بررسی صفات نوع انسان در قرآن

چکیده
در قرآن کریم برای انسان­​ها به گونه​­های مختلف خصوصیاتی بیان شده است، تا انسان خود را بشناسد. در این مقاله، به سه صفت از این صفات پرداخته شده است:
ضعف: این صفت ذاتی انسان است و نسبی. یعنی انسان در برابر خداوند ضعیف است. ولی باید در برابر دیگر مخلوقات، مخصوصاً کفار و دشمنان، خود را به قوت برساند؛
یأس: این صفت بر اثر عدم توکل به خداوند، در انسان ایجاد می­شود و باید با آن مبارزه کرد و راه مبارزه نیز آن است که اولاً اسباب را مؤثر ندانیم و ثانیاً نگاهمان را به شر عوض کنیم و بدانیم اگر شری به او رسیده، مصلحت آن بیشتر بوده است؛
کفران: این صفت به علت غفلت از الطاف الهی، در انسان به وجود می­آید و باید با سلاح ایمان و عمل صالح با آن مبارزه کنیم و خود را به مقام شکور برسانیم.

کلید واژه­: انسان، صفات، شر، کمال

واژگان کلیدی تحقیق
انسان:
اشرف مخلوقات خدا و دارای قوه­ی اختیار که منشأ بسیاری از نقص­​های اوست؛
صفات: قوای و خصوصیات انسان که موجب کمال یا شقاوت او می­شود؛.
شر: شر عدم است؛
کمال: غایت وجودی انسان که در آن حال، از هر شری به دور است.

مقدمه
ما برآنیم که به یاری خداوند و با عنایت امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)­ در این پژوهش، صفاتی را که خداوند به جنس انسان در قرآن کریم، این کتاب که وجود کتبی یک انسان کامل است، نسبت داده را بررسی کنیم و این امر بر هیچ‌کس پوشیده نیست که معرفت نفس برای طی طریق، چقدر لازم و ضروری است و چه معرفی از خالق این انسان بهتر و بالاتر است؟ پس ما از بحث درباره­​ی لزوم معرفت نفس، مفروغ هستیم و با پاسخ به چند سوأل، بخشی از این معرفت نفس را در قرآن جست‌و‌جو می­​کنیم:
این صفات در انسان ذاتی­اند یا غیرذاتی؟
باید درصدد رفع این صفات باشیم یا لازم است که آن­​ها را بارز و آشکار کنیم؟
علت وجود این صفات در انسان چیست؟
برای پاسخ به این سوألات، از تفاسیر شیعه و سنی استفاده شده است.

الف) ضعف
* يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً1 *
در کتب تفسیری، نظرات درباره​ی­ ضعف در این آیه متفاوت است که ما به بررسی این نظرات می‌پردازیم:

المیزان
ضعيف بودن انسان از اين بابت است كه خداى سبحان در او، قواى شهويه را تركيب كرده است. قوايى كه دائماً بر سر متعلقات خود با انسان ستيزه مى‏كند و وادارش مى‏سازد به اين­كه آن متعلقات را، مرتكب شود. خداى عزّوجل بر او منت نهاد و شهواتى را بر او حلال كرد تا به اين وسيله، شهوتش را بشكند. نكاح را به مقدارى كه عسر و حرج او را برطرف سازد، تجويز كرده و فرمود: «وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ» و اين «ماوراء» عبارت است از همان دو طريق. یعنی ازدواج و خريدن كنيز و نيز به اين وسيله، آنان را به سوى سنن اقوامى كه قبل از ايشان بودند، هدايت فرمود و تخفيف بيشترى به آن​­ها داد و آن اين است كه نكاح موقت- متعه- را هم برايشان تجويز و تشريع كرد. چون با تجويز متعه، ديگر دشوارى‏هاى نكاح دائم و مشقت لوازم آن يعنى صداق و نفقه و غيره را ندارد... .
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» و انسان ضعيف خلق شده و نمى‏تواند در مقابل شهوت مقاومت و صبر كند تا جائى كه ممكن است در زنا كه مضرّ به حال اوست، داخل شود. لذا براى او متعه و نكاح كنيزان را در مواقع ترس از وقوع در رنج و زحمت ترخيص نمود. ضمناً ترجيح داد كه حتّى‌الامكان، از نكاح با كنيزان خوددارى كند تا اين­كه با هم‌خوابى از جهت ضعيف بودنش، به جنس و صفت كنيزان درنيايد.2
نتیجه: این صفت در انسان وجود دارد و علت این حکم شرعی است.

المبین
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» و من أجل هذا تتفق شريعة اللّه في سهولتها و سماحتها موافقة تامة مع فطرة الإنسان و طبيعته.3
نتیجه: این صفت علت است برای تمام احکام اسلامی.

