تشریحی در مفهوم تنقیح مناط

چکیده:
تنقیح مناط از موثرترین قواعد اصولی است که در برخورد با مسائل فقهی از خاستگاه عقلانیت دینی، ایفای نقش می کند. عدم وضوح کارکرد این قاعده و جایگاه آن در علم اصول از یک سو نیازمندطرح بحثی مستقل و مستوعب در تشریح این قاعده می باشد، از سوی دیگر به کارگیری آن در روش شناسی اجتهاد -که مقوله ای بسیار مهم و در عین حال مغفول است- اقتضای تنقیحی در مناط این قاعده را دارد که علاوه بر ساز وکارهای روش شناسانه با تطبیقات زنده ی فقهی تصویر روشنی از مبادی اصولی و مبانی منهجی تنقیح مناط را ارائه دهد. نوشتار حاضر در فصل اول با پردازش جدیدی به بررسی اصولی تنقیح ( تشریح مفهوم ،خاستگاه و تفاوت آن با قیاس مستنبط العله) می پردازد.
فصل دوم به ارائه دیدگاه های روش شناسانه در تطبیق این قاعده (بر مبنای چهار اصل : تناسب حکم و موضوع، تجمیع قراین پراکنده، کشف جهت گیری واحد ارتکاز راوی وتقدیم اظهر بر ظاهر ) اختصاص دارد و نهایتا فصل سوم با ذکر تطبیقات متنوع به پایان می رسد.

کلید واژه: قواعد گفتمان بشری،عقلانیت دینی، عرف وسیره، کشف مجهولات، تنقیح مناط قطعی و ظنی.
مقدمه

از جمله کاربردی ترین مسائلی که به جهت بنیادی بودن وکاربرد فراوان نیاز مند به بررسی مستقل و مستوعبی است و می طلبد که در راستای اجتهاد مصطلح دست کم در دو حوزه ی اصول و فلسفه ی فقه (در بخش متدلوژی) به آن پرداخته شود مساله ی تنقیح مناط است.
اصلی که اهتمام به آن در برون رفت از جمود بر الفاظ، نگاه های تک بعدی، اخباری گری، استنباط های سطحی و عجولانه ـ که از تبعات شکل گرایی دینی اند ـ نقش بسزایی خواهد داشت، عنصری که در خدمت دستیابی به گوهر دین، انطباق دین با عقلانیت و واقعیت های عصر حاضر را بیشتر متبلور می سازد.
به دیگرسخن تنقیح مناط عروجی است، عقلانی از برزخ ظواهر برای شهود ملکوت شریعت که در معنا البته به اقتضائات خود رهیافتی خواهد بود به لبُّ اللباب شریعت.مسافری همیشه در راه که گویی بی وطن است، سرانجام جنازه ی خود راکه در عوالم نظر به دوش می کشید در دروازه ی عرفان دفن خواهد کرد.
اشاره
در را باز می کند، لامپ را روشن می کند، چترش را که از برف سفید شده می تکاند و کنار جا کفشی می گذارد، شال و کاپشنش را از تن بیرون می آورد و روی صندلی کنار شومینه می نشیند. هر چه به نیما زنگ می زند گوشی اش خاموش است. نیما صمیمی ترین دوست و همکار حامد است که به خاطر اتمام تحقیقاتش به دل طبیعت آمده و از سر و صدای کلافه کننده ی شهر کناره گرفته است. الان هم برای تعطیلات آخر هفته حامد را دعوت کردهکه به این ویلای جنگلی بیاید. نیما دم غروب به خاطر یک مورد اورژانسی به شهر رفته و هنوز بر نگشته است. حامد که کم کم گرمای شومینه و سکوت شب او را به خلسه ای شاعرانه می کشاند، با صدای تلفن به سمت میز تلفن می رود و گوشی را بر می دارد. به او خبر می دهند که یک نوزاد یک ساله در همین حوالی دچار تب شدید وتشنج شده است.
