اول العلم

مقدمه: بدون ترديد حيات و زندگي، بامعنا و هدفدار است و هر موجودي از جمله انسان، به سوي غايتي مشخص در حركت است. حركت در طريق معنويت و تعالي، همچون ساير سيرها و رفتنها، آغاز و مبداء و انجام و مقصدي دارد. بدون تعيين هدف و نهايت، بدون آگاهي از مقصد و غايت، رفتن و رسيدن، ناممكن است، پس لازم است غايت و مقصد حركت و سير معنوي انسان همچون مبدء آن، مشخص باشد تا سير او ره به ناكجاآباد نپيمايد.
از رسول اكرم(ص) روايت شده است: «أوّل العلم معرفه الجبّار و آخر العلم تفویض الأمر الیه ؛ سرآغاز علم، شناخت خداوند جبّار و سرانجام آن، واگذاری امور به اوست». اين حديث شريف نبوي، با وجود اختصار و كوتاهي اش، مبيّن مبدأ و منتهاي سير انسان در عالم معرفت و حقيقت است. آغاز اين سفر معرفتي، شناخت خداوند جبّار و نهايت آن، تفويض و واگذاري همه امور به اوست. هدف اين نوشتار، توضيحي اجمالي در خصوص اين حديث شريف است.

اهميت و ارزش علم و معرفت
اهمیت علم و شناخت، علاوه بر آنكه فطری و عقلی است، مورد تأیید وحی نیز می‌باشد. قرآن با تایید این حكم عقلی و فطری، بر عدم استواء انسان‌های عالم و غيرعالم اشاره كرده، مي‌فرمايد: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؛ آیا كسانی كه می‌دانند و كسانی كه نمی‌دانند یكسانند؟»1. همچنين قرآن كريم كساني را كه از ابزارهای شناخت خود بهره كافی نمی‌گیرند، نكوهش كرده و آنان را همانند چهارپایان، بلكه گمراهتر از آنان می‌داند: «و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون»2
دین که عهدهدار تهذیب نفوس و تزکیه ارواح است و مهمترین هدف آن، انسانسازی است، در طلیعه همه فضایل، ما را به سوی علم و معرفت دعوت کرده است. از این رو خدای سبحان، گاهی خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید: «فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک»3 و این گونه، دستور فراگیری علم و آگاهی به رسول الله(ص) می‌دهد تا امت آن حضرت به او که اسوه علم و معرفت است، تاسی کنند و عالم و عارف شوند. گاهی هم دستور عمومی علم‌آموزی می‌دهد: «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه»4، «اعلموا ان الله یحی الارض بعد موتها»5، «اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو»6. این یک سلسله از آیات قرآنی است که مستقیماً دعوت به علم و معرفت کرده است. بخش دیگر آیاتی است که می‌فرماید: اگر شما چیزی را محققانه و عالمانه بررسی نکردهاید، از آن پیروی نکنید و این هم جزء حکمت الهی است. در سوره اسراء بعد از بیان بسیاری از احکام، می‌فرماید: «لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولا»7؛ سپس می‌فرماید: «ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمه»8. خدای سبحان خود را به عنوان حکیم و معلم حکمت معرفی می‌کند. «و اذا علمتک الکتاب و الحکمه»9 یا می‌فرماید: رسول من، معلم حکمت است: «و یعلمهم الکتاب و الحکمه»10. برخی از مصادیق حکمت را هم در سوره مبارکه اسراء مشخص می‌کند که یکی از آنها «پیروی آگاهانه» و پرهیز از «پیروی جاهلانه» است، چنانکه در بخش دیگری، مساله تکذیب جاهلانه را هم طرد و نفی می‌کند و می‌فرماید: «بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتیهم تاویله»11 یعنی همانطور که تصدیق جاهلانه نابجاست، تکذیب جاهلانه نیز ناصواب است و انسان چه در بعد اثبات و تصدیق و چه در بعد سلب و تکذیب باید محقق باشد. قرآن کریم با این سلاحها یعنی از راه‌های دعوت به علم و معرفت، نهی از پیروی جاهلانه و منع از تصدیق و تکذیب جاهلانه، افراد را محقّق تربیت می‌کند.
اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نیز فرد و جامعه را به علم آموزی و فراهم کردن پایگاه عمیق فکری و معرفتی فراخوانده‌اند و بیان نورانی و معروف امام علی(ع) که می‌فرمایند: ««الناس ثلاثه فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع، اتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجؤوا إلی رکن وثیق»12؛ ناظر به همین است؛ یعنی، مردم سه دسته‌اند: یا عالم ربانی‌اند یا متعلم و در مسیر نجات هستند و یا مانند مگس‌های کوچکی هستند که پیرو بادند و هر صدایی آنان را جذب می‌کند و استقلال ندارند. آنان از نورانیّت معرفت و آگاهی، طرفی نبستند و روشنی نگرفته‌اند. یعنی این گروه در بخش نظر، اهل معرفت نیستند و در بخش عمل، پایگاه و تکیه‌گاه استواری ندارند.
دعای شریف مکارم الاخلاق چنین می‌رساند که هدف دعا، تنها بخشایش گناه و دریافت اجازه ورود به بهشت نیست، بلکه بخش‌های فراوانی از آن برای فراهم کردن پایگاه‌های عمیق علمی و عملی است. در دعای مزبور، امام سجاد(ع) از خدا می‌خواهد تا او را آگاه، عارف، اهل تشخیص و تحقیق کند و از تقلید صرف، تحجر و جمود برهاند. طلیعه دعای مزبور این است: ««اللهم صل علی محمد و آله و بلغ ایمانی اکمل الایمان و اجعل یقینی افضل الیقین و انته بنیتی الی احسن النیات و بعملی الی احسن الاعمال اللهم وفر بلطفک نیتی و صحح بما عندک یقینی و استصلح بقدرتک ما فسد منی» ایمانی که در آغاز این دعا آمده است ایمان نشات گرفته از علم و عمل است؛ زیرا در ایمان دو گره یا عقد لازم است: اول گره و عقدی است که بین موضوع و محمول علمی در قضایا برقرار میشود و از این جهت به قضیه «عقد» میگویند که موضوع و محمول در آن به هم گره میخورند. دوم اینکه محصول قضیه که ثمره همان عقد اول است، با روح انسان آگاه به آن قضیه، گره می‌خورد و نفس وی به آن مطلب معتقد می‌شود. بنابراین عقیده عبارت است از برقراری عقد و گره بین نفس انسان و بین محصول قضیه علمی. ممکن است کسی به مطلبی عالم باشد، ولی به آن مؤمن نباشد، یعنی چیزی را بداند ولی آن را باور نکند. از این جهت برای باور، یک عقد و گره دوم لازم است که بین جان انسان و بین عصاره آن قضیه علمی برقرار شود. این عقد دوم را که بعد از علم و عقد اول است؛ «ایمان» می‌نامند. انسان، معرفت، یقین و نیتی دارد و نیت هر کسی به اندازه یقین او و یقین وی به اندازه معرفت اوست. یعنی اول چیزی را می‌فهمد و سپس آن را باور می‌کند و آنگاه درباره آن مصمم می‌شود. وقتی انسان می‌تواند روح طاهر و متخلق داشته باشد که این مبادی اولیه برای او حل شده باشد13.