3) بیان السعاده
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» فلا يمكنه مقاومة الشّهوة و الصّبر عنها حتّى يدخل فيما يضرّه من الزّنا و لذا رخّص له المتعة و نكاح الإماء وقت خوف العنت و رجّح له التّعفّف عن الإماء مع الإمكان حتّى لا يجانسهنّ بالمضاجعة لضعفه.4
نتیجه: این صفت در انسان موجود و علت این حکم شرعی است.

4) البهرالمدید
«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» فى كل شى‏ء، لأنه خلق من ضعف، و يؤول إلى ضعف، أسير جوعة، صريع شبعة، و خصوصا عن شهوة النساء، فإنه لا يصبر عن الجماع، و لا يكون فى شى‏ء أضعف منه فى أمر النساء، و عن عبادة ابن الصامت رضي اللّه عنه أنه قال: (ألا ترونى أنى لا أقوم إلا رفدا، و لا آكل إلا ما ليّن لى، و قد مات صاحبى- يعنى ذكره- منذ زمان، و ما يسرنى أنى خلوت بامرأة لا تحل لى، و أن لى ما تطلع عليه الشمس، مخافة أن يأتينى الشيطان فيحركه، على أنه لا سمع له و لا بصر.5
نتیجه: این صفت در انسان وجود دارد و علت احکام به­​صورت کلی و علت این حکم شرعی به​­صورت خاص است.
در پایان جا دارد بیان شود که ضعف در این آیه، به صورتی آمده که علت حکم ماقبل، از آن برداشت می​­شود. ولی این ضعف مطلق است و از خلقت نشأت گرفته است و در تمامی شئون انسان، جاری و ساری است؛ از اصل وجود گرفته تا در معیشت و مرگ و حشر و نشر.

ضعف در آیات دیگر
خداوند تعالی در آیه‌ی 54 سوره‌ی روم می‌فرماید:
*اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ*6
در بررسی تفاسیر مختلف درباره​­ی این آیه، نظرات برروی لفظ «مِن» است که آیا برای ابتداءاست که معنای ضعف دوران کودکی انسان می­​شود و یا معنای جنس دارد که ضعف به معنای منی و نطفه می​­شود. ولی در تفسیر «لطایف‌الاشاره»، نظری خارج از این مقولات بیان شده است:
أظهرهم على ضعف الصغر و الطفولية ثم بعده قوة الشباب ثم ضعف الشيب ثم آخر الأمر ما ترى القبر و اللحد و الثرى كذلك في ابتداء أمرهم يظهرهم على وصف ضعف البداية في نعت التردد و الحيرة في الطلب، ثم بعد قوة الوصل في ضعف التوحيد.
و يقال أولا ضعف العقل لأنه بشرط البرهان و تأمله، ثم قوة البيان في حال العرفان لأنه بسطوة الوجود ثم بعده ضعف الخمود لأن الخمود يتلو الوجود و لا يبقى معه أثر.
و يقال «خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ»: أي حال ضعف من حيث الحاجة ثم بعده قوة الوجود ثم بعده ضعف المسكنة، قال صلى اللّه عليه و سلم: «أحينى مسكينا و أمتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين»7
نتیجه: این ضعف به سه معنا تفسیر می­شود: 1)طفولیت، 2) ابتداء و شروع انسان برای رسیدن به توحید از تردد و حیرت و 3) ضعف عقل.

آیا این صفت، صفت کمال است؟
درباره­ ی این موضوع فقط در تفسیر «روح‌البیان» مطالبی بیان شده است:
فى قوله تعالى *وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً* اشارة الى ان الإنسان لا يصبر عن اللّه لحظة لضعفه مهما يكون على الفطرة الانسانية فطرة اللّه التي فطر الناس عليها فانه يحبهم و يحبونه و هو ممدوح بهذا الضعف فان من عداه يصبرون عن اللّه لعدم اضطرارهم فى المحبة و الإنسان مخصوص بالمحبة. و اعلم ان هذا الضعف سبب لكمال الإنسان و سعادته و سبب لنقصانه و شقاوته لانه يتغير لضعفه من حال الى حال و من صفة الى اخرى فيكون ساعة بصفة بهيمة يأكل و يشرب و يجامع و يكون ساعة اخرى بصفة ملك يسبح بحمد ربه و يقدس له و يفعل ما يؤمر و لا يعصى فيما نهاه عنه و هذه التغيرات من نتائج ضعفه و ليس هذا الاستعداد لغيره حتى الملك لا يقدر ان يتصف بصفات البهيمة و البهيمة لا تقدر ان تتصف بصفة الملك لعدم ضعف الانسانية و انما خص الإنسان بهذا الضعف لاستكماله بالتخلق بأخلاق اللّه و اتصافه بصفات اللّه كما جاء فى الحديث الرباني (انا ملك حى لا أموت ابدا عبدى أطعني أجعلك ملكا حيا لا يموت ابدا) فعند هذا الكمال يكون خير البرية و عند اتصافه بالصفات البهيمية يصير شر البرية.

