتها اینها فرصت نمیکنند بنشینند با يکديگر همه مبادی را از ابتدا شروع کنند پلّهپلّه پیش بروند و از هرجايي که اختلاف نظر شروع ميشود تنقيح مناط کنند و مباحث را بشکافند.
کساني که این روش را پس میزنند میگویند: ما روش خودمان را داریم. در واقع ارتکازاً دارند به همین روش پیش میروند و به همين روش تن مي دهند.
بله؛ منتها اینکه نمیآیند بنشینند مبادي خودشان رابیان کنند. اختلافات باقی میماند. از این جهت اگر باب گفتگو باز باشد و بنشینند از مقدّمات اوّلی پیش بروند، قطعاً بسیاری از مشکلات حلّ میشود. یک جايي هست که طرف بنا ندارد و نمیخواهد مسائل را حل کند. اينجا ديگر نميشود و خودش راه را میبندد. کسی که به هر دلیلی نمیخواهد، آن دیگر یک مشکل روانشناختی است. باید برویم مبادی روانی قضیّه را دنبال کنیم و ببینیم چرا اینگونه است. اتّفاقاً بعضی اوقات مطلب از این جنس است. معارف اهلبیت(علیهم السلام) و قرآنکريم انحصاری نیست که کسي ادّعا کند شما به دور هستید. باید ببینیم طبق اصول و مبادی خودش طی شده یا نه. طرف ديگر هم میتوانند بگویند که شما هم تأمّل و تعمّق در معارف ندارید.
دربحث روش شناختی که فرمودید احساس ميشود خیلی از مغالطاتي که برخی از مخالفین فلسفه دچار آن ميشوند از سنخ مسائل روش شناختی است. شخص، یک شعری از جایی میآورد یا جملهای از يک فيلسوف يا عارف میآورد، میگوید غلط است و بعد يک نتيجه کلّي ميگيرد. چگونه ميشود اين نگاه را نقد و برسي کرد؟
تأکيد بنده از ابتدای بحث بر مسأله روش، اصول و مبادي است. به همین جهت اگر غیر از این حرکت کنیم، مصادیق و جزئیّات و صغرويات، آنقدر فراوان هستند که ما، ده سال باید بنشینیم تا نقاط مشترکی را پیدا کنیم.
بنده بهعنوان نمونه یک مثال میآورم. يکي از مخالفين فلسفه میگفتند که بحث وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت را به هر ریاضیدانی بدهید میخندد. این چه روشی است؟ اگر بحث ریاضیاش را بگذاریم کنار، که شاید در بحث ریاضیاش هم جواب داشته باشد، بگوییم یک بحث فلسفی را میخواهید با محک ریاضی بسنجید؟
این هم باز خلط روش شناختی است. این میتواند پاسخ درخوری پیدا کند؟ جدای از اینکه این مطلب باید به جای خودش رسیدگی شود باید بیاییم ببینیم که این آقایانی که این حرف را مي زنند، مفهومی که در نظر اینها هست چیست؟ در هر جایی، حتی ادعای خود ریاضیدانها را هم با چه روشی ارزیابی میکنیم؟ با روش معقول خودش، منطق خاص خودش. بنده نمیخواهم بگویم همه مطالبی که فلاسفه گفتهاند درست است-که اين طور هم نیست- امّا راحت هم نباید از کنارش رد شویم. بايد به دلایلشان گوش کنیم. يک وقت با يک شخصي بحث شد؛ گفتم شما این آیه را برایم معنی کن میخواهم این آيه شريفه را بفهمم: هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ (حديد/3)؛ یا این آیهشريفه: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُمْ (حدید/۴) ؛ و آیه شريفه: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید (ق/۱۶)؛ امثال این آيات. گفتم اینها یک منطوقی دارد که اگر خدا با من هست با آن یکی نیست. اگر از رگ گردن به من نزدیک تر است، پس در من و پیش من است؛ پس مکان و زمان پیدا میکند. اینها همان فهم اولیه است که به ذهن راه پیدا مي کند.
گفتم شما تا مقدمات فلسفه را نداشته باشید، اصلا نمیتوانید این آیه را صحیح معنا کنید. ایشان شروع کرد یکسری احادیث را از فرمایشات حضرت امیر (ع) ذکر کرد: «داخِلٌ فِی الاَشیاء لا بِالمُمازَجه و خارجٌ عن الاشیاء لا بِالمبایَنه...»؛ گفتم مشکل دو تا شد؛ حالا در اينجا خود روایت را نمیشود فهمید. شما میخواهید با آن روایت بیایید این را بیان کنید؟! برخی مطالب و معارف قرآن و اهلبیت (علیهم السلام)، بدون داشتن یکسری مقدّمات فلسفی، اصلاً قابل فهم نیست.
به طور مثال، فقيه ناچار از اين است که در بحث ارث بخشي از رياضيات را هم بداند.