حامد برای مداوای این نوزاد باید در این شب برفی از جنگل مه آلود عبور کند و یک مسافت نسبتا طولانی را هر چه سریع تر با موتور نیما که تنها وسیله ی در اختیار اوست طی کند. خطر حیوانات وحشی، مخصوصا گرگ های گرسنه، ایجاب می کند که بدون تفنگ از وسط جنگل نرود اما نیما به او اجازه ی استفاده از موتورش را داده بودو به او گفته بود که: «اگه خواستی به وسط جنگل نزدیک بشی با موتور برو چون احتمال داره گرگای گرسنه بهت حمله کنن»...
بعد از کمی من و من که می خواهد تفنگ را بی اجازه بردارد، با خود می گوید که اصلا من و نیما با هم این حرف ها را نداریم. تا جایی که یادم هست هر وسیله ای از او می خواستم یا در غیاب او بر می داشتم راضی بوده است. روی این حساب سریع تفنگ را هم بر می دارد و می رود...
اگر شما جای حامد بودید چه برداشتی از حرف نیما می کردید؟
اگر بخواهید به شکل گزینه ای جواب دهید، به نظر شما منظور نیما کدام یک از این دو مورد بوده است؟
الف) منظور اصلی او این بوده که چون در این محدوده موتور برای دفع خطر لازم است، استفاده کن. یعنی موتور را هم اگر گفته به خاطر این بوده که بردن موتور با حاشیه جنگل که خیلی خطرناک است تناسب دارد و در صورت احساس خطر می تواند فرار کند و چون به نظرش موتور در آن مسیر ضروری بوده آن را به عنوان مثال ذکر کرده است. درنتیجه طبق توصیه ی او اگر چیز دیگری هم نیاز است می تواند ببرد.
ب ) معلوم نیست چه ربطی بین خطر ناک بودن مسیر و بردن موتور وجود دارد و قدر مسلم این است که منظورش بردن موتور بوده و او به هیچ چیز دیگری نمی خواسته توصیه کند.
اگر جواب شما گزینه ی الف باشد، بیانگر این است شما عملیات تنقیح مناط را انجام داده اید.باوجود اینکه شاید معنای آن را هم نمی دانید.
داستان مذکور گوشه ای از داستان زندگی بود، که نمونه ای از محاورات واقعی روزه مره را در لفافه ای از خیال پردازی به تصویر کشیده بود داستانی که شخصیت های آن به شیوه ی خاصی با هم سخن می گویند.
انسان ها همواره در ادبیات رایج خود (اعم از ادبیات علمی و عرفی) با پیش فرض هایی چون توجه به قرائن حالیه و مقالیه و سایر شیوه هایی که به طور ناخود آگاه بکار می گیرند به زاید بودن و فرعی بودن برخی قیود در کلام همدیگر حکم می کنند. بنابرین معنا را به جهتی غیر از ظاهر منصرف می کنند.
در مواردی همچون داستان فوق عرف با توجه به قواعد جاری در گفتمان بشری (که در اینجا اصطلاحا تناسب حکم و موضوع است) حکم می کند که ذکر مورد از باب مثال است نه از باب انحصار چرا که با تامل در دو قرینه ی حالیه یکی اینکه موتور با مسیر خطر ناک حاشیه ی جنگل تناسب دارد و علت بردن آن دفع خطر است و دوم اینکه «دوستش به خاطر صمیمیتی که با او دارد نگران سلامتی اوست» امکان ندارد که به بردن چیزی که مورد نیاز اوست راضی نباشد. بنابراین اگر حامد بخواهد به توصیه دوستش عمل کند می تواند از هر وسیله ای که در این مسیر ضروری است مانند: تفنگ و... استفاده کند.

کاربرد تنقیح مناط در جغرافیای علوم و علت وسعت آن
تنقیح مناط به جهت ماهیت بنیادی در بین قواعد گفتمان بشری ، اصلی پر اهمیت و پرکاربرد است. که در تفسیر یک کلام نقشی اساسی می تواند داشته باشد از این رو می توان گفت: در تمامی علومی که به نوعی تفسیر گرا هستند مانند: فقه، حقوق، اصول، تفسیر، کلام، فلسفه و نیز برخی گرایش های میان رشته ای مانند فلسفه ی فقه کاربرد خواهد داشت که بررسی مبانی و مصادیق تنقیح مناط در این علوم کتابی حجیم و پرنکته خواهد شد.
