برشی از یک کتـــاب
عقل؛ مفتـــاح و مصباح دین
اشاره: آنچه پیش روی شماست تلخیصی از کتاب ارزشمند «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» اثر حضرت آیتالله جوادی آملی است که توسط مرکز نشر اسرا به چاپ رسیده است. چنانچه در مقدمه کتاب آمده است این کتاب حاوی نظریه ای وحید و ایده ای متفرد است که توسط استاد آیت الله جوادی آملی طی دو دهه اخیر بیان شده است .
بخش اول: منزلت عقل
پیش درآمد
محور بحث، پاسخ به این پرسش میباشد که «آیا ره آورد عقل، خارج از محدودهی معرفت دینی و در برابر شناخت دین است یا داخل در هندسهی معرفت دینی و منبعی معتبر در کنار نقل، برای تکوین معرفت بشر نسبت به دین» کسانی که شناخت دین را صرفاً در حصار نقل (آیات و روایات) محدود میکنند، دستاوردهای عقل را معرفتی کاملاً بشری و بیارتباط با دین میدانند، مرز روشنی میان «معرفت دینی» و «معرفت بشری» ترسیم میکنند و عقل را در برونمرزی دین قرار داده و مقابل آن مینشانند.
در نقطه مقابل این نگرش، بخش اول كتاب، عهدهدار دفاع از نظریهای است که عقل را در برابر نقل میداند؛ نه در برابر دین. اگر نقل معتبر، «ماأنزلهالله» است، عقل برهانی نیز «ما ألهمهالله» است و این هر دو، منبع معرفت دینی و هرکدام بال وصول بشر به شناخت حقیقی دینیاند.
فصل اول: تحلیل مفاهیم پایه
در سنجش نسبت عقل و دين، بايد روشن شود كه مراد از دين چيست و منظور از عقل كدام است و مقصود از نقل و نسبت آن با وحي چيست. در بحث حاضر دو امر مهم به عنوان پيش فرض پذيرفته ميشود. 1- ارزش معرفت بخشي عقل 2- وجود دين حق(اسلام) به عنوان مصنوع و مجعول خداوند متعال.
مراد از دین
دین مجموعهای از عقاید، اخلاق، قوانین فقهی و حقوقی است که از ناحیهی خداوند برای هدایت بشر، تعیین شده است. مثلا جمله فاعلم انه لاالهالاالله گزارهاي ديني است كه محتواي آن جزء دين است. اعتقاد به اينكه خدا هست و واحد است جزء بخش اعتقادات دين است؛ اما خود خداوند بخشي از دين نيست. بلكه مبدا ايجاب آن است. و دو امر دين و تديّن نيز كاملا متمايز واز هم جدا هستند.
با تعريف دين دو پرسش اساسي رخ مي نمايد؛ در پرسش اول از منشأ پيدايش (جنبه هستي شناختي) اين مجموعه سوال مي كند و پرسش دوم (جنبه معرفت شناختي) آن است كه بشر از كجا و به چه طريق علم به محتواي دين پيدا مي كند و مي فهمد چه عقيدهاي جزء دين و چه حكمي داخل در مجموعه دين است. در بحث کنونی، صحبت از نسبت دین حق (اسلام) با عقل است.
مراد از عقل
مقصود از عقل، خصوص عقل تجريدي محض كه در فلسفه و كلام براهين نظري خود را نشان ميدهد، نيست، بلكه گستره آن، «عقل تجربي» را كه در علوم تجربي و انساني ظهور مييابد، «عقل نيمه تجريدي» را كه عهدهدار رياضيات است و «عقل ناب» را كه از عهده عرفان نظري بر ميآيد نيز دربرميگيرد. لذا در مقام تعيين منزلت عقل در هندسه معرفت ديني نسبت هر چهار قسم عقل با دين مشخص ميشود.
