مفعول مطلق یا مفعول به؟

درآمد: نوشتار ذیل از سوی معاونت پژوهش حوزه علميه خاتم الاوصياء(عج) به نشریه ارسال گردیده است. در اقدامی ابتکاری بر روی تابلوي پژوهشي این حوزه، طلاب محترم، نكات دقيق علمي را كه حاصل مطالعه و تامل‏‏‏‌‌شان است، نصب مي‏‏‏‌‌كنند تا ديگر طلاب و احياناً اساتيد به بحث درباره آن نكات بپردازند. يكي از اين نكات را كه در سال تحصيلي 89-88 نصب شده بود همراه با حاشيه يكي از اساتيد با هم مي‏‏‏‌‌خوانيم. موضوع اين نكته، نحوي است. اما جذابيت آن به همراهي با مباحث فلسفي و منطقي است. اين يك اصل مهم است كه نبايد آن را فراموش نمود كه مباحث فلسفي نبايد ما را از درك عرفي زباني دور سازند. در اين نوشتار، تلاش استادانه جهت حفظ اين اصل و نيز تلاش استادانه‏‏‏‌‌تري جهت حفظ توأمان اصول فلسفي و نحوي را مشاهده مي‏‏‏‌‌كنيم. در شماره‏‏‏‌‌­های آتی نیز اقداماتی مشابه از این سنخ از سایر حوزه‏‏‏‌‌­ها نیز مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
يكي از موارد مورد اختلاف علماء نحو، تركيب جملاتي همچون: «والله انبتكم من الارضِ نَباتاً»؛ «خَلَقَ اللهُ السَّموات»؛ «أنشأت كتاباً»؛ «علمتُ خيراً»؛ «آمنوا و عملوا الصالحات» و … مي‏‏‏‌‌باشد. اختلاف در اين است كه آيا «كُمْ، السَّموات، كتابا، خيراًً، الصالحات» در اين مثالها، مفعول‏‏‏‌‌به است يا مفعول مطلق؟

تحرير محل نزاع:
گروهي از بزرگان علم نحو نظير «عبدالقاهر جرجاني»، «زمخشري»، «ابن حاجب» و «ابن هشام» و نيز مفسريني همچون «فخر رازي» بر اين باورند كه اين موارد از مصاديق «مفعول مطلق» است. ذيلاً به دو مورد از عبارات نحويون اشاره مي‏‏‏‌‌شود:
ابن هشام در باب ششم مغني اللبيب، «التحذير من أمور اشتهرت بين المعربين و الصواب خلافها»، مساله هفدهم، مي‏‏‏‌‌‏‏‏‌‌نويسد: «قولهم في نحو: «خلق الله السموات»(عنكبوت: 44) إن السموات مفعول به؛ والصواب أنه مفعول مطلق لأن المفعول المطلق ما يقع عليه اسم المفعول بلا قيد، نحو قولك: «ضربت ضرباً» و المفعول به ما لا يقع عليه ذلك الا مقيداً بقولك «به» كـ : «ضربت زيداً»، و انت لو قلت «السموات» مفعول كما تقول «الضرب» مفعول كان صحيحاً، و لو قلت «السموات» مفعول بها كما تقول «زيد» مفعول به لم يصح»1.
سيوطي در كتاب «الاشباه و النظائر في النحو» در بيان نظر جرجاني چنين مي‏‏‏‌‌گويد:
«اورد الشيخ عبدالقاهر الجرجاني علي قولهم في مثل: «خَلَقَ الله السموات»(عنكبوت: 44): إن السموات: مفعول به» ايراداً هو أن‏‏‏‌‌المفعول به عبارة عمّا كان موجوداً فاوجد الفاعل فيه شيئاً آخر، نحو: «ضربت زيداً»، فانّ زيداً كان موجوداً و الفاعل أوجد فيه ‏‏‏‌‌الضربَ. و المفعول المطلق هو الذي لم يكن موجوداً، بل عدماً محضاً و الفاعل يوجده و يخرجه من العدم و «السموات» في هذا التركيب انما كان عدماً محضاً فأخرجها الله تعالي من العدم الي الوجود»2.