کتب روایی ما همانند اصول کافی، بحارالانوار، کنز العمال، و … هرکدام بابی تحت عنوان «باب العلم» در خود گنجانده‌اند. روایاتی با تعبیراتی بس عالی و شگفت در فضیلت علم و دانش از معصومین(ع) نقل شده است. در روایتی که امام صادق(ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده، آمده است: ««مَن سَلک طریقاً یطلُبُ فیه علماً سلک الله به طریقاً إلی الجنّه و إنّ الملائکَه لَتَضَعُ أجنِحَتَها لطالبِ العلم رضاً به و انّه یستَغفِرُ لطالب العلم مَن فی السماء و مَن فی الارض حتّی الحوتُ فی البحر و فضلُ العالم علی العابد کفضل القمَر علی سائر النّجُوم لیله البَدر و إنّ العلماءَ ورثه الأنبیاء إنّ الأنبیاء لمْ یُورثوا دیناراً و لا درهماً و لکن ورّثوا العلمَ فمَن أخَذَ منه أخَذَ بحظٍّ وافر»14
در ارزش و اهمیت علم و معرفت همین بس که هدف خلقت انسان یعنی عبودیت و بندگی خدا، تنها در پرتو نور علم حاصل می‌شود. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: ««تعلموا العلمَ فإنّ تعلمه حَسَنه… بالعلمِ یطاعُ الله وَ یعبَدُ، بالعِلم یعرَفُ الله وَ یوَحَّد، بالعِلم توصَلُ الأرحامُ وَ به یعرَفُ الحَلالُ وَ الحَرام وَ العلمُ إمامُ العَقلِ وَ العَقلُ تابِعُه، یلهِمُه الله السُّعَداء، وَ یحرِمُه الأشقِیاء»15. در کلمات امیر بیان علی(ع)، علم با اوصافی نظیر «اجلّ بضاعه»، «اعلی فوز»، «اصلُ کلِّ خیر»، «کنزٌ عظیمٌ لا یفنی»، «مصباحُ العقل»، «ینبوعُ الفَضل»، «راسُ الفضائل»، توصیف شده است. از دیدگاه آن حضرت، عالمان حقیقی از رفعت منزلت و علو مقام و مرتبت برخوردارند: «رتبه العالم أعلی المراتب؛ »16 و بهترین همنشین‌اند: «جاور العلماء تستبصر؛ با علماء مجاورت و همنشینی کن تا بینا شوی»17. رسول خدا(ص) درباره فضيلت عالم نسبت به عابد مي‌فرمايند: «ان فضلَ العالم على العابدِ كفضلى على امتى»18 همچنين فرموده‌اند: «النظر الي وجه العالم خير لك من عتق الف رقبه»19 ايشان در خصوص شريفترينِ اهل بهشت، مي‌فرمايند: «الا ادلكم عى اشرف اهل الجنه، قالوا بلى يا رسول الله. قال: هم علماء امتى»20.
شهید ثانی(ره) در کتاب منیه‌المرید در خصوص ارزش و جایگاه والای علم و دانش، می‌نویسد: «خدای متعال، دانش را بالاترین شرافت و نخستین نعمتی قرار داد که بعد از آفرینش فرزند آدم و برآوردن او از تاریکی نیستی به روشنایی هستی، به وی عطا فرمود. خداوند متعال در نخستین سوره‌ای که بر پیامبر خود حضرت محمد(ص) فرو فرستاد، می‌فرماید: «اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان مالم یعلم» بیندیش که چگونه کتاب گرامی و ارجمند خود را که «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید» با نعمت هستی بخشیدن آغاز می‌کند و بلافاصله بعد از آن، از نعمت دانش سخن می‌گوید. اگر بعد از نعمت ایجاد، منت یا نعمتی بالاتر و بهتر از علم بود، بیگمان خداوند بزرگ اختصاصاً از این نعمت (علم) یاد نمی‌کرد».

حقيقت علم
درباره اينكه «حقيقت علم چيست» روايات مختلفي از ائمه معصومين(ع) بیان شده است كه در اينجا به ذکر دو روايت اكتفا مي‌كنيم.
1- از امام کاظم‏(ع) روايت شده است: ««وَجدتُ عِلمَالنّاسِ فی أربَع: أوّلها أن تَعرِفَ رَبّک وَ الثّانِیه أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بِک، وَ الثّالِثَه أَن تَعرِفَ ما أرادَ مِنک، وَ الرّابِعَه أَن تَعرِفَ ما یخرُجُک مِن دینِک؛ علم انسان‏ها را در چهار چیز یافته‌‏ام؛ اول این‏که به خدا معرفت داشته باشی؛ دوم این‏که بدانی که خدا چگونه با تو رفتار می‏کند؛ سوم آن‏که آن‏چه خدا از تو می‏‌خواهد بشناسی و چهارم این‏که آن‏چه تو را از دین خارج می‏‌کند بدانی»21.