كى شوى انسان كامل اى دل ناقص عقل8
نتیجه: این صفت موجب کمال انسانی می​­شود.
این مطلب که ضعف، موجب کمال انسان می​­شود، صحیح است و مخصوص این صفت هم نیست. زیرا انسان موجودی مختار است و تمام قوا و صفاتی که در او وجود دارد نیز، مطابق این صفت اوست و موجبات کمال و سعادت انسان را فراهم می­​کند.
ضعف از عدم نشأت دارد. پس نمی​­تواند صفت کمال باشد و از سوی دیگر هم از او انفکاک‌پذیر نیست. پس بی­​ثمر است که درصدد رفع آن باشیم. البته وظیفه‌ی ما اطاعت از فرمان قادر متعال است و اراده کرده است با اسبابی، قوه​­ای را به انسان عطا کند. پس باید این قوت را به​­دست آورد و البته که خدا محتاج به اسباب نیست والحمدلله‌رب‌العالمین.

ضعف نسبی است
انسان ضعیف است و در این مطلب نمی​­شود مناقشه کرد. ولی این ضعف او، نسبت به خالق او است و نسبت به سایرین، این‌گونه نیست. بلکه انسان با قوه​­ی ایمانی که خداوند در او قرار داده، می­​تواند از ضعف به قوت برسد و شاهد این مدعا، وعده‌ی قوت به مؤمنین است. مانند آیه​­ی 52 سوره­ی هود که می­​فرماید:
*وَ يَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىَ‏ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مجُْرِمِين*9
در جمع‌بندی نظرات پیرامون نوع ضعف در این آیه این مطلب بیان شده:
بعضى10 از مفسرين گفته‏اند: مراد از اين زياد كردن قوت، زيادتى در نيروى ايمان بر نيروى بدن­​ها است. يعنى اگر چنين كنيد، ما نيروى شما را دوچندان مى‏كنيم. يكى نيروى بدن و يكى هم نيروى ايمانتان را. چون مردم قوم هود، نيروى بدنى‏ داشتند و بدن​­هايشان قوى و محكم بود. اگر ايمان مى‏آوردند، نيروى ايمانشان نيز به نيروى­ بدن​­هايشان اضافه مى‏شد.
بعضى ديگر11 گفته‏اند: مراد همان نيروى بدنيشان است. هم‌چنان كه مى‏بينيم نوح(علیه‌السلام) آنجا كه همين وعده را به قوم خود مى‏دهد، مى‏فرمايد:
*اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ*12
ولى بعيد نيست، بگوييم که هر دوجور زيادتى را شامل شود، بهتر است.
در تفسیر روشن در توضیح قوت بیان می­​دارد: قوّت به معنى مطلق نيرو است كه در مقابل ضعف باشد و از آثار قوّت است و آن مبداء و وسيله‌ی حركت و عمل و تمكّن باشد.
براى يك كشاورز، آب مايه​­ی نيرومند بودنش است و به­​وسيله‌ی آب و باران، باغ و مزرعه رشد و نيرو گرفته و صاحب آن­​ها را نيرومندتر و سرمايه‌دارتر خواهد کرد و اين معنى از جهت امور مادى و ظاهرى است و از جهت معنوى و روحى نيز، نيروگرفتن ظاهرى، مقدّمه‌ مى­شود براى تقويت روحى.13
پس این ضعف در برابر خالق خوب است. ولی در برابر مخلوقات دیگر و غیرمؤمنین، صفتی ناپسند است و قوت در برابر آن­ها، مورد امر الهی قرار گرفته است. مانند آیه­​ی 60 انفال که می­فرماید:
*وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُون*14

ذاتی بودن ضعف
در بیان ذاتی‌بودن این صفت در انسان باید به این نکته توجه کرد که این ضعف، از کجا نشأت گرفته است. ضعف از مخلوق‌بودن انسان نشأت گرفته است و ممکن‌الوجود بودن انسان هم، از او زوال‌پذیر نیست. پس ضعف ذاتی اوست.

سیری از ضعف به قوت
این مطلب که انسان می​­تواند به سمت کمال برود و از ضعف به قوت برسد، منافات با ذاتی بودنش ندارد. زیرا بیان شد که ضعف و قوت، هردو نسبی‌اند و چگونگی این سیر نیز، از بیانات گذشته روشن شد که باید از طریق ایمان باشد و اطاعت آن قادر بی​­مثال است که مغنی انسان است؛ نه از طرق دیگر که جز گمراهی و ضعف بیشتر حاصلی ندارد.