گفتني است كه محصول معرفتي عقل در ساحتهاي مختلف آن در صورتي به حريم بحث حاضر وارد ميشود كه يا از سنخ قطع و يقين باشد و يا مفيد اطمينان عقلايي و به تعبير رايج فنّ اصول فقه، علم يا علمي باشد؛ بنابراين آنچه مفيد وهم، گمان، قياس و ظنّ است از چارچوب بحث كنوني بيرون است (اِنّ الظن لا يُغنِي مِن الحق شيئاً؛ يونس 36) پس منظور از عقل همانا علم يا طمأنينه علمي است كه از برهان تجربي محض يا تجريدي صرف يا تلفيقي از تجربي و تجريدي حاصل شده باشد در قبال نقل كه همانا مدلول معتبر متون ديني مانند قرآن و روايت است.
تذكر:
1- بايد توجه كرد كه يقين، مقول به تشكيك است و شدت و ضعف ميپذيرد؛ مثلاً جزم و يقيني كه در رياضيات به دست ميآيد، در علوم تجربي حاصل نميشود.
2- عقل به معنايي كه اينجا اراده كردهايم، علم مصطلح و فلسفه را پوشش ميدهد. در اصطلاح رايج چنين رسم شده است كه شاخههاي مختلف علوم تجربي و انساني، نظير فيزيك و شيمي و زيستشناسي را علم بنامند، حال آنكه از نگرش كنوني به مسئله، شاخههاي مختلف معرفت كه محصول كاربست گونههاي چهارگانه عقل (تجربي، نيمه تجريدي، تجريدي و ناب) هستند، در صورتي كه يقينآور يا موجب طمأنينه گردند، علم به شمار آمده و در كنار نقل منزلت ويژهاي را در ساحت دينشناسي حائز ميشوند.
وحي و نقل
از نكات پايه و كليدي بحث حاضر لزوم تفكيك وحي از نقل است. الفاظ قرآن همانند مطالب آن وحي الهي است و بشر عادي لفظي را كه تلاوت ميكند عين وحي است و هيچ افزايش يا كاهش در متن الفاظ وحي راه نيافته و نمييابد؛ امّا فهم مفسّر، فقيه، متكلم و فيلسوف از آيات قرآني، قابل مقايسه با فهم معصومين (عليهمالسلام) از آيات قرآني نيست. معصومين در خدمت وحي معصوم و ديگران در خدمت الفاظ منقول اند. يعني معصوم در سه مقطع تلقّي؛ضبط و نگهداري؛املاء و ابلاغ وحي داراي عصمت است.
سرّ اختلاف فهم متكلمان و فقيهان و عالمان اصولي درباره مضامين قرآني اين است كه آنها در خدمت الفاظ منقول هستند؛ نه در خدمت محتوايي كه عين وحي است،
آنچه بر اين مبنا مترتب ميشود اين است كه: عقل همتاي نقل است نه همتاي وحي؛ بنابراين علوم نقلي نظير تفسير و فقه در برابر علوم عقلي نظير فلسفه و عرفان نظري و كلام (در بخشهايي از آن) قرار ميگيرند و اساساً سخن گفتن از نسبت وحي و فلسفه يا وحي و عرفان نظري، به كلّي نارواست؛ زيرا وحي سلطان علوم است و صاحبان علوم عقلي و نقلي را به حريم آن راهي نيست. هيچگاه علوم عقلي مانند فلسفه، هم سطح وحي نيستند؛ اما آن علوم ميتوانند هم سطح علوم نقلي باشند؛ يعني آنچه برهان فلسفي افاده ميكند با آنچه از ظواهر قرآن به وسيله مفسران فهميده ميشود هم سطح، بلكه متحد و يكسان باشد؛ نقل، مؤيد عقل و عقل، مؤيد نقل باشد؛ اما خود وحي از حريم بحث بيرون است.
فصل دوم: شأن عقل در قلمرو دين
آنچه در اين بخش بررسي ميشود تبيين سهم و كاركرد عقل در زمينه دينشناسي است.