نحوه استدلال:
استدلال كساني كه در موارد فوق الذكر قائل به مفعول مطلق بودن كلمه منصوب هستند، اين است كه: «انّ المفعول به ما كان موجوداً قبل الفعل الذي عمل فيه ثم اوقع الفاعل به فعلاً كضربت زيداً؛ فزيداً كان موجوداً قبل الضرب و انت فعلت به الضربَ»، در حالي كه در مفعول مطلق وضع فرق مي‏‏‏‌‌كند بطوري كه: «فعلُ الفاعل فيه هو فعلُ ايجاده». بنابراين، مفعول مطلق وجودي مستقل از فعل فاعل ندارد، بلكه همان فعل فاعل است، بر خلاف مفعول به كه وجودي مستقل است كه فعل فاعل بر آن واقع مي‏‏‏‌‌شود.

ايضاح:
عباره اخراي ديدگاه فوق همان بحثي است كه در فلسفه از آن تعبير به اضافه اشراقيه مي‏‏‏‌‌شود. توضيح اينكه: يك بار شما به منظره‏‏‏‌‌اي كه در عالم خارج است فكر مي‏‏‏‌‌كنيد. در اينجا ما يك «فكر» داريم و يك «منظره خارجي» كه مستقل از هم‏‏‏‌‌اند و با هم نسبت اضافي خاصي دارند و گاهي صورت ذهنيِ همان منظره خارجي شما را لحاظ مي‏‏‏‌‌كنيم كه ديگر نمي‏‏‏‌‌توانيم بگوييم يك «فكر» داريم و يك «صورت ذهني»، بلكه اين دو متحدند و فكر، عين همان صورت ذهني موجود در نزد شماست و وجودي مستقل از آن ندارد يا به عبارتي در طرفين اضافه، مضاف و مضاف‏‏‏‌‌اليه متحدند، بر خلاف نوع اول از اضافات كه اتحاد نداشتند. به اين دسته از اضافات، اضافه اشراقيه مي‏‏‏‌‌گويند. مثلاً مي‏‏‏‌‌گوييم همه امور قوام به الله تعالي دارند و خداوند متعال قيوم است. منظور اين نيست كه ما اشيايي داريم و خدايي كه اشياء به آن وابسته‏‏‏‌‌اند، به گونه‏‏‏‌‌اي كه اين اشياء حالت مفعول‏‏‏‌‌به‏‏‏‌‌ داشته باشند، بلكه منظور اين است كه اين اشياء عين قيوميت الله تعالي مي‏‏‏‌‌باشند نه چيز ديگري، لذا اصلاً پاي غير در كار نيست و قيوميت، صفت ذات است نه صفت فعل. در اينجا نيز مانند «الله انبتكم»، «خلق الله السموات» اينطور نبوده كه ما يك «كُمْ» يا «سموات» داشته باشيم و بعد «انبات» و «خلق» به آنها اسناد داده شده باشند، بلكه «كُمْ» و «سموات» و … عين «انبات» و «خلق» مي‏‏‏‌‌باشند؛ لذا در تركيب بايد آنها را «مفعول مطلق» دانست و كذلك في نحو: «قلتُ: زيدٌ عالمٌ (هذا القول)»؛ «انشأت كتاباً» و … .
اشكال:
نحويون گفته‏‏‏‌‌اند: «مفعول مطلق مصدر است»، حال اگر «كم»، «السموات» و … مفعول مطلق باشند، مستلزم آن است كه امثال «كم» و «السموات» مصدر باشند و حال آنكه چنين نيست.
جواب:
«والذي غرّ اكثر النحويين في هذه المساله أنّهم يمثلون المفعول المطلق بأفعال العباد وهم إنّما تجري علي ايديهم انشاءُ الأفعال لا الذوات؛ فتوهموا أنّ المفعول المطلق لا يكون الا حدثاً و لو مثّلوا بأفعال الله تعالي لظهر لهم أنّها لا تختصّ بذلك، لأنّ الله تعالي موجد للأفعال و الذوات جميعاً لا موجد لهما في الحقيقة سواه سبحانه و تعالي و ممن قال بهذا الذي ذكرته الجرجاني و ابن الحاجب في اماليه»3.