بله و خیلی چیزهای دیگر. اصل مطلب به اینجا بر میگردد که اگر عالم را دارای مراتبی ندانیم اصلاً این بحثها دیگر پيش نميآيد. همین عالمی که روبرویمان هست، یک ساحتاش ساحتی است که حس میکنیم. این بخش را اگر بخواهید بشناسید الّا و لابد باید از طریق حواسّتان باشد. امّا همین عالم یک مرتبه دیگری دارد. حالا طبق یک اصطلاح باطن گفته میشود.
همین عالم، یک مرتبه دیگری دارد که آن با حس فهمیده نمیشود. فهمِ آن تحلیل عقلانی میخواهد و اگر شما این را نداشته باشید، همان ساحت و رتبه این عالم را نمیفهمید. یک مرتبه دیگر هم هست که با آن تحليل عقلاني هم شناخته نمیشود. شما باید یک سیر وجودی و عملی داشته باشید تا بتوانید با آن ساحت عالم تماس پیدا کنید و بشناسید. این همان است که میگوییم شهود و... . اگر شما قائل نباشید به اینکه این عالم دارای مراتب و بطون است و فقط همین مرتبه محسوس است و لاغیر، آن وقت تعقّلی که ما داریم میگوییم محدود و منحصر میشود در همان جمع و تفریق محسوسات. باید ببینیم همه معارف وحیانی ناظر بر آن رتبه و چهره محسوس عالم است یا نه؟ گاهي اشاره به ساحات ديگر عالم دارد. اگر اشاره به آنجا هست، شما براي فهم همين معارف، راهی جز طي شدن مسير خودش را نداريد. همه مطالب باید با اصول، مبادی و روش خودش سنجیده شود؛ حتی معارف دینی. از این جهت، معارف دینی با بقیه یکسان میشود. منتها اصول و مبادی و روشاش با بقیّه متفاوت است. گاهی هم اشاره میکنند به فساد برخی شخصیتها مثلاً فلان فيلسوف عیاش بوده. یا اقوالی را ذکر میکنند که مثلاً فلانی میگوید من از این مدّت عمرم که در راه تحصيل معقول صرف کردم توبه کردم و... اگر اینطور است، ما هم باید شروع کنیم برویم پرونده این یکیها را هم ببینیم که مثلاً فردي که شما میگویید آن گونه است. زندگی همه اینها طیّب و طاهر است و هیچگونه نقصان، نقطه ابهام و تاریکی درآن وجود ندارد؟
اگر بخواهیم کمی بحث را عمیقتر مطرح کنیم، آیا حضرتعالی برای عقل محدودیتی هم قائل هستید؟ از دیدگاه شما آیا عقل محدودیت ندارد؟ نسبت عقل و وحی چگونه است؟ اگر قرار است فلاسفه حرف را تمام کنند، در واقع دیگر نیازی به ارسال رسل نبود. عقل چه موقع درب خانه وحی مینشیند و حرف مي شنود؟
سئوال خوبی است. نکته اینجاست که آیا آن کسانی که از فلسفه دفاع میکنند، آيا میگویند همه کمالات و همه معارف در فلسفه است؟ و شما اگر آمدید سراغِ فلسفه دیگر احتیاجی به هیچ چیز دیگری ندارید؟ چنین ادّعایی شده؟ اصل این مطلب جای مناقشه دارد. البته کسی چنین ادّعایی را نکرده است. هر معرفتی جای خودش را دارد و به مسایل خاص خودش پاسخ میدهد. تبیین کلّیات هستی را فلسفه انجام میدهد به آن مقداری که ابزار و مقدّمات اجازه مي دهد. تبیین جزئیات هستي چه؟ فلسفه ادّعا نکرده که همه کمالات و همه معارف من الازل الی الابد، همه چیز در سفرهاش هست و شما دیگر نیازی نیست جای دیگری بروید. این گام اوّل. گام دوم اینکه ما سراغ چه چیزهایی برویم و به چه اندازه برویم و با چه شکلی برویم؟ خود این را باز عقل مشخص میکند. حتی اینکه باید پیش خدا بروی و پیش دین بروی، حکم عقل است. عقل محدودیت خودش را میفهمد و این را هم میفهمد که وقتی محدود است چه کار کند. این تبعیّت از وحی را چه کسی به شما میگوید؟ عقل میگوید. چه کسی میگوید که تبعیت باید مطلق باشد؟ عقل میگوید. عقل ميگويد که اگر جاهای دیگر احتمال خطا هست، درِ خانه وحي هیچ احتمال خطا نیست. بدون عقل اصلاً شما قدم از قدم نمیتوانید بردارید.
شاید کلام شما ترجمان همان روایتی باشد که میفرماید:« العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ»، در واقع این عقل بوده که ما را بسوی تبعیّت از رحمان رهنمون شده.
نکته اینجا است که اگر میخواهید وارد تبیین معرفتی بشوید بايد طبق اصول و روش صحيح پيش رفت حتي در مورد فهم وحي. این مثل این است که گاهی معادلاتی را میدهند و جواب مسأله را هم ميدهند؛ میگویند باید راهی را پیدا کنید که به این جواب برسید. این، ماهیّت مسأله را تغییر نمیدهد. روش، روش ریاضی است. منتها این جواب را که به شما دادند یک کمک بسیار بزرگی است. وقتی استفاده کردی دیدی به جواب نرسید، میفهمی ایراد دارد. پس باید دوباره روش را بازنگری کنی.