عقل و بُعد هستي شناختي دين
دخالت عقل در بُعد هستيشناختي دين به آن است كه عقل بتواند چيزي را به مجموعه دين اضافه كند و به بيان ديگر، دينساز و در تكوين محتواي آن سهيم باشد.
حق آن است كه منبع هستي شناسي دين فقط اراده و علم ازلي الهي است و همه اصول و فروع محتوايي آن از ناحيه خداي سبحان تعيين ميشود و عقل آدمي فاقد شأن حكم كردن است. عقل هيچ جايي حكم مولوي ندارد و تنها مي تواند برخي احكام مولوي شارع را كشف و آن را ادراك كند يعني همانند نقل تنها گزارشگر و ادراك كننده احكام الهي است. چون انشاي حكم مولوي از عهده كسي بر مي آيد كه حق ربوبيت داشته و به جمع مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و كيفر و عقاب داشته باشد.
عقل در عالم تشريع فقط مي تواند منبعي براي ادراك احكام الهي باشد. اينكه گفته ميشود عقل حكم ميكند، يعني حكم خدا را مي فهمد.
تشخيص حسن و قبح توسط عقل و بيان آن در قالب بايد و نبايد، همانند اوامر ارشادي طبيب است. درحقيقت همه گزارههاي انشايي طبيب به گزارههاي اخباري باز ميگردد؛ يعني گويا پزشك به بيمار ميگويد اگر اين كار را كردي سالم ميشوي و اگر آن را انجام ندادي بيماري تو شدّت مييابد. طبيب نميتواند دستور مولوي دهد كه اگر بيمار تخطي كرد او را مجازات و عقاب كند. عقل آدمي نيز درباره افعال اختياري انسان، چنين وضعيتي را دارد و با ادراك حسن و قبح افعال و بيان آن در قالب بايدها و نبايدها سهم ارشادي خود را ايفا ميكند.
عقل چون ظاهر الفاظ كتاب و سنّت، كشاف و پردهبردار از احكام الهي است و همچنان كه ظاهر قرآن و روايت، فاقد مولويت هستند و عقوبت و پاداش ندارند، بلكه بيانگر پاداش خدا و كيفر الهياند، عقل نيز نسبت به قوانين فردي و جمعي فاقد چنين شأني است. عقل احكام ارشادي دارد و حكم ارشادي تابع مرشد اليه است. و عقل تنها وجود آن را كشف ميكند و از آن خبر ميدهد، همه گزارههاي ارشادي و انشايي عقل به گزاره هاي اخباري بر ميگردد. عقل؛ مانند طبيب، اهل درايت و معرفت است؛ نه اهل ولايت و حكومت.
همچنين قاعده «كلّ ما حَكَمَ به العقلُ،حَكَمَ به الشرعُ و كل ما حَكَمَ به الشرعُ،حَكَمَ به العقلُ» ناظر بر اين است كه:همه جا عقل مدرٍك و فهم كننده است، مفاد قاعده اين است كه عقل همتاي نقل و در كنار آيات و روايات، منبع كسب معرفت به احكام شرع است. در مستقلات عقليه عقل به ادراك مناطات و ملاكات احكام نايل آمده و از كشف ملاك حكم و علم به مناط آن به كشف و ادراك حكم واصل ميشود.
دفع شبهه: شايد تصور شود آنچه هماكنون گذشت، مربوط به عقول انسانهاي عادي است كه توان آن را ندارد مصدر صدور احكام ديني قرار گيرد؛ اما نفوس كامله؛ يعني انبياء و معصومان(عليهمالسلام) داراي ولايت تشريعي هستند و چون برخوردار از عصمتاند ميتوانند بر مجموعه دين بيفزايند و احكام و قوانيني را در آن بگنجانند.