نظر نهايي:
به نظر مي‏‏‏‌‌رسد اگر در مثالهاي محل بحث، «السموات»، «كُم» و مانند آن را مفعول مطلق در نظر بگيريم، شش تالي فاسد صناعتي دارد:
1- در مثالهايي مانند «انشأت ذلك الكتابَ في ستة ايام في شهر كذا انشاءكاملاً» لازم مي‏‏‏‌‌آيد كه اگر فعل را مجهول كنيم هر كدام از «ذلك الكتابَ»، «في سته ايام»، «في شهر كذا» و «انشاءً كاملاً» به صورت مساوي جايز باشد كه نائب فاعل قرار گيرند، چون مي‏‏‏‌‌دانيم اگر مفعول به نداشته باشيم نائب فاعل واقع شدن الفاظ ديگر نسبت به هم اولويتي ندارد، همچنان كه ابن مالك مي‏‏‏‌‌گويد:
و لا ينوب بعض هذي ان وجد في اللفظ مفعول به و قد يرد
حال آنكه در اين موارد بايد «ذلك الكتابَ» را نائب فاعل كنيم و معامله صناعتي مفعول به با آن مي‏‏‏‌‌شود.
2- لازم مي‏‏‏‌‌آيد كه چه در افعال متعدي و چه در افعال لازم، براي افاده چنين معاني‏‏‏‌‌اي چون مفعول مطلق‏‏‏‌‌اند، مطلقاً اسم منصوب بيايد، ولي در استعمالات مي‏‏‏‌‌گوييم: «فكرتُ في ذلك الأمر» كه گرچه طبق ضابطه‏‏‏‌‌ي آنها بايد «ذلك الأمر» مفعول مطلق باشد، ولي چون فعل لازم است، مجرور به «في» آمده است،در حالي كه اين موارد را نمي‏‏‏‌‌توان صناعتاً مفعول مطلق دانست.
3- در ساختارهايي نظير «فكرتُ أنّ ذلك الأمر لا ينبغي أن يفعل» يا «عزمتُ ألّا أذهبَ إلي ذلك المكان» و مانند اينها، لازم مي‏‏‏‌‌آيد كه مصدر موول را مفعول مطلق بگيريم، در حالي كه مفعول مطلق بايد مصدر صريح باشد.
4- لازم مي‏‏‏‌‌آيد استعمالاتي نظير «ما أنشأ إلا شعراً زيدٌ» اجماعاً غلط باشد، زيرا همانطور كه در الفيه آمده است: «و ما بالا أو بانما انحصر أخّر و قد يسبق إن قصد ظهر» برخي از نحويون، تقديم مفعول‏‏‏‌‌به را، در صورتي كه مستثني واقع شود، بر فاعل جايز مي‏‏‏‌‌دانند مانند: «فما زاد الا ضعفَ ما بي كلامُها» ولي هيچ كس قائل به تقديم مفعول مطلق نشده است.
5- لازم مي‏‏‏‌‌آيد كه در مانند «ما خلق الله تعالي مِنْ خبيثٍ» آمدن «من»زائده اشتباه باشد، در صورتي كه امثال مثال فوق، را همه مي‏‏‏‌‌پذيرند. توضيح اينكه، همانطور كه ابن مالك مي‏‏‏‌‌گويد، «من» زائده در شرايط خاصي، بر سر مبتدا، فاعل و مفعول‏‏‏‌‌به مي‏‏‏‌‌آيد و برخي در مورد مفعول مطلق تاكيدي نيز شاهدي آورده‏‏‏‌‌اند كه برخي ديگر آن را جواب داده‏‏‏‌‌اند(مغني‏‏‏‌‌اللبيب، بحث مِن) ولي در مورد مفعول مطلق نوعي كسي شاهد مثالي مبني بر جواز آمدن «من» زائده بر سر آن، ذكر نكرده است.
6- لازم مي‏‏‏‌‌آيد كه در مثل «أري زيداً عالماً» در معني «زيداً عالماً» مجموعا مفعول مطلق باشد، ولي مي‏‏‏‌‌دانيم اگر فعل را مجهول كنيم مي‏‏‏‌‌شود: «يُري زيدٌ عالماً» يعني مفعول مطلق دو نوع اعراب مختلف مي‏‏‏‌‌گيرد، كه اين شكلش ممنوع و بي‏‏‏‌‌سابقه است.