ب) یأس
يَأس در دوجای قرآن به انسان نسبت داده شده است:
*وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُسا*15
*وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ*16

علت یأس در انسان
در علت یأس می­​توان به­ مقام ضعف انسان اشاره کرد كه هرگز صبر و استقامت و تحمّل در مقابل پيش‌آمدهاى مخالف نداشته و با مختصر پيش‌آمد ناملائمى، متزلزل شده و از راه حقّ و صواب، منحرف مى‏شود.
آرى انسان نه طاقت نعمت و وسعت را دارد و نه تحمّل در مقابل حوادث و پيش‌آمدهاى زندگى را. پس احتياج دارد به واداشتن خود به استقامت و صبر دائمى تا بتواند موفّق در به​­دست‌آوردن مقصود گردد.17
چنان‌چه برحسب نظام اسباب، حادثه​­ی ناگوارى بر او روآورد، ازنظر اين­كه همه نعمت​­ها را براساس اسباب مى‏پندارد، ناگزير نااميد خواهد گشت. زيرا اسباب از دست رفته و نعمت از او سلب شده، هرگز به او بازنخواهد گشت و آيه و مرام توحيد افعالى و برنامه‌ی مكتب قرآن آن است كه بشر، نعمت­​هاى بي‌شمارى كه او را از هرسو فراگرفته، از پروردگار بداند. با توجه به اين­​كه نظام جهان بر اسباب استوار است و هرچه را پروردگار اجراء فرمايد، از طريق اسباب خواهد بود و هرگز علل و اسباب را نيز، به​­طور مستقل مؤثر نداند. زيرا تأثير هريك، عبارت از حد وجودى و بهره هستى است كه به آن سبب موهبت شده است و در آيه، هرگونه نقمت كه بر بشر روآورد، امر عدمى و مستند به پروردگار نخواهد بود. بلكه پيش‌آمدى است كه سبب يأس و نااميدى او گرديده است. به­​عبارت ديگر، چنان‌چه نعمت و يا خيرى از او سلب شود و يا اندك ضررى بر او متوجه گردد، با اين­​كه نعمت از هرجهت ديگر او را فراگرفته باشد، پروردگار را فراموش نموده و در اثر سلب خير از او، به­​طور حتم مأيوس و نااميد از بازگشت آن خير مي­​گردد.
اين­كه آن خير را مستند به­اسباب مي­داند كه از دست رفته است و هيچ‌گاه خبر را مستند به پروردگار نمى‏داند تا اين­كه اعتماد نمايد كه ممكن است پروردگار، بار ديگر همان خير را نصيب او فرمايد و اين­​گونه يأس و نااميدى، به خاطر ضعف ايمان و بيمارى قلب است و چنان‌چه به تعليمات و اندرزهاى آيات قرآنى توجه كند، بيمارى فكرى و روانى او شفاء خواهد يافت.
از جمله شرك افعالى پروردگار آن است ­كه چنان‌چه نعمت كسى را فرابگيرد، سرگرم گردد و از قيام به سپاس آن نعمت، غفلت نمايد و چنان‌چه شر و ضررى به او متوجه شود، مأيوس و نااميد از بازگشت نعمت گردد و كفران و ناسپاسى نماید. چرا­كه وجود نعمت را فقط مستند به اسباب طبيعى پندارد و نيز به ساحت پروردگار اعتماد ننمايد، شايد كه به­فضل خود، نعمت را به ­او باز گرداند.18
نتیجه: اگر کسی ناامید می​­شود، منشأ این ناامیدی آن است که اسباب را مؤثر می​­داند و وقتی اسباب از او منقطع می​­شود، ناامیدی را می­​پذیرد.
اين آيه حال انسان­​هاى عادى را توصيف مى‏كند كه در محيط زندگى قرار گرفته كه حاكم در آن، عرف و عادت است. وقتى نعمت​­هاى الهى- از مال و جاه و فرزندان و چيزهاى ديگر- به سويش سرازير است و اسباب ظاهرى هم سرسازگارى دارند، همه‌ی اميد و دلگرميش متوجه آن اسباب شده و دل به آن­ها مى‏دهد و در دلش، ديگر جایى براى ياد خدا نمى‏ماند تا او را شكر بگذارد و به همين جهت وقتى شرى به او مى‏رسد و بعضى از نعمت​­هاى الهى از او سلب مى‏شود، به كلى از خير مأيوس مى‏گردد. چون جاى ديگرى را سراغ ندارد و همه​­ی اميدش، اسباب ظاهرى بود كه آن هم روى ترش كرده و پشت كرده است.19