2- امام صادق(‏ع) نيز در تبيين حقيقت علم چنين بيان فرموده‌اند: ««لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هو نورٌ یقَعُ فی قَلب مَن یرید الله تَبارک وَ تَعالی أَن یهدِیه. فَإن أَرَدتَ العِلمَ فَاطلُب‏أَوَّلاً فی نَفسِک حَقیقه العُبودِیه وَ اطلُب العِلمَ بِاستعمالِه وَ استَفهِم الله یفهِمک. قُلتُ: یا أَبا عَبداللّه ما حَقیقَه العُبودِیه؟ قالَ ثَلاثَه أَشیاءَ: أَن لایری العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوّلَه الله مِلکاً لأنَّ العَبیدَ لایکونُ لَهُم مِلک، یرَونَ ‏المالَ مالَ الله یضَعونَهُ حَیثُ أمَرهُم الله بِه. وَ لایدَبِر العَبدُ لِنَفسِه تَدبیراً. وَ جُملَه اشتِغالِه فیما أَمَرَهُ الله ‏تَعالی بِه وَ نَهاهُ عَنه، فَإِذا لَم یرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ الله تَعالی مِلکاً هانَ عَلَیه الإنفاقُ فیما أَمرَهُ تَعالی أَن‏ینفِقَ فیه. وَ إِذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبیرَ نَفسِه عَلی مُدَبِّرِه هانَ عَلَیه مَصائِبِ الدنیا. وَ إِذا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أَمَرَهُ الله ‏تَعالی وَ نَهاهُ لایتَفَرَّغُ مِنها إلی المِراءِ وَ المُباهاه مَعَ النّاس…؛ علم به یادگیری نیست؛ بلکه علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد هدایتش کند، می‏‌افکند؛ پس هرگاه اراده علم کردی، ابتدا در وجود خود حقیقت بندگی را دنبال کن و علم را با به کارگیری آن‏ طلب کن و از خدا فهم تقاضا کن تا به تو بفهماند. راوی می‏‌گوید: از امام سؤال کردم: حقیقت بندگی چیست؟ حضرت فرمودند: حقیقت بندگی سه چیز است؛ اول آن‏که بنده در آن‏چه خدا به او داده است، برای خود ملکیت قائل نباشد، زیرا بندگان مالک نمی‏‌شوند؛ مال را از آن خدا می‌‏بینند و آن‏جا که خدا فرمان داده است، قرار می‏‌دهند؛ دوم این‏که بنده برای خود تدبیر نکند، و سوم این‏که همه اشتغال او در اوامر و نواهی خدا باشد. پس اگر بنده خود را مالک نعمات الهی نبیند، خرج کردن در راهی که خدا فرمان داده، برای او آسان می‏شود و اگر تدبیر (امور) خود را به مدبر (واقعی) واگذار نماید، مصیبت‏‌های دنیا بر او آسان می‏‌شود، و اگر بنده مشغول امر و نهی الهی گردد، فرصتی برای جدال و تفاخر با مردم نمی‏‌یابد»22.

معرفت و شناخت خدا
قرآن كريم، هدف خلقت انسان را «عبادت و بندگي خدا» معرفي كرده است: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»23. پيام آسماني تمام انبياء الهي نیز، دعوت به خداپرستي و دوري از پرستش غير خدا بوده است: «و لقد بعثنا في کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»24.
كمال عبوديت و بندگي خدا، جز با معرفت و شناخت صحيح حضرت حق، حاصل نمي‌شود، از اين روست كه برخي از علماء، «ليعبدون» در آيه فوق را به «ليعرفون» تفسير نموده‌اند. همين معنا در روايتي از امام حسين(ع) آمده است: ««أيها الناس، إنّ الله ما خلق خلق الله إلا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، و استغنوا بعبادته عن عباده ما سواه…»25 سرّ اينکه در بيان نوراني حضرت سيد الشهداء(ع)، غايت خلقت، «معرفت حق تعالي» معرفي شده، آن است که «عبادت خدا» متفرّع بر «معرفت» اوست و تحقق کامل عبوديّت، جز در سايه معرفت و شناخت خدا، حاصل نمي‌شود: ««فإذا عرفوه عبدوه»؛ از اين‌روست که در روايات، معرفت خدا، بالاترين معارف: ««معرفه الله سبحانه أعلي المعارف»26 و تنها راه پرستش او دانسته شده است: ««إنّما يعبد الله من عرفَ الله»27.