گاهی اوقات دعوای بین عقل و دین طور دیگری مطرح میشود. بعضی از فلاسفه غرب مثل کييرکگور- اگر ایشان را فیلسوف بدانیم- معتقدند عقلانیت ورزي در ساحت ایمان جاي ندارد. کأنه ایمان، با غیب و ندیده پرستیدن، گره خورده است. این ايمان با کشفی که عقل دارد و واکاوی عقل، ناسازگاری دارد. هر قدر در امور عقلانی پیش میروید کأنه ایمانتان تضعیف میشود. بعضی این را گفتهاند و معتقدند ایمان با عقل سر ناسازگاری دارد. از نظر شما چطور میشود فعاليت عقلانیاي کرد که به ساحت ایمان هم نزدیک شد؟
باید ببینیم در چه بستری این حرف تولید میشود. فرهنگ، فرهنگ مسیحی است. آنجا به جهت مشکلاتی که از ابتدا داشتند راهی نداشتند جز اين که جلوی عقل را ببندند تا بتوانند جايي براي ايمان باز کنند. و این ها از این حیث خیلی مقید و پایبند به این مطلب هستند. از این جهت واقعاً فلاسفه غربی و برخی متفکّرانشان انسانهاي متعّهدی هستند. آنقدر متعّهد هستند که حاضرند عقل خودشان را تعطیل کنند ولی ايمان را از دست ندهند. این سرجای خودش دارای ارزش است. خب یکسری اشکالات از ریشه آمده و اینها سعی نکردهاند ریشه را بحث کنند. ما چنین باوری نداریم. به جهت اینکه عقل و ايمان، ساحات وجود خود انسان است. همینطور که گفتیم، خود این عالم، حداقل سه مرتبه و سه بطن دارد و وجود انسان هم همینطور است. انسان یک ساحت فهم هم دارد. گاهی اوقات انسان برای این فهماش حاضر است حتی جان و جسمش را بدهد. یک ساحت دیگری هم دارد که آن ساحت معنوی و باطنی است. این ساحتها این طور نیست که از هم جدا باشند. اینها بهم پیوسته اند؛ تلائم دارند و تعارض ندارند. ما چنین باوری را نداریم که انسان هر چه از جهت عقلانی پیش میرود جهت ایمانیاش ضعیف میشود و آن جملهای که پاسکال دارد میگوید: فلاسفه آمدهاند گردو غبار را زیاد کردهاند و نمیگذارند دل انسان به حقايق امور دست پیدا کند؛ اگر این گرد و خاکها بنشیند انسان خیلی راحت حقیقت را درمی یابد؛ میگوییم این نگاه اینجا وجود ندارد. افرادی را داریم در نهایت تعقّل، قوّت فهم، قوّت عقل و در عين حال در نهایت خضوع، ایمان و معرفت. در فرهنگ ما این یک اصل است، إِنَّمَا یخْشَی اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/28). هر چه مقام معرفتی بالاتر میرود، مقام خوف و خشیت بیشتر میشود.کمال این است که هر بخشی از وجود انسان به اندازه شایسته خودش باید رشد کند. کمال انسان در این است که همه این ساحات به طور متوازن باید رشد کند.
به تعبيري، در بحث ایمان و عقل ميفرماييد اینها معاضَد همدیگر هستند نه معارض؟
بله. اصلاً نمونه اعلی و اتم و کامل اینها وجود مقدس چهارده معصوم (علیهم السلام) هستند. وقتی برخی خطبهها و مطالب را از پيامبر اکرم (ع)، اميرالمومنين(ع) و ديگر معصومين(علیهم السلام) میخوانیم، گويي یک فیلسوف طراز اوّل صحبت میکند. همان او یک جایی ديگر در مقابل یک یتیم و ظلمهایی که به وی شده، به عنوان نمونه کامل یک انسان انقلابی و اجتماعی عمل میکند؛ گويي که نه ربطی با فلسفه دارد نه ربطي با عرفان. احوال خاصشان که بارها در تاریخ آمده؛ به حضرت زهرا(س) گفتهاند:حضرت امیر (ع) فوت کرده، ايشان ميفرمايند که حضرت در چه حالی است؟ گفته ميشود مثل یک چوبِ خشکیده افتاده. ايشان ميفرمايند: این کارشان است و بار اوّلشان نیست. آنقدر در مقابل ذات مقدّس ربوبی خشيت دارد، کأنّه قالب تهی کرده است. آنجایی که دارد از معارف عقلانی صحبت میکند، مثل اين است که ارسطو و افلاطون -البته اينها شاگرد امیرالمومنین(ع) هم محسوب نمیشوند- کأنّه آنها هستند که صحبت میکنند.
با تشکر از وقتي که در اختيار محفل قرار داديد.