در این قسمت به بررسی جایگاه زبانی، معرفتی و زیر ساخت های اصولی تنقیح مناط می پردازیم.
تنقیح مناط دریچه ای به عقلانیت دینی
هر گاه با پیش فرض ها و شیوه های عقلانی که یکی از بارز ترین مصادیق آن تنقیح مناط است به منابع رجوع شود، طبیعتا بسیاری از ملاکات احکام احراز خواهد شد و علاوه بر کشف ظرفیت های نهفته ی منابع، نظام واره بودن فقه و غایت گرایی معقول و انسانی تشریع، نشاط جوانانه ی فقه را در عصر احتضار ایدئولوژی های بشری بیشتر نمایان می سازد.
از آنجایی که اتحاد دو سویه ی احکام عقل و دین از مبانی اساسی معرفتی دینی است و عقل نه تنها ابزار کشف و مُدرک بلکه مَدرک و منبع فهم تلقی می شود خصوصاً در باب معاملات و سیاسات که با مسائل مشترک عقلایی ارتباط دارد، ملاحظه می شود که ابتنای شرع هم در تشریع ـ جز در گزاره های ضد ارزشی ـ بر همان سیره ی عقلاء بوده است و به همین سبب است که در این طیف مسایل احکام شرعی صبغه ی عقلائی دارد.
با تفطن به این مطلب که تنقیح مناط نیز براساس سیره ی عقلاء صورت می گیرد، می توان به ظرفیت بالای استفاده از آن در احکام معاملات و سیاسات پی برد.
تعریف تنقیح مناط
اصولیون شیعه در تعریف تنقیح مناط که از آن به «الغای خصوصیه» نیز تعبیر می شود، دیدگاه های مشترکی دارند که به دو مورد اشاره می نماییم:
تنقیح مناط آن است که شارع در کنار حکم، سبب آن را نیز ذکر نماید و از طرفی به همراه سبب اوصافی که بی ربط با سبب هستند آمده باشد و آن اوصاف زائد ـ که اسقاط آنها لازم است ـ حذف شود تا دایره ی حکم وسعت پیدا کند که فقها برای آن، داستان عربی بادیه نشین را مثال آورده اند که در یکی از ایام رمضان با همسرش جماع کرده بود و پیامبرd در جواب او فرموده بودند: «برده ای را آزاد کند.» که در این مساله از سه جهت تنقیح مناط کرده اند:
1- با توجه به اینکه بادیه نشین بودن را به عنوان خصوصیتی برای صدور حکم استفاده نکرده اند تمام مکلفین را به او ملحق نموده اند.
2- همسر بودن زن نسبت به مرد خصوصیتی در صدور حکم نداشته چرا که نحوه ی سوال کردن به گونه ای است که اصالتا و بالذات جماع را مطرح کرده است. بنابراین در زنا نیز همین حکم جاری است.
3- ماه رمضان که در آن جماع کرده خصوصیتی ندارد با توجه به اینکه منظور او از ذکر رمضان بیان حالت روزه داری بوده است لذا این مساله در سایر ماه ها نیز همین حکم را خواهد داشت.
و نیز حذف سایر اوصافی که می دانیم مدخلیتی در سبب حکم ندارند.
* تنقيح المناط وهو ان يضيف الشارع الحكم إلىسببه فتقترن به أوصاف لامدخل لها في الاضافة فيجب حذفها عن الاعتبار ليتسع الحكم، ومثلوا له بقصة الاعرابي الذي قال للنبي d : هلكت يا رسول الله! فقال له: ما صنعت؟ قال: وقعت على أهلي في نهار رمضان، قال: «اعتق رقبة» حيث استفادوا عدم الخصوصية في كونه أعرابيا، فألحقوا به جميع المكلفين، ولافي كون المرأة التي وقع عليها أهلاله فألحقوا به الزنا، ولاخصوصية لخصوص شهر رمضان الذي وقع فيه على اهله فألحقوا به جميع أشهر الصيام، إلى ما هنالك من الخصوصيات التي يعلم بعدم مدخليتها.1
تنقیح مناط عبارتست از اخذ به اصل حکم و آنچه حکم منوط به آن شده است و حذف خصوصیاتی که دخالتی در حکم ندارند و این نیز از قیاس مصطلح خارج است. چرا که اصل و فرعی در آن تصریح نشده که بر اساس اصل بر فرع حکم شود.