حاشيه:
استاد مصطفي حميديه*:
جمله «خلق الله السموات» را در نظر مي‏‏‏‌‌گيريم. اگر سموات، مفعول به تركيب شود، به اعتقاد نحات مزبور، لازم مي‏‏‏‌‌آيد، پيش از خلق، موجود باشد تا اثر فعل خلق را دريافت كند، در حالي كه خلق با صنع فرق دارد و رابطه آن با مخلوق اضافه اشراقيه است. اما اگر دقيق بينديشيم خواهيم ديد بنابر اعتقاد مزبور، «سموات» بايد مفعول مطلق نوعي باشد (چون مفعول مطلق عددي قطعاً و وجداناً نيست و مفعول مطلق تاكيدي هم نيست و گرنه جمله مجهول «خُلِقت السمواتُ» ناممكن مي‏‏‏‌‌شد لامتناع نيابة المفعول المطلق التاكيدي مناب المفعول به في الافعال المبنية للمفعول)، بايد چيزي از قبيل «رجعتُ قهقري» باشد و من المعلوم وجود الفرق الفارق بينهما.

توضيح ذلك:
«قهقري» نوعي رجوع است و يتحدان اتحاد الكلي مع مصداقه في الخارج. فان الكلي الطبيعي ذات مصاديقه بلا فرق و الكلي العقلي منتزع ذهني لا يوجد في الخارج فضلاً عن أن يتحدا في الخارج.
اما در اضافه اشراقيه درست است كه مي‏‏‏‌‌گوييم، مضاف اليه عين اضافه است (مثلا در تخيل ذهني، درختي كه درست مي‏‏‏‌‌شود همان تخيل است نه چيزي مستقل و جدا كه عمل تخيل روي آن صورت بگيرد)، اما به وجهي هم غير آن است. در مثال فوق، درخت خيالي، به حيثيتي، عين تخيل است و به حيثيتي غير تخيل. حيثيتي كه عينيت ايجاد مي‏‏‏‌‌كند، حيثيت وجوديه است و حيثيتي كه غيريت ايجاد مي‏‏‏‌‌كند، اعتبار است. اين حيثيت غيري است كه درخت خيالي را آيه و نشانه مي‏‏‏‌‌كند بر قوت و ضعف خيال. مثلاً شما تصوير خيالي يك شاعر يا رمان‏‏‏‌‌نويس يا فيلمنامه‏‏‏‌‌نويس را كه مي‏‏‏‌‌شنويد به قدرت و عظمت تخيل او پي مي‏‏‏‌‌بريد و از آنجا به قوت نفس يا علم او پي‏‏‏‌‌ مي‏‏‏‌‌بريد.
در ما نحن فيه، «سموات»، رابطه‏‏‏‌‌اش با خلق، همچون رابطه قهقري با رجوع نيست بلكه همچون درخت خيالي با تخيل است،تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا. لذا حيثيت غيري اعتباري توجيه مي‏‏‏‌‌كند كه ما سموات را مفعول به بگيريم تا باريك‏‏‏‌‌بيني‏‏‏‌‌هاي فلسفي ما را از درك عرفي زباني خيلي دور نكند.
*استاد حوزه علمیه خاتم‏‏‏‌‌الاصیاء(عج)

پی نوشتها:
1- ابن‏‏‏‌‌هشام، جمال‏‏‏‌‌الدین، مغني‏‏‏‌‌اللبيب عن کتب‏‏‏‌‌الا‏‏‏‌‌عاریب، بنی هاشمی، تبریز، چاپ سوم‏‏‏‌‌،1367 ج2، ص 867
2-السیوطی، جلال‏‏‏‌‌الدین، الاشباه و النظائر في‏‏‏‌‌النحو، دارالکتب‏‏‏‌‌العلمیه، بیروت، ‏‏‏‌‌الطبعه الثانیه، 1428 ج4، ص99
3- مغني‏‏‏‌‌اللبيب، ج 2، ص 867