جواب: اين تقرير از شأن تشريعي پيامبر و معصومان (عليهمالسلام) ناصواب است، چون بايد اراده و علم ازلي الهي تعيينكننده محتواي برخي احكام نباشد، بلكه آن را به نبي اكرم و يا ائمه(عليهمالسلام) واگذار كرده باشد چون وجود نامحدود هرگز قدرتش كه عين ذات اوست محدود نميشود و محال است در حيطهاي كه به غير تفويض ميكند قدرت نداشته باشد يا اعمال قدرت نكند. و فقير محض نيز نميتواند مستقل باشد، پس اختيار موجودات و داد و ستد و اعمال اختيار و قدرت آنها همگي در دست قدرت الهي است. لذا تفويضي كه مستلزم فاعليت استقلالي مفوّض اليه است، نه تنها در امر تشريع، بلكه در هر امر ديگري محال است. پس عقول انبياء و نفوس قدسي اولياي معصوم، مجراي بروز اراده تشريعي خداوند هستند.
عقل و بُعد معرفت شناختي دين
عقل چراغ دين و در كنار نقل، منبع معرفت بشر از دين و كاشف محتواي اعتقادي و اخلاقي و قوانين فقهي و حقوقي دين است. البته كشف عقل از حكم شرعي به اين معنا نيست كه عقل در پيدايي و حصول آن مضمون ديني مؤثر و سهيم بوده، آنگونه كه اجازه و رضايت مالك در بيع فضولي در حصول و تأثير عقد سهيم مي شود. بلكه عقل صرفاً مضموني را كه به اراده و علم ازلي الهي جزء دين قرار گرفته، ادراك ميكند.
عقل را ميزان دين و شريعت قرار دادن، نگاهي افراطي به شأن عقل در قلمرو دين است. عقل را از مرز اعتدال بيرون بردن، آثار سوء فراواني دارد كه يكي از ثمرههاي تلخ آن، ارائه تفسيري ناصواب از خاتميت پيامبر اكرم (صليالله عليه و آله و سلم) است که بر اساس آن، هنگامي كه عقل بشر رشد كرد، ديگر نيازي به وحي نيست؛ چون عقلي كه مبناي سنجش صحت و سقم محتواي دين است، خود مستقيماً هادي و راهبر انسان در شئون فردي و جمعي ميشود.
در كنار نگرش باطل افراطيون نگرش باطل تفريطيون است كه عقل را صرفاً كليد ورود بشر به عرصه دين ميشمرند. مفتاح بودن عقل براي دين يعني همچنانكه پس از گشودن درِ گنجينه دين با كليد، آن كليد را به كنار مينهيم و بياستعانت از كليد با محتواي گنجينه رو به رو ميشويم، عقل نيز كليد ورود به ساحت دين است. عقل وجود خدا و ضرورت وحي و ارسال پيامبر او را ثابت و حجيّت كتاب و سنّت را براي بشر مدلّل ميكند، آنگاه كار وي به اتمام ميرسد و به كنار ميرود و جامعه بشري با محتواي دين روبهرو است كه از طريق فهم كتاب و سنّت بايد به آن برسد و براي عقل سهمي در هماهنگي محتواي احكام ديني با زير ساختارهاي اصلي نيست.
يكي از آثار مشئوم و تلخ نگاه تفريطي به عقل تفسير متحجرانه از دين و تبيين راكدانه، نه پويا از آن است.
نظر معتدلانه در اين مبحث آن است كه عقل افزون بر مفتاح دين بودن، نسبت به اصل گنجينه دين، مصباح آن نيز هست و منبع معرفتي بشر نسبت به مضامين و محتواي گنجينه دين است.
بنابراين اگر اراده و علم الهي مبدأ هستي شناختي دين است، به مدد عقل و نقل ميفهميم كه خدا چه چيزي را اراده كرده و چه اموري را در مجموعه دين قرار داده است. عقل در سطوح مختلف خويش از عقل تجربي گرفته تا عقل نيمه تجريدي و تجريدي محض، در صورتي كه معرفتي يقيني يا طمأنينهبخش به ارمغان آورد، ميتواند كاشف از احكام ديني باشد و بُعد شناختي قوانين دين را در كنار نقل تأمين كند.