* تنقيح المناط هو الأخذ بأصل الحكم وما اُنيط به، وحذف خصوصيّاته التي لا دخل لها في الحكم، وهذا أيضاً خارج عن القياس المصطلح لعدم تصوّر الأصل والفرع فيه2
حجیت تنقیح مناط
از آنجایی که معیار تنقیح مناط پیروی از عرف و سیره ی عقلاء می باشد لذا همان ادله ی حجیت عرف و سیره مبنای حجیت تنقیح مناط عرف نیز خواهد بود.
در مورد حجیت عرف و سیره ی عقلائیه در کتب اصولی مفصل بحث شده لکن به تناسب بحث اجمالا به شرح و تکمیل عبارتی از مرحوم غروی اصفهانی (متوفی سال 1361 ه‍ .ق) بسنده می کنیم که علاوه بر تعیین محدوده ی سیره ی عقلائیه به علت حجیت آن نیز اشاره می کند:
محدوده ی حجیت سیره ی عقلاء :
تنها چیزی که در حجیت سیره ی عقلائیه لازم است این است که منعی از شارع در مورد آن اثبات نشده باشد یعنی هر مصداقی از سیره ی عقلاء که در معرض اظهار نظر شارع بوده و شارع از آن منع نکرده باشد حجت خواهد بود و واجب نیست امضا و تایید قطعی شارع و یا عدم منع شارع را نسبت به آن اثبات کنیم تا بگوییم به مجرد عدم علم به امضای شارع یا جهل به اینکه شارع مانع از آن نشده به عدم حجیت آن حکم می شود.
دلیل حجیت سیره:
دلیل حجیت سیره آن است که شارع از این حیث که عاقل و بلکه سرآمد عقلاء است طبیعتا در روش و رویکرد های عقلانی با آنها متحد و هم داستان است. مگر در مواردی که اختلاف مسلک شارع آن هم از این حیث که شارع است، احراز شود.بنا براین اگر شارع در مسایلی که بنای جاری عقلاء است، منعی نکرده باشد و توقع چیز دیگری از آنها را داشته باشد، در واقع زمینه ی بیراهه رفتن و گمراهی آنان را فراهم ساخته است که با فلسفه ی تشریع منافات دارد.
* اللازم في حجّية السيرة العقلائيّة مجرّد عدم ثبوت الردع عنها من الشارع، ولا يجب إحراز الامضاء وإثبات عدم الردع، حتّى يجب البناء على عدم حجّيتها بمجرّد عدم العلم بالامضاء أو الجهل بعدم الردع لأنّ الشارع بما هو عاقل بل رئيس العقلاء متّحد المسلك معهم إلاّ إذا أحرز اختلاف مسلكه معهم بما هو شارع.3
عرف ، منبعی در کشف مجهولات
بسیاری موارد برای مجتهد پیش می آید که معنی گزاره ای بر او مبهم است و از راه لغت نیز نمی تواند ابهام یا ایهام مساله را برطرف کند؛ مثلا: معنی «صعید» در «فتیمموا صعیدا طیبا»النساء آية: 42، وسورة المائدة آية7یا معنی «غنیمت» درآیه ی خمس «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»(41ـ انفال) را اصلاً ندانست یا در صدق آن شک داشت یا اینکه در دایره ی سعه وضیق معنا تردید داشت در چنین مواردی پیرو نظر عرف خواهد بود و باید ببیند عرف زمان معصوم نسبت به این مفاهیم چه ذهنیتی داشته است. شهید صدر(ره) در این باره می گوید :
«انا ذكرنا غير مرة ان نظر العرف انما يكون متبعا في الشبهات المفهومية، اي في ما اذا لم يعلم معنىاللفظ اصلا، وفي الشك في الصدق، اعني ما اذاشك في سعةالمفهوم وضيقه، والجامع باب الظهورات، فان النظر العرفي يكون متبعافيها، من غير فرق بين الظهورات الوضعيةالمستندة الى المعنى اللغوي، او المستندة الى قرائن حالية اومقالية، ومنها مناسبة الحكم والموضوع، فاذا حكم العرف في مورد بظهور اللفظ في معنى يتبع ذلك، ولذا يحمل الاحدفي قولك: لاتضرب احداعلى الاحباء، مع انه اعم منها، لظهورالحكم اعني الضرب وانصرافه الى المولم.»4
در چنین مواردی معیار، هر چیزی است که بتواندطریقی به کشف واقع باشد بنابراین اگر معنای لغوی گزاره ای با معنایی که با توجه به قرائن به دست آمده و مطمئناً متبادرعرف بوده تعارض کند، نظر عرف مقدم خواهد بود.