چه کسانی ناامید نمی­​شوند؟
ناامیدی غير از حال يك انسان فطرى است كه ذهنش به عادت و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت در دلش، هيچ نقشى را بازى نكرده و دخل و تصرفى ندارد.
آرى، انسانى كه با تأييد الهى و يا به­​خاطر پيش‌آمدى، اسباب ظاهرى را فراموش كرده و به فطرت ساده خود برگشته است، همواره چشم اميد به خداى خود دوخته و رفع گرفتاري­​ها را از او مى‏خواهد، نه از اسباب.20
البته اگر انسان نگاه صحیحی نسبت به شر داشته باشد، بهتر می­​تواند با وسوسه‌های شیطان مبارزه کند و دچار ناامیدی نشود.
درباره​­ی شر در تفسیر شریف «المیزان» می­خوانیم:
حكما گفته‏اند كه شرور، بالعرض داخل در قضاى الهى هستند. از افلاطون نقل شده كه گفته است: «شر عدم است» و اين دعوى خود را، با چند مثل توضيح داده و گفته است: «مثلاً يكى از شرها، آدم‏كشى است و حال آن­كه مى‏بينيم آدم‏كشى، كار قاتل نيست تا بگوئيم شرى ايجاد كرد. آن‌چه كار قاتل است اين است كه بتواند دست خود را بالا و پائين كند. كار جرأت و شجاعت او هم نيست و هم‌چنين كار شمشير و تيزى آن هم نيست. زيرا همه‌ی اين­ها در جاى خود، خوب و كمال و خيرند و نيز از ناحيه‌ی قبول پاره‌شدن رگ­​ها و گوشت​­ها هم، به​­وسيله‌ی شمشير نيست. زيرا كمال بدن مقتول اين است كه نرم باشد. پس باقى نمى‏ماند براى شر، مگر مسأله‌ی بى‌جان‌شدن مقتول و بطلان حيات او كه آن هم امرى است عدمى و هم‌چنين هر شر ديگرى كه به اين طريق، تجزيه‌و‌تحليل كنيم، خواهيم ديد شربودنش از يك امر عدمى است نه امور وجودى.
چيزى كه بايد دانست اين است كه شرورى كه در عالم به چشم مى‏خورد، از آنجايى كه با حوادث موجود در اين عالم ارتباط دارند و با آن­ها پيچيده و درهم هستند، از اين رو عدم​­هاى مطلق نيستند. بلكه عدم​­هاى نسبى‏اند كه خود بهره‏اى از وجود و واقعيت را دارند. مانند انواع فقدان­ها و نقص‏ها و مرگ و فسادهايى كه در داخل و خارج نظام عالمى پديد مى‏آيد كه همه­ی اين­ها، اعدامى نسبى بوده و مساسى با قضاى الهى- كه حاكم در عالم است- دارند. البته داخل در قضاى الهى نيستند؛ نه بالعرض نه بالذات.
توضيح اين­​كه آن‌چه ما از عدم در ذهن خود تصور مى‏كنيم يا عدم مطلق است كه همان نقيض و نقطه​­ی مقابل وجود مطلق است و يا عدم مضاف و منسوب به ملكه است كه عبارت است از عدم كمال وجودى كه جا دارد آن كمال را، داشته باشد. مانند نابينايى، كه عبارت است از عدم بصر از كسى كه جا داشت بصر داشته باشد: «و لذا به ديوار نمى‏گوئيم نابينا»
قسم اول هم چندجور تصور مى‏شود. يكى اين­​كه عدم را به ماهيت چيزى بزنيم نه به وجود آن. مثل اين­​كه عدم زيد را تصور كنيم و خود آن را معدوم فرض كنيم؛ نه او را بعد از آن­​كه موجود بود. اين قسم، صرف يك تصور عقلى است كه هيچ شرى در آن متصور نيست، چون موضوع را كه مشترك ميان «بود» و «نبود» باشد، تصور نكرده‏ايم تا نبودش شرى باشد.
بله ممكن است انسان، عدم چيزى را مقيد به آن چيز كند. مثلاً عدم زيد موجود را تصور كند و او را بعد از آن­​كه موجود شده، معدوم فرض نمايد. چنين عدمى شر است و ليكن اين قسم عدم، همان عدم ملكه‏اى است كه توضيحش خواهد آمد.
تصور دوم اين­​كه عدم چيزى را، بالنسبه به چيز ديگرى اعتبار كنيم. مانند نبود وجود واجبى براى موجودات امكانى و نبود وجود انسانيت. مثلاً براى ماهيت ديگرى مانند اسب و يا نداشتن نبات، وجود حيوان و نداشتن گاو، وجود اسب را كه اين قسم عدم، از لوازم ماهيات است و امرى است اعتبارى، نه مجعول و محقق.
قسم دوم از عدم، همان عدم ملكه‏اى است كه در بالا بدان اشاره شد و آن عبارت است از فقدان و نبود كمال براى چيزى كه شأن آن، داشتن آن كمال است. نظير انواع فسادها و نواقص و عيب­​ها و آفات و امراض و دردها و ناگواري­​هايى كه عارض بر چيزى مى‏شود كه شأن آن، نداشتن اين نواقص و داشتن كمال مقابل آن است.
اين قسم از عدم، شر است و در امور مادى پيدا مى‏شود. منشأ آن هم قصورى است كه در استعدادهاى ماديات است كه البته اين قصور، در همه به يك پايه نيست. بلكه مراتب مختلفى دارد. منظور اين است كه منشأ اين­​گونه عدم‏ها كه شرند، منبع قبض وجود، يعنى ذات بارى‌تعالى نيست و نمى‏شود آن­ها را به ساحت او نسبت داد. چون علت عدم، چيزى است مانند خود آن عدم. هم‌چنان كه علت وجود، وجودى ديگر است، نه عدم.
پس آن چيزى كه در اين­​گونه امور توأم با شر مورد تعلق كلمه ايجاد اراده الهى قرار مى‏گيرد و قضاى الهى هم بالذات شامل آن مى‏شود، آن مقدارى است كه وجود به خود گرفته و به عبارت ديگر استعداد و قابليت گرفتن وجود را داشته و همان است كه مى‏توان گفت خدا خلق كرده، اراده الهى ايجادش نموده و قضاى الهى بر آن رانده شده.
و اما عدم­​هايى كه همراه آن است، مستند به خدا نيست. بلكه مستند به نداشتن قابليت بيشتر خود او و قصور استعداد اوست. پس چرا همان عدم­​ها را، هم مخلوق دانسته، نسبت جعل و اضافه به آن­ها مى‏دهيم، از اين جهت است كه آميخته و متحد به آن مقدار وجود مى‏باشند.
به بيانى روشن‏تر، امور پنج قسم­اند:
آن­ها كه خيرِ محضند، 2- آن­​ها كه خيرشان بيشتر از شرشان است، 3- آن­​ها كه خير و شرشان يكسان است، 4- آن­ها كه شرشان بر خيرشان مى‏چربد، 5- آن­ها كه شر محض­​اند.
از اين پنج قسم امور، سه قسم آخرى آن­​ها معقول نيست كه هستى به خود بگيرند. زيرا هست‌شدن آن­​ها، مستلزم ترجيح بلامرجح است و يا ترجيح مرجوح بر راجح و اگر حكمت الهى را كه از قدرت و علم واجبى او سرچشمه مى‏گيرد و هم‌چنين جود خدايى را كه هرگز، آميخته با بخل نمى‏شود درنظر بگيريم، حكم خواهيم كرد بر اين­​كه بر چنين خدايى واجب مى‏آيد كه فيض خود را، به وجهى مصروف كند كه اصلح و شايسته‏تر براى نظام اتم است و از امور پنج‌گانه گذشته، دو مورد اولى را كه ايجاد كند كه عبارت بود از خير محض و آن ديگرى كه خيرش بيش از شرش مى‏باشد. زيرا اگر اولى را خلق نكند، مرتكب شر محض شده و اگر دومى را خلق نكند، شر بيشتر را خلق كرده است.
بنابراين آن‌چه از شرور كه به‌نظر ما مى‏رسد، نسبت به آن‌چه كه از خيرات به چشم مى‏خورد، نادر و قليل است و شر قليل به­​خاطر خير كثير، تحقق يافته و ممكن نبود تحقق نيابد.21
آری، اگر انسان این­گونه به شر بنگرد، البته شری را نخواهد دید و شاید به همین علت، حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) بعد از واقعه‌ی کربلا در جواب آن ملعون می‌فرمایند: «ما رأیت الا جمیلا»