اشاره: عقل كه سهمي در منبع معرفت شناسي دين دارد در همگاه يكسان نيست، زيرا مردم از لحاظ خردورزي همتاي هم نيستند. از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله نقل است كه: «الناسُ معادنٌ كمعادنِ الذهب و الفضه»
محدوديتهاي ادراكي عقل در حوزه دين
گرچه عقل مصباح شريعت و كاشف از احكام واقعي دين است؛ اما خود معترف است كه محدوديتهاي فراواني دارد و به عرصههايي از دين بار نمي يابد.
عقل ميداند كه ادراك ذات حق تعالي منطقه ممنوعه است و هيچ مُدركي به آنجا دسترسي ندارد، همانگونه كه كُنْه صفات حق تعالي كه عين ذات اوست نيز منطقه ممنوعه ديگري براي عقل است. البته بشر در معارف ديني از مفاهيم مدد ميگيرد و از خداوند سخن ميگويد؛ اما بايد توجه داشت كه ادراك مفهومي خدا غير از ادراك ذات و اكتناه صفات ذات است،چون مفاهيم مخلوقاند.
لذا آنچه براي عقل باقي ميماند امكان ادراك فيض خداست كه وجهالله است. فعل الهي و فيض الهي همان ظهور خداوند و تجلّي اوست و فهم و ادراك جَلَوات و فيوضات الهي، ادراك خداوند محسوب ميشود؛ ليكن نه ادراك مرتبه ذات و كنه صفات، بلكه ادراك خداوند در مرتبه فعل كه فرمود: «هُوَ في الأشياء علي غير مَمازِجه» يا فرمود: «داخلُ في الاشياء لا كشيءٍ في شيء داخلُ».
يكي ديگر از محدوديتهاي ادراكي عقل، به مقوله جزئيات ديني مربوط ميشود. عقل خود ميداند كه در جزئيات مجاز به دخالت نيست و تنها در زمينههايي كلّي در حريم دينشناسي راه دارد. عقل چه ميداند كه فلان نماز بايد چند ركعت باشد. صدها موارد از اين قبيل در اصول و فروع دين هست كه عقلِ مُوَحِّد سمعاً و طاعتاً آن را ميپذيرد و نسبت به ساحت قدس ربوبي، فقط عبد محض است و ميفهمد كه بيمدد نقل راه به جايي نميبرد. اين محدوديت ادراك، نكتهاي نيست كه كسي بر عقل تحميل كند، بلكه خود عقل نظري به جهل و قصور خويش در بسياري از موارد معترف است، از اين رو بهترين دليل و بيشترين دليل نياز به وحي و نبوّت و دين الهي از ناحيه عقل نظري اقامه ميشود.
فصل سوم: نسبت عقل و نقل
اشاره شد كه عقل در هندسه معرفت ديني هم سطح با نقل در درون دين است؛ نه در مقابل دين و برون از مرز آن.
عقل برهاني براي جهان مبدئي قائل است: «هو الاول» و او فاعل هر موجود ممكن و مرجع و معاد همه چيز است: «هو الآخر»، پس هرچه در اين ميان است يا فعل خدا و تكوين او يا قول خدا و تشريع اوست؛ ماسويالله يا كتاب تكوين خداست؛ نظير آسمان و زمين و... و يا كتاب تدوين و تشريع اوست؛ نظير تورات و انجيل و...
بر اين اساس عقل به معناي وسيع آن، دستاندركار فهم و ادراك فعل و قول خدا و ورق زدن كتاب تكوين و تدوين اوست، پس هرگز ادراك او در برابر معرفت ديني و برون از مرز دين شناسي نيست، بلكه همچون نقل كه از قول و فعل خدا پرده برميدارد در حدّ توان خويش به همين كار مشغول است. بنابراين عقل و نقل با يكديگر دو منبع معرفتشناسي دين را تأمين ميكنند.