اصالت عرف یا اصالت علم
هر گاه در تشخیص مصداق و تعیین معنا از قراینی علم قطعی حاصل شد و از طرفی مفاد این علم با چیزی که عرف از روی تسامح می گوید تعارض داشت، آیا اصالت با علم خواهد بود یا با عرف؟
در این مورد شهید صدر (قدس سره) می گوید:
هر گاه معنا معلوم بود در مقام تطبیق به هیچ وجه نظر عرف معتبر نخواهد بود بلکه هر کس باید از نظر شخصی خودش تبعیت کند. مثلا بعد از این که علم پیدا کردیم به اینکه حجم آب کُر فرضاً هفت رطل است و از طرفی عرف به کمتر از این مقدار نیز کُر می گوید، دیگر از نظر عرف پیروی نمی شود.
* واما اذا عرف المعنى، ففي مقام التطبيق لا اعتبار بنظر العرف اصلا، بل المتبع فيه هوالنظر الشخصي لكل احد. مثلا بعدماعلمنا ان الكر سبعة ارطال مثلا، فمسامحة العرف فی التطبيق، واطلاق ذاك المقدار على الناقص منه بقليل لا يكون متبعا.5
فرق تنقیح با مستنبط العله
برای وضوح هر چه بیشتر بحث نخست اشاره ای داریم به تعریف قیاس مستنبط العله:
«قیاس مستنبط العله» همان قیاسی است که مبنای آن در «تسری حکم گمانه زنی و ظن گرایی در پیدا کردن علت حکم است»، و آنچه که در فقه شیعه مطرود شده و گاهی نیز بدون قید از آن به «قیاس» تعبیر می شود، همین قیاس است.
* قياس المستنبط العلّة وهو أن تثبت العلّة باستنباط ظنّي فيتصوّر فيه تمام أركان القياس6
للقياس اربعة اركان:
1ـ الاصل: وهو المقيس عليه المعلوم ثبوت الحكم له شرعا
2ـ الفرع: وهو المقيس، المطلوب اثبات الحكم له شرعا
3ـ العلة: وهي الجهة المشتركة بين الاصل والفرع التي اقتضت ثبوت الحكم وتسمى «جامعا»
4ـ الحكم: وهو نوع الحكم الذي ثبت للاصل ويراد اثباته للفرع.7
با توجه به اینکه تنقیح مناط نیز مانند قیاس مستنبط العله در نهایت با معیار قرار دادن علتی موارد دیگری را به موضوع ملحق می کند، فرق آن با قیاس مستنبط العله در چیست؟ در حالیکه اصولیون شیعه قیاس مستنبط العله را حجت نمی دانند.