علامه حسن زاده آملي (حفظه الله) در شرح حديث «معرفه الله أعلي المعارف» ميفرمايند: «بهتر و عاليترين حكمت و معرفت‌ها شناختن خداست، زيرا علوم و معارف را هر يك درجه و رتبه‌اي است و علمي اشرف از علم ديگر و معرفتي بالاتر از معرفتي است و اشرفيت علم به واسطه اشرفيت وجود معلوم است، يا اتقن و اظهريت برهان، يا افضليت غايت است، و به اين هر سه وجه علم الهي و معرفت خدا اشرف و اعلاي علوم است، اما از جهت موضوع اين علم اعلي و اكمل است، زيرا موضوعش وجود حق و صفات كماليه و افعال و شئون آثاري اوست و معلوم است كه اين موضوع اشرف و اعلاي تمام موضوعات علوم است، لذا حكماي الهي فرمودهاند علم حكمت الهي چون موضوعش وجود حق و صفات و افعال و كيفيت صنع و ابداع حضرت احديت است پس اعلاي علوم و معارف است و من يوت الحكمه فقد اوتي خيرا كثيرا28 هر كه به حكمت الهي معرفت يافت، بخير و سعادت بسيار بيشمار رسيده است. اما از جهت برهان، برهان اين علم، وجود كامل فوق الكمال خداست پس اتم و اظهر و اتقن برهانست، چون وجود حق از فطريات است، اميرالمؤمنين فرمودند: ««اعرفوا الله بالله» و «دلّ علي ذاته بذاته» برهان او وجود و انوار و اشراقات خود اوست خدا را به خود او كه هستي صرف است بايد شناخت: «او لم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد»29 پس خدا را دليل و برهان خداست كه وجودش فطري و بديهي است هر چند كنه او ناپيداي ابدي است و در هيچ علم برهاني از اين روشن‌تر نيست كه بواسطه نور وجود الهي بر چشم بصيرت دلهاي پاكان عالم پديدار است
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد
اما از حيث غايت معلوم است كه حكمت الهي كه غايتش معرفت الله است اشرف و اعلاي امور است كه غايت الغايات اوست يا غايه آمال العارفين»30.
در روايات شناخت خداي سبحان به عنوان «برترين عبادات» معرفي شده است، چنانكه امام صادق(ع) درباره جايگاه خداشناسي مي‌فرمايد: ««إنّ افضلَ الفرائض و أوجبها علي الإنسان معرفه الرب و الإقرار له بالعبوديه»31. نقل شده: روزی فردی نزد پیامبر اكرم(ص) آمد و از او خواست تا از شگفتی‎های دانش (غرائب العلم) برای او بگوید. حضرت از او پرسید: درباره آنچه سرآمد دانش‎هاست (رأس العلم) چه می‎دانی، كه از شگفتی‎های آن می‎پرسی؟ آن فرد گفت: ما راس العلم: سرآمد علم چیست؟ رسول خدا (ص) پاسخ داد: شناخت خداوند آن گونه كه سزاوار اوست»32. در روايت ديگري از آن حضرت، ملاك برتري انسان از حيث ايمان، برتري وي از حيث شناخت و معرفت خدا ذكر شده است: ««افضلکم ایماناً افضلکم معرفه»33.