فصل چهارم: تعارض عقل و نقل
از مباحث گذشته آشكار گرديد كه
اولاً: عقل در عرض نقل، حجّت و معتبر است و جانب معرفتشناختي دين را تحت اشراف وحي تأمين ميكند.
نكته: مقصود از ظاهر برخي روايات كه تخطئه عقل در برابر نقل را افاده ميكند، خصوص قياس فقهي و تمثيل منطقي است؛ نه عقل برهاني و اطمينان آور. مرحوم صدوق نقل ميكند كه ابن السكيت از حضرت رضا عليه السلام سوال كرد: كه امروز مدعيان زيادند و دعواها فراوان، حجت خدا بر مردم چيست؟ فرمود: العقل
ثانياً: عقل به معناي وسيع آن حجت شرعي است؛
ثالثاً: معيار و ميزان در اعتبار و پذيرش دستاورد عقل، حصول يقين يا اطمينان عقلايي است. در علوم عرفي، يقين برهاني و فلسفي كم و طمأنينه و اطمينان عقلايي فراوان است، همچنان كه در علوم طبيعي و تجربي يقين رياضي و فلسفي، به ندرت به دست ميآيد؛ اما طمأنينه فراهم است.
نتيجه طبيعي و منطقي جاي گرفتن عقل در درون هندسه معرفت ديني و برابر نشستن آن در عرض نقل، آن است كه معرفت نسبت به دين و شناخت از اسلام زماني شكل ميگيرد كه همه منابع معرفتي آن در كنار هم و با هم ملحوظ شوند؛ بنابراين كسي مجاز نيست به صرف مراجعه به همه قرآن، در مسئلهاي مدّعي شود كه دين و اسلام چنين ميگويند، چه رسد به اينكه با انتخاب يك يا دو آيه بخواهد نظر اسلام را درباره مطلبي بيان كند. ابتدا بايد همه قرآن را به اندازه توانمان با يكديگر ارزيابي كنيم، زيرا «يفسّر بعضه بعضاً». سپس بگوييم قرآن اين محتوا را ارائه ميدهد. بعد به سراغ روايات برويم و متشابهات آن را به محكماتش ارجاع دهيم و روايات مخصّص و مقيّد را در كنار عموم و اطلاق ببينيم و احياناً اگر روايت معارضي وجود دارد تعارضات آن را علاج و رفع كنيم. در مرتبه سوم اين روايات را به قرآن عرضه كنيم، زيرا قرآن ميزان و معيار پذيرش روايات است و رواياتِ مخالف كتاب الله بايد طرد شوند.
همچنين بايد سهم عقل در شكلدهي فهم از دين مورد اعتنا قرار گيرد. چهبسا فهمي از كتاب و سنّت با برهان عقلي معارض باشد يا مفاد يك روايت به وسيله دليل عقلي تخصيص يا تقييد يابد. همانگونه كه در درون ادله نقلي فراوان با موارد تعارض و تخصيص و تقييد روبه رو هستيم، ميان ادله نقلي با دليل عقلي نيز اين امور اتفاق ميافتد، پس مراحل ادراك حكم خدا و فهم حجّت و معتبر از دين زماني كامل ميشود كه هر دو منبع دين، يعني عقل و نقل را به طور كامل بررسي مي كنيم، آنگاه مجازيم در مسئله اي مدعي شويم كه اسلام چنين مي گويد.
قرآن به تنهايي تمام اسلام نيست؛ چنانكه روايات نيز تمام اسلام نيستند. مجموع قرآن و روايات و عقل مي توانند معرّف احكام اسلام بوده و حجّت شرعي در باب فهم دين را به دست دهند.