در جواب این سوال برخی از محققین چنین آورده اند:
«در قیاس مستنبط العله به علت حکم نظر می شود درحالیکه در تنقیح مناط به موضوع نظر می شود و فرق بین موضوع و علت نیز واضح است چرا که موضوع عبارتست از عنوان مشتمل بر تمامی چیزهایی که در تنجز تکلیف و فعلیت آن دخالت دارد. مانند عنوان مستطیع در وجوب حج اما علت در سلسله مبادی و اغراض حکم داخل است. علاوه بر آنکه الغاء خصوصیه و تنقیح مناط راهی است به سوی مشخص کردن دایره ی منطوق و گسترش آن و ربطی به مفهوم ندارد؛ بنابراین هر گاه به واسطه ی الغاء یا تنقیح از مورد دلیلی به دلیل دیگر عبور کرده و حکم دلیل اول را برای آن نیز اثبات کردیم. چنانچه واضح است چنین دلالتی از سنخ دلالت منطوق شمرده می شود نه از سنخ مفهوم.»
* قلت: يكون النظر في القياس المستنبط العلّة إلى علّة الحكم، بينما هو في تنقيح المناط يكون إلى موضوع الحكم، والفرق بين الموضوع والعلّة واضح حيث إنّ الموضوع هو عنوان مشتمل على جميع ما له دخل في تنجّز التكليف وفعليّته كعنوان المستطيع في وجوب الحجّ، وأمّا العلّة فإنّها داخلة في سلسلة المبادىء والأغراض، مضافاً إلى أنّ إلغاء الخصوصيّة وتنقيح المناط طريق إلى تعيين دائرة المنطوق وتوسعتها ولاربط له بالمفهوم، فإذا تعدّينا من مورد دليل إلى مورد آخر بالالغاء أو التنقيح وأثبتنا الحكم الثابت في مورد ذلك الدليل لمورد آخر تعدّ دلالة الدليل حينئذ من قبيل المنطوق لا المفهوم كما لا يخفى.8
به نظر می رسد در جواب فوق دو اشکال وارد است:
اشکال اول:
واقع آنست که تنقیح مناط ونیز قیاس مستنبط العله هر دو برمبنای برهان علیت به وجود آمده اند و به تعبیر واضح تر جزء مصادیق آن می باشند و هر کسی که تنقیح مناط می کند در مرحله اول وجود رابطه ای بین موضوع و حکم را پذیرفته است مثلا در مورد اعرابی که معصوم به او فرموده در شک بین سه و چهار، بنا را بر اکثر بگذار قدر مسلم آن است که علت صدور این حکم وجود صورت مساله و به تعبیری موضوع آن بوده است و سپس نسبت هر گزاره ای را که در صورت مساله آمده است با حکم می سنجد اگر دید لابشرط است آن را ملغا می کند با توجه به آن که علت را (مثل شک بین سه و چهار) فهمیده است، احتمال علت بودن چیز دیگر (مثل اعرابی بودن شخص) را نفی می کند. به عبارت دیگر یک فقیه با احراز اشتراط امری حکم به الغای امر دیگر می کند.
اشکال دوم :
در تنقیح مناط اینکه صرفا باید با توجه به منطوق، مناط را مشخص کرد دلیلی ندارد و تنها استدلال محقق محترم تکرار مدعا و مصادره به مطلوب است. چه بسا از راه مفهوم دلیل بتوان مناط حکم را بدست آورد. شاهد صدق این مدعا قیاس اولویت ـ که بین اصولیون اجماعا پذیرفته شده ـ و مصداق بارز مفهوم موافقت است می باشد. در مثال معروف«تحریم ضرب والدین»با توجه به آیه ی «لاتقل لهما اف» بدیهی است که الغای خصوصیه از تافیف و تسری تحریم به ضرب با توجه به مفهوم صورت گرفته است.
تفاوت اساسی
به نظر می رسد بنیادی ترین تفاوتی که بین قیاس منستنبط العله و تنقیح مناط می توان بر شمرد مربوط به محور کشف مناط است.در قیاس مستنبط العله از طریق ظن برای کشف مناط تمسک می شود، اما در تنقیح مناط از راه قطع (گر چه قطع عرفی) برای یافتن مناط استدلال می شود.