معناي جباريت خدا
«جبّار» در لغت، یا از ماده «جبر» به معنى قهر و غلبه و قدرت است و یا از ماده «جبران» به معنى برطرف ساختن نقص چیزى است. «جبّار» چه به معناى اول باشد، و چه به معناي دوم، به دو صورت استعمال مي‌شود؛ گاهى به صورت مذمت به‌كار مي‌رود و آن در موردى است که انسانى بخواهد کمبودها و نقائص خود را، با خودبرتربینى و تکبر و ادعاهاى غلط جبران کند، و یا اینکه بخواهد دیگرى را در برابر اراده و خواست دل خویش، مقهور و ذلیل سازد. این معنى در بسیارى از آیات قرآن آمده و بعضاً با صفات مذموم دیگرى نيز همراه شده است؛ مانند آیه: «و اتبعوا امرکل جبار عنید»34 که «جبار» توام با «عنید» ذکر شده است. در آیه 32 سوره مریم از زبان حضرت عیسى(ع) آمده است: «و لم‌ یجعلنى جبّاراً شقیاً».
گاهي نيز كلمه «جبّار» از دو ریشه مذكور، در معناى مدح استعمال ميرود و در مورد کسى بکار مي‌شود که نیازمندی‌هاى مردم و نقائص آنها را جبران مى‌کند، و استخوان‌هاى شکسته را پیوند مىدهد، و یا اینکه داراى قدرت فراوانى است که غیر او در برابر او خاضع مى‌باشند، بىآنکه بخواهد بر کسى ستم کند و یا از قدرتش سوء استفاده نماید و به همین جهت، جبّار به هنگامى که به این معنى باشد با صفات مدح دیگر همراه مى‌گردد، چنانکه آمده است: «الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر»35.
مرحوم علامه طباطبایی «جبار» را صيغه مبالغه از «جبر» گرفته و آن را به معنای اصلاح کننده دانسته است. ايشان مي‌فرمايند: «جبار» به کسي مي‌گويند که اراده اش نافذ است و اراده خود را بر هرکس که بخواهد، به جبر تحميل ميکند36. در تفسير نمونه آمده است: «اين واژه هنگامي که در مورد خداوند به کار رود بيانگر يکي از صفات بزرگ اوست که با نفوذ اراده و کمال قدرت، به اصلاح هر فسادي مي‌پردازد، و هرگاه در مورد غير او به کار رود، معني مذمت را دارد»37. استاد شهید مطهري نیز معتقد است که اين کلمه يا از جباريت گرفته شده است يا از جبران. اگر به معني جباريت باشد، همان معناي فوق الذكر را دارد و اگر از ريشه جبران گرفته شده باشد، به معني «جبران كننده كم و كسرها» است.
با توجه به توضيحات فوق بايد گفت: اينكه در حديث نبوي: «اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه»، شناخت جبّاریت خداوند متعال، آغاز سير معرفتي انسان معرفي شده، از آن روست كه انسان بداند محکوم به اراده خداست و اين حکمِ خداوند متعال است كه در همه عالم تکوین و تشریع، نافذ و جاری مي‌باشد. آيات فراواني در قرآن كريم ميتوان يافت كه مؤيد اين معناست، مانند آيات زير:
«قل لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً الا ما شاء الله»38.
«قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انّك علي كلّ شيء قدير»39


معناي تفويض
تفویض در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است. در قرآن کریم، «تفویض» به معنای واگذار کردن امور به خدا به کار رفته40 و در احادیث هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است. تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک» و تعبیراتي مشابه آن، بارها در دعاهایی که از پیامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) نقل شده، آمده است. واگذاری امور به خدا، به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم، ارادة تشریعی خدا را بر ارادة خود مسلط گردانیم، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را برعهده بگیرد. تفویض، واگذاری همه امور به خداوند است و باور این معنا که خداوند رب العالمین است و در مقام ربوبیت کامل خویش همه چیز را در اختیار دارد. تفویض امور به خدا، هرگز به معنی تنبلی، سستی و راحت طلبی و تن پروری و اموری از این قبیل نیست، بلکه معنی آن این است که انسان در عین حال که همه نیرو و توان و نشاط و حرکت و فعالیت خود را برای کارها و اهداف خود به کار می‌گیرد، در عین حال، همه امور خود را نیز پس از توکل به خدا واگذار و تفویض می‌کند تا به این ترتیب به خدا اعلام کند همه کاره اوست نه بنده و تدبیرگر اصلی خداوند است نه کس دیگر.