ج) کفر
*وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً*22
*وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ*23
*فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ*24

معنای کفر
کفر به معنای پوشاندن است و وقتی به خداوند نسبت داده می­شود، به معنای این است که خداوند، غافر خطاها است. مانند این آیه از قرآن کریم که می​­فرماید:
*لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظيماً*25
و اگر به شخصی یا گروهی نسبت داده شود، همان معنای مشهور که انکار خداوند است، می­​شود. مانند این آیه که می­​فرماید:
*إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ*26
ولی این کفر را نمی­​توان به این معنی گرفت. زیرا به جنس انسان نسبت داده شده و نمی­​شود تمام انسان‌ها را محکوم به کفر کرد.
كفران نعمت یعنی اين­كه مستند به­ غيرخدا بداند يا صرف در غير منظور الهى كند يا وسيله​­ی طغيان و معاصى قرار دهد يا به ­غفلت بگذراند و مضارّ ديگر.27
منظور کفر در اینجا، عدم قدردانی انسان نسبت به رحمت خداوندی است. بهترین دلیل بر این مدعا، همان آیاتی است که در آن به انسان، نسبت کفران داده شده است. چون در آن آیات، کفر بعد از اعطای نعمتی و رحمتی بر انسان به او نسبت داده شده است.

علت کفر انسان
انسان كفركيش و ناسپاس است. زيرا كه در سرشت انسان، نفس است كه جز كفران نعمت‏ها، كارى ندارد.28
*وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً* يعنى كفران نعمت عادت انسان است و از اين جهت است كه داراى طبيعت انسانى است كه همه‌ی سروكارش، با اسباب مادى و طبيعى است و در اثر عادت و خوكردن با اسباب مادى و طبيعى، مسبب‌الاسباب را فراموش مى‏كند. با اين­كه در هر آنى در نعمت­​هاى او غوطه‏ور است.29
وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً لانّ في جبلّته النّفس الّتى لا شأن لها الّا كفران النّعم. 30
شاید بهترین دلیل برای کفر انسان، همان یأس انسان است. زیرا وقتی از رحمت الهی ناامید باشد، رکون؟ می­​یابد و این رکون خود کفران و ضایع‌کردن تمام نعمت​­ها است: *نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ*
علاوه بر­این، دو دلیل دیگر هم می­​تواند مؤثر باشد. یکی احساس عدم حاجت به خداوند *فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ* و دیگری بی‌طاقتی نسبت به مشکلات است *إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ*

راه گریز از کفران
از مطالب بعضی از تفاسیر، گونه​­ای برداشت می​­شود که انگار، فرار از کفران امکان ندارد و کفران، ذاتی انسان است. ولی این مطلب نمی​­تواند صحیح باشد. زیرا خداوند چرا آن را گلایه می­​کند؟ و آیا این گلایه جز برای رفع این کفران است؟ البته شاید این تفکر از آنجا نشأت گرفته باشد که چون انسان قادر به شکر تمام نعم نیست، پس کافر آن است. برای جواب از این تفکر به روایتی از امام صادق(علیه‌السلام) اشاره می­کنیم: «عن أبي بصير، قال: قلت لأبي‌عبدالله(علیه‌السلام): هل للشكر حد إذا فعله العبد كان شاكرا؟ قال: نعم قلت: و ما هو؟ قال: يحمدالله علي كل نعمة عليه في أهل و مال، و ان كان فيما أنعم الله عليه في ماله حق أداه، ومنه قوله عزوجل: سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ 31 و منه قوله تعالى: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ32 و قوله: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً34.33
این روایت و روایات دیگری از این قبیل، خود دلیل روشنی است از آن­که انسان با اطاعت از فرامین الهی و با نسخه­های اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، می­تواند به مقام شاکر، بلکه شکور که مخالف کفور است، برسد. سند این ادعا این آیه از قرآن کریم است که می­فرماید:
*ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً*35