عقل مي تواند با نقل معارض باشد؛ اما تعارض عقل و دين سخن ناصوابي است، چنان كه تعارض نقل و دين نامعقول است، زيرا عقل در درون هندسه معرفت ديني جاي گرفته و منبع معرفتي آن قلمداد شده است.
تعارض عقل و نقل به راههاي مختلفي قابل حلّ است. در مواردي كه عقل و نقل متباين هستند لازم است يقين اخذ شود؛ مثلاً روايت يا آيهاي را كه با مطلب يقيني و برهاني عقل ناسازگار است، آن را به معنايي موافق با دليل عقلي تأويل ميبرند. براي مثال، زماني كه به دليل صريح عقلي براي ما مسلّم شد خداوند جسماني، داراي اعضا و قابل رؤيت با حواس ظاهري نيست، آن دسته از آياتي كه ظهور در جسم داشتن خداوند دارند، نظير «يَدُ اللهِ فَوقَ اَيديهِم»، «وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة اِلي رَبِّها ناظِرَة» را بيدرنگ به محمل صحيحي تأويل ميبريم و تعارض ظاهري عقل و نقل را برطرف مي سازيم. يعني دليل عقلي گاه در قالب مخصِّص يا مقيًّد لُبّي موجب تخصيص يا تقييد دليل نقلي ظاهراً معارض ميشود.
البته اين فنآوري كار آساني نيست و ارجاع متشابهات به محكمات ممارست مستمر مي طلبد. اگر بنا بود همه چيز به سادگي در دسترس بشر قرار گيرد، قرآن رساله عمليه مي شد. اينكه قرآن، كتاب حكيم الهي است به سبب عمق و بلندي معارف آن است كه نفوس مستعده و صاحبان خرد را در محضر خويش مي پروراند و عقول آنها را شكوفا ميسازد. در اين شوراندن و شكوفايي البته نتايج يكسان به دست نميآيد؛ زيرا ظرفيتها يكسان نيست و دفينهها مختلف است كه رسول خدا صلياللهعليه و آله و سلم فرمود: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة.» ازمجموع مباحث اين فصل بدست آمد كه:
1-اين دليل نقلي است كه در مواردي با دليل عقلي تعارض دارد نه دين.
2-درموارد فراوان تعارض عقل ونقل بدئي است و راه جمع عرفي و عقلائي ميان آن دو باز است
اشارات
يكم: حكم عقل غير از بناي عقلاست، زيرا اولي از سنخ علم است و دومي از صنف عمل. اعتبار و حجيت علم عقلي را خود او تامين ميكند اما بناي عقلا كه صرف فعل است و عمل محض چون سندي به همراه ندارد خالي از اعتبار است مگر آنكه اين بنا مورد تصويب صاحب شريعت قرار گيرد.
دوم: عنصر محوري عقل در حكمت نظري، فتواي محققّانه وي به بود ونبود است و عنصر محوري عقل در حكمت عملي، فتواي محققانه وي به بايد و نبايد است وبدون علم يا علمي نميتوان در اخلاق، فقه وحقوق پيرو چيزي شد.
سوم:كار تجريدي محض را به عقل تجربي سپردن عجز است و عمل تجربي را به عقل تجريدي دادن فلج شدن است. حضرت استاد در الميزان، جمود بر حسّ و تجربه و نفي امور تجريدي محض را كه محسوس نبوده و تجربهپذير نيستند، و همچنين فداكاري ملحدان منكر حيات پس از مرگ را خرافه دانستهاند.
چهارم: برخي از تعارضهاي متوهم ميان علم و دين محصول مرزناشناسي بعضي از عالمان و عدّهاي از دين باوران است.
پنجم: عقل برهاني اعم از تجربي و تجريدي كه از مبادي اولي و بديهي به مطلب نظري هجرت ميكند و مطالب علمي را با ارجاع به مبادي بديهي روشن مي نمايد ازادلّه شرعي محسوب شده و كاشف از حكم خدا بوده و از منابع معرفت ديني به شمار ميآيد.