تفویض مرتبه بالاتری از توکّل است. در منزل توکّل، انانیت کاملاً از محیط هوای نفس انسان دور نشده، بلکه محقّقاً بخشی از انانیّت و منیّت انسانی، با اعتماد و اطمینان به لطف خداوند متعال، باقی مانده و خداوند متعال را وکیل و کارگزار یا نماینده خود در کارها قرار می‏‌دهد. بنابراین، توکّل همانند تفویض به معنای نابود کردن و از بین بردن هوای نفس در راه خداوند متعال نیست، بلکه توکّلْ نسبت دادن خواسته‌‏های انسانی به خداوند متعال است. پس انسان، خداوند متعال را به عنوان وکیل انتخاب کرده، ضعف خود را با این کار جبران می‏‌کند. علاّمه طباطبایی(ره) درباره جایگاه منزل تفویض نسبت به منزل توکّل این چنین می‏گوید: تفویض همان رد و باز گرداندن یا ارجاع کارها به خداوند متعال است و تفویض به این معنا یعنی بازگرداندن کارها به او، که این‏ها همه به معنای توکّل و تسلیم نزدیک است؛ ولی دیدگاه‏ها درباره آن‏هامتفاوت است. پس تفویض از جانب بنده، بازگرداندن کارهای منسوب به خود، به خداوند سبحان است و حال آن که بنده در این زمان هیچ کاره است، توکّل از جانب بنده، وکالت دادن پروردگار به عنوان راهنمایی است که در کارهای او به دلخواه عمل کند. و تسلیم، همان فرمانبرداری بی چون و چرا و رضایت‌مندانه بنده است در هر آن چه که خداوند سبحان نسبت به او اراده کرده است؛ بدون نسبت دادن کارها به او، و این‏ها (تفویض، توکّل و تسلیم) مقامات سه گانه بندگی هستند. توکّل، سپس تفویض -که دقیق‏تر از معانی و مراحل توکّل است‏ـ و پس از این دو، تسلیم که از هر دو هم دقیق‏‌تر است41.
خواجه عبدالله انصاری برای اهل تفویض سه درجه ذکر کرده است: درجة اول آن است که انسان بداند قبل از انجام دادن کارها هیچ قدرتی ندارد و از مکر مکّاران در امان نیست، از یاری حق مأیوس نشود و به قصد و ارادة خود متکی نباشد؛ دوم ، دانستن نیازمندی کامل خود به خدا به طوری که هیچیک از اعمال خود را نجات بخش و هیچ گناهی را مهلک نداند و چیزی را سبب چیزی نداند و خداوند را فاعل مطلق شمرد؛ سوم، شهود ولایت حق بر بنده است که در این مرتبه سالک، خداوند را در همة امورْ منفرد می‌بیند، همة احوال و مقامات را از او می‌داند و هیچ امری را از غیرحق نمی‌شمارد و میداند که فقط خداوند مسبب احوال و تغییرات آن برای انسان است.
عبدالکریم گیلانی مقام تفویض را به چهار گروه اختصاص داده است42: تفویض نیکان، که همة کارها را به خداوند ارجاع میکنند و از هرگونه ادعای ملکیت مبرّایند؛ تفویض شهدا، که افعالِ خداوند را در خود و دیگران بخوبی مشاهده میکنند، در اعمال خود از دعوی فاعلیت بریاند، خود و نفس خود را نمی‌بینند و از این رو توقع اجر و جزا ندارند و زمام همة امور را به حق تفویض میکنند؛ تفویض صدیقین، که در همة تجلیات گوناگون خداوند جمال وی را می‌بینند، و تفویض مقرّبین، که مختص کسانی است که در برابر آنچه خداوند برای مخلوقات مقرّر کرده ناشکیبا نیستند، اسرار الاهی را فاش نمی‌کنند و به سبب دانستن اسرار، خود را برتر از دیگران نمی‌بینند و روحشان پیوسته با خداوند است.