رهايى انسان از آن دو طبيعت مذموم، تنها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند و صفت نيك و خويشتن‏داريشان، نگذارد در برابر مصائب، جزع و فزع نموده، دچار نوميدى و كفر شوند و وادار سازد تا هنگام زوال شدايد و رسيدن نعمت­​ها، از خداى تعالى، ولى نعمتشان غافل نگشته، در مقام شكرگزارى برآيند و او را ثنائى گويند كه مايه‌ی خوشنوديش باشد و نعمت او را در جايى مصرف كنند كه او راضى باشد و خلق خداى را از فرح و فخر خود آسوده بدارند و استغناء، وادار به اين عكس‌العمل‏هاى نكوهيده‏شان نكند.
و اين طايفه استثنايى، تنها افرادى هستند كه از آن دو حالت زشت رهايى دارند و خدا آنان را مى‏آمرزد. يعنى آثار آن دو طبيعت مذموم را، از دل­​هايشان محو نموده و به جاى آن، خصال ستوده را جايگزين مى‏كند. آرى اين طايفه نزد پروردگار خود، مغفرت و اجرى بزرگ دارند.
در اين آيه دلالتى است بر اين­كه صبر با عمل صالح، منفك از ايمان نيست و ممكن نيست فرد بى­ايمان، صابر و داراى اعمال صالح باشد. آرى، در اين آيه به صابران صالح، وعده‌ی مغفرت و اجر بزرگ داده و معلوم است كه مغفرت، شامل مشركين نمى‏شود. زيرا خود خداى تعالى فرموده: *إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ*.36
و باز به دليل اين­كه عين اين وعده كه در اين آيه آمده، يعنى وعده‌ی مغفرت و اجر كبير را در آيات زير، به مؤمنين داده و فرموده: *وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ*37 و نيز فرموده: *إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ*38
و اتصال آيات سه‏گانه‏اى كه در اول آن­ها كلمه‌ی «لئن» آمده به ماقبل، روشن است. براى اين­كه گفتار در آيات قبل، در زمينه​­ی كفر كافران و سحر خواندن وعده‌ی معاد بود و نيز اين را تذكر مى‏داد كه كفار در مقابل تهديد به عذاب، آن را استهزاء كردند و در اين سه آيه فرمود كه كفار با آن وضع طبيعى كه دارند، نعمت خدا را زوال‏پذير نمى‏دانند و هم‌چنين اگر گرفتارند، گرفتارى خود را نيز زوال­پذير نمى‏دانند. هرچند خداى تعالى وعده‌ی زوال آن و تبدیلش به يك زندگى خوب را داده باشد. هم‌چنان كه در اول سوره، اين وعده را داده بود.39
حال که درصدد رفع کفران هستیم، از همین حالا چهار عمل را شروع کنیم که بیش از این ضرر نکنیم. آن چهار عمل را هم از محضر سوره​­ی عصر بیاموزیم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏
*وَ الْعَصْرِ*
*إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ*
*إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ*
و البته آن است که باید امید و احساس نیاز به خداوند و صبوری را حتماً درنظر داشته باشیم که خداوند، جبران‌کننده‌ی اعمال ماست والحمدلله‌رب‌العالمین.
اثر کفران و چگونگی شکران نعمت
*لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ*41
شكر نعم پروردگار اقسام و مراتبى دارد: اول شكر قلبى، كه بداند اين نعمت از جانب پروردگار است، نه مثل كسانى كه مستند به شانس و خوشبختى مي­​كنند يا مستند به اقدام و عمليات خود يا به طبيعت يا به رؤساء و فرمان فرمانروايان يا به اسباب ظاهريه وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. 42
دوم- شكر لسانى الحمدللَّه كه اخبار زيادى داريم كه تمام شكر است و شرحش در سوره­​ی حمد، مجلد اول بيان شده.
سوم- سجده‌ی شكر كه در چهار مورد وارد شده. هر موقع كه نعمتى افاضه شد يا موفق به عبادتى و عمل خيرى شد يا متذكر نعم الهى شد يا دفع بلائى از او شد.
چهارم- صَرف نعمت است در آن‌چه خداوند فرموده و در رضاى الهى.
پنجم-در مقابل نعمت، يك عمل خيرى و يك عبادتى به جا آورد و نعمت​­هاى الهى بسيار است كه إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها و مي­فرمايد:
*وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ*‏43
نکته ای در آیه­​ی 7 سوره‌ی ابراهیم است که باید به آن توجه کرد. خداوند در این آیه، ازدیاد نعمت را پاداش شاکران قرار می­دهد. ولی جواب شرط کفران را، عذاب قرار می­دهد نه نقصان نعمت. شاید این مطلب به‌خاطر آن باشد که با کفر نعمت، امکان دارد نعمت الهی ازدیاد یابد. ولی این ازدیاد، از سر عذاب است، نه لطف و مرحمت.