اقسام تنقیح مناط از منظر اعتبار
با توجه به آنچه گذشت می توان تنقیح مناط را به دو قسم تقسیم کرد:
1ـ تنقیح مناط قطعی: آن است که عرف و سیره ی عقلاء در مورد تنقیح به طور شفاف و قطعی صحه بگذارد. چنانچه بعضی از اصولیون در عبارات خود نیز به اشتراط قطعیت تصریح کرده اند:
*اشتراط قطعیت
وهذا هو مراد المحقق في المعتبر، حيث حكم بحجية تنقيح المناط القطعي، كما إذا قيل له عليه السلام: صليت مع النجاسة؟ فيقول عليه السلام: أعد صلاتك، فإنه يعلم منه، أن علة الاعادة هي النجاسة في البدن أو الثوب، ولامدخلية لخصوص المصلي، أو الصلاة.9
2ـ تنقیح مناط ظنی: آن است ظن غیر معتبر مبنای تنقیح مناط قرار گرفته باشد و این قسم در واقع همان قیاس مستنبط العله است.
از جمله اصولیونی که به وجود این قسم تفطن داشته و در باره ی خلط بین آن و تنقیح مناط هشدار داده محقق شهید سید مصطفی خمینی(رضوان الله علیه) است.
* وأما ما اشتهر من إلغاء الخصوصية، فإن كان العرف يجد أن الموضوع المذكور مثال في القضية، كما في قصة (إسماعيل يشهد أن لا إله إلا الله) وفي كثير من الموضوعات المزبورة في الأخبار فهو، وإلا فربما يقع الخلط بين إلغاء الخصوصية المتعارف بين أصحابنا، والقياس المشهور عند المخالفين، ويكون ذلك من القياس بعد تغيير العنوان والاسم. مثلا: إذا ورد: «نهى النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) عن بيع الغرر» فربما يلغون الخصوصية ويقولون: إن المنهي هي المعاملة الغررية، سواء كانت بيعا، أم غير بيع، وربما يقال: إن الغرر منهي حقيقة، ولا خصوصية للبيع وغيره، ولكنه بمعزل عن التحقيق. وأما في مثل «رجل شك بين الثلاث والأربع» فلا يبعد كونه إلى المثال أقرب، من غير حاجة إلى الإجماع القائم على اشتراك المرأة معه في الحكم، حتى يقتصر على القدر المتيقن منه، أو يعلل أصل اعتباره، فليتدبر جيدا.10
از آن روی که این تقسیم بندی در فقه و حل معضلات تطبیق نقش در خور توجهی خواهد داشت به نظر می رسد که لازم است در کتب اصول نیز مستقلا این تقسیم بندی مطرح و مورد بررسی اندیشمندان این علم قرار گیرد.
پی نوشت :
1- الاصول العامة للفقه المقارن ص 217.
2- انوار الاصول، 475، ج2.
3- نهاية الدراية: ج6، ص30 ـ 31 به نقل از انوارالاصول، ج3، ص285.
4- دراسات فی الاصول، ص19 ـ ج4 .
5- همان .
6- انوار الاصول، ج2 ـ ص475.
7- اصول الفقه، ج2، ص128.
8- انوار الاصول، ج2، ص475.
9- الوافية في اصول الفقه، ص166، به نقل از معارج الاصول.
10- تحريرات في الاصول، ج5، ص192.
منابع :
1-تونى (فاضل تونی)،عبدالله بن محمد البشروى الخراسانى،الوافية في اصول الفقه. متوفى1071 ه .تحقيق السيد محمد حسين الرضوي الكشميري مجمع الفكر الاسلامى، قم الطبعة: المحققة الاولى رجب 1412 ه .ق.
2- حکیم، محمد تقی،الاصول العامة للفقه المقارن، مؤسسة آل البيت (ع)، چاپ دوم.
3- شاهرودی سید محمود دراساتفی الاصول،موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامى. ربيع الاول 1418ه.
4- قدسی احمد، انوار الاصول ج2، تقریرات اصول مکارم شیرازی.نرم افزارمکتبه الشاملهwww.mojirco.com.
5- مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم نوبت چاپ چهارم شهريور 1377.