انسان برای رسیدن به مقام تفويض باید بر مرتبه ایمان خود بیافزاید و قلبا باورکند که خداوند، مدبرالامور و رب العالمین است و اراده او ارادهای غالب است. این افزایش ایمان نیز جز از طریق افزایش معرفت و شناخت و آگاهی نسبت به خداوند و نشانه های او در آفاق و انفس، ميسر نیست. اگر انسان در پرتو نور علم و معرفت، به اين مرتبه از يقين برسد كه خداوند تدبير امور او را به تنهايى در دست دارد و تنها او گيرنده و دهنده، بخشنده و مانع، معزّ و مذلّ، بى‏شك امور خود را به او واگذار و تفويض خواهد كرد. در اينجا تفويض، ايمان و تسليم است؛ ايمان به اينكه همه امور بنده به دست خداست و تسليم شدن در برابر حكم خداوند در همه حال. از امام صادق(ع) نقل شده است: «از جمله آنچه كه خداوند به موسى وحى كرد اين بود: اى موسى، محبوب‏ترين خلق من در نزدم بنده مؤمن من است. پس هرگاه بلايى به او رساندم، در جهت خير او بوده و هرگاه چيزى به او دادم، باز هم خير او بوده است. پس بايد بر بلايم صبر كند، نعمتم را شكر گزارد و از قضايم خشنود باشد. پس اگر در راه خشنودى من گام بردارد و از من اطاعت كند، نام او را نزد خود در زمره صديقين بنويسم»43.
با توجه به اين توضيحات مي‌توان دريافت کسی که در مقام تفویض است، به کمال علم و ایمان رسیده است؛ چه اينكه به موجب حديث نبوي: ««اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه»؛ گام نخست دانش، شناخت خداوند در مقام جباریت و نهایت دانش واگذاری امور به اوست.
*استاد سطح یک حوزه علمیه تهران

پی نوشتها:
1- زمر، 9
2- اعراف، 179
3- محمد، 19
4- انفال، 24
5- حدید، 17
6- حدید، 20
7- اسراء، 36
8- اسراء، 39
9- مائده، 110
10- آل عمران، 164
11- یونس، 39
12- نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشرقین، 1379، حکمت 147
13- جوادي آملي، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، قم، اسراء، 1382، ص 347-349
14- کلینی، اصول کافی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، بیتا، ج1، ص 34 کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم و المتعلم.
15- شیخ صدوق، امالی، ترجمه آیت الله کمرهای، تهران، اسلامیه، 1362، ص 492
16- آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1386، ج2، ص176
17- همان، ص 174
18- اصول کافی، ج 1، ص 26 و 27
19- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404هـ.ق.، ج 1، ص 203
20- همان
21- الكافي، ج1، ص 50.
22- بحارالانوار، ج1، ص 224.
23- ذاريات، 56
24- نحل، 36
25- حسيني طهراني، سيد محمد حسين، لمعات الحسين، مشهد، علامه طباطبايي، 1423، چاپ ششم، ص 11.
26- غرر الحكم و درر الكلم، ص319
27- بحارالأنوار، ج27، ص57.
28- بقره، 270
29- فصلت، 54
30- حسن‌­زاده، حسن، حكمت عملي يا اخلاق مرتضوي، نشر الف لام ميم، قم، چاپ اول 1385، ص 64
31- بحارالأنوار، ج36، ص 406
32- شیخ صدوق، التوحید، جامعه مدرسين، قم، 1357، باب 40، حدیث 5
33- بحارالانوار، ج3، ص 14
34- هود، 59
35- حشر، 23
36- طباطبایی، سيد محمد حسين، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، 1379، ج 19، ص222
37- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1380، ج 23، ص 554
38- اعراف، 188
39- آلعمران، 26
40- مؤمن، 44
41- المیزان، ج17، ص 334
42- گیلانی ، عبدالرزاق، شرح فارسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، چاپ جلال الدین محدّث ارموی، تهران، 1343
43- بحارالأنوار، ج 71، ص 160.