پی‌نوشت‌ها
نساء:28.
ترجمه‌ی‌الميزان، ج‏4، ص: 450.
التفسير المبين، ص: 105.
تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، ج‏2، ص: 12.
البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج‏1، ص: 493.
الروم : 54.
لطايف الإشارات، ج‏1، ص: 327.
تفسير روح البيان، ج‏2، ص: 195.
هود : 52.
تفسير روح المعانى، ج 12، ص 81..
تفسير فخر رازى، ج 18، ص 81.
نوح:10 و11و12.
تفسير روشن، ج‏11، ص: 222.
الأنفال : 60.
اسراء :53.
هود : 9.
تفسير روشن، ج‏13، ص: 232.
انوار درخشان، ج‏10، ص: 141و142.
ترجمه‌ی الميزان، ج‏13، ص: 258.
ترجمه‌ی الميزان، ج‏13، ص: 258.
ترجمه‌ی الميزان، ج‏13، ص: 259.
الإسراء : 67 .
هود : 9.
الشورى : 48.
الفتح : 5.
البقرة : 161.
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 365.
ترجمه‌ی‌ بيان السعادة، ج‏8، ص: 311.
غافل ترجمه‌ی الميزان، ج‏13، ص: 213.
تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، ج‏2، ص: 449.
الزخرف: 13.
المؤمنون: 29.
الإسراء: 80.
البرهان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 290.
الإسراء : 3.
نساء، : 116.
فاطر: 7.
ملک:12.
ترجمه‌ی‌ الميزان، ج‏10، ص: 236.
ابراهيم: 7.
نحل: 55.
جاثیه:29.
منابع:
ترجمه‌ی تفسیر المیزان
تفسیر روح البیان
تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن
تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة
أطيب البيان في تفسير القرآن
ترجمه‌ی تفسیر بيان السعادة
تفسير روشن
البحر المديد في تفسير القرآن المجيد
تفسير فخر رازى
تفسير روح المعانى